eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
.... ❤️❣️ ❣️ یک طوری زندگی کن که خداعاشقت بشه تاخوب بخرد تورو. ❤️❣️ ❣️ یاامام رضا:توکه آخرگره رووامیکنی پس چرا امروزوفردامیکنی. ❤️❣️ ❣️ تامیتوانیدبرای ظهوردعاکنیدکه بهترین دعا هاست. ❤️❣️ ❣️ شیعه به دنیا آمدیم که موثردرتحقیق ظهورباشیم. ❤️❣️ ❣️ دراون دنیا جلوی بی حجاب هاوآنهایی که تبلیغ بی حجابی میکنند رامیگیرم. ❤️❣️ ❣️ آمدم به عراق برای جنگ تا انتقام سیلی حضرت زهرا(س)رابگیرم. ❤️❣️ ❣️ نمازهایتان را اول وقت بخوانید که بهترین عمل است. ❤️❣️ ❣️ هرجوان پسریادختری که نمازش رااول وقت بخواند شفاعتش میکنم. ❤️❣️ ❣️ ازراه واهداف انقلاب وسخنان امام خامنه ای دورنشوید. @shohada_vamahdawiat
🌼پنج شنبه است و ياد درگذشتگان🌼 ✍ اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ پنجشنبه هست شاخه گلي بفرستيم براي تموم آنهايي كه در بين ما نيستند ولي دعاهاشون هنوز كارگشاست، يادشون هميشه با ماست و جاشون بين ما خاليه، دلمون خيلي وقتها هواشونو مي كنه, امادیدارشون میفته به قیامت, شاخه گلي به زيبايي يك فاتحه... ➥ @shohada_vamahdawiat
❔چه دلایلی بر وجود امامت حضرت مهدی(عج)اقامه شده است؟ ✅ ادلّه وجود آن حضرت و امامت ایشان در چند دلیل خلاصه شده است: 1⃣ اخبار شخص امام حسن عسكری(ع) و خواص آن حضرت، و اعلامیه های ایشان به بعضی از نقاط شیعه نشین مثل قم. 2⃣ تشرّف و ملاقات صدها نفر به زیارت حضرت مهدی (ع) در عصر پدر بزرگوارش و عصر غیبت صغری و عصر غیبت كبری(عصر حاضر). 3⃣ صدور معجزات و كرامات بسیار از آن حضرت در اثر توسّلات، یا ضمن تشرّف افراد و به گونه های دیگر. 4⃣ اخبار متواتر و بشارتهای حضرت رسول(ص) و ائمّه (ع) در ضمن صدها حدیث معتبر كه در كتابهائی كه قبل از ولادت آن حضرت و قبل از غیبت صغری تألیف شده، ضبط و روایت شده است. 5⃣ دلایل عقلی و حدیثی بسیار که خداوند زمین را بدون حجت نمیگذارد و هر زمان پیامبر یا امامی را خداوند به عنوان حجت بر خلق اش تعیین کرده است. 📙 امامت و مهدویت ج ۱-نظام امامت و رهبری/ آیت‌الله لطف الله صافی گلپایگانی @shohada_vamahdawiat
° سالروز تولد شهید علی جمشیدی 🎂 ♡بسم رب عشق♡ . 🍃حدیث دل اینبار راوی گمنامی سربازان . راوی شهدای گمنام نه! اتفاقا داستان با نام و نشان را روایت میکند🙂 . 🍃 می‌دانی گاهی غبطه میخورم به اینکه در این هیاهوی زمانه که هرکس نام و نشان خویش را میزند شما و امثال شما چطور آرام و غرق در در کوچه پس کوچه های این شهر قدم میزنید و بی توقع میکنید❣ . 🍃میخواهم از اول بگویم. تقویم ورق میخورد ، سی سال پیش اواسط پاییز را نشانم میدهد. ستاره ای دستچین شده از از آسمان به زمین فرود می‌آید مادرش نام را در گوشش میخواند و قصه های میشود لالایی شبانه او😌 . 🍃جلوتر میروم میخواهم پرشی داشته باشم به ۲۱ سال بعد ، قرار نبود از ، خیمه های غارت شده و های نیم سوخته بشنوی و فقط به آه کشیدن و اگر و اما بسنده کنی. از جمله ای که به دیوار اتاقت چسبانده بودی میشد تا ته قصه را خواند، نوشته بودی: پایان ماموریت بسیجی است❤ . 🍃چند سال بعد خبر آوردند که را به نحو احسن به پایان رساندی. اما اینبار هم آهسته و بی هیاهو خبر آمد. گویی از همان اول زندگی ات گره خورده بود به به سکوت و 😓 . 🍃بارها از رسم و و... گفته بودم اما گمنامی را جا گذاشتم یادم رفته بود بگویم در قاموس فعل و فاعل هردو گمنامند🌹 . 🍃وحالا سی سال گذشت و امروز تولد توست، هرچه کنم حق مطلب را نمیتوانم ادا کنم ولی... . . 🕊به مناسبت سالروز تولد @shohada_vamahdawiat ♡♥️✧❥꧁ یازهرا ꧂❥✧♥️♡
نماز ظهر غدير به پايان مى رسد ، پيامبر از جاى خود برمى خيزد ، از چند نفر مى خواهد كه سخنان او را با صداى بلند تكرار كنند تا همه ، سخنان او را بشنوند . پيامبر بالاى منبر مى رود و رو به مردم مى ايستد ، همه ، منتظر شنيدن سخنان پيامبر هستند . او ابتدا از مردم سؤال مى كند :"اى مردم ! آيا صداى مرا مى شنويد ؟ من پيامبر شما هستم" . وقتى مطمئن مى شود كه همه مردم به سخنانش گوش مى كنند ، سخنان خود را آغاز مى كند. ابتدا خدا را به يگانگى ياد مى كند: بِسْمِ الله الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ ستايش خدايى كه يكتاست و شريكى ندارد ، خدايى كه به همه چيز آگاهى دارد ، آفريننده آسمان ها و زمين است . من به يگانگى او شهادت مى دهم و به بندگى او اعتراف مى كنم . اى مردم ! خدا آيه اى را به من نازل كرده است ، گوش كنيد ، اين سخن خدا مى باشد : (يَـأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ ... )"اى پيامبر ! آنچه را كه به تو نازل كرده ايم به مردم بگو و اگر اين كار را نكنى وظيفه خود را انجام نداده اى و خداوند تو را از فتنه ها حفظ مى كند ". مردم ! مى خواهم علّتِ نازل شدن اين آيه را براى شما بگويم : جبرئيل بر من نازل شده و از طرف خدا دستور مهمّى را به من داده است . اى مردم ! من به زودى به ديدار خدا خواهم شتافت و از ميان شما خواهم رفت ، اكنون از شما مى پرسم من چگونه پيامبرى براى شما بودم ؟ اشك از چشمان همه ما جارى مى شود ، آخر چگونه باور كنيم كه پيامبر به زودى از ميان ما خواهد رفت ؟ پيامبر سكوت كرده و منتظر جواب است ، مردم ، همه با صداى بلند جواب مى دهند : "ما شهادت مى دهيم كه دلسوز ما بودى و پيامبر خوبى براى ما بودى ، خداوند به تو بهترين پاداش ها را بدهد !" . اكنون پيامبر على(ع) را صدا مى زند ، و از او مى خواهد به بالاى منبر بيايد ، على(ع) از منبر بالا مى رود و طرف راست پيامبر مى ايستد . پيامبر رو به جمعيّت مى كند و مى گويد : "اى مردم ! من قرآن و عترت خود را به عنوان دو يادگار ارزشمند در ميان شما باقى مى گذارم . مى خواهم بدانم شما بعد از من با اين دو يادگار ، چگونه رفتار خواهيد كرد ". من يك سؤال به ذهنم مى رسد : چرا قبل از اين سخن ، پيامبر على(ع) را كنار خود فرا خواند ؟ 💚💚💚💚💚💚💚💚💚 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 نبود آرش در دانشگاه یک حس بدی بود. انگار گمشده داشتم، با این که وقتی بود نه بهش توجه می کردم و نه نگاهش می کردم. ولی انگار دلم گرم میشد، که البته می دانستم نباید این طور باشم.وقتی به سوگند گفتم به بیمارستان رفتم و آرش را دیدم و چه حرف هایی بینمان ردو بدل شده.اخمی کردو گفت:– باید تصمیمت رو جدی بگیری، اینجوری اونم هوایی تر میشه و سختره. می دانستم درست می گوید، ولی امان از این دلم.آهی کشیدم و به سوگند گفتم:– احساس کردم بی معرفتیه اگه نرم. یه جور قدر دانی بود. ولی دیگه حساب بی حساب شدیم. سوگند نچ نچی کردوگفت: –خیلی اذیت میشیا.ــ آره، خیلی. بعد از دانشگاه سوار مترو شدم.خیلی گرسنه بودم. نگاهی به ساعتم انداختم. هنوز تا افطار خیلی مانده بود. وقتی به ایستگاه مورد نظر رسیدم، دیدم آقای معصومی آن سمت خیابان بچه دربغل در ماشین نشسته.چشمش که به من افتاد از ماشین پیاده شد و با لبخند جلو امد و سلام کرد. همیشه از این همه احترام و توجه اش شرمنده می شدم. راه رفتنش خیلی بهترشده بود. ریحانه بادیدن من خندیدو ذوق کرد. بغلش کردم و چندتا ماچ محکم ازلپش گرفتم و قربان صدقه اش رفتم. پدرش با لبخند نگاهمان می کرد. امروز خوش تیپ تر شده بود. معلوم بود به خودش و دخترش حسابی رسیده است. ولی موهای ریحانه را ناشیانه خرگوشی بسته بود. از نگاه من متوجه شدو گفت: –هنوز زیاد وارد نشدم. برسش رو آوردم، اگه مرتبش کنید ممنون میشم.نشستیم داخل ماشین و موهای ریحانه را به سختی درست کردم. از بس تکان می خورد.آقای معصومی دستش را دراز کردو از صندلی عقب نایلونی برداشت و دستم داد و گفت: –یه کم خوراکی گرفتم فعلا بخورید ته دلتون رو بگیره، تا بعد از خرید بریم یه جای خوب غذا بخوریم. از یک طرف شرمنده محبتش شده بودم که اینقدر حواسش هست، ازطرفی نمی خواستم روزه بودنم رامتوجه شود.همان طور به نایلونی که در دستم مانده بود خیره بودم و فکر می کردم چه بگویم که دروغ هم نباشد. –چیه؟ نکنه ناسالمه، مامانتون منع کرده.ــ نه، فقط اشکالی نداره بعدا بخورم؟ــ هر جور راحتید.یک کلوچه ازنایلون درآوردم و گفتم: –برای ریحانه بازش کنم؟خنده ایی کردو گفت:– واقعا مثل مامانا می مونید. فکر نکنم بخوره چون ناهارش رو کامل خورده. الان بیشتر خواب لازمه.از حرفش کمی خجالت کشیدم.کلوچه را دوباره داخل نایلون انداختم ونگاهی به ریحانه کردم. راست می گفت چشم هایش بی حال بودند، درازش کردم توی بغلم و چسباندمش به خودم تا بخوابد. پدرش دوباره دستش را دراز کردو شیشه شیرش رااز ساک بچه که روی صندلی عقب بود آورد. هنوز چند تا مک نزده بود که خوابش برد.وقتی رسیدیم به مغازه هایی که پر بود از لباس های رنگ و وارنگ و زیبا ی بچگانه، ریحانه از خواب بیدار شد و با دیدن من دوباره خودش رابه من چسباند.دلم برایش می سوخت واقعا برای بچه هیچ کس نمی تواند جای مادرش را بگیرد. خودم درد یتیمی راچشیده بودم و می دانستم خیلی دردناک است. با این که مادرم واقعا همه جوره حواسش به ما بود، ولی نبود پدر آزارمان می داد. حالا نبود مادر برای یک درختر فقط خدا می داند که چقدر سختراست. با این افکار بغض گلویم را فشرد. صدای آقای معصومی از افکارم نجاتم داد.–ریحانه رو بدید به من، شما پیاده شید.بچه را که طرفش گرفتم. نگاه سنگینش راحس کردم. فوری پیاده شدم. کالسکه ریحانه را از صندوق عقب پایین گذاشت و با کمک هم بازش کردیم و ریحانه را داخلش گذاشت. وراه افتادیم.بعد از نگاه کردن ویترین چندتا مغازه، بالاخره یک پیراهن زردو مشگی دیدم که خوشم امد، یقه اش از این پشت گردنی ها بود و از کمر کلی چین داشت. خیلی زیبا بود. خیره به لباس لبخندی زدم و پرسیدم:– قشنگه؟ با دقت نگاهش کردو گفت: –خب خیلی قشنگه ولی خیلی بازه. با تعجب گفتم: –ریحانه که هنوز دو سالشم نشده.ــ درسته، ولی اینجوری نصف کمرش بیرون میوفته. با این لباس می خواد بیاد خیابون. آدم های مریض بچه و بزرگ سرشون نمیشه که. وقتی سکوت مرا دید گفت:– می خواهید بخریم؟ فوقش تو خونه می پوشه. یا زیرش یه بلوز تنش می کنیم.از افکارم بیرون امدم و گفتم:– نه اونجوری قشنگ نمیشه. داشتم به حرفاتون فکر می کردم، راست می گید من اصلا به این موضوع فکر نکرده بودم.خندیدو گفت: –خب طبیعیه، چون بچه ایی نداشتید، یا همسری نداریدکه بهتون بگه، البته بستگی داره چه افکاری داشته باشند، اصلا براش مهم باشه این چیزا یا نه.دوباره از حرف هایش خجالت کشیدم وسرم را پایین انداختم. ✍ .. 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
شهید گمنام بگو بگو به من حرف دلت رو تاکی میخوای سکوت کنی 😔😔😔 پس کی میخوای فکری واسه بغض تویی گلوت کنی💔💔💔 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
❤️ اے ڪاش شبے را من؛ بین الحرمین باشم مهمان ابالفضل و مهمان حسین باشم یارب بده تو توفیق؛ تا یڪ شبے در عمرم دربان ابالفضل و دربان حسین باشم 💚 💔 🌙 @shohada_vamahdawiat
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ 1⃣🌹 هر شب ده هدیه به روح مطهریکی داریم.💐 هدیه امشب راتقدیم میکنیم به روح مطهر نام : نوروز نام خانوادگی : گپی نام پدر :صفرعلی عملیات : منطقه ی مجنون در عملیات خیبر تاریخ تولد : ۱۳۴۸ تاریخ شهادت : ۶۳/۷/۱۸ پیکر مطهر این شهید در قبرستان روضة الزهرا قطعه ی شهدای شهرستان ایذه به خاک سپرده شد اجرتون با شهدا🌷 🌷ده گل هدیه به روح پاک رو فراموش eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
الهی و ربی من لی غیرت.... 💖💖💖💖💖💖💖💖
شبتون بخیر التماس دعا فرج 💐💐💐💐💐💐💐🍃🍃🍃🍃