فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️یک شـب پراز آرامـش
🎄یک دل شـادو بی غصه
❄️یک زنـدگی آروم
🎄وعاشقانـه
❄️ویک دعای خیر از
🎄تـه دل
❄️نصیب لحظه هاتون
🎄تواین شب سرد زمستانی
❄️خـونـه دلتـون گـرم
🎄شبتون خـوش در پناه خــدا
🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
دوستان عزیزم سلام شبتون بخیر یکی از اعضای محترم کانال بیماره درخواست کرده از شما عزیزان براش دعا کنیم هرکس پیام من رو خوند جهت شِفای همه ی بیماران مخصوصا دوست عزیزمون خانم فاطمه احمدی یه حمد شِفا و صلوات عنایت کند🙏🙏🙏🌹🌹🌹
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت168
ــ جانم داداش.
نعره ایی زد که مجبور شدم گوشی را عقب بگیرم.
ــ اینجوری امانت داری می کنی؟
ــ چی شده؟
ــ واسه چی فرستادیش بره پارتی؟
با دهان باز به مادر نگاه کردم.
ــ چی میگی داداش؟ پارتی چیه؟ اون فقط یه مهمونی زنونس. بعدشم گفت، خودت بهش اجازه دادی.
"من نمی دونم این داداشم از کی تا حالا اینقدر غیرتی شده."
دوباره با فریاد گفت:
–اون حاملس، تو اون پارتیم هر چیزی سرو می کنن. بهش زنگ زدم، میگه آرش خودش من رو رسونده و گفته برو.
"عجب زن داداش خالی بندی دارم"
نمی خواستم مژگان را پیش شوهرش خراب کنم و باعث اختلافشان شوم. گفتم:
–اگه راضی نیستیدالان میرم دنبالش، شما نگران نباش. یه مهمونیه ساده و ...
نگذاشت حرفم را تمام کنم و گفت:
– فریدون بهم زنگ زد و پرسید چرا نرفتم مهمونی و مژگان تنهاست...زنونه چیه...اونجا پارتیه و چند تا از دوستهای منم که چشم دیدنشون رو ندارم اونجان. مژگان اصلا به من نگفت می خواد بره. اصلا قرار بود این مهمونی لعنتی آخر هفته باشه.
دلم نمی خواد مژگان بره اونجا. زود برو بیارش.
بدونه این که منتظر باشه من حرفی بزنم گوشی را قطع کرد.
بلند شدم.
–به من استراحت نیومده.
مادر که به خاطر صدای بلند کیارش تمام حرفهای ما را شنیده بود. روی تخت نشست.
–فریدون به جای این که فضولی خواهرش رو به کیارش بکنه، خب مژگان رو بیاره.
–ای بابا مامان، قول بهت میدم فریدون به یه بهانهایی به کیارش زنگ زده که آمار مژگان رو بده، چهار تا هم گذاشته روش تا لج کیارش رو دربیاره.
مادر آهی کشیدو گفت:
–این مژگانم بیچاره شانس نداره. حالا یه مهمونی رفته ها، همه میخوان کوفتش کنند.
با تعجب مادر را نگاه کردم وخیلی بی رحمانه گفتم:
–این ماله کشیدن روی کارهای مژگان بالاخره کار دستمون میده.
ــ وا یه جوری حرف میزنی انگار شماها تا حالا پاتون رو پارتی و مهمونیهای مختلط نذاشتین.
ــ چه ربطی داره مامان. اونجور جاها جای یه زن تنها نیست، جای این حرفها یه ذره مادرشوهر بازی براش دربیاریید تا یه کم حساب کار بیاد دستش. اونقدر بهش محبت کردیدکه اینجارو به خونه ی مادرش ترجیح میده.
با عجله از خانه بیرون زدم. به مژگان زنگ زدم و گفتم آماده شود. وقتی اعتراض کرد، تلفن کیارش و حرفهایی که بینمان ردوبدل شده بود را برایش توضیح دادم. کمی ترسید و دیگر چیزی نگفت.
با عصبانیت سوارماشین شدوگفت:
–زهرمارم کردید، خیالتون راحت شد. حداقل می ذاشتید شامم رو کوفت کنم. باغضب نگاهش می کردم. دستش را دراز کردو کیفش را صندلی عقب ماشین گذاشت. تا چشمش به من افتاد، گفت:
–چیه؟
فوری کیفش را از روی صندلی عقب برداشتم و شروع کردم به گشتن، با چشم های گردشده گفت:
– چیکار می کنی؟
چیزی که دنبالش بودم را پیدا نکردم و نفس راحتی کشیدم. همین که خواستم کیفش را پسش بدم چشمم به زیپ مخفی کنار کیفش خورد. بازکردم و دیدم چند نخ سیگار را آنجا مخفی کرده است. بهت زده نخهای سیگار را برداشتم و نگاهشان کردم.
کیفش را صندلی عقب پرت کردم و گفتم:
–اینا چیه؟
رنگش پریده بودو او هم به دستم زل زده بود.
سوالم را با صدای بلندتری تکرار کردم. سرش را پایین انداخت و حرفی نزد.
هر چه سوال می پرسیدم جواب نمی داد و بیشتر خودش را جمع می کرد.
گیج شده بودم مژگان عوض شده بود. رفتارهایش و کارهایش بچه گانه بود. نمی دانم از اول اینطور بودومن متوجه نشده بودم یا جدیدا تغییر کرده بود.
ماشین را روشن کردم و راه افتادیم.
بالاخره سکوت را شکست و گفت:
– عمه اینا هم فهمیدند کیارش زنگ زده اونجوری گفته؟
ــ نه، فقط مامان. اونم که استاد لاپوشونیه کارهای توئه نگران نباش.
سعی کردم آرام باشم، تا حرف بزند.
ــ از کی می کشی؟
دوباره سکوت کرد.
دلم می خواست با پشت دست بزنم توی دهنش تا کمی آرام شوم ولی باز هم حامله بودنش باعث شد، مهربونتر رفتار کنم و اخم هایم را باز کنم.
ــ مژگان لطفا حرف بزن، اگه کیارش بفهمه می دونی چی میشه؟
ــ بغض کردو گفت:
–هر چی می کشم از دست اونه...کمی مکث کرد و ادامه داد:
–دوماهه، باور کن فقط وقتی عصبی میشم می کشم.
ــ تو داری مادر میشی مژگان، حداقل به اون بچه فکر کن، آخه تو چته؟
چرا باید عصبی بشی؟
ساکت شدو دیگر حرفی نزد.
نزدیک خانه که رسیدیم پرسید:
– قضیه ی سیگار میشه بین خودمون بمونه؟
ــ اگه قول بدی دیگه نکشی، آره.
ــ قول میدم.
ــ قسم بخور.
ــ به چی قسم بخورم؟
ــ به هر چی که اعتقاد داری، چه می دونم به جون هر کس که برات مهمه.
ــ به جون تو دیگه نمی کشم.
متعجب، نگاهش کردم. لبخند تلخی زدو به روبرو خیره شد.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>
#به_یاد_شهدا
#شهید_علیرضا_هاشمی_نژاد
تا وارد اتاق شدم از خواب پرید...
رو پیشونی اش عرق نشسته بود ،گفتم :چی شده داداش؟! گفت : یک ساعت بود با حضرت زهرا (س)حرف میزدم.ادامه داد: فقط از خدا میخوام که ...
شادی روح پاک همه شهدا #صلوات
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>
💢رفاقتشان بوی شهادت می داد
🔹زمانی که پیمان شهید شد هر وقت سجاد را می دیدم می گفت:خوش به سعادت پیمان، سه ماه بعد خودش هم شهید شد. شهید پیمان محمدظاهری از نیروهای شهر لالی در خوزستان نهم بهمن 93 در درگیری با اشرار به شهادت می رسد و شهید سجاد رشیدی پس از گذشت دو ماه سیزدهم فروردین 94 توسط اشرار به رگبار بسته می شود
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۱۶۷🌷
🔹زیارت آل یاسین🔹
🌹السلام علیک یا وعد الله الذی ضمنه🌹
◀️قسمت سوم
💠مهدی موعود (علیه السّلام)💠
🍃از القاب مشهور حضرت (علیه السّلام) ، موعود است .محدّث گرانقدر مرحوم حاج میرزا حسین نوری (رحمة الله علیه) فرموده است: در هدایه آن را از القاب شمرده و شیخ طوسی روایت کرده : از حضرت سجّاد (علیه السّلام) که راجع به آیه شریفه ( وَ فِی السَّمآءِ رِزقُکُم وَ ما تُوعَدُونَ * فَوَ رَبِّ السَّمآءِ وَ الأَرضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثلَ ما أَنَّکُم تَنطِفُونَ ) و در آسمان است رزق شما و آنچه وعده می شوید . پس قسم به پروردگار آسمان و زمین که آن حقّ است مثل آنکه شما سخن گویید. [ امام سجّاد (علیه السّلام) ] فرمود: « این برخاستن و خروج قائم آل محمّد (علیهم السّلام) است». و از ابن عبّاس نیز مثل آن نقل کرده و احتمال می رود که غرض آن حضرت ، تأویل رزق در آیه باشد به ظهور امام زمان که سبب نشر ایمان و حکمت و انواع علوم و معارف است که حقیقت رزق و مدد حیات انسانی و عیش جاودانی است ، چنانچه طعام را در آیه شریفه : (فَلیَنظُرِ الإِنسانُ إِلی طَعامِهِ) باید که انسان به غذای خود بنگرد. تفسیر فرمودند به علم و آنچه بعد از آن ذکر شده از دانه و انگور و زیتون و نخل و بساتین و چراگاه و غیره به انواع علوم.
🍃 در غیبت نعمانی مروی است از امام باقر (علیه السّلام) که فرمود: « در زمان آن حضرت- عجّل الله فرجه الشریف – حکمت داده می شود به خلق ، تا آن جا که زن در خانۀ خود حکم می کند به کتاب خداوند و سنّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ».
🍃یا آن که مقصود تفسیر : ( وَ ما تُوعَدُون)باشد یعنی : آن موعودی که به شما داده شده و جمیع انبیاء امّت های خود را به آمدن او وعده داده اند آمدن امام زمان است: « اَلسَّلامُ عَلَی المَهدِِیِّ الَّذِی وَعَدَ اللهُ بِهِ الأُمَمَ أَن یَجمَعَ بِهِ الکَلِمَ ...». در یکی از زیارات جامعه است.در اوصاف آن حضرت چنانکه در زیارت ایشان است : « وَ الیَومِ المَوعُودِ وَ شاهِدٍ وَ مَشهوُدٍ».
🍃آری ، این وعده ای است که خداوند به قول و فعل ضامن شده که خود آن را وفا خواهد کرد و تحقّق خواهد بخشید، چنانکه در باب دعا و توبه و صدقه نظیر همین ضمانت از سوی خداوند انجام گرفته است که در آیات قرآن کریم آنها را خبر داده و فرموده است : ( أُدعُونِی أَستَجِب لَکُم)؛ مرا بخوانید که دعایتان را مستجاب نمایم. (أَلَم یَعلَمُوا أَنَّ الله هُوَ یَقبَلُ التَّوبَةَ عَن عَبادِهِ وَ یَأخُذُ الصَّدَقاتِ )؛ آیا ندانستند که خداوند خود توبه از بندگانش می پذیرد و صدقات را می گیرد؟! و این قبیل تعبیرها بیانگر وعده و ضمانت الهی است ، چنانکه در دعای کمیل می خوانیم: «وَ أَمَرتَهُم بِدُعآئِکَ وَ ضَمِنتَ لَهُمُ الإِجابَةَ؛ و بندگانت را به دعایت دستور فرمودی و اجابت دعا را برای آنان ضامن شدی ».
🍃برای حسن ختام حدیثی از امام باقر (علیه السّلام) می آوریم که وعدۀ الهی در این باره تأکید شده است . امام باقر (علیه السّلام) فرمود: « هنگامی که جدّم حسین (علیه السّلام) کشته شد ، فرشتگان به درگاه خداوند – عزّ و جلّ- صدا به گریه و ناله بلند کردند و عرضه داشتند : اِلها! صاحب اختیارا! آیا غفلت می ورزی از کسی که برگزیدۀ تو و فرزند برگزیده ات و بهترین خلق را به قتل رسانیده است؟! پس خداوند- عزّ و جلّ- به آنها وحی فرمود: ای ملائکۀ من! آرام باشید. به عزّت و جلالم سوگند! حتماً از آنها انتقام خواهم گرفت ، هر چند پس از مدّتها باشد. سپس خداوند – عزّ و جلّ- برای فرشتگان از روی امامان از فرزندان حسین (علیه السّلام) پرده برداشت. ملائکه خوشحال شدند و دیدند یکی از آنها ایستاده نماز می خواند ، خداوند فرمود: به این قائم – عجّل الله فرجه الشریف – از آنها انتقام می گیرم».
🦋🦋🦋🦋💖🦋🦋🦋🦋
#مهدی_شناسی
#قسمت_167
#زیارت_آل_یاسین
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
وقتی نگاه تو به دنیا افتاد
یک حس عجیب در دل ما افتاد
در گوش بهار آسمان چیزی گفت
نام تو سر زبان گل ها افتاد
سلام عزیز برادرم 🌸🌱🌴
باذکر صلوات
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>
#اخلاقمهدوی 1⃣1⃣
هنرمندانه زندگی کن!
قناعت، کلید رضایت از زندگی است. شخص قانع برای کسب روزی تلاش می کند ولی به آنچه خدا روزی اش کرده، اکتفا می کند. چنین کسی نه معترض است و نه احساس ناکامی می کند؛ در نتیجه از زندگی خود احساس رضایت خواهد کرد.
تفاوت فرد قانع با فرد حریص، تنها یک چیز است:
آرامش👌؛
چیزی که فرد قانع از آن بهره مند و فرد حریص از آن محروم است.
امام صادق میفرمایند:
«به آنچه خدا قسمت تو کرده قانع باش، تا زندگی ات با صفا شود»
📚قصص الانبیا، ص١٩۵
کدام شایسته تر است: منتظرِ حریص یا منتظرِ قانع
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>
#به_یاد_شهدا
#شهید_محمودرضا_ساعتیان
از غافلان نباشید که روزی برسد
حسرت بخورید که عمر بر باد رفت و پایم لب گور رسیدولی آمادگی ندارم بهترین توشه برای این سفر بزرگ تقوی و عمل صالح است...
شادی روح پاک همه شهدا #صلوات
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#بانوی_چشمه
#برگپانزدهم
وقتى زنان مكّه از موضوع با خبر مى شوند خديجه را سرزنش مى كنند و مى گويند: چرا خواستگار به اين خوبى را رد كردى؟ مگر تو نمى خواهى شوهر كنى؟
خديجه هيچ جوابى به آنها نمى دهد. او سكوت مى كند ولى قدرى ناراحت مى شود. تا كى او بايد اين حرف ها را بشنود؟
كاش مادرش، فاطمه زنده بود. آن وقت خديجه مى توانست با او درد دل كند.
مادرِ خديجه، زنى بود مؤمن، از نسل ابراهيم(ع). تا زمانى كه او زنده بود خديجه هيچ غمى نداشت. خديجه اين پاكى قلب را از مادر به ارث برده است.
اكنون خديجه براى زيارت قبر مادر مى رود. او ساعتى كنار قبر مادر مى نشيند. بعد كنار قبر پدر مى رود.
هوا رو به تاريكى است، خديجه از جا برمى خيزد تا به خانه برگردد.💖💖💖
آن خانم كيست كه به سوى خانه خديجه مى آيد؟
او خواهر خديجه است و نامش "هاله" است. او به ديدار خواهرش مى رود.
من مدّتى صبر مى كنم. ساعتى مى گذرد، اكنون هاله از خانه خديجه بيرون مى آيد. ما به سويش مى رويم تا با او سخن بگوييم.
من براى هاله توضيح مى دهم كه دارم براى جوانان، كتابى در مورد خديجه مى نويسم. دوست دارم بدانم چرا خديجه به همه خواستگاران خود جواب رد مى دهد.
او نگاهى به ما مى كند و به فكر فرو مى رود. بعد از مدّتى از ما مى خواهد كه به خانه او برويم تا براى ما سخن بگويد.
قدرى راه مى رويم. وقتى به درِ خانه او مى رسيم همسر او به استقبال ما مى آيد. حتماً مى دانى كه عرب ها خيلى مهمان نواز هستند.
وارد خانه مى شويم، دو دختر را مى بينيم كه در حياط خانه مشغول بازى هستند.
وارد اتاق مى شويم، من قلم به دست مى گيرم و هاله سخن مى گويد:
روز عيد بود و مردم مكّه كنار كعبه جمع شده بودند. همه جا جشن و سرور بود. عدّه اى شيرينى و شربت مى دادند. همه آنها لباس هاى نو پوشيده بودند.
خديجه كنار كعبه آمده بود و به مردم نگاه مى كرد. او از بت هايى كه مردم مى پرستيدند بيزار بود و به دنبال روشنايى مى گشت.
در آن روز مسافرى از شام به مكّه آمده بود و در گوشه اى نشسته و به فكر فرو رفته بود. خديجه متوجّه شد آن مسافر، يكى از پيروان حضرت عيسى(ع)است كه به اينجا آمده است. خديجه نزد او رفت. چند نفر ديگر هم دور آن مسافر جمع شده بودند.
مسافر رو به آنها كرد و گفت: به زودى آخرين پيامبر خدا در اين شهر ظهور خواهد كرد و به بت پرستى پايان خواهد داد.
خديجه از شنيدن اين مطلب خيلى خوشحال شد. مژده آمدن آخرين پيامبر قلب او را شاد كرد.
از همان روز خديجه منتظر شد! منتظرى كه سر از پا نمى شناخت.
به زودى آخرين و كامل ترين دين خدا در اين سرزمين ظهور خواهد كرد، جبرئيل نازل خواهد شد و سخن خدا را براى بشر خواهد آورد.
از همان روز خديجه به انتظار نور نشسته است. او دعا مى كند كه هر چه زودتر اين وعده خدا فرا برسد.
💐💐💐💐🔺💐💐💐💐
#بانوی_چشمه
#حضرت_خدیجه_سلامالله
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_سلامالله
#شهداءومهدویت
#کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشر_حداکثری
#کپی_آزاده
#چهارمینمسابقه
@shohada_vamahdawiat
@hedye110
#به_یاد_شهدا
#شهید_حجت_الله_رحیمی
شهادت به خون وتیر وترکش نیست...
آن روز که خدارابا همه چیز و درهمه چیز ، دیدیم شهید شده ایم...
شادی روح پاک همه شهدا #صلوات
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>