🌹🇮🇷🕊🇮🇷🌹
*🍀السلام علیک یا اباصالح المهدی عج 🍀*
🌹 #یاد_شهیدان_جاودانه_باد🌹*
فَاقْرَءُوا مَا تَيسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ
(مزمل/ ۲۰)
#برنامه_تلاوت_قرآن_کریم*
📖 امروز صفحه ۵۱۳
عزیزانی که برنامه جزء خوانی دارند،
📖 *امروز جزء ۷ قرآن کریم*
#هدیه_به_ارواح_طیبه_و_ملکوتی*
🌹 #شهدای_مظلوم_کربلا*
🌹 #شهدای_راه_حق*
#انبیاء_الهی_و_ائمه_معصومین_ع
#امام_خمینی_ره
#پدران_و_مادران
#مومنین_و_مومنات
*ان شاءالله در دنیا با قرآن مانوس و در آخرت با قرآن محشور شوید.*
🌺🍃🌸🍃🌺
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
❁﷽❁ ❣️✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍂🌺
🍃🌸 #خطبه_190_نهج_البلاغه 🌸🍃
🍃🌹 #بخش_پنجم #پاداش_پرهیزگاران 🌹🍃
وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً، قَدْ أُمِنَ الْعَذَابُ وَ انْقَطَعَ الْعِتَابُ وَ زُحْزِحُوا عَنِ النَّارِ وَ اطْمَأَنَّتْ بِهِمُ الدَّارُ وَ رَضُوا الْمَثْوَى وَ الْقَرَارَ، الَّذِينَ كَانَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا زَاكِيَةً وَ أَعْيُنُهُمْ بَاكِيَةً، وَ كَانَ لَيْلُهُمْ فِي دُنْيَاهُمْ نَهَاراً تَخَشُّعاً وَ اسْتِغْفَارًا، وَ كَانَ نَهَارُهُمْ لَيْلًا تَوَحُّشاً وَ انْقِطَاعاً؛ فَجَعَلَ اللَّهُ لَهُمُ الْجَنَّةَ مَآباً وَ الْجَزَاءَ ثَوَاباً وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها فِي مُلْكٍ دَائِمٍ وَ نَعِيمٍ قَائِمٍ.
🌹 #ترجمه 🌹
3️⃣. #آينده_پرهيزكاران:
و در آن ميان (پرهيزكاران را گروه، گروه، به سوى بهشت رهنمون مى شوند) آنان از كيفر و عذاب در امانند، و از سرزنش ها آسوده، و از آتش دورند، در خانه هاى امن الهى، از جايگاه خود خشنودند، آنان در دنيا رفتارشان پاك، ديدگانشان گريان، شب هايشان با خشوع و استغفار چونان روز، و روزشان از ترس گناه چونان شب مى ماند. پس خداوند بهشت را منزلگه نهايى آنان قرار داد، و پاداش ايشان را نيكو پرداخت، كه سزاوار آن نعمت ها بودند، و لايق ملكى جاودانه و نعمت هايى پايدار شدند.
خاطره شهید علی محمودوند
از گردان کمیل و حنظله
در آن شدت درگیرى در فكه هر وقت از من عقب مى ماند بلند صدایم مى كرد، محمودوند محمودوند…
و به هر صورتى كه بود هم دیگر را پیدا مى كردیم. در شب عملیات از یك كانال بزرگى رد مى شدیم، تعدادى نیرو دیدم كه داخل كانال نشسته بودند، از آنها سوال كردم بچه های كجا هستند؟ گفتند بچه هاى گردان كمیل. گفتم چند روز است كه در اینجا هستید گفتند: سه روز. سپس در تاریكى عبور كردم. چند كانال دیگر كه رد شدیم دیگر هوا روشن شده بود. بچه ها گفتند كه نماز صبح را بخوانیم، شروع به خواندن نماز صبح نمودیم. عراقى ها ما را محاصره كرده بودند و ما اطلاع نداشتیم. با روشن شدن هوا متوجه شدیم كه در محاصره هستیم.
عراقى ها فریاد مى زدند تسلیم شوید، بیایید طرف ما و در همین حین تیراندازى را شروع كردند و اولین تیر به سر حسین یارى نسب فرمانده گردان حنظله خورد و شهید شد. ناگفته نماند كه برادر حسین یارى نسب ( تنها كسى بود كه لباس فرم سپاه به تن داشت) عراقى ها از سر كانال شروع به قتل عام بچه ها كردند در همین حین یك گلوله هم به سر حسین رجبى خورد، آرام آرام قدرى به عقب رفت و به زمین افتاد.
درگیرى شدت زیادى پیدا كرده بود و تنها یك راه بازگشت داشتیم كه از میدان مین بود و اول میدان مین هم یك موشك مالیبیوتكا كه عمل نكرده بود روى سیم خاردار افتاده بود و این تنها راه و نشانه بود براى بازگشت.
داخل كانال انباشته از شهدا شده بود و جاى پا براى عبور نبود و بالاجبار باید از روى شهدا رد مى شدیم. به اتفاق ۷، ۸ نفرى كه مسیر برگشت را مى آمدیم وارد میدان مین شدیم. پشت یك تپه خاكى كوچك پناه گرفتیم.
چهار لول عراقى ها همه بچه ها را قلع و قمع مى کرد. ۲ تا از بچه ها گفتند ما به سمت چهارلول شلیك مى كنیم تا شما باز گردید. در همین حین چهارلول به سمت تپه خاكى شلیك كرد و ۲ تا از بچه ها را انداخت. همه ما به شدت مجروح شده و جراحات زیادى برداشته بودیم ولى مصمم بودیم تا مجروحین را از مهلكه نجات دهیم. هرچند متاسفانه از ۸ نفر فقط من زنده از میدان مین خارج شدم و بقیه را عراقى ها به شهادت رساندند. در حین عقب آمدن به همان كانالى كه بچه هاى گردان كمیل برخورد نموده بودند، رسیدیم قدرى سینه خیز در كف كانال خوابیدم تا كمى آتش سبك شد. سپس متوجه شدم كه به غیر از تعداد انگشت شمارى بقیه شهید شده اند من با چشم خودم در حدود ۸۰ تا ۹۰ شهید را در این كانال دیدم و تعداد دیگرى كه در میدان مین به شهادت رسیده بودند، به انتهاى كانال كه رسیدم دیدم چند نفر در گوشه اى نشسته اند گفتم چرا اینجا نشسته اید؟ گفتند: مدت ۴ روز است كه تشنه و گرسنه در اینجا مانده و رمق حركت كردن نداریم به هر صورتى كه بود به كمك همدیگر خودمان را به یك خاكریز بزرگ رساندیم و حدود ۴۰ كیلومتر پیاده روى كردیم. در كنار خاكریز هم شهداى زیادى را مشاهده نمودیم. به نزدیكى خط بچه هایمان كه رسیدیم از خستگى و خون ریزى زیاد من دیگر هیچ چیز نفهمیدم و فقط احساس مى كردم كه روى برانكارد هستم.
پس از آن تمام صحنه ها در مدت ،۱۲ ۱۳ سال در ذهنم ماند تا قضیه تفحص شروع شد.
سال ۷۱ اتفاقا اولین جایى كه رفتیم و مشغول تفحص شدیم همان محور والفجر مقدماتى بود ( قتلگاه فكه) من خیلى اصرار داشتم كه كانال گردان كمیل و حنظله را پیدا كنم. بسیار گشتیم و بالاخره اول گردان كمیل را یافتیم و همان شهدایى كه من آن شب داخل كانال دیده بودم همگى شان را ( حدود ۸۵ الى ۹۰ شهید بودند) از زیر خروارها خاك بیرون كشیدیم. من مدت ۱۰ روز به دنبال كانال گردان حنظله مى گشتم و آنجا را نمى یافتم، علت هم این بود كه عراقى ها كانال ها را پر و صاف كرده بودند و روى آن را مین گذارى كرده بود. من هر چه قدر به مسوولین مى گفتم كه كانال دیگرى هم وجود دارد كه بچه هاى گردان حنظله درونش هستند، كسى جدى نمى گرفت. تا یك روز حاج محمد كوثرى فرمانده لشگر ۲۷ به منطقه آمد من به ایشان گفتم من چون آن شب در گردان بودم و آن شب را هم كاملا به یاد دارم تاكید مى كنم كه اینجا كانال حنظله مى باشد. تا این كه به دستور ایشان دوباره تفحص در همان حول و حوش فعال شد.....
حالا چطور گردان حنظله را پیدا كردیم؟ این خودش حكایتى است....
شب عملیات كه ما در حین عقب نشینى مى خواستیم وارد میدان مین شویم همان موشك مالییوتكا كه عمل نكرده بود را دیدیم و حالا بعد از ۱۱، ۱۲ سال آن موشك به همان صورت بر روى سیم خاردارها افتاده بود و این جرقه اى بود در ذهنم براى به یاد آوردن آن شب.
وارد میدان مین شدیم و همان تپه خاكى را كه در شب عملیات به آن پناه برده بودیم یافتیم و پیكرهاى مطهر همان دو شهید را كه چهارلول عراقى ها آنها را تكه پاره كرده بود كشف كردیم.
در همین حین حاج محمد به یك تكه استخوان برخورد نمود و گفت: این چیه؟ من گفتم این یك بند انگشت
است خود حاج محمد زمین را زیر و رو كرد و به یك شهید برخورد كردیم كه بر پشت
لباس شهید با حروف درشت نوشته شده بود حنظله. با خوشحالى فراوان توام با آه و درد كه در سینه ام شعله ور بود همان منطقه را زیر و رو كردیم ولى متاسفانه بعد از ۱۰ روز دیگر شهیدى پیدا نشد دیگر از غصه دلم داشت مى تركید مطمئن بودیم كه تمام شهداى گردان در همین اطراف هستند و احساس مى كردم كه خیلى به آنها نزدیكم خیلى به خدا و شهدا توسل جستیم بعد از ۱۲ روز به تنهایى در همان اطراف به دنباله نشانه اى از كانال بودم بى نهایت فكرم خراب بود منطقه را كه نگاه مى كردم به یاد شب عملیات مى افتادم كه چطور بچه ها در قتلگاه توسط مزدوران بعثى كه شدیداً مست بودند قتل عام مى شدند. در همین افكار غوطه ور بودم و آرام آرام از روى سیم خاردار رد شدم و وارد میدان مین شدم ناگهان چشمم به یك تكه از لباس سبز سپاه افتاد كه قسمتى از آن بیرون زده بود. با دست هایم خاك را كنار زدم دیدم شهید است در حالى كه لباس سبز سپاه بر تن داشت، فریاد زنان به طرف بچه ها دویدم در حالى كه با چشمان اشك بار فریاد مى زدم پیدا كردم، پیدا كردم به سید میرطاهرى مسوول گروه گفتم: سید! گردان حنظله را پیدا كردم. بچه ها همگى به آن منطقه حركت كردند. شهیدى را كه زیر خاك بیرون آورده بودم نشان دادم و گفتم این شهید برادر حسین یارى نسب است. سید گفت: شما از كجا مطمئن هستید؟ گفتم چون تنها كسى كه در شب عملیات لباس سپاه را بر تن داشت و قدش هم بلند بود. یارى نسب بود آن روز تا شب ۱۵ شهید را از زیر خاك بیرون آوردیم و با احترام در معراج شهدا جا دادیم و هنگامى كه همان شهیدى كه لباس سبز سپاه را به تن داشت استعلام كردیم، اعلام كردند برادر حسین یارى نسب فرمانده گردان حنظله است و این باعث شد كه همه به یقین و اطمینان برسیم كه كانال گردان حنظله را پیدا كردیم. با همت بچه ها، شهداى گردان حنظله را كه در یك گروه دسته جمعى مدفون شده بودند پیدا كردیم، حسین رجبى هم در میان سایر شهدا بود. روز دیگر كه به دنبال شهداى گردان بودیم در كنار همان میدان مین كه قبلا گفتم هر كسى از بچه ها كه در شب عملیات مى خواست رد شود عراقى ها مى زدند یك خاكریز كوچك كنار میدان مین پیدا كردیم كه همه شهدا را جمع نموده و دفن كرده بودند و گروهى از بچه هاى گردان حنظله بودند و گروهى از گردان كمیل. پیكر شهیدى تنها در وسط میدان مین افتاده بود و وقتى كاملا پیكرش را از زیر خاك بیرون آوردیم به دنبال پلاك و یا مشخصاتى از او بودیم. وقتى دست در جیب شهید بردم دستم به شیشه برخورد نمود تا آن را از جیب شهید بیرون آوردم دنیا بر سرم خراب شد و از خودم بى خود شدم و شدیدا گریستم. تمام صحنه آن شب ( لرزیدن شیخ عطار) جلوى چشمم آمده بود. آن چیزى نبود جز شیشه قرص شیخ عطار كه در شب عملیات به من نشان داد و سفارش كرده بود كه در صورت نیاز بر دهان او بگذارم…
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
جانبار شهید حاج على محمودوند
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊❤️🕊❤️🕊❤️🕊🌹
بیاد شهید والامقام فرمانده مخلص
🌹 #حسینعلی_علییاری_نسب 🕊
#فرمانده_ای_محبوب_همرزمان
از دلاوریهای حاج علی محمودوند در کانال حنظله تا پیدا کردن
#فرمانده_محبوبش در دل فکّه
پهلوان کانال حنظله برای پیدا کردن فرماندهاش سر از پا نمی شناخت، او را پیدا کرد و خودش نیز پس از 8 سال بی تابی در منطقه فکه با یاران تخریبچی والفجر مقدماتی اش همراه شد.
در مراسم گرامیداشت شهید تفحص حاج علی محمودوند، دلاوری ها و حماسه آفرینی های فراوانی از شهدای تفحص شنیدیم. مادر شهید بهروز صبوری هم آمده بود و برای حاج علی های پیشگام در عرصه ساماندهی مفقودین و همه شهدایی که همواره برای شاد کردن دل مادرانی که چشمانشان را به در دوختهاند و منتظر تکه های استخوان فرزندانشان هستند تا آنها را ببوسند و به خاک بسپارند. دعا می کرد.
چه زیباست آن فرمایش رهبر معظم انقلاب که پیرامون پیدا کردن پیکر مفقودین دفاع مقدس می فرمایند:” برای مادران مفقودالاثر هر شب، شب عملیات است”؛ مفهوم این جمله را شهدای تفحص به خوبی دریافتند.
حاج علی محمودوند با توجه به پای قطع شده، جراحت کلیوی، دست مالامال از ترکش و فرزند معلول، دست از تفحص شهدا بر نداشت.
سیداحمد میرطاهری مسئول اسبق تفحص لشکر ۲۷ حضرت رسول ص از #اصرار_زیاد حاج علی محمودوند برای پیدا کردن #فرمانده_خودش ، گفت:
علی محمودوند با تحمل 70 درصد جانبازی و داشتن یک فرزند معلول نابینا پا به عرصه سخت تفحص گذاشت. به او اصرار می کردیم بیشتر متوجه فرزندش باشد اما او به ما گفت مادرانی را می شناسم که روزها را به شوق دیدن فرزندشان به شب می رسانند.
یکی از صحنه هایی که برایم جالب بود پافشاری زیاد حاج علی از ابتدای آمدن به جبهه تفحص برای #پیدا_کردن
#شهید_حسینعلی_یاری_نسب
#فرمانده_اش_در_کانال_حنطله بود. خوشبختانه پس از دلاوری های فراوان به این موفقیت دست یافت.
همرزمانش محمودوند را پهلوان کانال حنظله می نامند او که در گردان حنظله مجروح شده بود و در اغلب عملیات های پس از آن، شرکت داشت و در عملیات والفجر هشت در فاو پای خود را تقدیم اسلام کرد و جانباز شد و در تاریخ 22 بهمن ماه سال 79 پس از 8 سال بی تابی در تفحص شهداء در خاک های جنوب در منطقه فکه بر اثر انفجار مین در جرگه شاهدان قرار گرفت.
#روحشان_شاد_یادشان_گرامی_باد
#نثار_روح_ملکوتی_اش_صلوات
#اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
eitaa.com/shohadasafadasht
.
♻️ آقا خودش گفت: تو شهید میشی...
چون کر و لال بود، خیلی جدی نمیگرفتنش.
یه روز کنار قبر پسر عموی شهیدش با انگشت یه قبر کشید، نوشت "شهید عبدالمطلب اکبری!"
خندیدیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و نوشتهاش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و رفت.
فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش.
۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن.
دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخره بازی درآورده بودیم!
وصیت نامهش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
یک عمر هر چی گفتم؛ به من میخندیدن!
یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم، فکر کردن من آدم نیستم و مسخرهم کردن!
یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم
اما مردم! ما رفتیم
بدونید هر روز با آقام امام زمان(عج)حرف میزدم.
آقا خودش گفت: تو شهید میشی...
#روحش_شاد_یادش_گرامی_باد
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht