eitaa logo
شهدایۍ💚
359 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
133 فایل
مقام معظــم رهبرے: امروزهـ زندهـ نگہ داشتن یاد و خاطره شہدا ڪمتــر از شہادٺ نیسٺ❤🌱 با‌من‌حرف‌بزن‌هم‌سنگرے @shohaday110 کانال مهدوی ما: @Akharinkhorshid تبادݪ↓ 🌹 @ABO_GOOMNAM_314 🌹 @gomnom_110 +ڪݒے؟ _باذکࢪصݪواٺ بࢪاے ظهوࢪ آزادھ(:🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
★|رفاقت با شہدا >سن و سال نمیشناسد< شہدا ،دوست همہ نسـل ها هستند★| [•• 🦋 @shohaday110 ]
دیگہ خــواب ڪــربـلا همـ نمے بینمـ....💔.... 🌿 @shohaday110
‌دنیا با تمام ‌زیبایی ‌هایش ‌محل‌ گذر است ‌نه ‌ماندن؛ و تمامی ‌ما‌ باید برویم دیر یا زود اما‌چه ‌بهتر که زیبا‌ برویم... 🌹 @shohaday110🌹 ☺🙃🙃
📜🍃 🍃 •👵🏻{ سلام نورِ دیدهـ روبہ‌راهے مادر؟ قریب بہ یڪ‌ماه و اندیسٺ روے سنگ مزارٺ دسٺ نڪشیده‌ام! براے منے ڪہ هر روز ٺو را خوابیده در آن مزار ٺصور مے‌ڪردم، موهایٺ را نوازش مےڪردم، محاسنٺ را مرٺب مےڪردم، قربان صدقہ قد و بالاے رعنایٺ مےرفٺم، دردِ دلم را برایٺ پهن مےڪردم،سخٺ اسٺ اما خیالے نیسٺ.💔 مثل قبل از پیدا شدنٺ از میان ٺَل خاڪ‌ها تنها دلخوشےام قابِ عڪسِ بیسٺ‌سالگےاٺ شده! آن پیرهَن ڪہنہ ڪہ هنوز بوے ٺنت را بہ خود گرفٺہ شده سوےِ چشمانمـ.... مےگویند ویروسے منحوس دنیا را در برگرفٺہ. این روزها بیشٺر حالِ دلِ اُسرا را درڪ مےڪنم. اخبار شبڪہ یڪ خیابان‌ها را نشان مےدهد با مردے مصاحبہ مےڪنند ڪہ نہ ماسڪ دارد و نہ دسٺڪش مرد مےگوید : اعتقاد بہ واگیردار بودن این ویروس ندارم. اشڪ چشمانم را پُر مےڪند. جهالٺ تا بہ ڪجا مادر؟ ڪاش این مرد جاے من بود. فرزند بزرگش میانِ گلزار چشم بہ‌راه دیدارش بود. فرزند ڪوچڪش میان مرگ و زندگے در بیمارستان خدمٺ مےڪرد. مےخواستم ببینم آن‌وقت هم بہ‌همین سادگے مےگفٺ اعتقادے بہ واگیردار بودن این ویروس ندارد؟ 🌹 @shohaday110🌹 ☺🙃🙃
سرسفره‌، 🙃 💍 عاقد‌ڪه‌، صداے‌اذانـ 🗣 ‌بلندشد. حسین‌برخاست، وضو‌گرفت‌و‌به‌نمازای ایستاد! دوستم‌ڪنارم‌ایستادوگفت: این‌مردبرای‌توشوهرنمی‌شود.🤨 متعجب‌ونگران‌پرسیدم:چرا؟☹️ 🤔 گفت:ڪسےڪه‌این‌قدربه‌ عبادے‌اش‌، جایش‌توی‌این‌دنـ 🌍 ـیانیست.🥺 🌹 @shohaday110🌹 ☺🙃🙃
🌺بسم رب الشهداء🌺 ختم صلوات امروز به نیت ❤️شهیدحسین علی پور❤️ سهم شما۵ صلوات😊 قبول باشه😍 🌹 @shohaday110🌹 ☺🙃🙃
💌 ●سردار صبح به خط جزیره مجنون وارد شده بود. هنوز از حضورش ساعتی نمی گذشت که بمباران شیمیایی دشمن شروع شد. پدرانه دور نیرو ها می گشت و آنها را ترغیب به استفاده از ماسک می کرد و از طرف دیگر با روشن کردن آتش در پی از بین بردن اثرات مواد شیمایی بود. اما وقتی خواست با فرماندهی تماس بگیرد، ماسکش را بر داشت و در کمتر از چند دقیقه روی زمین افتاد، دشمن گاز سیانور، خطرناکترین ماده شیمیایی را روی سر بچه ها ریخته بود. ●سریع با وانت او را عقب فرستادیم، اما ماشین واژگون شد و پیکر سردار، همچون خورشیدی در جزیره مجنون برای همیشه بی غروب باقی ماند. 📎پ ن : سمت: فرمانده گردان تخریب، لشکر 19 فجر ●شهدای غریب فارس ●محل شهادت: ۱۳۶۷/۴/۶جزیره مجنون 🌹 @shohaday110🌹 ☺🙃🙃
آمده بود مهمانی، سر سفره هم نشسته بود، امّا دست به غذا نمی‌زد. زن‌دایی پرسید: «محمدعلی! مگه گرسنه نیستی؟» همان‌طور که سرش پایین بود جواب داد: «می‌تونم یه خواهشی از شما بکنم؟ می‌شه چادرتون رو سرتون کنید؟!» آن روزها یازده دوازده سال بیشتر نداشت. شهید محمد‌علی رجایی کتاب سیره شهید رجایی، ص 34 رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ای فرزند آدم، از آنچه خدا حرام کرده اجتناب کن و عفت داشته باش تا از اهــل عبادت خدا محسوب گردی. ارشاد القــلوب، ترجـمه طباطبایی، ص75-74 🌹 @shohaday110🌹 ☺🙃🙃
✍مسجدکه میرفتم ، چند باری دیدمش... خیلی ازش خوشم می اومد چون مرد بودن را در اون می دیدم... برای رسیدن بهش چله گرفتم ساده زیست بود ، طوریکه خرید عروسی اش فقط یه حلقه ۴۵۰۰ تومنی بود ... مهریه ام ۱۴ سکه و یه سفر حج بود که یه سال بعد ازدواجمون داد؛ -مي گفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد. هیچ وقت بهم نمی گفت عاشقتم... می گفت می گفت اگه عاشقت باشم به زمین می چسبم.... من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون می دیدم که برایش ماندن چقدر سخت است ...برای چله گرفتم چون خیلی دوستش داشتم و می خواستم به آنچه که دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شودهمسر شهید برای رسیدن و ازدواج با مهدی عسگری چله می گیرد ،ده سال بعد برای رسیدن مهدی به خدا چله می گیرد ... 🌹 @shohaday110🌹 ☺🙃🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از امیر علی
🔸🔶بسم رب الشہدا والصدیقیݩ🔶🔸 ★← یہ ڬــــاݩاݪ ڹاب ڔمـــاݩ ★← اوݩم از ݩۅع ڪامݪا مذهبۍ ★← ۅقڣــ اهݪ بیټ ۅ شهدأ اڳہ دݪټ ٺغییر°مےخواد↓ بـــــیا و ڔمــاݩ "دۅ مدافع "رۅ بخۅݩ😇 •°∞با شہدا ٺغییر ڪنیم😔∞°• ❃ ♪ ❃ ♪ ❃ ♪ ❃ ♪ ❃ ♪ ❃ ♪ ❃ ♪ ❃ https://eitaa.com/joinchat/3815243827Cceb5c1ea8e ❃ ♪ ❃ ♪ ❃ ♪ ❃ ♪ ❃ ♪ ❃ ♪ ❃ ♪ ❃
هدایت شده از امیر علی
_تنهاچیزے کہ ایـݧ روزها یکم آرومم میکرد فکر کردݧ ب اوݧ برنامہ اے کہ درباره ے شهداے گمنام بود. اوݧ شب بعد از مدت ها باخدا حرف زدم: "خدا جوݧ منم اسماء...هنوز منو یادت هست؟!....نمیدونم قراره آینده چه اتفاقی برای خودمو زندگیم بیوفتہ... کمکم کن نزار از اینی که هستم بدتر بشم,,,اون شب خوابی دیدم که راه زندگیمو عوض کرد، دیدم یه مرد جوون که چهره اش مشخص نیست اومد سمت من و ازم پرسید... اسم شما اسماء خانمہ؟! برای خواندن ادامه رمان کلیک کنید↓↓ https://eitaa.com/joinchat/3815243827Cceb5c1ea8e