eitaa logo
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
980 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
7.2هزار ویدیو
17 فایل
ابرگروه( براهین )پاسخگویی به شبهات‌مذهبی وسیاسی روز در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/925368339Ca1732dd521 کانال《 براهین 》👈 @barahin کانال همراه باشهدا تا آسمان @shohadabarahin_amar آیدی مدیران @Sotoudeh2 @Janemanoseyedali
مشاهده در ایتا
دانلود
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍 تقلب حلال.... ببینید رزمنده هایی که سنشون پایین بود چطور در شناسنامه هاشون دستکاری می‌کردند...⬆️ 🥀 به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
🌷 داستان 🌷 ▪️در میان برزخی از هوش و بی‌هوشی، هنوز حرارت نفس‌هایش را حس می‌کردم که شبیه همان سال‌ها نفس‌نفس می زد؛ درست شبیه ده سال پیش... ▪️▫️▪️ چادرم را با کلافگی روی مقنعه سبزم جلو کشیدم که انگار تحمل همین سنگینی چادر عصبی‌ترم می‌کرد. ▪️نگاهم همچنان روی نشریه‌ها و پوسترهای چسبیده به دیوارها سرگردان بود و هنوز باورم نمی‌شد همه چیز به همین راحتی تمام شده که در انتهای راهروی دانشکده، پریسا را دیدم. به قدری پریشان به نظر می‌رسید که مثل همیشه آرایش نکرده و موهایش به هم ریخته از مقنعه‌اش بیرون زده بود. هنوز دستبند سبزش به دستش بود، مثل من که هنوز مقنعه سبز به سر می کردم و انگار نمی‌شد باور کنیم رؤیای ریاست جمهوری سید سبزمان از دست رفته است. ▫️خواستم حرفی بزنم که پیش دستی کرد و با غیظ و غضبی که گلویش را پُر کرده بود، اعتراض کرد: «تا تونستن تقلب کردن! رأی‌مون رو بالا کشیدن! دارن دروغ میگن!» چندنفر دیگر از بچه‌ها هم رسیدند، همه از طرفداران میرحسین بودیم و حالا همه در بهت این شکست سنگین، از هر مصیبت‌زده‌ای آشفته‌تر بودیم. ▫️هرچند آن‌ها همه از دانشجوهای غیرمذهبی دانشگاه بودند و من تقریباً تنها چادری جمع‌شان بودم، اما به راه مبارزه‌شان ایمان داشتم و مطمئن بودم نظام رأی ما را دزدیده است. همه تا سر حدّ مرگ عصبانی و معترض بودیم که یکی صدایش را بلند کرد: «ما خودمون باید حق خودمون رو پس بگیریم! باید بریزیم تو خیابونا...» و هنوز حرفش تمام نشده بود که پریسا کسی را با گوشه چشم نشان داد و با اشاره او، سرها همه چرخید. ▪️مهدی بود که با حالتی مردد قدمی به سمت ما می‌آمد و باز به هوای حضور دوستانم، پا پس می‌کشید. با دیدن او، آتش خشمم بیشتر شعله کشید و خواستم با بچه ها بروم که همه از من فاصله گرفتند و به‌سرعت رفتند. چرا نباید از دستش عصبانی باشم وقتی نه تنها برای نظام مزدوری می‌کرد بلکه حتی دوستانم را هم از من می‌گرفت! ▫️قامت باریک و بلندش پوشیده در پیراهنی سفید و شلوار کتان کِرِم رنگ، بیشتر شبیه دامادها شده بود و همین هیبت عاشق‌پیشه‌اش عصبانی‌ترم می‌کرد. می‌دید من در چه وضعیتی هستم و بی‌خیال اینهمه خرابی حالم، تنها به خیال خودش خوش بود. نزدیکم که رسید با لبخندی برّاق سلام کرد؛ به عمق چشمانم خیره شد و از همین انتهای نگاهش حسی کردم که دلم ترسید. نگاهی که روزی با عشق به پایم می‌نشست، امروز به‌شدت به شک افتاده بود. ▪️خوب می‌دانستم در همین چند ماه نامزدی‌مان که مَحرم شده بودیم، به دنبال دنیایی از بحث و جدل‌های سیاسی و جنجال انتخابات، هر روز رابطه‌مان سردتر می‌شد، اما امروز رنگ تردید نگاهش از همیشه پُررنگ‌تر بود و همین تیزی احساسش، زخم دلم را تازه می‌کرد. با همان ردّ تردیدِ نگاهش از چشمانم تا پیشانی‌ام رسید و به نظرم موهایم از مقنعه بیرون آمده بود که برای چند لحظه خیره ماند، اما باحیاتر از آنی بود که حرفی بزند که باز لبخندی زد و با آرامش چشمان کشیده‌اش منتظر ماند تا خودم دست به کار شوم. ▫️با اکراه موهایم را مرتب کردم و همزمان پاسخ سلامش را به سردی دادم که سرش را کج کرد و با دلخوری لحنش پرسید: «حالا که انتخابات تموم شده، نمیشه برگردیم سر خونه اول‌مون؟» از همین یک جمله طوری گُر گرفتم که از نگاه خیره‌ام فهمید و خواست آرامم کند که فرصت ندادم و با تلخی طعنه توبیخش کردم: «خونه اول؟! کدوم خونه؟! دروغ گفتید! تقلب کردید! خیانت کردید! حالا انگار نه انگار؟! برگردیم سر خونه اول‌مون؟؟؟» ▪️از تندی کلامم جا خورد، در این مدت و به خصوص در این دو ماه آخر، سر انتخابات زیاد بحث کرده بودیم، کارمان به مجادله هم زیاد کشیده بود، اما هیچگاه تا این اندازه تند نرفته بودم و دست خودم نبود که تحمل این همه وقاحت سیاسی را نداشتم. صورتش در هم رفت، گونه‌هایش از ناراحتی گل انداخت و با لحنی گرفته اعتراض کرد: «مگه من تو ستاد انتخابات بودم که میگی تقلب کردم؟ اگه واقعاً فکر می‌کنین تقلب شده، چرا آقایون رسماً به شورای نگهبان شکایت نمی‌کنن؟» ▫️سپس با نگاه نگرانش اطرافش را پائید و با صدایی آهسته ادامه داد: «بیا بریم تو محوطه، اینجا یکی ببینه بده!» و من به‌قدری عصبی شده بودم که در همان میانه راهرو پاسخ هر دو حرفش را با داد و فریاد دادم: «شماها هرکاری می‌کنید، بد نیست! فقط ما اگه اعتراض کنیم، بَده؟!» باورش نمی‌شد آن دختر آرام و مهربان اینهمه به‌هم ریخته باشد که این‌بار تنها مبهوتم شد تا باز هم اعتراض کنم: «تو ستاد انتخابات نبودی، ولی تو بسیج دانشکده که هر روز نشستی و دروغ سر هم کردی!» حقیقتاً دست خودم نبود که نتیجه ناباورانه انتخابات، آرامشم را ویران کرده بود و فقط می‌خواستم اعتراضم را به گوش کسی برسانم؛ گرچه این گوش، دل صبور مردی باشد که می‌دانستم بیش از آنکه تصور کنم دوستم دارد و من هم عاشقش بودم... ✍فاطمه‌ ولی نژاد
🌴سلام خدا بر طلایه داران صراط حق لطفا ٥٢٦ تا صلوات بفرستيد … سخته ؟ باشه ، پس ۵۲۶ بار بگید یا حسین اونم سخته اصن از یک تا ۵۲۶ رو به سریع ترین شکل بشمارید اینم سخته ؟ این عدد ها که حتی شمردنش برامون سخته و حالشو نداریم ، تعداد روزهای اسارت محمدرضا نوری به بدترین شکل ، در غربت است😔 اللهم فک کل اسیر 🤲🤲 🥀 به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
8.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍁۱۰۰ ثانیه ..اما هزاران سال حرف! واای خدا ما که طاقت این چند ثانیه را نداریم اگر این صحنه در خاک ما ...😭 مدیون شهدا و همه مدافعان امنیت و حرم هستیم ... سلام و صلوات خدا بر مدافعان جانبرکف وطن 🥀 به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷هم‌نوا با شهدا 🌷 🥀بابک جوان‌ امروزی‌ بود اما غیرت‌ دینی‌ داشت همین غیرت‌ دینی‌ بود که او را به زینبیه و کربلای‌ امام‌حسینی‌ رساند. از آن‌ دست‌ جوانان‌ های‌ امروزی‌ که غیرت‌ دینی دارند . می‌گفت:خانم‌حضرت‌زینب(س)من‌ را طلبیده باید بروم‌،تاب‌ ماندن‌ ندارم ‌‌بله ،بابکم تیپ‌ امروزی‌‌داشت. 🍂پسرم‌‌ همیشه می خندید‌ ،خوش تیپ بود و زیبا. بابک پر از شادی بود و پر از شور زندگی‌. اما فرزندم‌ به خاطر اعتقاداتش‌ و برای‌ پیوستن‌ به‌ خدا از همه اینها گذشت و عاشقانه پرکشید. بابک‌ فرزند نسل‌ سوم‌ و چهارم‌ این‌ انقلاب‌ بود. دلبستگی‌های‌ زیادی‌ به زندگی‌ داشت، امروزی‌بود و‌ تمامی اینها را به خاطر دفاع از حریم آل الله و مادرش خانم زینب (س) رها‌ کرد .. راوی: مادرشهید . مدیون خانواده شهداییم دل پر دردشان را دریابیم. 🌷شب و عاقبتمون شهدایی 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂سلام و ادب خدمت شما همراهان شهدایی کانال براهین متاسفانه باخبر شدیم مادر شهید مدافع حرم "امیر لطفی " در بستر بیماری سختی افتاده اند اگر برای همه عزیزان مقدوره با نفس‌های گرمشون برای سلامتی همه مادران معزز شهدا اخص این مادر داغدیده و صبور شهید لطفی دعا بفرمایند . اللهم اشف کل مریض 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽🌹 🌹﷽ 🍃 ای قیام کنندهٔ به حق جهــان انتظار قدومت را می کشدو چشممان را به دیده وصال روشن کن ای روشن تر از هر روشنایی... توصیف قشنگی‌ست دراین عالم هستی تـو عـرش بَـرینی و من از فـرش زمینم آواره نه! در حسرت دیـدار تـو بی‌شک 💞 ویـرانه‌ی ویـرانه‌ی ویـرانه تریـنم 🥀 ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا.. 🤲