شهیده «صدیقه رودباری» 18 اسفند 1340 در تهران به دنیا آمد. وی در دوران دبیرستان فعالیتهای انقلابی خود، مانند: تکثیر اعلامیهها و نوارهای سخنان حضرت امام (ره) را آغاز کرد. شهید رودباری روزهای آخر مرداد 1359 بعد از کلاسهای آموزش نظامی، همراه با همه خواهرهای در حال آموزش، در یک اتاق جمع میشوند که یکی از آنها در حین تمیز کردن اسلحه، ناخودآگاه تیری را شلیک میکند. گلوله به قفسه سینه صدیقه میخورد که در نهایت نیز مشخص شد دختر شلیککننده، یک منافق بوده است. سرانجام این بانو در 28 مرداد 1359 به آرزوی همیشگیاش رسید. پیکر شهیده صدیقه رودباری در قطعه 24 بهشت زهرای تهران آرام گرفت.
ایشان در پنجم خردادماه به دنبال یک سری تلاشهای گسترده با پیشنهاد خود و بالاخره موافقت سازمان، به کردستان رفت تا مردم رنجدیده آن سامان را مددی رسانده و حمایت از «خلق کُرد» را به اثبات برساند و قامت سراپا استقامت خویش را فدای پشتهای خمیده و دستهای غمین و پرتاول مستضعفان آن دیار کند.
شهید «صدیقه رودباری» با توجه به شرایط بسیار سخت کردستان در آن زمان دوشادوش پاسداران بانه فعالیت میکرد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اقدام به تأسیس انجمن اسلامی در دبیرستان خود کرد و فعالیتهایش منسجمتر شد.
وی ضمن حفظ ارتباط با سازمان، از طریق انجمن اسلامی مخابرات به سنندج رفت و بعد از مدتی به همراه چند تن از دانشجویان به امور کتابخانه شهر پرداخت و در 27 خرداد به تهران آمد و سپس دوباره به سنندج رفت.
از آنجا به بانه شتافت و در رابطه با جهاد سازندگی به فعالیتهای آموزشی و فرهنگی پرداخت....
#شهیده_صدیقه_رودباری
@shohadaes
...و در تاریخ 28 مرداد 58 پس از تعلیم استفاده از سلاح به عدهای از خواهران، متأسفانه با گلوله یکی از آنها که سلاحش را به سوی او نشانه گرفته بود، در سن 19 سالگی به شهادت رسید و بسیاری را در سوگ رفتنش عزادار ساخت.
@shohadaes
شهید در یکی از نوشتههایش که در تاریخ 5 خرداد 1359 نگاشته شده است مینویسد:
«امشب در دلم غوغایی بپاست. غوغای دل کندن و رفتن، رفتن و از خانه گسستن و از خانه و لذت این جمع بریدن، میروم و خاطرات کودکی و خندهها و گریهها را در تو میگذارم. چرا که فرا راهم نباشد. میروم به خطههای عاشورایی ایران میپیوندم.
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن / تا بپرسد که چرا رفت و چرا باز آمد
بر کش ای مرغ سحر نغمه داودی باز / که سلیمان گل از باد هوا باز آمد»
27 تیر 1359 یک ماه قبل از شهادت:
«خدایا! وقتی به خاکم میسپارند به یادم باش.
چرا که زنده بودنم، همیشه با یاد تو همراه بود.
خدایا! خدایا! شهادت را نصیبمان گردان،
و دل پر درد پاسداران اسلام را با فتح و پیروزی دادن بر کافران
خوشحال و شاداب گردان.»
«خدایا! در هنگام شهادت، در هنگام رفتن و از دنیای زشتیها بریدن، در هنگام دل کندن از این بودنها، یادم باش.
خدایا! در این شب تنهایی با تو میگویم با تو که تنهاییهایم را پر، دردم را درمان و هر نبودنی را با بودنی پر میکنی، با بودنی که بهترین بودنهاست.
معبودا! به دخترک عزیز از دست داده، به مادران در راه نشسته، به پدران رخ ز غم چروکیده، با یاران هم سنگر، به ... بینهایت همراه، به هر چه که میدانی هست و برای بندههایت عزیز است، به قلم که مینویسند، به شب که میآید و به فجر که از دل سیاه امشب تیره، راه روشنی را طی میکند، به خوبی و نیکی و ... قسمت میدهم که پاسداران ما را نگهدار و انقلاب را تداوم و امام ما را طول عمر و مردم ما را صبر, شکیبایی و امت را ایمان و دشمنان ما را روسیاهی و پلیدی عطا کن
@shohadaes
شهید محمد حسین یوسفالهی همان شهیدی است که سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی وصیت کرده بود که پیکرش در کنار وی در گلزار شهدای کرمان دفن شود.
محمد حسین در ۲۷ بهمن ماه سال ۱۳۶۴ به دلیل مصدومیت حاصل از بمبهای شیمیایی در عملیات والفجر ۸، در بیمارستان لبافینژاد تهران به شهادت رسید
شهید یوسفالهی در سال ۱۳۴۰ در کرمان متولد شد. او در خانوادهای فرهنگی بزرگ شد و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قران آشنا میشدند و علاقه زیاد و ارتباط عمیق شهید محمد حسین یوسفالهی با نهجالبلاغه نیز ریشه در همین دوران داشته است.
شهید یوسفالهی در زمان جنگ ایران و عراق در لشکر ۴۱ ثارالله و در واحد اطلاعات و عملیات مشغول به فعالیت و بعدها نیز به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد. این شهید بزرگوار در طول جنگ تحمیلی نیز پنج مرتبه به شدت مجروح شده بود.
کتاب «حسین پسر غلامحسین» زندگینامه شهید محمدحسین یوسفالهی که به قلم «مهری پورمنعمی» توسط انتشارات مبشر منتشر شده است، گزیدهای از زندگی و زمانه شهید یوسفالهی و همچنین خاطرات فرماندهان و همرزمان محمدحسین یوسفالهی را روایت میکند. فصل دوم این کتاب که عنوان «محمدحسین به روایت سردار سرافراز سپاه اسلام حاج قاسم سلیمانی» را دارد، شامل چندین خاطره از سپهبد شهید قاسم سلیمانی در خصوص #شهید_یوسفالهی است.
با ما همراه باشید در کانال شهدایی 👇👇
@shohadaes
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
آنچه خواهید خواند، یکی از خاطرات این عارف جوان و مجاهد است که پس از تطبیق روایات چهار نفر از همرزمانش(حمید شفیعی، علی نجیب زاده، مرتضی حاجباقری و ابراهیم پسدست)، به این ترتیب ثبت شده. :
در سال 1362 بعد از عملیات خیبر، «لشکر ثارالله» در محور «شلمچه» مستقر شد. بین مواضع رزمندگان اسلام و دشمن حدود چهار کیلومتر آب فاصله بود و رزمندگان برای شناسایی مواضع دشمن میبایست از آن عبور میکردند.
یک شب که با موساییپور و صادقی که هر دو لباس غواصی داشتند، به شناسایی رفته بودیم، آنها از ما جدا شدند و جلو رفتند. مدتی که تاخیر کردند، فکر کردیم کار شناساییشان طول کشیده، منتظرشان ماندیم. وقتی تاخیرشان طولانی شد فهمیدیم برایشان اتفاقی افتاده است.
با قایق جلو رفتیم. هر چه گشتیم اثری از آنها نبود. بالاخره کاملا از پیدا کردنشان ناامید شدیم و فرصت زیادی هم برای مراجعت نداشتیم. بناچار بدون آنها عقب برگشتیم. «حسین یوسفاللهی» با دیدن قایق ما جلو آمد. ماجرا را که تعریف کردیم، خیلی ناراحت شد. شهادت بچهها یک مصیبت بود و اسارتشان مصیبتی دیگر. و آن مصیبت این بود که منطقه با اسارت بچهها لو می رفت و دیگر امکان عملیات نبود. حسین سعی کرد هر طور شده خبری از بچه ها بگیرد. او ما را برای پیدا کردن بچه ها به اطراف فرستاد ولی همه دست خالی برگشتیم.
حسین به خاطر حساسیت موضوع، با «حاج قاسم سلیمانی» فرمانده لشکر تماس گرفت و او را در جریان این قضیه گذاشت. حاج قاسم، هم خودش را رساند و با حسین داخل سنگری رفت و مشغول صحبت شدند. وقتی بیرون آمدند، حسین را خیلی ناراحت دیدم. پرسیدم: چی شد؟
گفت: حاجی میگوید چون بچهها لباس غواصی داشتهاند، احتمال اسارتشان زیاد است. ما باید زود قرارگاه مرکزی را خبر کنیم.
پرسیدم: میخواهی چه کار کنی؟ گفت: هیچی! من الان به قرارگاه خبر نمیدهم. گفتم: حاجی ناراحت میشود. گفت: من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر را روشن میکنم و فردا میگویم برای آنها چه اتفاقی افتاده است.
بعد از این که حاج قاسم رفت، باز بچهها با دوربین همه جا را نگاه کردند و تا جایی که امکان داشت جلو رفتند، ولی فایدهای نداشت. صبح روز بعد که در محوطه مقر بودیم، حسین را دیدم . با خوشحالی به من گفت: هم اکبر موسایی پور را دیدم و هم صادقی را.
پرسیدم: کجا هستند؟
گفت: جایی نیستند. دیشب آنها را خواب دیدم که هر دو آمدند، اکبر جلو بود و حسین پشت سر او.
بعد گفت: چهره اکبر خیلی نورانیتر بود. میدانی چرا؟
گفتم: نه.
گفت: اکبر اگر توی آب هم بود نماز شبش ترک نمیشد. ولی حسین اینطور نبود. نماز شب میخواند، ولی اگر خسته بود نمیخواند. دلیل دیگرش هم این بود که اکبر نامزد داشت و به تکلیفش که ازدواج بود عمل کرده بود. ولی صادقی مجرد مانده بود.
بعد گفت: دیشب اکبر توی خواب به من گفت: ناراحت نباشید عراقی ها ما را نگرفته اند. ما برمیگردیم.
پرسیدم: اگر اسیر نشدهاند چطور برمیگردند؟
گفت: احتمالا شهید شدهاند و جنازه های شان را آب میآورد.
پرسیدم: حالا کی میآیند؟ خیلی راحت گفت: یکی شب دوازدهم و آن یکی شب سیزدهم.
پرسیدم: مطمئن هستی؟ گفت: خاطرت جمع باشد.
شب دوازدهم، از اول مغرب، مرتب لب آب میرفتم و به منطقه نگاه میکردم که شاید خواب حسین تعبیر شود و آب جنازه بچهها را بیاورد ولی خبری نمیشد، اواخر شب خسته و ناامید به سنگر برگشتم و خوابیدم. حوالی ساعت 4 صبح با صدای زنگ تلفن صحرایی از خواب پریدم. اکبر بختیاری که آن شب نگهبان بود، مضطرب و شتابزده گفت: حاج حمید زود بیا اینجا، چیزی روی آب است و به این سمت میآید.
حاج اکبر (مسوول خط) و حسین هم لب آب ایستاده بودند. مدتی صبر کردیم. دیدیم جنازه شهید صادقی روی آب است. حسین جلو رفت و آن را از آب گرفت. شب سیزدهم هم حدود ساعت دو یا سه شب بود که موج های آب پیکر اکبر را به ساحل آورد و خواب حسین کاملا تعبیر شد.
با ما همراه باشید در کانال شهدایی 👇👇
@shohadaes
وصیت محمد حسین یوسف الهی لشکر41ثارالله
بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت می دهم که خدا یکی است و محمد (ص) فرستاده و آخرین پیامبر است و علی(ع) ولی الله است و جانشین پیامبر اسلام و اولین امام است، قیامت راست است و جزاء و پاداش کلیه اعمال نیز صادق است، انسان از خاک آفریده شده و به خاک بر میگردد و باز از خاک سر بر میدارد و به اندازه خردلی به کسی ظلم نمی شود و نفس هرکس در گرو اعمال خودش می باشد.
مادر عزیزم خجالت میکشم که چیزی بنویسم و خود را فرزندت بدانم زیرا کاریکه شایسته و بایسته یک فرزند بوده انجام نداده ام. مادریکه شب تا صبح بر بالین من می نشستی و خواب را از چشمان خود می گرفتی و به من آموختنیهایی آموختی، مرا ببخش و...
همچنین از شما پدرم که با کمک مادرم تمام زندگیتان را صرف بچه هایتان کردید خداوند اجرتان را به شما عطا کند و درجات شما را متعالی کند و بهشت را جایگاهتان قرار دهد. ای پدر و مادر عزیز و گرامی چه خوب به وظیفه خود عمل کردید و من چقدر فرزند بدی برای شما بودم. شما فرزند خود را برای خدا بزرگ کردید و برای خدا هم او را به جبهه فرستادید و در راه خدا اگر سعادت باشد میرود.
از خواهران و برادران خود که در رشد من سهم به سزایی داشتند تشکر می کنم و از خداوند متعال پیروزی، سعادت و سلامت را برای ایشان خواستارم و ای پدر و مادر و ای خوهران و برادران عزیزم این رسالت را شما باید زینب وار به دوش کشید و از عهده آن به خوبی بر میائید و می توانید چون پتک بر سر دشمنان داخلی و خارجی فرود آئید و خون ما را هم چون رود سازید تا هرچه بر سر راه دارد بردارد تا به دریای حکومت حضرت محمد(ص) برگردد.
امیدورام که خداوند عمر رهبر عزیزمان را تا انقلاب مهدی طولانی بگرداند و ظهور حضرت مهدی(عج) را نزدیک بگرداند تا مستضعفین جهان به نوائی برسند و صالحین وارثین زمین شوند.
ای مردم بدانید تا وقتی که از رهبری اطاعت کنید، مسلمان، مومن و پیروزید وگرنه هرکدام راهی به غیر از این دارید آب را به آسیاب دشمن میریزید، همچنان تا کنون بوده اید باشید تا مانند گذشته پیروز باشید و این میسر نیست به جز یاری خواستن از خدا و دعا کردن.
امیدوارم که خداوند متعال به حق پنج تن آل محمد(ص) و به حق آقا امام زمان(عج) ایران را از دست شیاطین و به خصوص شیطان بزرگ نجات دهد و از این وضع بیرون بیاورد که بدون خدا هیچ چیز نمی تواند وجود داشته باشد. به امید اینکه تمام دوستان گناهان مرا ببخشند، التماس دعای عاجزانه را از همگی دارم.
با ما همراه باشید در کانال شهدایی 👇👇
@shohadaes
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزیده ای از سخنان سردار شهید
درباره شهید محمد حسین یوسف الهی / آن حسین (پسر غلامحسین ) کیست ؟
با ما همراه باشید در کانال شهدایی 👇👇
@shohadaes