eitaa logo
•ڪاڹاݪ شھداے‌گمناݦ•🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
67 فایل
کپی مطالب≡صلوات به نیت ظهور امام زمان ارتباط با ما↯ @Shahidgomnam_s کانال دوم↯ @BeainolHarameain ڪانـاݪ‌روضـہ‌امـون↯ @madahenab ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/16670756367677
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام امام زمانم السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ ... سلام بر تو ای نور خداوند که هدایت یافتگان به مدد آن ، راه را از بیراهه می شناسند و مومنان به یمن آن نجات می یابند ... مولای من ! مهرِ تو را خدا به گِل و جانمان سرشت دنیای در کنار تو یعنی خود بهشت باید زبانزد همه دنیا کنم تو را باید که مشق نام تو را تا ابد نوشت ... اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ، 🌹 اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ، 🌹بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُـــــم مْ @shohaday_gommnam
•ڪاڹاݪ شھداے‌گمناݦ•🇵🇸
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین‌الدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه 📔کتاب ستارگان حرم کریمه - سی و پنجم لشکر ، سد دز بود وما همراه آقامهدی رفته بودیم غرب کشور شناسایی . بعدبیست روز، راه افتادیم سمت لشکر. قرار شد آقامهدی سری به خانواده اش بزند، بعد بیاید. سه راهی سد دز که رسیدیم گفت((بین عقل و دلم دعواست .دلم می گه برم اهواز پیش زن و بچه م ، اما عقلم می گه اول برم لشکر ، رزمنده ها رو ببینم.)) قرآنش را باز کرد و استخاره گرفت. مضمونش این بود که اگر شما کار خدا را بگذارید در اولویت ، خدا هم کار دنیای شمارا درست می کند. معطل نکرد ، پیچید سمت سد دز . -سی و ششم کم می آمد، خیلی کم هم می ماند. شاید چند ساعت . اما همین که می آمد برایم خیلی مهم بود. فرمانده بود و شهید و مجروح شدن نیروها حتماً رویش تاثیر می گذاشت. وقتی قرار بود بیاید می گفتم الان ناراحت است و از شهادت نیروهایش می گوید وسختی عملیات ؛ ولی توی اوج ناراحتی ، خنده از لبش نمی رفت . غصه و ناراحتی هایش را می گذاشت پشت در خانه. ✍🏻نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زین‌الدین ... @shohaday_gommnam ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
☀️اهميّت حسن عاقبت 📗 لِكُلِّ امْرِئ عَاقِبَةٌ، حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ 💠 براى هر كس سرانجامى است، شيرين يا تلخ ✍يعنى انسان نبايد امروز خود را در نظر بگيرد، بايد مراقب عاقبت خويش باشد. «ابن الوقت» بودن و به نتيجه اعمال خود نينديشيدن و عاقبت كار را نديدن مايه بدبختى است. مسئله تدبر و تدبير كه از صفات برجسته انسان شمرده مى شود به همين معناست كه انسان عاقبت انديش باشد نه ابن الوقت. به يقين غفلت از عاقبت كارها و عاقبت زندگى انسان مشكلات عظيمى براى او در دنيا و آخرت به بار مى آورد. افراد موفق و پيروز عاقبت انديش اند و سعى مى كنند از عاقبت «مُرّة» (تلخ) بپرهيزند و به عاقبت «حُلوة» (شيرين) روى آورند. 📘 @shohaday_gommnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|‌‌🌿°•🦋| 💌پیام‌شہید‌ابراهیم‌هادۍ‌وتمام‌شہدا‌: لطفا‌درمیان‌ نگاه‌هاۍ‌مختلفۍ‌ڪہ بہ‌خود‌جلب‌مۍ‌ڪنید‌ مراقب‌چشمان‌گریان‌ امام‌زمان‌عج‌ و شہدا‌ باشید💔.. چہ‌خانم‌هستید‌وچہ‌آقا پاروۍ‌هواۍ‌نفستان‌ بگذارید‌تنہابراۍ رضاۍ‌خدا‌ ڪارڪنید‌نہ‌براۍ‌جلب‌توجہ‌و معروفیت‌یا‌هرچیز‌دیگرۍ‌ڪہ‌بشہ‌ازش‌‌نام‌برد🥀. دقت‌ڪنید‌رفتارهاوڪردار‌هاۍ‌شما‌زیر ذره‌بین‌امام‌زمان‌عج‌وشہدا‌قرار‌دارد. ان‌شاءالله‌خطا‌و‌اشتباهۍ‌ازشما‌سرنزند‌ڪہ شرمنده‌ۍ‌امام‌زمان‌عج‌وشہدا‌شوید😓.. |💔| @shohaday_gommnam
هدایت شده از شــهـیـد‌ نــوروزے
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اطلاع رسانی کنید 🌷🕊
🌟رفیق مثل رسول 🌟۲۹ با فرید رفتیم پایگاه بسیج. تمام مدت جلسه بسیج منتظر بودم زودتر تمام شود و من فرصت کنم اتفاقی که افتاده بود را برای آقامرتضی تعریف کنم،هرچند که خودش متوجه شده بود که حرفی برای زدن دارم. قبل از تمام‌ شدن جلسه سرش را نزدیک گوش من آورد،گفت:آقا رسول چی شده؟اینجا نیستی. مثل هرشب من و فرید باآقا مرتضی از مسجد راه افتادیم،تمام مسیر آقا مرتضی به من فرصت داد حرفم رابزنم.وقتی که تمام شد ،نگاهی کرد و گفت:رسول ،معلمت فهمیده تو نبودی،برای همین از دستت ناراحت نیست.از این بابت خیالت راحت باشه، اما امروز یه تمرین بزرگی را انجام دادی. نگاهی به آقا مرتضی کردم و با تعجب گفتم:من آقا؟.بله،برو به این حرفم فکرکن.من فقط یه راهنمایی میکنم‌. آخر شب تمام اتفاق های روز و حرف هایی که ردوبدل شده بود را مرور کردم،مثل همه لحظات زندگی ام این جریان راهم در بسته توکل به خدا پیچیدم و به دست آسمان سپردم. 🌟روزها مثل صابون آب خورده لیز میخوردند.محاسنی که حالا هرروز ردیف بیشتری را روی صورتم پر میکرد،این طی شدن روزها را به رخم می‌کشید. مدرسه اعلام کرد تعطیلات نوروز اولین گروه دانش آموزی را به اردوی راهیان نور می‌فرستند.نتوانستم با بچه ها راهی شوم.دوربین زنیت جدیدم را به یکی از بچه ها دادم تابرایم کلی عکس یادگاری به عنوان سوغات بیاورد. حالا نشستم سرساک،دارم لباس هایم را تا می‌کنم،چون قرار شده به همراه مامان و بابا به این سفر بروم. خدارو شکر میکنم که بالاخره قرعه به اسم من دیوانه زدند. قرار شد با کاروانی از دوستان بابا به این سفر برویم. اتوبوس که راه افتاد ،خیالم راحت شد که شهدا دعوتم کردند، هر پیچی که رد می‌شدیم باخیال راحت تری به صندلی ام لم میدادم.خیلی حال و حوصله حرف زدن با کسی و نداشتم.دلم میخواست الان فرید،حسین یا پوریا بودند تا می توانستم کمی کل کل کنم. باید اعتراف کنم برای شروع یک رابطه سخت میگیرم،ولی وقتی دوستی را انتخاب کردم ،پای این دوستی و رفاقت هستم،به قول یکی از بچه ها که میگفت:اول آشنایی وقتی دیدم نه اهل فوتبال و بازی های گروهی هستی،نه اهل شیطنت و شوخی ،به حسین گفتم:این چقدر خشک و عصا قورت داده است،اما حالا این رفاقتی که بین ما هست رو خیلی دوست دارم. 🌟رفیق مثل رسول 🌟۳۰ کمی سردم شد،خودم را محکم بغل کردم و چشم هایم را روی هم گذاشتم. برای یک لحظه خواب دیدم.وقتی بیدار شدم،متوجه شدم کمتر از پنج دقیقه خوابم برده بود،اما تصویر این بود،بالای یک تپه که چندتا درخت کوتاه بود،یک دفعه صدای انفجار آمد و یک سیب سرخ از آن بالا غلت خورد به سمت پایین.به جاده نگاه کردم.تصور میکردم زمان جنگ،چند شهید درست از همین مسیر به جبهه اعزام می شدند.نگاهی به هم سفرها کردم،یا خواب بودند یا مشغول حرف زدن. جیب پیراهنم را چک کردم.یک تکه کاغذ پیدا کردم. از مادرم خودکار گرفتم و بالای کاغذ نوشتم:یکی از برنامه هایم بعداز برگشت ازسفر،مطالعه زندگی شهید دین شعاری باید باشد.باخودم گفتم:حتما لحظه ای که خوابش را می‌بینم، لحظه شهادت این شهیده. مامان صدا کرد و یک مشت پسته و تخمه کف دستم ریخت.وقتی نگاه به صورت مامان کردم،تو ذهنم آمد،اگر روزی شهادت قسمت من بشود،برای یکی از چیزهایی که حتی در بهشت نیز دل تنگش میشوم،نگاه صورت خانواده ام است. خنده ام گرفت و گفتم:حتما جو راهیان منو گرفته،جنگ کجا،من کجا،شهادت کجا. چندروزی که جنوب بودیم راویان مختلفی می آمدند و برای ما از شرایط و وضعیت آن زمان، تعریف می‌کردند، ایثار،شجاعت،صداقت،.... هرخاطره یک دنیا حرف در دل خود داشت،دنیایی که اگر خوب به آن نگاه نکنیم،شاید سال‌های آینده کم رنگ شوند و بین ما،دفاع و فرهنگ شهادت فاصله بیفتد. خون شهدا قداستی به ذره ذره این خاک بخشیده بود که برای پا گذاشتن روی آن خیلی جاها تابلو زده بودند که با وضو وارد شوید،اینجا فقط به خاطر خاک نبود که باید وضو میگرفتیم،برای عشقی که جا خوش کرده بود باید تطهیر می‌شدیم.. شهدا در یک چیز مشترک بودند و آن عشق واقعی بود.یک جنسی از عشق که قابل گفتن نیست.فقط باید برای رسیدن به آن تلاش کرد و حتما چاشنی دیگر لازم داشت:مثل حجب و حیا،رعایت لقمه،گذشت.. دو رکعت نماز خواندم و به سجده رفتم ،مطمئن شدم خاکی که این همه عاشق را در دل خودش به امانت نگه داشته قابلیت سجاده شدن را دارد. بعد از سفر راهیان سعی کردم بیشتر روی خودم کار کنم .بیشتر مراقب اخلاق و رفتارم بودم،برای خودم یک سرمشق نوشتم که چند بند خاص داشت؛مثل این حرف شهید حسین خرازی(گاهی یک نگاه حرام شهادت را برای کسی که لیاقت شهادت دارد،سال ها عقب می‌اندازد ). 🌟رفیق مثل رسول 🌟۳۱ درسم را پیگیر بودم،راستش برای برنامه های بسیج و تحقیقی که در مورد مباحث نظامی داشتم،بیشتر وقت میگذاشتم و همین گاهی نمره های من را مثل سیگنال های صوت بالا و پایین می‌برد.یک روز جمعه پایگاه بسیج برنامه کوه پیمایی داشتیم.از پنجشنبه که رسیدم خانه تمام کاره