eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
202 دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
5 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸✨ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ✨🌸 سلام علیکم هزار آرزوی بشر در مقابل یک تقدیر الهی محکوم به فنـاست؛ آرزو داریم "خداوند بهترین و زيباترين تقدیـرها" را امـروز برایتان رقم بزنـد. 🌸🍃 الهی به امید تو 🍃🌸 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🇮🇷🕊🇮🇷🌹 🍀 السلام علیک یا اباعبدالله 🍀 🌹 🌹 فَاقْرَءُوا مَا تَيسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ (مزمل/ ۲۰) 📖 امروز صفحه ۳۵۹ قرآن کریم عزیزانی که برنامه جزء‌خوانی دارند، 📖 امروز جزء ۱۵ قرآن کریم هدیه به ارواح طیبه و ملکوتی ان‌شاءالله در دنیا با قرآن مانوس و در آخرت با قرآن محشور شوید. 🌺🍃🌸🍃🌺 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
⚜️⚜️  وَ قَالَ (عليه السلام): الْمَرْأَةُ شَرٌّ كُلُّهَا، وَ شَرُّ مَا فِيهَا أَنَّهُ لَا بُدَّ مِنْهَا. مشكلات تشكيل خانواده (اخلاقى، اجتماعى): 📜و درود خدا بر او، فرمود: زن و زندگى، همه‌اش زحمت و دردسر است و زحمت بارتر اينكه چاره‌اى جز بودن با او نيست. کانال شهدا و ایثارگران صفادشت eitaa.com/shohadasafadasht
کفن را باز نکردند. ریحانه پرسید« اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟» آرام در گوشش گفتم«ریحانه جان اگر راستش را بگویم من را می‌بخشی؟ این پیکر بابامهدی است.» یکهو دلش ترکید و داد ‌زد «نه، این بابای منه؟ این بابا مهدی منه؟ این بابا مهدی خوب منه؟» برادرم خواست بغلش کند و ببرد. سفت تابوت را چسبیده بود و جدا نمی‌شد. از صدای گریه‌های ریحانه مردم به هق هق افتادند. دوباره در گوشش گفتم«ریحانه جان یک کار برای من می‌کنی؟» با همان حال گریه گفت«چه کار؟» بوسیدمش و گفتم «پاهای بابا را ببوس.» پرسید «چرا خودت نمی‎بوسی؟» گفتم «همه دارند نگاهمان می‎کنند. فیلم می‎گیرند. خجالت می‎کشم.» گفت «من هم نمی‎بوسم.» گفتم باشه. اگر دوست نداری نکن ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس. یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید. سرش را بلند کرد و دوباره بوسید. آمد توی بغلم و گفت «مامان از طرف تو هم بوسیدم. حالا چرا پاهایش؟» گفتم «چون آن پاها همیشه خسته بود. همیشه درد می‌کرد. چون برای دفاع از حرم حضرت زینب(س)و حضرت رقیه(س) قدم برمی‌داشت.» یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد. به برادرم التماس کردم ببردش. گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟ اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟ اگر می‌دید طاقت می‎آورد؟ نه، به خدا که بچه‌ام دق می‌کرد. همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه غافل بودم که بالا سرمان ایستاده بود و نگاهمان می کرد. eitaa.com/shohadasafadasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا