eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
- پـیامبراکـرم ﷺ: اگر مؤمن،آیةالکرسی را قرائت کند و ثواب قرائت آن را برای اهل قبور قرار دهد،خداوند متعال آن آیه را داخل قبر هر میّتی می‌کند،و درجه خواننده آن‌ را هفتاد مرتبه بالا برده و خداوند از هرحرف آیةالکرسی،فرشته ای را خلق می‌کند که تا روز قیامت برای او تسبیح کنند..! •📚 مستدرك‌الوسائل|ج‏۲• @mahman11
🍁دل من مال خودم نیست کفیلی دارد عشق در مکتب ما ‌شرح طویلی دارد... 🍁کوچ کرده خبری داده که بر می گردد او که در گوشه این دهکده ایلی دارد... @shohada_vamahdawiat                      
AUD-20150102-WA0006.m4a
3.38M
🔊 💽 سيدابن طاووس مي فرمايد: اگراز هرعملي در غافل شدي از صلوات ابوالحسن ضرّاب اصفهاني غافل نشو چراكه دراين دعا سري است كه خدا مارا برآن آگاه كرده است. 💞 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌹ما هنر شهادت‌ را هم که نداشته‌ باشیم ; هنرِ عمل‌ به وصیت‌نامه شهدا را باید داشته باشیم ... خَلاص! . ( دانشجوی دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران) معاون گردان ادوات ؛ و فرمانده تیپ الحدید لشکر ویژه ۲۵ کربلا ؛ متولد : رودبار _ شهادت : جزیره مینو... . 🌷قسمتی از وصیت نامه شهید : بهترین لحظات عمرم حضورم در جبهه های نبرد حق علیه باطل بود و تصور اینکه حتی لحظه ای از جبهه دور باشم برایم دردناک است .همدیگر را دوست داشته باشید و تقوا پیشه کنید و در خدمت انقلاب باشید و پست و مقام وسیله امتحان است ، اگر خدای نکرده خطا کنید در قیامت باید جوابگو باشید . @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ ای راحت دل، قرار جانها برگرد درمان دل شکسته‌ ی ما، برگرد ماندیم در انتظار دیدار، ای داد دلها همه تنگِ توست مولا برگرد 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت بیست و یکم ✨میوه فروش به اسب سوار تعارف کرد که پیاده شود و با بُرشی از خربزه، گلویی تازه کند. مأمور توجهی نکرد و از دعبل پرسید: دختری هراسان را ندیدی که در حال فرار باشد؟ دعبل به کدویش ضربه ای زد. _من سرم به خرید گرم بود سرورم. یکی از شرطه ها نگاهی به انباری انداخت و جعبه ها و سبدهای خالی را که گوشه ای روی هم چیده شده بود به هم ریخت و مشتی انجیر از سبد روی خمره برداشت و بیرون آمد. ثقیف کنار درِ جمع شده دکان ایستاده بود تا از اسب که کف بر لب آورده بود، تنه ای نخورد. میوه فروش نفس راحتی کشید و سری تکان داد. در پستو را بست و چفتش را انداخت. به دعبل چشمکی زد و آهسته گفت: عجب لُعبتی! هر صد سال یک بار، چنین شانسی در خانه یکی را می زند. قدم تو مبارک بود که امروز چنین آهویی با پای خود آمد و به دامم افتاد! تا شرطه ها بازنگشته و چیزی مشکوک ندیده اند، از اینجا برو. دعبل تکان نخورد. از پستو سر و صدایی برخاست. دختر سبد انجیر را انداخته و از خمره بیرون آمده بود. پشت درِ بسته که رسید مُشتی به در کوبید و گفت: چرا در را بسته ای؟ میوه فروش به در نزدیک شد. _هیس! آرام باش دختر! هنوز شرطه ها خیلی دور نشده اند. همین اطراف اند. وقتی تو را نیافتند، دوباره برمی گردند. باید همانجا بمانی تا آب ها از آسیاب بیفتد. موقعش که شد، خودم خبرت می کنم. هیچ جا امن تر از همین پستو نیست. همان جا استراحت کن. شب که شد، تو را به جای امنی می رسانم. برایم مهم نیست که از کجا و برای چه فرار کرده ای. باز به دعبل اشاره کرد که برود. _خلوت کن برادر! به جای بقیه پولت، اناری انبه ای بردار و برو! خطاب به صاحب گاری، انگشت روی دماغ بلندش گذاشت. دعبل به خیابان نگاه کرد. شرطه ها دور شده بودند. دختر که مطمئن شده بود میوه فروش چه خیالی در سر دارد، پا به در کوبید و فریاد زد: باز کن این صاحب مرده را! اسم خودت را می گذاری مسلمان! من به تو پناه آوردم مرد! من آن آهویی که گمان کردی نیستم. من پلنگی هستم که چنگ می اندازد و توی صورتت تف می کند! ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5
شهید احمد عطایی:کسی که آقا را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد 📌پاسدار شهید مدافع حرم«احمد اعطایی» متولد ۷ شهریور ۱۳۶۴ و ساکن محله فلاح تهران بود و مهندسی برق می‌خواند. 🔸احمد آقا علاوه بر این که پاسدار بود ، در مسجد محل فعالیت داشت. کتاب‌های فراوانی مثل کتاب‌های اخلاقی ، عرفانی و سبک زندگی ، خیلی مطالعه می‌کرد. 🔹 به قدری به حضرت آقا ارادت داشت و ولایی بود که یک تابلو درست کرده و جلوی ورودی منزل نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود «هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان» و می‌گفت: «کسی که آقا را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد. آقا یعنی علی و علی یعنی اهل بیت(ع) و همه این‌ها به هم وصل هستند.» ▪️ به‌صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم و مردم مظلوم سوریه، راهی آن دیار می‌شود که در ۲۱ آبان ماه ۱۳۹۴ و آخرین روز ماه محرم الحرام، همراه با سه تن دیگر از دوستانش«سید مصطفی موسوی»، «مسعود عسگری» و «محمدرضا دهقان امیری» به شهادت می‌رسد. فرازی از وصیت نامه شهید ▪️افتخـار کنید به این هدیه‌ای که فدای راه رفته اولاد حـضرت رسول کردید. سر بالا بگیرید و فخر بفروشید که نان و لقمه تان، تلاشتان ثمر داده و جان پسر شما فدای این راه شد. ▫️دنباله رو و دسـت بوس رهبر انقلاب باشـید و همیشه ارادتمند نسبت به حضرت امام خـامنه ای (مدظله العالی). حـلالم کنید. 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
❤️ اولِ عشق خودت هستی و آخر،حرمت نرود عمر هدر قَطعِ یقین در حرمت فیضِ دستان شما دانه برایم پاشید تا کبوتر شدم و داد مرا پَر حرمت محشری هست حریمت که خدا میداند آسمان را اُفُقِ چَشمِ تو میچرخاند هرکسی را گرهٔ کور به کار افتاده گذرش بر حَرَمِ تو دو سه بار افتاده تو دعا کردی و افتاد دل ما یادت یک سحر پَر زد و شد زائرِ گوهرشادت 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌸 السَّلامُ عَلَیْكَ یا خَلیفَةَ اللَّهِ وَ ناصِرَ حَقِّهِ... سلام بر تو اي خليفه خدا و ياور حقّش 📘فرازی از زیارت آل یاسین سلام بر تو ای نماینده پروردگار بر روی زمین که آینه وجودت نمایانگر اوست. سلام بر تو ای مولایی که حق خدا به دست تو احیا خواهد شد و همه خلایق را زیر پرچم توحید جمع خواهی کرد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت بیست و دوم ✨میوه فروش سر به در گذاشت و غرق رویا گفت: آرام باش میوه دلم! شلوغ بازی در نیاور. نمی خواهی که ماموران خبردار شوند؟ اگر بیایند می گویم تو را به دام انداختم تا تحویل شان دهم. خودت ضرر می کنی نازنین. شک ندارم جرم سنگینی داری که چنین فرار کرده ای و این تعداد شرطه، سراسیمه سر در پی ات گذاشته اند! صاحبت را کشته ای؟ دستت درد نکند! هر چه کرده ای، خوب کرده ای! شک ندارم که حقش بوده! پیش من بمانی بهتر است تا در بازار برده فروشان به حراج روی یا به سیاه چال بیفتی. اگر قسمت من نبودی که با پای خود به سراغم نمی آمدی. به قسمت و نصیب اعتقادی نداری؟ من کارم انتخاب میوه های آبدار و شاهوار است. قدر هلویی مجلسی چون تو را می دانم! مطمئنم که حتی خلیفه هم مثل تویی را در میان دو هزار کنیزش ندارد. من یک بار همسرش زبیده را در بازار طلافروشان دیده ام. او هم به زیبایی و دلارایی تو نیست! _آهای همسفر! چرا ایستاده ای و کاری نمی کنی؟ تا این چوب و تخته ها را نشکسته ام و خون این مردک ناپاک را نریخته ام، در را باز کن! دعبل که خود را به میوه فروش رسانده بود، کدو را بالا برد و پیش از آنکه او فرصت کند دستش را سپر کند، آن را به سرش کوبید. کدو چند پاره شد و میوه فروش با نعره ای تلو تلو خورد و روی سبدهای انبه و موز افتاد و از حال رفت و تخمه های کدو به موهای سر و صورتش آویزان ماند. _عجب! فکر نمی کردم تخمه اش نصیب خودت شود. صاحب گاری که صحنه را دید، فریاد زنان فرار کرد. دعبل چفت در را باز کرد. دختر بیرون آمد. برافروخته و هراسان بود. دعبل پای میوه فروش را گرفت و او را توی پستو کشاند و در را به رویش بست. دختر خود را به گوشه ای کشاند تا از بیرون دیده نشود. _از تو ممنونم جوانمرد! انگار در این شهر نمی توان به کسی اطمینان کرد؛ اما به گمانم شما انسان شریفی هستید! خدا کند بتوانم از این شهرِ نکبت بگریزم و به دیار خود بازگردم! دعبل که باز از زیبایی او و گیرایی چشمانش مبهوت مانده بود، با صدایی که سعی می کرد نلرزد پرسید: _برای همین فرار کرده اید؟ آنجا کسی انتظارتان را می کشد؟ _پدر و عموهایم را کشتند. هرچه را می شد غارت کردند و خانه و کشتزار و درختانمان را به آتش کشیدند. نمی دانم مادر و برادرم در آتش سوخته اند یا توانسته اند بگریزند. _درود بر پدر و مادر گرامی تان و فرزند شایسته شان! دعبل طول خیابان را نگاه کرد. خبری نبود. افسار الاغ را گرفت و گاری را داخل دکان آورد. کدوها را پایین ریخت. به ثقیف اشاره کرد تا کمک کند. حصیر و چند تایی جعبه چوبی و سبد را روی گاری گذاشتند. دعبل دیناری روی کفه ترازو انداخت. سکه با سرو صدا چرخید و پهن شد و آرام گرفت. _لطفا سوار شوید و خود را زیر این حصیر و سبدها پنهان کنید تا از اینجا دور شویم. راه دیگری به ذهنم نمی رسد. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e5