🌹گرامیباد سالروز شهادت مصطفی مازح که در راه اعدام انقلابی سلمان رشدی مرتد به فیض عظیم شهادت نائل گشت
🌷#شبیه_شهدا_شویم
هدیه به روح مطهر امام و شهدا صلوات
💠 دعوت به کانال "شهدا دست ما را بگیرید"👇👇
@shohadadastmarabgirand
🌷#شبیه_شهدا_شویم
هدیه به روح مطهر امام و شهدا صلوات
💠 دعوت به کانال "شهدا دست ما را بگیرید"👇👇
@shohadadastmarabgirand
♥️شهید جانباز ۷۰ درصد، رجب زاده که در دوران جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۶ در منطقه هور عراق، بر اثر اصابت خمپاره زخمی شد و صورتش را از دست داد. وی بیش از ۳۰ بار تحت عمل جراحی قرار گرفت و سرانجام در ۱۴ مرداد ۱۳۹۵ به شهادت رسید👇
«بابا رجب» اسطوره فراموش نشدنی
https://mashhad.navideshahed.com/fa/news/434780/%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D8%A7-%D8%B1%D8%AC%D8%A8
۱۴ مرداد سالگرد شهید حسن آیت، گرامیباد👇
به راستی چرا از دکتر آیت چنین کینه و خشمی داشتند که با آن وضعیت تکاندهنده و با اعمال حداکثر ظرفیت نظامی موجودشان، او را به خاک و خون کشیدند؟ 3 اسلحه خودکار و 60 گلوله یعنی 3 مسلسل خشاب پر در اختیار داشتند که همه این گلولهها را به سوی شهید آیت شلیک کردند، در حالی که بنا به اظهار نظر کارشناسان، او با همان دو گلوله اول که به سینه و سرش اصابت کرد، به شهادت رسید.
رازهای ترور وحشیانه آنکه اسرار هویدا میکرد👇ادامه را در آدرس زیر بخوانید
https://kayhan.ir/fa/news/293020/%D8%B1%D8%A7%D8%B2%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%D9%88%D8%B1-%D9%88%D8%AD%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A2%D9%86%E2%80%8C%DA%A9%D9%87-%D8
🌷#شبیه_شهدا_شویم
هدیه به روح مطهر امام و شهدا صلوات
💠 دعوت به کانال "شهدا دست ما را بگیرید"👇👇
@shohadadastmarabgirand
مادر شهید معماریان به من میگفت که رفتم تو اتاق خواب پسرم گفتم مامان چیکار داری؟ گفت میخوام ساکم رو امشب تو ببندی، گفتم مامان برای چی؟ گفت برای این که این آخرین جبهه است که میرم. دیگه برنمیگردم. گفتم مامان زبونت رو گاز بگیر. این همه جبهه رفتی اومدی بازم میری میای، گفت نه مامان این آخرین جبهه است. آقای یکتا صبح اومدم آب بریزیم پشت سرش دیدم دلم داره دنبالش میره. گفتم مالی که در راه خدا دادم، نباید دلم باهاش باشه. آب رو دادم به همسایه ریخت... رسید سر کوچه به این تیر چراغ برق سر کوچه که الان خورده کوچه شهید معماریان، وایساد یه نگاهی به من کرد گفت مامان قد و بالام رو ببین که دیگه تا قیامت منو نمیبینی...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
🌐 https://eitaa.com/joinchat/3797614592C4c785700cb
🌷#شبیه_شهدا_شویم
هدیه به روح مطهر امام و شهدا صلوات
💠 دعوت به کانال "شهدا دست ما را بگیرید"👇👇
@shohadadastmarabgirand
🌷#شبیه_شهدا_شویم
هدیه به روح مطهر امام و شهدا صلوات
💠 دعوت به کانال "شهدا دست ما را بگیرید"👇👇
@shohadadastmarabgirand
35.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تصاویر دیده نشده از شهید فواد شکر در میان نیروهای حزب الله لبنان
🌷#شبیه_شهدا_شویم
هدیه به روح مطهر امام و شهدا صلوات
💠 دعوت به کانال "شهدا دست ما را بگیرید"👇👇
@shohadadastmarabgirand
۱۵ مرداد سالگرد خلبان، شهید، سرلشگر بسیجی عباس بابایی👈 گرامیباد
💕نماز_عاشقانه📿
هوای_دونفره👨❤️👨
عاشقانه_مذهبی💞
التماس_دعای_عشق_پاڪ❣😍
قهر بودیم در حال نماز خواندن بود ...📿
#نمازش ڪه تموم شد هنوز پشتــ به اون نشسته بودم ...😐
ڪتاب شعرش رو برداشتــ و با یه لحن دلنشین شروع ڪرد به خوندن ...😌
ولی من باز باهاش قهر بودم ❗️
ڪتابــ رو گذاشتــ ڪنار ...
بهم نگاه ڪرد و گفتــ :
غزل تمام...
نماز تمام...
دینا ماتــ...
سڪوتــ بین من و واژه ها سڪونتــ ڪرد❗️
بازهم بهش نگاه نڪردم ...❗️
اینبار پرسید : 💕عاشقمی ❓
سڪوتــ ڪردم ...😶
گفتــ: 💕عاشق گر نیستی لطفی بڪن نفرتــ بورز...😅
بی تفاوتــ بودنتــ هر لحظه آبم میڪند.😟
دوباره با لبخند پرسید: 💕عاشقمی مگه نه ⁉️
گفتم: نه ❕❗️
گفتــ : لبتــ نه می گوید وپیداستــ میگوید دلتــ_آری ...🙃🤗
ڪه این سان دشمنی یعنی ڪه خیلی دوستم داری ....😜
زدم زیر خنده ... 😂
روبروش نشستم 😑
دیگه نتونستم بهش نگم ڪه وجودش چقدر آرامش_بخشه ....😉😊😘
بهش نگاه ڪردم و از ته دل گفتم : خدا_رو_شڪر_ڪه_هستی ....🙏
🌷پارتی بازی ممنوع🌷
✨مدرسهای که تدریس میکردم نزدیک حرمِ حضرت عبدالعظیم بود. فشار زیادی رو تحمل می کردم. باید اولِ صبح بچهها رو آماده میکردم. حسین و محمد رو میذاشتم مهدکودک و سلمان رو با خودم می بردم مدرسه. از خونه تا محلِکار هم 20 کیلومتر می رفتم و 20 کیلومتر مییومدم. ✨گفتم: عباس! تو رو خدا حداقل کاری کن تا مسیرم یه کم کمتر بشه. عباس با اینکه میتونست ، اینکار رو نکرد وگفت: اونایی که پارتی ندارن پس چیکار کنن؟ ما هم مثل بقیه... ما هم باید مثلِ مردم این سختی ها رو تحمل کنیم...کتاب زندگی به سبک امام و شهدا - تالیف ناصرکاوه📌خاطره ای از زندگی خلبان شهید عباس بابایی📚 منبع: سالنامه یاران ناب 1389 «به روایت همسر شهید»
کتاب_365_خاطره_365_روز
ناصر_کاوه 💌 روای : همسر شهید بابایی
➖➖➖➖
#شهید_عباس_بابایی: 🌷🌷🌷
اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت و فامیلت را که چیزی نداره یا کسی که بیچاره است را از بیچارگی نجات بده.
💠 سخنان فرماندهی معظم کل قوا در مورد شهید بابایی:🌷
✨«این شهید عزیزمان، انسانی مؤمن و متقی و سربازی عاشق و فداکار بود و در طول این چند سالی که من ایشان را میشناختم، همیشه بر همین خصوصیات ثابت و پابرجا بود.».
✨«او هیچ گاه به مصالح خود فکر نمیکرد و تنها مصالح سازمان و انقلاب و اسلام را مدّ نظر داشت. او فرمانده ای بود که با زیردستان بسیار فروتن و صمیمی بود؛ امّا در مقابل اعمال بد و زشت، خیلی بی تاب و سختگیر بود.».
✨ «این شهید عزیز، یک انقلابی حقیقی و صادق بود؛ و من به حال او حسرت میخورم و احساس میکنم که در این میدان عظیم و پر حماسه از او عقب ماندهام.»
🌷#شبیه_شهدا_شویم
هدیه به روح مطهر امام و شهدا صلوات
💠 دعوت به کانال "شهدا دست ما را بگیرید"👇👇
@shohadadastmarabgirand
#تواضع_فروتنی_شهید_بابائی
شهيد بابايي از اتومبيلهاي شيك و پر زرق و برق اصلاً خوشش نميآمد و براي اياب و و ذهاب اگر يك وانت هم در دسترسش بود، از آن استفاده ميكرد. خدمت به مردم و به خصوص خدمت به رزمندگان برايش از هر كاري شيرين تر بود... يكبار با هم در جزيره مجنون بوديم و يك وانت در اختيار داشتيم، هنگام غروب آفتاب مرا صدا زد و گفت: حسن مگر وانت نداري؟ گفتم: چرا👈گفت: ما الان كاري نداريم، بيا برويم اين بسيجيها را از سنگرها به مقرشان برسانيم... گفتم: اينها تمام مسلح هستند و شما شخصيت بزرگي هستيد، ممكن است مشكلي براي شما بوجود بيايد...با خنده و با لهجه قزويني گفت: پسر جان آنكس كه بايد ببرد ميبرد. بيا برويم! 😄 خلاصه در اوقاتي كه كاري نداشتيم، به اصرار ايشان ميرفتيم و برادران بسيجي را در جزيره جابهجا ميكرديم و ايشان كه هميشه لباس بسيجي به تن داشت، رزمندگان بسيجي را در آغوش ميگرفت و با شوق ميبوسيد و ميگفت: شما لشكريان امام زمان(عجل) هستيد قدر خودتان را بدانيد...👌
🌷وقتی نبود و مأموریت بود و مدتها میشد که من و بچّهها نمیدیدمش، دلم میگرفت. توی خیابان زنها و مردها را میدیدم که دست در دست هم راه میروند، غصّهام میشد. زن، شوهر میخواهد بالای سرش باشد. بهش میگفتم: «تو اصلاً میخواستی این کاره بشوی چرا آمدی مرا گرفتی؟» میگفت: «پس ما باید بیزن میماندیم؟» میگفتم: «اگر سر تو نخواهم نق بزنم پس باید سر چه کسی بزنم؟» میگفت: «اشکال ندارد ولی کاری نکن اجر زحمت هایت را کم کنی، اصلاً پشت پردهی همهی این کارهای من، بودن توست که قدمهایم را محکمتر میکند.» نمیگذاشت اخمم باقی بماند. کاری میکرد که بخندم و آن وقت همهی مشکلاتم تمام میشد. راوی:همسر شهید
🌷من معمولا چند النگوی طلا در دست داشتم و عباس هر وقت النگوهای طلا را می دید ناراحت می شد و می گفت: ممکن است زنان یا دخترانی باشند که این طلاها را در دست تو ببینند و توان خرید آن را نداشته باشند؛ آنگاه طلاهای تو آنان را به حسرت وامی دارد و در نتیجه تو مرتکب گناه بزرگی می شوی. این کار یعنی فخر فروشی. می گفت: در جامعه ما فقیر زیاد است؛ مگر حضرت زینب (ع) النگو به دست می کردند و یا...
🌷حقیقت این است که روحیه زنانه و علاقه ای که به طلا داشتم باعث شده بود نتوانم از آنها دل بکنم؛ تا اینکه یک روز بیمار بودم و النگوها در دستم بود. عباس به عیادتم آمده بود. عباس را که دیدم، دستم را در زیر بالش پنهان کردم تا النگوها را نبیند. او گفت: چرا بالش را از زیر سرت برداشته ای و روی دستت گذاشته ای؟ چیزی نگفتم و فقط لبخندی زدم. او بالش رابرداشت و ناگهان متوجه النگوهای من شد و نگاه معنی داری به من کرد. از این که به سفارش او توجهی نکرده بودم، خجالت کشیدم. بعد از شهادت عباس به یاد گفته های او در آن روزها افتادم و تمام طلاهایم را به رزمندگان اسلام هدیه کردم... راوی: خانم زهرا بابایی, خواهر شهید
🌷زمانیکه در قرارگاه رعد بودیم، گاهی بچه ها هنگام رفتن به حمام، لباس های چرک خود را کنار حمام می گذاشتند تا بعداً بشویند. بارها پیش آمده بود که وقتی برای شستن لباس هایشان رفته بودند آنها را شسته و پهن شده می یافتند و با تعجب از اینکه چه کسی این کار را انجام داده در شگفت می ماندند!
🌷سرانجام یک روز معما حل شد و شخصى خبر آورد؛ آن کسی که به دنبالش می بودید؛ کسی جز تیمسار بابایی، فرمانده قرارگاه نیست. از آن پس بچه ها از بیم آنکه مبادا زحمت شستن لباسهای شان بر دوش جناب بابایی بیفتد یا آنها را پنهان می کردند یا زود می شستند و دیگر لباس چرک در حمام وجود نداشت.
🌹خاطراتى از امیر سرلشگر خلبلن, شهيد خلبان عباس بابايى
#سالکردشهادت
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصر_کاوه
🌷#شبیه_شهدا_شویم
هدیه به روح مطهر امام و شهدا صلوات
💠 دعوت به کانال "شهدا دست ما را بگیرید"👇👇
@shohadadastmarabgirand
🌷ماجرای شنیدنی اطاعت شهید بابایی از سرباز پادگانش!
🔸یکی از همرزمان شهید بابایی میگوید: نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورودش به داخل ممانعت کرد، او بدون اهانت به نگهبان برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست.
🔹به بنده حقیر، مسئول وقت فرودگاه، اطلاع دادند "دم درب مهمان داری."! رفتم و با کمال تعجب شهید عباس بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته، پس از سلام عرض کردم "جناب بابایی، چرا تو این گرما اینجا نشستی؟!"
🔹خیلی آرام و متواضع پاسخ داد "نگهبان بنده خدا گفت «هواپیما روی باند است و شما نمیتوانی وارد شوی»، من هم منتظر ماندم، مانع پرواز نشوم". در صورتی که شهید بابایی فرمانده معاون عملیات وقت نهاجا بود، نه به نگهبان اهانت کرد و نه خواستار تنبیه او شد، بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم.
#ناصرکاوه
کتاب زندگی به سبک شهدا
🌷#شبیه_شهدا_شویم
هدیه به روح مطهر امام و شهدا صلوات
💠 دعوت به کانال "شهدا دست ما را بگیرید"👇👇
@shohadadastmarabgirand