شهید محمد رضا سبزکاردر بیست و ششمین روز از آبان ماه ۱۳۳۳ در شهرستان زاهدان دیده به جهان گشود تا در آن وانفسای محرومیت و فقر حاکم بر این منطقه قوت قلبی برای خانوادهاش باشد. او دوران کودکی و نوجوانی را در حالی سپری کرد که با واژههای فقر و سختی الفت گرفت اما با وجود آنکه شرایط زندگی نامساعد بود محمدرضا از هر آنچه در توان داشت برای شاد کردن اطرافیان خود دریغ نمیورزید. دوست همکلاسی، همسایه و هر که او را میشناخت لبخند مهربانانهی او را در خاطر سپرده است.
محمدرضا با علاقهایی که به تحصیل داشت با هر مشقتی توانست مدرک دیپلم خود را دریافت کند اما به همین اکتفا نکرد و ادامه تحصیل داد و تا مقطع کاردانی علوم انسانی پیش رفت. درهنگام مبارزات مردمی علیه طاغوت، یکی از چهرههای شاخص استان بود و بعد از پیروزی انقلاب نیز همواره در غالب نیروهای برقراری امنیت شهرها و نیز حراست از افراد و اشخاصی همچون نمایندهی ولیفقیه در استان و یا دادستان شهر حضوری پررنگ داشت و با آنکه بعنوان معلم نقش مهمی را در پرورش نسلی انقلابی و مومن ایفاء مینمود اما در صحنههای دیگر نیز حاضر بود و ادای تکلیف میکرد.
با شروع جنگ تحمیلی محمدرضا از نخستین افرادی بود که از طرف ژاندارمری سابق به ندای رهبرش لبیک گفت و راهی آبادان که در آن روزها در محاصرهی دشمن متجاوز قرار داشت و مردمش لحظات دشواری را تجربه میکردند،شد. او رفت تا اجازه ندهد تا آبادان نیز همچون خرمشهر به دست مزدوران بعثی بیفتد و او هم سهمی در جلوگیری از سقوط آبادان داشته باشد.
محمدرضا در میادین نبرد هم چون دیگر صحنهها و عرصههای زندگیاش دلاورانه درخشید و مبارزه نمود تا عاقبت در بیست و هشتم آذر ۱۳۵۹ بر اثر اصابت ترکش لاله عمرش پرپر شده و عطر شامه نواز وجودش با نسیم شهادت در فضا پیچیده و همه جا را معطر نماید، آنچنان که با گذشت سی و اندی سال هنوز هم شمیم دلنوازش در کوچه پس کوچههای این شهر و دیار به مشام عاشقان ولایت میرسد
شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله و شفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_محمدرضا_سبزکار
✅کانال "شهدارایادکنیم"
https://eitaa.com/shohadarayadkonim
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
حجت جلویِ کاروانها حرکت می کرد. میکروفن را دستش می گرفت و میگفت:
- هر کسی دوست داره برای #امام_زمانش "تیکه تیکه" بشه صلوات بفرسته
تیکه کلامش همین بود
و بلند #صلوات میفرستاد
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#شهید_حجت_الله_رحیمی
✅کانال "شهدارایادکنیم"
https://eitaa.com/shohadarayadkonim
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
.
تعریف میکرد این اواخر؛
شهید حسن طهرانیمقدم، به بچه ها میگفت:
ما میخوایم کاری کنیم که به واسطهی کارِ ما، یعنی ساختِ موشک، مقدماتِ ظهور فراهم بشه!
حتی واسهی اینکه گاهی بچه ها بیشتر روحیه بگیرند میگفت: شایدم وقتی امام زمان بیان، از این ابزارهایِ ما یعنی همین موشکها استفاده کنند!
تو هم پیِ هدف و رسالتت رو گرفتی که توی فراهم کردنِ مقدماتِ ظهور نقش داشته باشی و نقشِ خودت رو توی خدمت به امامت خوب ایفا کنی؟!
یادت نره، ما الکی خلق نشدیم..
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#شهید_طهرانی_مقدم
✅کانال "شهدارایادکنیم"
https://eitaa.com/shohadarayadkonim
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
16.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهارت این فرمانده ایرانی، شکار کماندوهای بعثی بود!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_محسن_وزوایی
✅کانال "شهدارایادکنیم"
https://eitaa.com/shohadarayadkonim
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
💢رابطه بین نماز خواندن وسلامتی جسم وروح!
✅آثار ایستادن در نماز
باعث تقویت حالت تعادلی بدن و قسمت مرکزی مخچه که محل کنترل اعمال و حرکات ارادی است می شود، ثابت و خیره شدن چشم ها در نماز به یک نقطه باعث بهبود و رفع نواقصی همچون نزدیک بینی می شود و با تمرکز در نماز،جریان فکر آرام و متعادل می شود.
✅آثار رکوع
موجب تقویت ماهیچه های شکم، حفظ دستگاه گوارش و مانع سوءهاضمه و بی اشتهایی می شود و نیز تقویت ماهیچه ستون مهره ها، گردن، دست ها، ساق پا و ران ها.
✅آثار سجده
تقویت مهره های گردن عامل مهمی در درمان دیسک و مشکلات ستون فقرات گردن و کمر می شود. افزایش جریان خون مغز باعث قدرت درک و فهم و آرامش فرد و نیز حفظ شادابی، زیبایی و طراوت می گردد.
🌷اشاره قرآن 🔰🔰🔰
❤️و چون نماز را به جاى آورديد خدا را [در همه حال] ايستاده و نشسته و بر پهلوآرميده ياد كنيد پس چون آسودهخاطر شديد نماز را [به طور كامل] به پا داريد زيرا نماز بر مؤمنان در اوقات معين مقرر شده است.
✅کانال "شهدارایادکنیم"
https://eitaa.com/shohadarayadkonim
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتی از اولین قرار سید امیر حسینی با شهید #مصطفی_صدرزاده...
#سید_ابراهیم❣
✅کانال "شهدارایادکنیم"
https://eitaa.com/shohadarayadkonim
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
45.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 #انتشار_برای_اولین_بار
.
🌹 #کلیپ #تصاویر کمتر دیده شده از لحظات #عاشقی و #شهادت و #مجروحیت #رزمندگان + با نوای حاج صادق .🌷
✅کانال "شهدارایادکنیم"
https://eitaa.com/shohadarayadkonim
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
7.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ماجرای شنیدنی قرار شبانه رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای مد ظله العالی با دختر شهید در گلزار شهدای تهران...
#با_ولایت_تا_شهادت
✅کانال "شهدارایادکنیم"
https://eitaa.com/shohadarayadkonim
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️#سلام_امام_زمانم ❣️
🔅السلام علیکَ فی اللیل اذا یَغشی و النَّهار اذا تجلّی
🌱سلام بر تو ای مولایی که در شب ظلمانی غیبت، مومنان چشم به راه طلوعت هستند و در صبح ظهور، شکرگزار آمدنت...
🌱سلام بر تو و بر صبح ظهورت...
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
اللهمعجللولیکالفرج
✅کانال "شهدارایادکنیم"
https://eitaa.com/shohadarayadkonim
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🔷شهید عبدالمهدی مغفوری به روایت همسر:
⚡⚘همکارانش می گفتند در محل کار زودتر از همه می آمد و دیرتر از همه می رفت و در هفته چند ساعت برای خود «کسر کار» می زد. می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم.
🔹🔸🔹🔸🔹
زهرا سلطان زاده همسر شهید عبدالمهدی مغفوری به بیان خاطراتی از این عارف شهید پرداخت.
❣در روز خواستگاری و آشنایی اول با لباس خاکی وارد شد
عبدالمهدی با یک موتور با لباس خاک آلود از ماموریت برگشته بود و با همان لباس آمد خانه ما تا از مادرم، من را خواستگاری کند.
مادر و پدرم برای ازدواج من خیلی سخت گیر بودند. شهید در جلسه اول آشنایی که مادرم حضور داشت فقط قرآن می خواند و مادر از تلاوت او بسیار خوشش آمده بود و به من گفت: آقای مغفوری مرد زندگی است.
🌹نشستن روی این قالی ها من را از یاد محرومان غافل می کند
وقتی ازدواج کردیم جهیزیه من تقریباً از وسایل قیمتی بودند و شهید مغفوری که متوجه شد از من خواست ظروف، پرده ها و قالی ها را تعویض کنیم. با درآوردن پرده های خانه، موافقت کردم. شهید روی قالی های خانه نمی نشست.
می گفت: نشستن روی این قالی ها من را از یاد محرومان غافل می کند، او یک فرش ساده مانند حصیر تهیه کرده بود و یک گوشه خانه گذاشته بود و زمانی که در خانه بود روی این فرش می نشست.
سخنرانی که باعث اعزام دانشجویان و اساتید به جبهه شدند
او مسئول تبلیغات جبهه بود و بیشتر در پشت جبهه خدمت می کرد و در سخنرانی هایی که در مجالس، دانشگاهها، مساجد انجام می داد عده زیادی را راهی جبهه می کرد. یادم هست سخنرانی در یک دانشگاه انجام داد. بعد از آن سخنرانی تقریباً کل دانشگاه و اساتید آن عازم جبهه شدند.
🌹در مجالس سخنرانی نمی خواهم بفهمند که تو همسر من و اینها فرزندان من هستند
در اکثر مجالسی که سخنرانی می کرد، من و دو فرزندمان هم شرکت می کردیم.
به ما می گفت: در مجلس به بچه ها اجازه نده پیش من بیایند. چون نمی خواهم بفهمند که تو همسر من و اینها فرزندان من هستند و خدای ناکرده به خاطر این که همسر مغفوری هستید توقع احترام داشته باشید و یا دیگران احساس کنند باید به شما احترام بگدازند. در مجالس شرکت می کردیم، بدون اینکه کسی متوجه باشد من و فرزندانم همراهی های آقای مغفوری هستیم.
همه زندگی ما در یک اتاق خلاصه می شد
هیچ وقت در زندگی احساس کمبود چیزی را نداشتم. همه زندگی ما در یک اتاق خلاصه می شد که در خانه عموی ایشان ساکن بودیم. از هر وسیله ای که داشتم استفاده بهینه می کردم مثلاً از چمدان به عنوان میز. تمام وسایلمان در یک اتاق بود و وقتی دوستان شهید به دیدارش می آمدند با بچه ها در محوطه حیاط خانه قدم می زدم.
💥وقت کار من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم
همکارانش می گفتند در محل کار زودتر از همه می آمد و دیرتر از همه می رفت و در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد. وقتی از او سوال می شد شما از همه زودتر می آید و از همه دیرتر می روید، چرا کسر کار؟
در جواب می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم.
🌹من اصلاً متوجه حضور فرزندمان نشدم
شهید در حین قرآن خواندن فقط جسمش در خانه بود. یک روز دخترم فاطمه در حین قرآن خواندن پدرش، هر چه از کول و کمر شهید بالا می رود و پدر را صدا می کند. شهید اصلاً متوجه نمی شد. اعتراض کردم درست است که قرآن می خوانید ولی جواب فرزندتان که این همه شما را صدا کرد را می دادید و ایشان گفت: من اصلاً متوجه حضور فرزندمان نشدم.
🌹احترام به پدر
عبدالمهدی به پدر و مادر خیلی احترام می گذاشت و علاقه وافر به آنها داشت. هرگز ایشان در جلوی پدر خواب نبود. یک روز که پدرشان برای خواب می خواستند منزلمان بیایند، عبدالمهدی خیلی خسته بود و می گفت: باید بنشینم و خوابم نبرد که اگر پدر آمد من جلوی ایشان خواب نباشم. پدر ایشان آمد و جای پدر را انداخت .
پدر که خوابید بعداً عبدالمهدی خوابید. همیشه در مقابل پدر ومادر دو زانو می نشست و هر وقت به دیدن آنها می رفت دستشان را می بوسید و وقتی هم خداحافظی می کرد باز دست آنها را می بوسید.
عبدالمهدی میوه ها را جدا نمی کرد هر چه به دستش می رسید داخل پاکت می گذاشت
وقتی به خرید میوه و سبزی می رفتیم .عبدالمهدی میوه ها را جدا نمی کرد هر چه به دستش می رسید داخل پاکت می گذاشت.می گفتم: چرا میوه های خوب جمع نکردید. در جواب می گفت: آن میوه فروشی که پول بابت اینها داده گناهی ندارد.
✨ادامه👇