بهشت در ناراحتى ها و جهنم در شهوات پيچيده شده است
📗#نهج_البلاغه
فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) كَانَ يَقُولُ إِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكَارِهِ وَ إِنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ؛ وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَا مِنْ طَاعَةِ اللَّهِ شَيْءٌ إِلَّا يَأْتِي فِي كُرْهٍ وَ مَا مِنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ شَيْءٌ إِلَّا يَأْتِي فِي شَهْوَةٍ، فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً نَزَعَ عَنْ شَهْوَتِهِ وَ قَمَعَ هَوَى نَفْسِهِ، فَإِنَّ هَذِهِ النَّفْسَ أَبْعَدُ شَيْءٍ مَنْزِعاً وَ ...
💢همانا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم همواره مى فرمود: «گرداگرد بهشت را دشوارى ها (مكاره) و گرداگرد آتش جهنّم را هوس ها و شهوات گرفته است.آگاه باشيد چيزى از طاعت خدا نيست جز آن كه با كراهت انجام مى گيرد، و چيزى از معصيت خدا نيست جز اينكه با ميل و رغبت عمل مى شود.پس رحمت خداوند بر كسى كه شهوات خود را مغلوب و هواى نفس را سركوب كند، زيرا كار مشكل، باز داشتن نفس از شهوت بوده كه پيوسته خواهان نافرمانى و معصيت است
اين يک واقعيت است که انسان در مسير اطاعت فرمان خدا اعم از عبادات و غير آن و نيز براى کسب فضايل اخلاقى و دفع رذايل، بايد راه هاى پر پيچ و خمى را طى کند و از فراز و نشيب ها و گردنه هاى صعب العبور بگذرد و هر لحظه مراقب خطرهايى که از چپ و راست او را تهديد مى کند باشد تا به سر منزل مقصود برسد ; ولى در مسير گناه، نفس سرکش گويى در جاده صاف و بدون مانع و خالى از پيچ و خم با سراشيبى مطلوب حرکت مى کند. همين است سرّ پاداش مطيعان و رمز کيفر عاصيان.
📘#خطبه_176
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
•ڪاڹاݪ شھداےگمناݦ•🇵🇸
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زینالدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #قسمت
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زینالدین
📔کتاب ستارگان حرم کریمه
#قسمت- پنجاه ویکم
عراق هرچه آتش داشت، ریخت ؛ولی نتوانست جزیره را پس بگیرد.شبانه خاکریز را شکافت و آب افتاد توی جزیره. رفتیم سمت ورودی آب .آقامهدی زودتر از ما رسیده بود. چند نفری داشتند گونی های خاک و الوارهای چوب را می گذاشتند جلوی آب گفتم (( نیروکمه بذارید به بچه ها بگم بیان کمک.)) گفت(( لازم نیست.)) الوار را گذاشت روی دوشش تا کمر رفت توی آب.
✍🏻نویسنده کتاب #مهدی_قربانی
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زینالدین #صلوات
#ادامه_دارد..
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
#فرمانده_قلب_ها
🔰 شهيدی که تسبیح موجودات و جمادات را می شنید!!!
🌹شهيد عارف مسلک #حسینعلی_عالی فرمانده محور عملیاتی لشکر ۴۱ ثارالله
🔹بعضی از دوستان خاص او اذعان دارند که او به معرفتی دست یافته بود که می توانست از ضمیر افراد اطلاع یابد.
🔸تسبیح موجودات عالم را که خداوند در قرآن بر آن تصریح کرده است بشنود.
🔹با حسین برای شناسایی رفتیم وقت نماز شد اوّل برادر عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند.
🔸بعد ایشان به نگهبانی ایستاد و من به نماز من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم.
🔹پس از نماز دیدم حسین می خندد به من گفت : می خواهی یقینت زیاد بشه؟
🔸با تعجّب گفتم: بله اما تو از کجا فهمیدی؟
🔹خندید و گفت : چه قدر؟
🔸گفتم : زیاد.
🔹گفت : گوشِت رو بذار روی زمین و گوش کن.
🔸من همان کار را کردم شنیدم که زمین با من حرف می زد و من را نصیحت میکرد.
🔹و می گفت : مرتضی ! نترس عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست.
🔸من و تو هر دو عبد خداییم اما در دو لباس و دو شکل.
⭕️ سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و...
🔹زمین مدام برایم حرف میزد سپس حسین گفت : مرتضی! یقینت زیاد شد؟
🔸مرتضی می گفت : من فکر می کردم انسان می تواند به خدا خیلی نزدیک شود اما نه تا این حد.
🏷راوی #شهید_مرتضی_بشارتی
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
#امامخمینی (ره) :
📌 شهادت رمز پيروزے است.
ملتے كه شهادت را آرزو دارد پيروز است.
شما چه در دنيا پيروز بشويد يا به شهادت برسيد ، پيروزمنديد.
شهادت عزت ابدے است.
📜فرازی از وصیتنامه #شهیدحاجقاسمسلیمانی:
راه امام، مبارزه با آمریکا و حمایت از جمهوری اسلامی و مسلمانان تحت ستم استکبار، تحت پرچم ولیّفقیه است.
#شبجمعهیاداماموشهدا
🌷هدیه کنیم صلواتی نثار ارواح مطهرشان
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
شهیدالکرخ 3.mp3
20.92M
#کتابصوتی 🎧
📒 شهیدالکرخ
فصل 3⃣ #پایان
#شهیداحمدروستایی
#اللهمعجللولیکالفرج
─═༅✧🌹✧༅═─
فصل2 👇🏻
https://eitaa.com/shohaday_gommnam/21167
[WWW.SARALLAH-ZN.IR]ma0202216.mp3
35.1M
#شور #شبجمعه
📝من بی غم عشقت دنیا رو نمیخوام..
🎤حاج مهدی #رسولی
▫️#امام_حسین ؛۱۴۰۲
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
🌟قصه دلبری🌟۳
وسط دفتر بسیج جیغ کشیدم،شانس آوردم کسی آن دور و بر نبود.نه که آدم جیغ جیغویی باشم.،ناخودآگاه از ته دلم بیرون زد.بیشتر شبیه جوک و شوخی بود.خانم ابویی که به زور جلوی خنده اش را گرفته بود،گفت:(آقای محمد محمدخانی من رو واسطه کرده برای خواستگاری از تو!)اصلا به ذهنم خطور نمیکرد مجرد باشد.قیافه جا افتاده ای داشت.اصلا توی باغ نبودم.تا حدی که فکر نمیکردم مسئول بسیج دانشجویی ممکن است از خود دانشجویان باشد.میگفتم تهِ تهش کارمندی چیزی از دفتر نهاد رهبری است. بی محلی به خواستگارهایش را هم از سر همین میدیدم که خب،آدم متاهل دنبال دردسر نمیگردد!
به خانم ابویی گفتم:(بهش بگو این فکر رو از توی مغزش بریزه بیرون!)شاکی هم شدم که چطور به خودش اجازه داده از من خواستگاری کند.وصله نچسبی بود برای دختری که لای پنبه بزرگ شده است.
کارمان شروع شد،از من انکارو از او اصرار.سر در نمیآوردم آدمی که تا دیروز رو به دیوار مینشست، حالا این طور مثل سایه همه جا حسش میکنم.دائم صدای کفشش توی گوشم بود و مثل سوهان روی مغزم کشیده میشد.ناغافل مسیرم را کج میکردم،ولی این سوهان مغز تمامی نداشت.هرجا میرفتم جلوی چشمم بود.معراج شهدا،دانشکده ،دم درِ دانشگاه،نماز خانه و جلوی دفتر نهاد رهبری.
گاهی هم سلامی میپراند .دوستانم میگفتند:(از این آدم مأخوذ به حیا بعیده این کارا !)
کسی که حتی کارهای معمولی و عرف جامعه را انجام نمیداد و خیلی مراعات میکرد،دلش گیر کرده و حالا گیر داده به یک نفر و طوری رفتار میکرد که همه متوجه شده بودند.گاهی بعد از جلسه که کلی آدم نشسته بودند، به من خسته نباشید میگفت یا بعد از مراسم های دانشگاه که بچه ها با ماشین های مختلف میرفتند بین این همه آدم از من میپرسید(با چی و کی برمیگردید؟)
یک بار گفتم:به شما ربطی نداره که من با کی میرم!)اصرار میکرد حتما باید با ماشین بسیج بروید یا برایتان ماشین بگیریم.میگفتم:(اینجا شهرستانه،شما اینجا رو با شهر خودتون اشتباه گرفتین،قرار نیست اتفاقی بیفته!)
گاهی هم که پدرم منتظرم بود،تا جلوی در دانشگاه میآمد که مطمئن شود.
🌟قصه دلبری 🌟۴
در اردوی مشهد ،سینی سبک کوکو سیب زمینی دست من بود و دست دوستم هم جعبه سنگین نوشابه.عزّو التماس کرد که سینی رو بدید به من سنگینه!.گفتم:ممنون مت خودم میبرم. و رفتم.از پشت سرم گفت:مگه من فرمانده نیستم؟دارم میگم بدین به من.
چادرم را کشیدم جلوتر گفتم:فرمانده بسیج هستین نه فرمانده آشپزخونه.
گاهی چشم غره ای هم میرفتم بلکه سر عقل بیاید،ولی انگار نه انگار.چند دفعه کارهایی را که میخواست برای بسیج انجام دهم،نصفه نیمه رها کردم و بعد هم با عصبانیت بهش توپیدم.هربار نتیجه عکس میداد.نقشه ای سر هم کردم که خودم را گم و گور کنم و کمتر در برنامه ها و دانشگاه آفتابی بشوم،شاید از سرش بیفتد.دلم لک میزد برای برنامه های((بوی بهشت)).راستش از همان جا پایم به بسیج بازشد.دوشنبه ها عصر،یک روحانی کنار معراج شهدا تفسیر زیارت عاشورا میگفت و اکثر بچه ها آن روز را روزه میگرفتند.بعداز نماز هم کنار شمسه معراج افطار میکردیم.پنیر که ثابت بود،ولی هرهفته ضمیمه اش فرق میکرد.، هندوانه،سبزی یا خیار.گاهی هم میشد یکی به دلش میافتاد که آش نذری بدهد.قید یکی دوتا از اردوها را هم زدم.
یک کلام بودنش ترسناک به نظر میرسید.حس میکردم مرغش یک پا دارد.
میگفتم:(جهان بینیش نوک دماغشه .آدم خود مچکر بین.)
در اردوهایی که خواهران را میبرد،کسی حق نداشت تنهایی جایی برود ،حداقل سه نفری.اصرار داشت:جمعی و فقط با برنامه های کاروان همراه باشید.ما از برنامه های کاروان بدمان نمیآمد، ولی میگفتیم:گاهی آدم دوست دارد تنها باشد و خلوت کند یا احیاناً دونفر دوست دارند باهم بروند. در آن مواقع،باید جوری می پیچاندیم و در میرفتیم .چند بار در این رفتن ها مچمان را گرفت.بعضی وقت ها فردا یا پس فردایش به واسطه ماجرایی یا سوتی های خودمان میفهمید.یکی از اخلاق بدش این بود که به ما میگفت فلان جا نروید و بعد که ما به حساب خودش زیرآبی میرفتیم ،میدیدیم به!
آقا خودش آنجاست،نمونه اش حسینیه گردان تخریب دوکوهه.رسیدیم پادگان دوکوهه.شنیدیم دانشجویان دانشگاه امام صادق عقرار است بروند حسینیه گردان تخریب.این پیشنهاد را مطرح کردیم.یک پا ایستاد که (نه،چون دیر اومدیم و بچه ها خسته ن،بهتره برن بخوابن که فردا صبح سرحال از برنامه ها استفاده کنند.و اجازه نداد.گفت:همه برن بخوابن. هرکی خسته نیست ،میتونه بره داخل حسینیه حاج همت.
باز هم حکمرانی.به عادت همیشگی ،گوشم بدهکارش نبود.همراه دانشجویان دانشگاه امام صادق ع شدم و رفتم.در کمال ناباوری دیدم خودش اونجاست.!