eitaa logo
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
989 دنبال‌کننده
9هزار عکس
7.3هزار ویدیو
17 فایل
ابرگروه( براهین )پاسخگویی به شبهات‌مذهبی وسیاسی روز در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/925368339Ca1732dd521 کانال《 براهین 》👈 @barahin کانال همراه باشهدا تا آسمان @shohadabarahin_amar آیدی مدیران @Sotoudeh2 @Janemanoseyedali
مشاهده در ایتا
دانلود
9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینروزهاکه باامنیت درمسیرکربلاقدم برمیداریم نکندکه ازمردان مردی که با خون پاکشان این راه راگشودندیادنکنیم . برای شادی روحشان صلوات .
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حبُ الحُسینْ وسیلةِ السُعدا... عزاداری رزمندگان و شهدا در دفاع مقدس عزاداری گردان سیدالشهدا علیه السلام تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی علیه السلام خیبر هنگام عزیمت به شرق دجله ... 🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃♦️آغاز هفته دولت وياد و خاطره شهيدان رجائی و باهنر را گرامی میداریم 🍃🌷 شب جمعه هدیه محضر همه شهدا ،امام شهدا ودرگذشتگان صلوات ... 🌴
🌹هرگاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین علیه السلام یاد می کنند. 🕊سردارشهید حاج مهدی زین الدین ... 🌴
🌹 ! ♦️ زمانی بود که متواری بودیم، منزلی در مشهد گرفته بودیم که یک اتاق داشت. به‌خاطر دارم که صاحب‌خانه، مجلس روضه‌خوانی داشت و دو تا از مداح‌های مجلس نیامده بودند؛ 🦋 گفت: حالا که روضه خوان‌تان نیامده، خود من برای شما روضه می‌خوانم. ♦️در آن زمان به‌علت این که در حال فرار بودیم «سید» تغییر قیافه داده بود ریش‌هایش را از ته تراشیده بود و کراوات هم زده بود! در آن مجلس روضه با همان شکل و قیافه، شروع کرد به مداحی و خانم صاحب‌خانه باور نمی‌کرد که آدمی با این وضع و حال، این‌قدر خوب بتواند مداحی کند. روضه‌ی آن روز روضه‌ی حضرت علی اکبر(ع) بود، همان‌طور که گفتم تابه‌حال آن نحوه روضه را نشنیده بودم. جالب این‌که خودش هم در حین روضه خواندن مثل باران بهاری اشک می‌ریخت. 🌹یادش گرامی باد/ ... 🌴
🔅«حاج‌آقا سوار شین!» ✍قدم‌زنان داشتم به طرف روستای یذاب می‌رفتم. از دور، ماشین‌های سپاه بودند که مثل قطار داشتند به سمت روستا می‌آمدند. چند ماشین از کنارم گذشت، امّا یکی از ماشین‌ها کنارم ایستاد. شیشه را که آورد پایین، از شوق نمی‌دانستم چه بگویم. حاج‌قاسم بود. با تبسّم زیبایش گفت: «حاج‌آقا سوارشین!» دوست داشتم مسیر جادهٔ اصلی تا روستا را پیاده‌روی کنم، به همین خاطر جواب داد: «حاج‌آقا تا شما سوار نشی، سردار حرکت نمی‌کنه.» به احترامش، پیشنهاد رو رد نکردم و سوار یکی از ماشین‌ها شدم. تا زمانی‌که از سوار شدنم مطمئن نشد، اجازهٔ حرکت به ماشین‌ها نداد. به روستا که رسیدیم، تازه فهمید امام جمعه منطقه هستم. ✍ عبدالرحمان منصوری «امام جمعه وقت شعیبیه شوشتر» 📚 «خاطرات شفاهی حاج‌قاسم در سیل خوزستان»، ص۸۶ ... 🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا