eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻وَ اِنْ اَخَذْتَنٖی بِذُنُوبیٖ اَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ... و اگر مرا به گناهانم باز خواست کنی تو را به مغفرتت باز خواست کنم... 💠فرازی از مناجات شعبانیه💠 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌙 🗓 🌹 مدافع حرم حاج عبدالله اسکندری 🕌 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اے شهید🌷🕊️ ڪاش اندڪے مثل شمـــ💚ــا قلبــــ هامان تحتــِ تســخیر خـــــدا بود تا گام هایمــان اینگونه زمینــــــ گیــــــر نـــشود...!💔 💔🥀 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌷 حاج عبدالله عاشق بود. هر سال براي اين سه روز وقت مي گذاشت یک بار همکارانش گیر داده بودند اگر این سه روز را بمانی و به کارهای مردم برسی، بهتر نیست؟ گفته بود: شما یک هفته، ده روز مرخصی می گیرید به شمال مي روید براي تفريح، من هم سه روز مرخصی می گیرم تا با خدایم تنها باشم تا دست پر برگردم و کار مردم را راه بی اندازم. در حقیقت من می‌روم تا انرژی بگیرم و وقتی برگشتم بهتر و بیشتر به مردم خدمت كنم. 🌹🍃🌹 🎊 🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * *. وقتی پدر مومن فهمیده باسواد و از خانواده‌ای مذهبی باشد ،معلوم است که جمشید چه پسری خواهد شد. البته بعد برای تان می‌گویم چطور شد که از جمشید تغییر نام داد و خودش خواست نامش مهدی باشد. همه آرزویش را داشتند. باهوش و با ادب بود. حیف که عمر مادرش کفاف نداد بزرگ کند و به هوش و ادب و پسرش ببالد. جمشید هنوز سه سالش نشده بود که مادرش از دنیا رفت و از این نعمت عزیز محروم شد. تازه داشت احکام اسلامی را یاد می گرفت و خودش را برای مدرسه رفتن آماده می‌کرد که پدرش هم در دامن سرد خاک آرام گرفت. خیلی تلاش کردیم که کاکاجان زنده بماند،اما سرطان داشت و لاعلاج.با این که دکترها جوابش کرده بودند بیمارستانی نبود که برای مداوایش نرفته باشیم. آخرالامر هم در تهران مغزش را عمل کردند اما سودی نداشت و یک سال بعد به رحمت خدا رفت. من که آن موقع در شیراز درس می خواندم به ده برگشتم. یاد کاکاجان دیوانه ام میکرد.یاد این که روزهای آخر عمرش که می دانست رفتنی است رو به من کرده بود و با چهره ای تکیده گفته بود: «ایرج کاکا ,بعد از من نزار بچه هام دربدر بشن» چند وقتی که از فوتش گذشت پدرم هم بر خواسته او تاکید کرد و من با تمام وجود سرپرستی خانواده اش را به عهده گرفتم.عمو بودم باید پدر هم می شدم و این سخت بود و زحمت می برد. دیگر برادرم نبود که به وجود نازنینش و به بزرگی از عشق به ورزم،من جای خالی این ر را برای خودم با تربیت صحیح و با ادب کردن بچه هایش که دیگر بچه‌های خودم و جگرگوشه هایم بودند پر کردم و این  شد دل مشغولی شب و روزم. از بین بچه های مرحوم برادرم،جمشید بیشترین تاثیر را در زندگی من گذاشت. طوری شد که خیلی چیزها را از او یاد اخلاص ،صداقت، صبوری ،محبت و از همه مهمتر تواضع. یادم است روزی یکی از بچه های هم سن و سالش را به خانه آورده بود و به او چیزی یاد میداد. سوال کردم چه کار می‌کنید؟ گفت: درس می خوانیم. وقتی دوستش رفت، دوباره سوال کردم گفت:عمو جان این دوستم درسش ضعیف بود و  بچه‌ها مسخره اش می کردند .و من ناراحت می شدم او را به خانه آوردم تا درس ها را یاد بگیرد و کمتر پیش معلم به بچه ها خجالت بکشه. دارد.... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 💫 🌷مسابقات دو میدانی 10 هزار متر کشوری در ورزشگاه آزادی تهران بود. خانمیرزا 200، 300 متر از نفر دوم جلوتر بود. دور آخر بود که نفر دوم خود را به خانمیرزا رساند و از عقب شورت ورزشی خانمیرزا را کشید. ناگهان خانمیرزا سرعتش را کم کرد و باقیمانده‌ی مسیر را با حالت راه رفتن ادامه داد. هر چه مربی‌ها و تماشاگران فریاد زدند که بدو، بدو اهمیت نداد. همین کم شدن سرعت به نفر دوم اجازه عبور داد و او هم با شادی چند متر آخر را از خان‌میرزا جلو افتاد و اول شد، خانمیرزا هم بعد او دوم. بعد از مسابقه با خانمیرزا مصاحبه کردند، درباره‌ی علت این کارش گفت: «برای من اول و دوم شدن در این مسابقه ارزش نداشت. ارزش ان هست که یک ورزشکار مرد باشه، که متأسفانه من اینجا چنین چیزی ندیدم!» بعد از این مسابقه، خانمیرزا به اردوی تیم ملی دومیدانی دعوت شد تا جهت مسابقات آسیایی اعزام شود، اما بخاطر جو اردوهای مختلط ورزشی که پیش از این دیده بود، این دعوت را رد کرد و نرفت. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ ایتا: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 | 🔻سردار شهید مهدی خوش سیرت: ماه رمضان، ماه قرآن است و شادابی دلهای بیدار با طراوت قرآن، بلکه مهمتر از آن، حیات ما قرآن است و با او بودن و پس هیچ وقت زندگی بدون قرآن را قبول مکن و در پناه قرآن زشتی ها را از خودمان دور کنیم و با توسل و تمسک به قرآن خوبی ها را در خود پرورش دهیم و بارور کنیم. ۱۳۶۶/۲/۲۱ 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💢تلفن خانه زنگ خورد. بابا بود با صدای خسته. پرسیدم افطار كردید؟ گفتند بچه‌ها برايم در قرارگاه افطار آماده كردند اما نرفتم و در خط ماندم و با رزمنده‌ها سفره انداختيم و نان پنير مختصری خورديم. گفتم چرا قرارگاه نرفتید؟ گفتند «ميترسم در غيبتم مظلومی با زبان روزه، اسير و يا شهید شود». 😔 راوی:«زینب سلیمانی» 🌱🌷🌱🌷 ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🛑 🛑 ♦️ذبح قربانی روز اول ماه مبارک رمضان ➖🔻➖🔻➖ به حمدالله ،در روز اول ماه رمضان (یک‌شنبه ۱۴ فروردین) طبق رسم ماهیانه و ﺑﺎ ﻋﻨـﺎﻳﺖ حضرت زهرا(س) , ﺗﻌﺪاﺩ ۲ﺭاﺱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺫﺑﺢ و توسط خادمین شهدا در مناطق فقیرنشین شیراز در ﺑﻴﻦ ۶۴ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨــﺪ ،توزیع گرديد . خداوند در ماه مبارک رمضان این عمل را مورد قبول درگاه خود و عملی در جهت تعجیل فرج مولایمان قرار دهد... 🔻🔻🔻🔻 شادے روح امام و شهدا و اموات بانیان خیر 🌷▫️🌷▫️ شیراز http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌙 🗓 🌹 بی سر حاج شیر علی سلطانی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱باید یادمان بماند سـختیِ سنگرهایِ کمین را، هور را، نیـزارها را، واخلاصِ رزمنـدها را.. تا مـبادا زمان از یادمان ببرد مدیونِ چه کسـانی هستیم!|💔🥀 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔹قبل از عید نوروز به مرخصی آمده بود و مرا دلداری می داد. گفتم: «ان شاءالله کی بر می گردی؟» - «هفت روز بعد از عید.» دقیقاً هفت روز بعد از عید تشیع جنازه اش بود. بالای تابوتش نشستم. گفتم: «می خواهم صورت پسرم را ببوسم.» گفتند: «شهید شما سر ندارد!»😭 گفتم: «می خواهم دستش را، بدنش را ببوسم.»😞 گفتند: «شهید شما دست هم ندارد، فقط کمی از پایش باقی مانده!»😭 نشستم بالای تابوت و گفتم: «پسرم شیرم حلالت. این پسر را که در راه خدا دادم با سر و گردن و دست و پا قربانی در راه خدا دادم. امیدوارم خداوند این قربانی را از من قبول کند.» این شعار را بلند سر دادم؛ «این گل پرپر من هدیه به رهبر من!» اما هنوز حسرت بوسیدن دست و صورت رسول بر دلم مانده بود. شب خواب آقایی نورانی را دیدم. گفت: چرا ناراحتی؟ گفتم حسرت بوسیدن روی پسرم به دلم ماند. کنار جنازه پاره پاره رسول نشست و بر تکه بدن دست کشید. تکه های بدن به هم رسید و بدنش کامل شد، مثل اول. کنار پسرم نشستم و یک دل سیر رسول را بوسیدم تا دلم آرام شد.... 🍃🌷🍃 عبدالرسول محمدپور 🍃🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔹قبل از عید نوروز به مرخصی آمده بود و مرا دلداری می داد. گفتم: «ان شاءالله کی بر می گردی؟» - «هفت روز بعد از عید.» دقیقاً هفت روز بعد از عید تشیع جنازه اش بود. بالای تابوتش نشستم. گفتم: «می خواهم صورت پسرم را ببوسم.» گفتند: «شهید شما سر ندارد!»😭 گفتم: «می خواهم دستش را، بدنش را ببوسم.»😞 گفتند: «شهید شما دست هم ندارد، فقط کمی از پایش باقی مانده!»😭 نشستم بالای تابوت و گفتم: «پسرم شیرم حلالت. این پسر را که در راه خدا دادم با سر و گردن و دست و پا قربانی در راه خدا دادم. امیدوارم خداوند این قربانی را از من قبول کند.» این شعار را بلند سر دادم؛ «این گل پرپر من هدیه به رهبر من!» اما هنوز حسرت بوسیدن دست و صورت رسول بر دلم مانده بود. شب خواب آقایی نورانی را دیدم. گفت: چرا ناراحتی؟ گفتم حسرت بوسیدن روی پسرم به دلم ماند. کنار جنازه پاره پاره رسول نشست و بر تکه بدن دست کشید. تکه های بدن به هم رسید و بدنش کامل شد، مثل اول. کنار پسرم نشستم و یک دل سیر رسول را بوسیدم تا دلم آرام شد.... 🍃 عبدالرسول محمدپور 🍃🌷🍃 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * *. در آن موقع مدرسه راهنمایی نبود. شش کلاس ابتدایی می‌خواندند و شش کلاس متوسطه. بعد هم به آنها دیپلم می دادند.گاهی به این پنج یا شش آبادی آدم خیری پیدا میشد مدرسه می ساخت، بچه هایی که پشت کار داشتند با هزار مکافات می‌رفتند ،درس می خواندند. جمشید هم یکی از آنها بود. برای رسیدن به مدرسه می بایست از هفت‌خوان رستم رد میشدی،رودخانه و کشتزار و تپه ماهور،اگر عشق نباشد  رسیدن به آن تقریباً غیر ممکن است. یک روز آب رودخانه بالا می آمد،کشتزار را سیل می گرفت،زمستان هم که تا زانوی آدم توی گل فرو می رفت.تابستان هم اگر پیراهن را می چلاندی به اندازه یک لگن آب از آن می چکید. جمشید هر روز صبح به مدرسه می‌رفت. درسش را می خواند و بر می گشت. هرکس و مسیر رفت و برگشت را می‌دید می‌گفت: تا فردا صبح با گوشه ی رختخواب می‌افتد. در حالیکه جمشید به خانه می‌آمد،درس می خواند و تا شب در کارها به ما کمک می کرد. هرگز ندیدم این پسر خم به ابرویش بیاورد. سال پنجم و ششم هم درس می خواند و هم معلم بود.اگر معلمی دیر می کرد یا نمی آمد کار جمشید بود که به شاگرد ها درس بدهد و خلاصه بگویم مایه سرافرازی تمام اهل آبادی بود و ما همه وجودش افتخار می کردیم. جمشید با این که شیطنت ها و جست و خیز های کودکانه رهایش نمی کرد و بسیار شلوغ و بازیگوش بود اما آرامش و متانت هم داشت. به موقع بازی می کرد و سر و صدا راه می انداخت و به موقع هم ساکت بود و موقر،گوشه ای می نشست و فکر می‌کرد. با ادب بود و تو دل برو. کوچک و بازیگوش بود اما بچه نبود.جنسش چیز دیگری بود و با هم سن و سال هایش تفاوت زیادی داشت. انگار که روح در مکان و زمان نگنجد،از زمان جلوتر باشد. زودتر از زمان حرکت کند. خوب یادم هست که با چهره معصومانه و کنجکاو و نماز خواندن مرا نظاره می‌کرد و گاه مهر نماز را جابجا می‌کرد و قرآن کوچک داخل جانماز را برمی‌داشت و به آن خیره می شد. دارد.... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️ در جبهه ها 🍋تصاویری از لحظات و و مناجات‌های رزمندگان دفاع مقدس در ماه مبارک رمضان جبهه ها http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 💫 🌷به اتفاق تیم پاس مرودشت رفته بودیم یکی از شهرستان های شمال فارس. تماشاگران میزبان خوب می دانستند که تیم پاس مهاجم اثرگذاری دارد به اسم خانمیرزا استواری. برای همین شعاری علیه خانمیرزا ساخته بودند و مرتب تکرار می کردند. چشمم سُر خورد روی زمین و خانمیرزا. انگار نه انگار که چند صد نفر یک صدا دارند علیه او شعار می دهند. نیمه‌ی اول تمام شد. رفتم سمت خانمیرزا. گفتم خانی یه وقت این حرف‌ها رو به دل نگیری‌ها! خندید و گفت: «نگران نباش!» نیمه دوم که شروع شد، هنوز پنج دقیقه نگذشته بود که خانمیرزا از فاصله سی متری، از سمت چپ با پای چپ، چنان شوت محکمی زد که اصلاً دروازه‌بان نتوانست قدم از قدم بردارد. مثل میخ کوبیده شده بود جلو دروازه و توپ از کنارش به تور دروازه نشست. چنان این گل زیبا و به یاد ماندنی بود که سکوت عجیبی استادیوم را فرا گرفت. پنج دقیقه نگذشته خانمیرزا گل دوم را هم در دروازه حریف کاشت، چند دقیقه بعد هم گل سوم را. دیگر نفس از کسی در نمی‌آمد... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ ایتا: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
📸 نماز اول وقت حاج قاسم سلیمانی قبل از افطار ⭕️ قبل از افطار، نماز می‌خواندند. می‌گفتند: نزدیک افطار، عطش انسان برای آب و غذا زیاد می‌شود؛ در این لحظه‌ها اجر این‌ نماز بیشتر است! 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* گرامیداشت سالگرد شهادت شهید غلامعلی دست بالا 🎙سخنران: حجت الاسلام پور ابراهیم برادر *کربلایی محمد شریف زاده* 💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۱۸ فروردین / از ساعت ۱۸* ⬇️⬇️⬇️⬇️ 🚨👈 *مراسم طبق دستورالعمل ستاد استانی کرونادر و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🌙 🗓 🌹 حاج منصور خادم صادق 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱گاهے از آن بالا... نگاهے به ما اسیران ،دنیا ڪنید؛ دیدنےشده حال خسته ما و چشمـ های پر از حسرتمـان!🍂 تا آسمـان....✨ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔹همه چیزش از ماه شعبان بود..... ولادت..... جانبازی و شهادتش. می گفت دوست داشتم آن احساس حضرت عباس(ع) در وجودم باشد. اول دستم را بدهم بعد به شهادت برسم... 🔹گرد و خاک انفجار که نشست، شعبان را دیدم دستش کنارش افتاده بود. دست دیگرش را در خون میزد و به صورت می کشید می گفت:« نمی خواهم دشمن فکر کند زردی رویم ذره ای به خاطر ترس است.» شعبان علی عفیفه 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * *. هر چند نمی توانست بخواند اما مثل اینکه آن را بفهمد می شکفت. برای ما انس و الفتش با قرآن و نماز عجیب نبود،چون پدری داشت که عمرش را برای کسب تقوا و راهنمایی مردم سپری کرده بود و در واقع این فضائل حاصل دانه‌های خیری بود که کاکاجان در دل و جان روستاییان کاشته بود. روزها و شب‌های زیادی سپری شدند تا سرانجام ماه مبارک رمضان فرا رسید.جمشید که کلاس دوم دبستان را تازه تمام کرده بود با شور و شوقی باورنکردنی به استقبال روزه رفت. اما با مخالفت ما روبرو شد.ولی اشتیاق عجیبی در وجودش داشت در جریان داشت که حرف های ما را ندیده می گرفت.فکر می کنم روز چهارم بود که نزدیکی های اذان صبح با عجله برخاستم و برای تهیه غذا به طرف آشپزخانه رفتیم تا زودتر سحری را آماده کنیم. اما چراغ را روشن دیدم و حس کردم یک نفر از در پشتی بیرون رفت. راستش ترسیدم که نکند کسی وارد خانه شده باشد. برای همین به طرف در رفتم.در تاریکی چیزی معلوم نبود با اینکه نگران بودم دوباره به خودم جرات دادم و داد زدم: کیه؟ کسی جوابم را نداد. وقتی برای بار سوم بلندتر صدا زدم صدایی از دل تاریکی آمد: «عمو جان منم جمشید» نفس راحتی کشیدم.هنوز از اضطرابم کاسته نشده بود که جلو آمد و نور کم رنگ فانوس قسمت هایی از چهره اش را روشن کرد. او هم کمی ترسیده بود. گفتم :پسرجون این موقع شب؟! او که تازه لقمه اش را قورت داده بود سرش را پایین انداخت و گفت: غذا میخوردم گفتم :بچه جون این نصف شبی چه وقت غذا خوردن ؟!مگه روز را از تو گرفتند؟! سرش را کمی بالا آورد. نگاهم در نگاهش گره خورد .گفت :با اجازتون غذا خوردم که روزه بگیرم. قطره اشک روی گونه هام لغزید غم دلم را فشرد. از پنجره آسمان را نگاه کردم. به یاد پدر مرحومش افتادم.داغ برادر غم عجیبی است. او هم بیش از سن و سالش می فهمید .شمع محفل اهالی روستا بود حالا بچه‌اش شمع زندگی ما. دارد.... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻بِكَ عَرَفْتُكَ، وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ خدایا من تو را، به تو شناختم وقتی کار گیر میکرد بچها نگاهشون توحیدی میشد مقتدا به امام.... 🎙حاج حسین یکتا 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 💫 🌷اوایل انقلاب بود و خیلی از منافقین در لباس حمایت از بنی صدر خائن به انقلاب توهین می‌کردند و به افراد با ایمان و انقلابی جسارت و اهانت. آن روزها این افراد با این چنین دیدهایی سر چهار راه دولت آباد مرودشت تجمع می‌کردند و ضد انقلاب شعار می‌دادند. با خانمیرزا بیرون بودیم. به چهار راه دولت آباد که رسید یک لحظه دیدم از من جدا شد و خودش را انداخت تو قلب این تجمع ضد انقلاب. ناگهان گرد و خاکی از میان جمعیت به پا شد به سر خودم می زدم و بلند خانمیرزا را صدا کنم. سه ربع ساعتی طول کشید که با سرو روی خاکی و خونی از میان جمعیت آمد بیرون. می‌گفت: وقتی رفتم داخل این‌ها، هفت هشت نفر آنها ریختند روی سرم. اما در عوض من هم آن پدر سوخته منافقی را که به انقلاب و امام توهین می‌کرد، حسابی ادب کردم و برگشتم! عادتش بود. اگر به خودش فحش و توهین می¬کردید، سرش را پائین می انداخت، اگر به صورتش سیلی می‌زدید می‌گذشت، اما کافی بود کسی به امام، انقلاب یا شهدا توهین کند، دیگر کسی حریفش نمی‌شد. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ ایتا: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید