eitaa logo
شهدا را یاد کنیم
226 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
21 فایل
بهانه ای برای ذکر نام، یاد، زندگی‌نامه و آرمانهای شهدا .... "شهدا را یاد کنیم" حتی با یک صلوات #یاد_شهدا #آرمان‌های_شهدا #روشنگری_بیداری 💗💗💗 ارتباط با ادمین و ارسال پیام‌های مرتبط برای انتشار در کانال از طریق لینک زیر @noore_khoda110 لینک کانال:
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید ابراهیم هادی مدتی در جنوب شهر بود😊 🔹️مدیر مدرسه اش میگفت آقا ابراهیم از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگردان تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد. 🔸️چون آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند و اکثرا سر کلاس گرسنه هستند و بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد. 🌷ابراهیم هادی نه تنها معلم ؛ بلکه الگوی اخلاق و رفتار بچه ها بود.                                                            طاق ابروی تـو سرمشق کدام استاد است که خرابات دلـم در پی آن آباد است ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ ✅کانال "شهدارایادکنیم" https://eitaa.com/shohadarayadkonim ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
اگر پدرم بچه های خوبی تربیت کرد به خاطر سختی هایی بود که برای رزق حلال می کشید. ❤️ ✅کانال "شهدارایادکنیم" https://eitaa.com/shohadarayadkonim ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حركت بودیم، یكباره سرعتش رو كم ڪرد، برگشتم عقب گفتم: "چی شد؟! مگه عجله نداشتی؟!" ‌همین طور كه آرام راه می رفت به جلو اشاره كرد: یه خرده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم كمی جلوتر از ما، یك نفر در حال حركت بود كه به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می كشید و آرام راه می رفت، ابراهیم گفت: اگر ما تند از كنار او رد بشیم، دلش میسوزه كه نمیتونه مثل ما راه بره، یه كم آهسته بریم كه ناراحت نشه. ❤️ ✅کانال "شهدارایادکنیم" https://eitaa.com/shohadarayadkonim ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
°●💚🌿●° ابراهیم می گفت: همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد پول حلال کم هم باشد برکت دارد. 🕊 صبح و عاقبتتون شهدایے‌...🌤 ✅کانال "شهدارایادکنیم" https://eitaa.com/shohadarayadkonim ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
‌ • . یڪ بار کھ از کنار عکس شهید ابراهیم‌ هادی میگذشتیم . . ؛ - مھدی سلام کرد!! با تعجب گفتم مهدی جان حمدی بخون، صلواتی بفرست چرا سلام میکنی؟! در جوابم گفت : به چشماش نگاه کن  ابراهیم زنده است داره ما رو میبینہ : ) 🤍 🤍 ✅کانال "شهدارایادکنیم" https://eitaa.com/shohadarayadkonim ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
- چادر‌ برای‌ زن‌ یك حـریم است و یك قلعہ و پشتیبان ؛ از این‌ حریم‌ خوب‌ نگهبانی‌ کنید؛ بہ حجاب‌ احترام‌ بذارید کہ حفظ‌ آرامش‌ و‌ بهترین‌ امر‌ بہ معروف برای‌ شماست . . 🤍 ✅کانال "شهدارایادکنیم" https://eitaa.com/shohadarayadkonim ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
• . یادِ شهید هادی بخیر که میگفت ؛ باید اینقدر با این بدن کار کنیم، اینقدر در راه خدا فعالیت کنیم که وقتی خودش صلاح دید،پای کارنامه مارا امضا کند و شهید شویم. ممکن هم هست که لیاقت شهید شدن، با رفتار و کردار بد از ما گرفته شود. 🤍 ✅کانال "شهدارایادکنیم" https://eitaa.com/shohadarayadkonim ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
🌷🕊 آخرین باری که ابراهیم به تهران آمده بود، کمتر غذا میخورد، وقتی با اعتراض ما مواجه میشد میگفت: باید این بدن را آماده کنم، در شب های سرد زمستان بدون بالش و پتو میخوابید و میگفت: این بدن باید عادت کند روزهای طولانی درخاک بماند، میگفت: من از این دنیا هیچ نمیخواهم حتی یک وجب خاک، دوست‌دارم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم، دوست‌دارم بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و روحم در جوار خانم حضرت زهرا (س) آرام گیرد. ✍ راوی: خواهر شهید ✅کانال "شهدارایادکنیم" https://eitaa.com/shohadarayadkonim ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
• . یادِ شهید هادی بخیر ؛ تکه نان خشکی را روی زمین دید . خم شد و آن را برداشت ؛ در کنار کوچه نشست و با آجر به آن نان کوبید و خرده های آن را در مقابل پرندگان ریخت تا نان اسراف نشود🌱' 🤍 ✅کانال "شهدارایادکنیم" https://eitaa.com/shohadarayadkonim ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
می‌گن: عمرِ رفاقت... وقتی از هفت سال بگذره... دیگه اون آدم برات رفیق حساب نمی‌شه؛ جزء خانواده‌ت می‌شه! دارم فکر می‌کنم... از شروعِ رفاقت با تو... داره خیلی می‌گذرد! و همیشه... تو بودی که سنگِ تمام گذاشتی! ❤️ ✅کانال "شهدارایادکنیم" https://eitaa.com/shohadarayadkonim ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
مسابقات قهرمانی باشگاه‌ها در سال۱۳۵۵ بود. مقام اول مسابقات، هم جایزه نقدی می‌گرفت هم به انتخابی کشور می‌رفت. ابراهیم در اوج آمادگی بود. هرکس یک مسابقه از او می‌دید، این مطلب را تأیید می‌کرد. مربیان می‌گفتند: امسال در 74 کیلو کسی حریف ابراهیم نیست. مسابقات شروع شد. ابراهیم همه را یکی‌یکی از پیش رو برمی‌داشت. با چهار کشتی که برگزار کرد به نیمه‌نهایی رسید. کشتی‌ها را یا ضربه می‌کرد یا با امتیاز بالا می‌برد. به رفقایم گفتم: مطمئن باشید امسال یه کشتی‌گیر از باشگاه ما می‌ره تیم ملی. در دیدار نیمه‌نهایی بااینکه حریفش خیلی مطرح بود، ولی ابراهیم برنده شد. او با اقتدار به فینال رفت. حریف پایانی او آقای محمود ک. بود. ایشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش‌های جهان شده بود. قبل از شروع فینال رفتم پیش ابراهیم توی رختکن و گفتم: من مسابقه‌های حریفت رو دیدم. خیلی ضعیفه. فقط ابرام‌جون، تو رو خدا دقت کن. خوب کشتی بگیر. من مطمئنم امسال برای تیم ملی انتخاب می‌شی. مربی آخرین توصیه‌ها را به ابراهیم گوشزد می‌کرد، درحالی‌که ابراهیم بندهای کفشش را می‌بست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سریع رفتم و بین تماشاگر‌ها نشستم. ابراهیم روی تشک رفت. حریف ابراهیم هم وارد شد. هنوز داور نیامده بود. ابراهیم جلو رفت و با لبخند به حریفش سلام کرد و دست داد. حریف او چیزی گفت که متوجه نشدم. اما ابراهیم سرش را به علامت تأیید تکان داد. بعد هم حریف او جایی را در بالای سالن بین تماشاگرها به او نشان داد. من هم برگشتم و نگاه کردم. دیدم پیرزنی تنها، تسبیح به دست، بالای سکوها نشسته. نفهمیدم چه گفتند و چه شد؛ اما ابراهیم خیلی بد کشتی را شروع کرد. همه‌اش دفاع می‌کرد. بیچاره مربی ابراهیم این‌قدر داد زد و راهنمایی کرد که صدایش گرفت. ابراهیم انگار چیزی از فریادهای مربی و حتی داد زدن‌های من را نمی‌شنید. فقط وقت را تلف می‌کرد. حریف ابراهیم بااینکه در ابتدا خیلی ترسیده بود، اما جرئت پیدا کرد. مرتب حمله می‌کرد. ابراهیم هم با خونسردی مشغول دفاع بود. داور اولین اخطار و بعد هم دومین اخطار را به ابراهیم داد. در پایان هم ابراهیم سه‌اخطاره شد و باخت و حریف ابراهیم قهرمان 74 کیلو شد. وقتی داور دست حریف را بالا می‌برد، ابراهیم خوشحال بود؛ انگار که خودش قهرمان شده. بعد هر دو کشتی‌گیر یکدیگر را بغل کردند. حریف ابراهیم درحالی‌که از خوشحالی گریه می‌کرد، خم شد و دست ابراهیم را بوسید. دو کشتی‌گیر در حال خروج از سالن بودند. من از بالای سکوها پریدم پایین. با عصبانیت سمت ابراهیم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، این چه وضع کشتی بود؟ بعد هم از زور عصبانیت با مشت زدم به بازوی ابراهیم و گفتم: آخه اگه نمی‌خوای کشتی بگیری، بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهیم خیلی آروم و با لبخند همیشگی گفت: این‌قدر حرص نخور! بعد سریع رفت تو رختکن، لباس‌هایش را پوشید. سرش را پایین انداخت و رفت. از زور عصبانیت به در و دیوار مشت می‌زدم. بعد یک گوشه نشستم. نیم ساعتی گذشت. کمی آروم شدم. راه افتادم که بروم. جلو در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حریف فینال ابراهیم با مادر و کلی از فامیل‌ها و رفقا دور هم ایستاده بودند. خیلی خوشحال بودند. یک‌دفعه همان آقا مرا صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفیق آقاابرام هستید. درسته؟ با عصبانیت گفتم: فرمایش؟! بی‌مقدمه گفت: آقا، عجب رفیق بامرامی دارید. من قبل مسابقه به آقاابرام گفتم شک ندارم که از شما می‌خورم، اما هوای ما رو داشته باش. مادر و برادرام بالای سالن نشستند. کاری کن ما خیلی ضایع نشیم. بعد ادامه داد: رفیقتون سنگ‌تموم گذاشت. نمی‌دونی مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گریه‌اش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کرده‌ام. به جایزه نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم. نمی‌دونی چقدر خوشحالم. مانده بودم که چه بگویم. کمی سکوت کردم و به چهره‌اش نگاه کردم. تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. از آن پسر خداحافظی کردم.با خودم فکر می‌کردم پوریای ولی وقتی فهمید حریفش به قهرمانی در مسابقه احتیاج دارد و حاکم شهر آنها را اذیت کرده، به حریفش باخت. اما ابراهیم... . یاد تمرین‌های سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم، یاد لبخند‌های آن پیرزن و خوشحالی آن جوان، یک‌دفعه گریه‌ام گرفت. عجب آدمیه این ابراهیم! ✅کانال "شهدارایادکنیم" https://eitaa.com/shohadarayadkonim ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
• . همه جمع شده بودند . مسابقه حساس والیبال بینِ معلم مدرسه یعنی ابراهیم هادی و منتخب دانش‌آموزان بود ! وسط بازی توپ را نگه داشت ؛ صدایِ اذان می‌آمد ، با صدای رسا اذان گفت. بچه‌ها صف گرفتند و در حیاط مدرسه نماز جماعت بر پا شد .. - آری از مهم‌ ترین علل ترقیِ ابراهیم ، اقامه نمازاول‌وقت و جماعت بود.... 🤍 ✅کانال "شهدارایادکنیم" https://eitaa.com/shohadarayadkonim ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅