#عاشقانه_شهــدا
#تیڪه_ڪلامش_بود_که_چه_خبر؟!
از پشت تلفن میگفت اهلا و سهلا.☺️
تا از عملیات برمیگشت میرفت وضو میگرفت میایستاد به نماز.😕
پنج، شش ماه از ازدواجمان گذشته بود که رفتم به شوخی بش گفتم همه وقتت را نگذار برای خدا یه کم هم به من برس😒.برگشت نگاه خاصی کرد گفت :میدانی این نمازی که میخوانم برای چیه!؟🙂
گفتم نه.
گفت:هربار که برمیگردم میبینم اینجایی،هنوز اینجایی،فکر میکنم دو رکعت نماز شکر به من واجب میشود.😌
آمدنهاش خیلی کوتاه بود گاهی حتی به دقیقه میرسید.
میگفت ببخش که نیستم،که کم هستم پیشتان.🙁
میگفتم توی همین چنددقیقه آنقدر محبت میکنی که اگر تا یک ماه هم نباشی احساس کمبود نمیکنم.☺️
میگفت راست میگویی،ژیلا؟😕
میگفتم، ولله.🙂
برشی از ڪتاب به مجنون گفتم زنده بمان📙
راوی:همسرشهید
#محمد_ابراهیم_همت❤️
@shohadaes
7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#لحظہ_شهادت
🔹حاج احمد ڪجا میرے حاج احمد!؟
میرم رفیقمو بیارم, رفیقم جامونده..
🌷 #شهید_احمد_غلامے
#ایام_شهادت
⇦ولادت: ۱۳۵۶/۹/۱۰
⇦تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۲/۳
⇦محل شهادت:سوریہ
(منطقه تَل تَرابیع)
🆔 @shohadaes
#خاطره
هر هفتـہ مےرفت جمڪران، یڪ سفر باهم رفتیم،
شب 🌙جمعہ بود و شب شهادت حضرت زهرا (س)، اول رفتیم تهران، روضه ی بیت رهبری، توی صف ورودی گفت: میای برای آقا نامه💌 بنویسیم؟
گفتم: چرا که نه! خب حالا چے بنویسیم؟ بنویس: آقا دعا کنید شهیــد بشیم.
.
.
.
در آخرین پیامش برایم نوشت:
سلام داداش، خوبی بدی دیدی حلال کن، ان شاءالله امروز عازمم، دعا کن روسفید بشم، بهش زنگ زدم پرسیدم: ڪی برمیگردی؟ خیلی جدی گفت: ان شاءالله دیگه برنمیگردم. .
#نقل_از_دوست_شهید
#شهیدمحسن_حججی
🌹شهید سربلند🌹
🕊 @shohadaes
#ارسالی
امام علی علیه السلام:
برادرت را با همان وضعى كه دارد تحمل كن و زياد سرزنش نكن، زيرا اين كار كينه مى آورد.
👇👇👇👇👇
[ @shohadaes
#خون بی گناه...
همان خونیست
که زنده میـکند
مردگان زمین را...
من و شما را...
#خون بی گناه...
احیا میـکند...
حیات بشر را...
همچون خون حسین بن علی...
همچون خون شیخ نمر ها...
همچون خون علی خلیلی ها...
#خون بی گناه...
خط کشی میـکند...
مسیر تحولات عالم را...
#خون بی گناه...
می لرزاند...
پایه قدرت های پوشالی را...
فرقی هم ندارد...
یمن باشد یا شامات...
عراق یا کشمیر...
ایران یا فلسطین...
اروپا یا آفریقا...
یا همدان... !!!
#طلبهشهیدهمدانی
@shohadaes
#خاطرات_شهدا
می خواست برگرده جبهه بهش گفتم:
پسرم! تو به اندازه ی سنّت خدمت کردی بذار اونایی برن جبهه که نرفتهاند.😔
چیزی نگفت و ساکت یه گوشه نشست
وقت نماز که شد ، جانمازم رو انداختم که نماز بخونم دیدم اومد و جانمازم رو جمع کرد...!😳
خواستم بهش اعتراض کنم که گفت:این همه بی نماز هست! 😒
اجازه بدید کمی هم بی نمازا ، نماز بخونند!
دیگه حرفی برا گفتن نداشتم😊 خیلی زیبا ، بجا و سنجیده جواب حرف بی منطقی من رو داد.😂😂😂
@shohadaes