eitaa logo
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
976 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
7.2هزار ویدیو
17 فایل
ابرگروه( براهین )پاسخگویی به شبهات‌مذهبی وسیاسی روز در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/925368339Ca1732dd521 کانال《 براهین 》👈 @barahin کانال همراه باشهدا تا آسمان @shohadabarahin_amar آیدی مدیران @Sotoudeh2 @Janemanoseyedali
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀نمک‌پرورده‌ات ای شهر من خیل شهیدان‌اند شهیدانی که هر یک سفره‌دار لطف و احسان‌اند... چنان خون، در رگان این وطن جاری شده ای شهر اهالی تو ای خاک شهادت...اهل ایران‌اند... 🍃 پنجشنبه و‌‌ یاد ‌شهدا با ذکر صلوات 🥀 به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
سالروز شهادت سـردارشهیـدحسیـن‌علیخانی🍃🌼 تاریخ تولد: ۱۳۵۰/۰۱/۰۱ محل تولد: کرمانشاه تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۶/۱۵ محل شهادت: حلب_سوریه وضعیت تأهل: متأهل_داراے‌سه‌فرزند محل مزارشهید: کرمانشاه فـرازے‌ از وصیتنـامه‌ شهیـد🌹🍃 ...چون من راه حق و حقیقت را انتخاب کرده‌ام. با این راه، توشه آخرت جاودانه خود را مهیا می‌سازم و می‌روم تا با نثار جان خود به میعادگاه عاشقان الله بپیوندم و در راه اسلام و قرآن با دشمنان اسلام مبارزه کنم؛ زیرا سرور آزادگان حسین بن علی (ع) و ۷۲ تن از یارانش جان خود را در این راه نثار کردند.. ‌‌••🍁از فرماندهان لشکر زینبیون.. اندازه‌ ارادتتان‌ به‌ شهدا گل صلوات‌ هدیه‌ کنید 🥀 به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 من زشتم..! 🥀خدا برامون یه کاری کنه ،اندازه محبتمون .. من دیگه تو دنیای شما نیستم اما منتظرتون می مونم .. منتظر هر کسی که منتظره ظهوره ...بچه ها یادتون نره .... 🥀 به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🇮🇷 او هم یکی از قهرمانان جنگ است اما در لباس پزشکی!.. کسی که راحتی و عافیت در اروپا را رها کرد و خدمت به کشور را سرلوحه کارش قرار داد . تنها سم شناس دوران جنگ تحمیلی که تجاربش بر روی جانبازان حملات شیمیایی رژیم بعث بموقع کاربرد پیدا کرد . 🥀 به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
سلام و عرض ادب خدمت همه عزیزان و همراهان شهدایی 🌷🌷 🥀🥀روایت سپر سرخ 🍂مواردی که درقسمتهای مختلف در مورد حوادث تاریخی، ماجراهای مربوط به 🥀شهید سلیمانی 🥀شهید ابومهدی المهندس جنایات داعش و مختصات زمانی و مکانی نقل می‌شود کاملا بر اساس اخبار و گزارش های معتبر و حقیقی و به پشتوانه پژوهش‌های دقیق است اما شخصیت‌های داستان با توجه به وضعیت آن دوره از تاریخ ایران و عراق، توسط نویسنده پرداخته شده است. با ما این روایت قهرمانان جبهه مقاومت را در مقابله با دشمن تکفیری در کانال شهدایی هر روز دنبال بفرمایید ... ⬇️🌷⬇️🌷
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم 🌷🌷 🥀🇮🇷 از پنجره اتاق نسیم خوش رایحه بهاری نوازشم می‌کرد تا بی‌خبر از خاطره‌ای که بنا بود حالم را پریشان کند، خستگی یک شب طولانی را خمیازه بکشم. مثل هر روز به نیت شفای همۀ بیمارانی که دیشب تا صبح مراقب‌شان بودم، سوره حمدی خواندم و سبک و سرحال از جا بلند شدم. ▪روپوش سفید پرستاری‌ام را در کمد مرتب کردم، مانتوی بلند یشمی رنگم را پوشیدم و روسری‌ام را محکم پیچیدم که کسی به در اتاق زد. ساعت ۷ صبح بود، آرزو کردم در این ساعتِ تعویض شیفت، بیمار جدیدی نیاورده باشند و بتوانم زودتر به خانه بروم که در چهارچوب درِ اتاق، قد بلندش پیدا شد. ▪️برای شیفت صبح آمده بود و خیال می‌کرد هر چه پیراهن و شلوارش تنگ‌تر باشد، جذاب‌تر می‌شود و خبر نداشت فقط حالم را بیشتر به هم می‌زند که با لبخندی کریه، کرشمه کرد: «صبح بخیر آمال!» نمی‌دانست وقتی با آن خط باریک ریش و سبیل، صدایش را نازک می‌کند و اسم کوچکم را صدا می‌زند چه احساس بدی پیدا می‌کنم که به اجبارِ رابطه همکاری، تنها پاسخ سلامش را دادم و او دوباره زبان ریخت: «شیفت دیشب چطور بود؟» ▪نمی‌خواستم مستقیم نگاهش کنم که اگر می‌کردم همین خشم چشمانم برای بستن دهانش کافی بود و می‌دانستم زیبایی صورتم زبانش را درازتر می‌کند که نگاهم را به زمین فرو بردم و یک جمله گفتم: «گزارش مریضا رو نوشتم.» دیگر منتظر پاسخش نماندم، کیفم را از کمد بیرون کشیدم و از کنارش رد شدم که دوباره با صدای زشتش گوشم را گزید: «چرا انقدر عصبی هستی آمال؟» ◽روی پاشنه پا به سمتش چرخیدم و باید زبانش را کوتاه می‌کردم که صدایم را بلند کردم: «کی به تو اجازه داده اسم منو ببری؟» با لب‌های پهن و چشمان ریز و سیاهش نیشخندی نشانم داد و خویشتن‌داری دخترانه‌ام را به تمسخر گرفت: «همین کارا رو می‌کنی که هیچکس نمیاد سمتت! داعش هم انقدر سخت نمی‌گرفت که تو می‌گیری!» ◾عصبانیت طوری در استخوان‌هایم دوید که سرانگشتانم برای زدن کشیده‌ای به دهانش راست شد و با همان دستم، دسته کیفم را چنگ زدم تا خشمم خالی شود. این جوانک تازه از آمریکا برگشته کجا داعش را دیده بود و چه می‌دانست چه بر سر اعصاب و روان ما آمده است؟ آنچه من دیده و کشیده بودم برای کشتن هر دختری کافی بود و به‌خدا به این سادگی‌ها قابل گفتن نبود که در حماقتش رهایش کردم و از اتاق بیرون رفتم. ◽می‌شنیدم همچنان به ریشخندم گرفته و دیگر نمی‌فهمیدم چه می‌گوید که حالا فقط چشمان کشیده و نگاه نگران آن جوان ایرانی را می‌دیدم. او به گمانش با آوردن نام داعش به تمسخرم گرفته و با همین یک جمله کاری با دلم کرده بود که دوباره خمار خیال او، خانه خاطراتم زیر و رو شده بود. ◾از بیمارستان خارج شدم و از آنهمه شور و نشاط این صبح بهاری تنها صحنه آن شب شیدایی پیش چشمانم مانده بود که قدم‌هایم را روی زمین می‌کشیدم و دوباره حسرت حضورش را می‌خوردم. از اولین و آخرین دیدارمان سه سال گذشته بود و هنوز جای خالی‌اش روی شیشه احساسم ناخن می‌کشید که موبایلم زنگ خورد. ◽گاهی اوقات تنها رؤیا مرهم درد دوری می‌شود که کودکانه آرزو کردم او پشت خط باشد و تیر خیال‌بافی‌ام به سنگ خورد که صدای نورالهدی در گوشم نشست. مثل همیشه با آرامش و مهربانی صحبت می‌کرد و حالا هیجانی زیر صدایش پیدا بود که بی‌مقدمه پرسید: «آمال میای بریم ایران؟» ◾کنار خیابان منتظر تاکسی ایستادم و حس کردم سر به سرم می‌گذارد که بی‌حوصله پاسخ دادم: «تازه شیفتم تموم شده، خسته‌ام!» بی‌ریاتر از آنی بود که دلگیر حرفم شود، دوباره به شیرینی خندید و شوخی کرد: «خب منم همین الان از شیفت برگشتم خونه! ببینم مگه همیشه دوست نداشتی محبت اون پسره رو جبران کنی؟ اگه می‌خوای کاری کنی الان وقتشه!» ◽نگاهم به نقطه‌ای نامعلوم در انتهای خیابان خیره ماند و باور نمی‌کردم درست در همان لحظاتی که پریشان او شده بودم، نامش را از زبان نورالهدی بشنوم که به لکنت افتادم: «چطور؟» طوری دست و پای دلم را گم کرده بودم که نورالهدی هم حس کرد و سر به سرم گذاشت: «یعنی اگه اون باشه، میای؟» ◾حس می‌کردم دلم را به بازی گرفته و اینهمه تکرار خاطراتش حالم را به هم ریخته بود که کلافه شدم: «من چی کار به اون دارم!» رنجشم را از لحنم حس کرد، عطر خنده از صدایش پرید و ساده صحبت کرد: «ابومهدی داره نیروهای حشدالشعبی رو برای کمک به سیل خوزستان می‌بره ایران.» ◽ذهنم هنوز درگیر نگاه مهربان آن جوان بود و برای فهم هر کلمه به زحمت افتاده بودم تا بلاخره حرف آخر را زد: «گروه‌های امدادی حشدالشعبی هم دارن باهاشون میرن. منم با ابوزینب میرم برا کارای درمانی، تو نمیای؟»
◾ از همان شبی که مقابل چشمانم رفت، دلم پیش غیرتش جا مانده و با این دلی که دیگر دست من نبود، کجا می‌توانستم بروم؟... ✍فاطمه ولی نژاد
🌿موقع دلبری و پچ پچ و ناز است اذان می‌گویند قبله هم سمت نماز است اذان میگویند‌ عاشقان هر چه بخواهید ،بخواهید خجالت نکشید ... یار ما بنده نواز است اذان می‌گویند.. 🌷شاید همه ما نتوانیم نمازخاشعانه یعنی باحضور قلب کامل بخوانیم ولی نماز مودبانه که می توانیم بخوانیم *نماز مودبانه یعنی اول وقت* 🌷🍂🌷🍂🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب جمعه🌱 من همونم که تو لیست زائرا اسمش نیست... رمق توی جسمش نیست خورده اسم یا حسین رو پیرهنم عاشق شش گوشه حرم منم..💔 صلی الله علیک یا ابا عبدالله ..🤲 🥀 به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar