@shohadatarighمناجات شهدایی.mp3
زمان:
حجم:
2.47M
🔊مناجات شهدایی برای اهالی دل
#حاج_منصور
#انتشار_واجب
#با_تمرکز_توجه_گوش_کنید
#صوت_شهدایی
@shohadatarigh
زمانی که فرمانده بود، یک عده پشت سر او حرف می زدند.
یک روز به او گفتم بعضیها پیش دیگران بدِ شما را می گویند.
خیلی تو هم رفت. از اینکه این موضوع را با او درمیان گذاشتم #پشیمان شدم.
رو به او کرده و گفتم: محمد جان زیاد به این قضیه فکر نکن.
گفت: من از اینکه پشت سرم حرف می زنن ناراحت نیستم. من که چیزی نیستم؛ از این ناراحتم که چرا آدمهای به این خوبی، #غیبت یک آدم بی ارزشی مثل من رو میکنند؛ از این ناراحتم که چرا باعث #گناه برادرام شدم!!!
سرم را پایین انداختم و با خودم گفتم: #خدایا این کجاست و من کجا!!!
#سردار_شهید_محمد_بروجردی
@shohadatarigh
هی می رفت و می آمد. برای رفتن به خانه دو دل بود. یادش رفته بود نان بگیرد.
بهش گفتم: «سهمیه امروز یه دونه نان و ماست پاکتیه، همینو بردار و برو.»
گفت: «اینو دادن این جا بخورم، نمی دونم زنم می تونه بخوره یا نه.»
گفتم: « این سهم توست. می تونی دور بریزی یا بخوری»
یکی دوبار رفت و آمد. آخر هم نان و ماست را گذاشت و رفت.
#شهید_حسن_باقری
#درس_اخلاق
@shohadatarigh
کسانی که
گستاخیِ آن را ندارند که #شهادت را انتخاب کنند،
مرگ آن ها را انتخاب خواهد کرد..
والسلام
@shohadatarigh
.
.
.
پرستاربه صورت رنگ پریده ولب های ترڪ خورده مجروح حاج احمدمتوسلیان نگاه کرد وبعد به پاهای زخمی اش.
گفت:« برادراجازه بدهیدداروی بی هوشی تزریق ڪنم.این طوری ڪمتردردمی کشید.»
حاجی هم ناله ای کرد وگفت:«نه!بی هوشم نکن!دارویت رانگهداربرای آنهایی که زخم های عمیق تری دارند.»
ڪتاب:خدمت ازماست،ص۸۴
#حاج_احمد_متوسلیان
@shohadatarigh
جعبه شیرینی را جلو بردم و تعارف کردم. یکی برداشت و گفت: می توانم یکی دیگر هم بردارم؟ گفتم: البته این حرفها چیه سید! و سید یک شیرینی دیگر هم برداشت، اما هیچ کدام را نخورد
کار همیشه اش بود.
هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلاتی تعارفش می کردند، بر می داشت، اما نمی خورد. می گفت: «می برم تا با خانم و بچه ها با هم بخوریم.»
به ما توصیه می کرد که این خیلی موثر است که آدم شیرینی های زندگی اش را با خانواده اش تقسیم کند.
شاید برای همین هم اگردرخانه بود همیشه نماز را به جماعت می خواند!
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
#درس_اخلاق
@shohadatarigh