eitaa logo
شهدای غریب شیراز 🇮🇷
4.5هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
3.5هزار ویدیو
45 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻... تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰به مناسبت ۶۷/۴/۴ سالروز تک ناجوانمردانه دشمن در جزیره مجنون 🔹یادشهدای امام رضایی جزیره مجنون🔹 💢هوا خیلی گرم بود آن هم در تیرماه منطقه جنوب و خوزستان و جزیره مجنون که گرمای بسیار سوزناک و اذیت کننده داشت. در آخرین شب کاری، بچه ها پس از برگشت از خط، داخل سوله ی فلزی که پنکه های سقفی خیلی کوچکی داشت، شروع به استراحت کردند. ربع ساعت بیشتر نشد که صدای فریاد شهید خورشیدی که در بیرون سنگر خوابیده بود، بلند شد. در ورودی سوله ایستاده بود و بلند فریاد میزد و به بچه ها می گفت: بلند بشید... دشمن شیمیایی زده...! من همیشه احتیاط لازم را انجام می دادم، حتی وقتی هم که می خوابیدم، ماسک شیمیایی را بالای سرم می گذاشتم. به محضی که سردار بچه ها را صدا زد و گفت: عراق شیمیایی زده، اولین کاری که کردم ماسکم را به صورتم زدم. با سر و صدای شهید خورشیدی بچه ها بلند شدند. منتهی بعضی ها دیر بلند شدند و همان چند لحظه ای که دیرتر بلند شدند باعث شد که تعدادی به گازهای شیمیایی آلوده شوند. به گمانم اولین کسی هم که شیمیایی شد، خود سردار خورشیدی بود. بدنش به شدت شروع به لرزش کرد. ماسکی را پیدا کردم و روی صورتش زدم که ایشان به علت سرفه شدید بر اثر استشمام گاز شیمیایی ماسک را از صورت خود جدا کرد. دوباره دو سه نفر دورش جمع شدیم، ماسک را به صورتش زدیم و دستانش را گرفتیم که ماسک را بر ندارد، اما شدت استشمام گاز به حدّی بود که کنترل از ایشان صلب شده و نمی¬توانست ماسک را روی صورت خود نگه دارد. در این بِین بود که پنج شش تا از بچه¬های دیگر هم مورد اصابت گاز شیمیایی قرار گرفتند. کاری نمی¬شد کرد. آخر سنگر، یک قسمت انباری درست کرده بودند، سه چهار تا از دوستانی که از وضعیت عادی خارج شده بودند را داخل این انبار گذاشتند که محافظت شوند. آنهایی هم که خوابیده بودند فقط چند نفر زنده ماندند. یک عده¬ای از دوستان هم در بیرون داخل پشه بند خوابیده بودند که هیچ کدام بیدار نشدند و در همان حالت افتادند. در عین حال چند تا از بچه ها زنده بودند و چند نفر با همان وضع به شهادت رسیدند، یا لحظات آخرشان بود. یکی از آنها برادریوسف شجاعی بود، در آن لحظات آخر قرآن می خواند و فریاد می زد امام را تنها نگذارید... 🍃🌷🍃🌷 هدیه به سردار مفقود الجسد سردار خورشیدی و ۲۵۰ شهید استان فارس جزیره مجنون 🍃🌷🌱🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: * * * * * کلافه بودم نگران بچه های گردان که یک گروهان ۱۶ بود به ارتفاع دوقلو و یک گروهان ش رفته بود برای کمین گروهان نهم برای احتیاط در شیار بانی شار مستقر بود منتظر ماندیم تا ببینیم بچه های آقای قنبرزاده چه می کنند اصل همه چیز ارتفاع ریشن بود .اگر بچه ها ریشن را می گرفتند مشکل دیگری نداشتیم .هر چقدر که دشمن پاتک میکرد می‌توانستیم مقابله کنیم. باز با بیسیم تماس گرفتم دو گروهان اعلام موفقیت کردند. هنوز گوشی در دستم بود که دیدم از سنگر بیرون رفت. در راه کانال شروع کردبه قدم زدن. متوجه اش بودم اما نه طوری که بفهمد. بلکه ظاهراً خودم را با بیسیم مشغول کردم .مرتب قدم میزد دقیقه به دقیقه نگاه میکرد به آسمان مثل اینکه منتظر چیزی باشد. دست هایش را پشت سر گرفته بود و حال عادی نداشت. توی خودش بود. یکباره آتش دشمن شروع شد. گفتم: بچه ها آماده باشید که الان خاک سنگر را هم به آتش می کشند. حالا وقت پناه گرفتن بود. اما او داد زد:« سریع بیاید بیرون» پریدیم بیرون . دشمن آژیر شده بود و کانال را پیچانده بود به آتش. دوازده نفری میشدیم که در کانال بودیم رو به شهر سید صالح که در واقع رو به همان ارتفاعی که عملیات انجام می شد. کانال عمیق بود و اندازه معمول قد یک انسان. لبه هایش سنگ چین شده بود مگر یک نقطه کوچک که از قضا همین جا ایستاد. توی خود هنوز توی خودش بود یک چشمش به آسمان من با بیسیم صحبت میکردم با حاج نبی رودکی دست دراز کرد طرف من و گوشی را گرفت و گفت: می خواهم با عوض صحبت کنم (معصومی فرمانده گروهان) این معصومی آخرین کسی بود که با صدای مجید را در بیسیم شنید الان هم هست بچه کوار است در تیپ الهادی. من نگران بودم که خاطراتش زیاد و به خاطر حالتی که مجید داشت به دلم افتاده بود ما زبانم قفل شده بود با هر گلوله که کنارمان می خورد دلم فرو می ریخت. حالت عجیب و غریب از کلافه کرده بود آدم نبود که ساکت باشد یا رسمی حرف بزند و شوخی نکند. http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰یادی از شهدای جزیره مجنون 📢سخن شهدا را بشنویم ... 🔹🔸🔹🔸🔹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍ﻭﺻﻴﺖ ﺯﻳﺒﺎﻱ ﺷﻬﻴﺪ: «بالاخره جنگ هم چیزی است که تمام می شود و لی بعد از جنگ هم ، جهاد هست و جبهه ادامه دارد و آنجایی که انسان وظیفة خداییش را انجام بدهد همانجا برایش جبهه است .» 🌹 🌱🌷🌱🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 🔻شهید علی‌ هاشمی: آیا علی اکبر امام حسین ( علیه السلام) بی هدف بود، یا حضرت ابوالفضل بی هدف بود. مگر می شود، سرباز روح الله بی هدف باشد و این را بدانید در جوانی پاک بودن، شیوه ی پیغمبری است. ای جوانان عزیز! هر چند که خون ما به ناحق و برای حق ریخته شد، ولی باعث شدکه درخت اسلام شاداب بماند، تا میوه ی آن که آزادی است به دست دشمن نرسد. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
کجائید ای شهیدان خدایی🌷 🍃بے قراری و شوق پرواز ازچهره هاتان مےبارد... خستگے را خستہ ڪردید افلاکیان خاکے ... صورتهای غبارگرفته نشانه دوچیز است؛ خستگے از دنیا اشتیاق به شهادت✨ 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 🌟 2⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است... ✅ اَلا اِنَّ اَوْلِیائَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ - عَزَّوَجَلَّ - فَقالَ: الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ اُولئِكَ لَهُمُ الْاَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ. ✅ هان! دوست داران امامان ، مؤمنانی هستند که خداوند جزّوجل چنین توصیف فرموده :آنان که ایمان آورده، باور خود را به شرک نیالوده اند ؛ پس ایشان در امان اند و راه یافتگان. (انعام/۸۲) 📚فرازی از بخش هفتم خطابه غدیر ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نوروز ۶۶خبر دادن حاجی زخمی و تهران بستریه. رفتیم ملاقاتش..... ترکش خمپاره ۶۰ بدنش را چاک چاک کرده بود. به خصوص ترکشی که زیر زبانش بود و تکلم را از او گرفته بود...😔 روی کاغذ نوشت؛ اصلاً نگران نباشید این هم از طرف خداوند است و من به این حال و درد افتخار می کنم که حال که شهید نشده ام حداقل این طور مجروح شده ام. برای من یک قران و چند کتاب دیگر بیاورید!😳 بیست روز طول کشید تا ترکش را خارج کردند و تکلمش برگشت. با همان زبان بی زبانش، با قلم و کاغذ کل پرستار های بخش را تخت تاثیر قرار داده و به انها درس زندگی می اموخت....👌 🌿🌷🌿🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: * * * * * در همین احوالات بودم که چند گلوله کاتیوشا پشت سرمان فرود آمد.همگی در کانال فرو رفتیم .مجید هم همین طور ،هنوز گوشی بی سیم در دستش بود .داخل کانال صاف بود ،مگر جلوی مجید که یک سنگ صخره مانند ، جا خوش کرده بود .مامور بود و مأموریت داشت .انفجارها که تمام شد نیم خیز شدم.برگشتم به طرفش .احساس کردم دارد گوشی از دستش می افتد.بغلش گرفتم و دست گذاشتم زیر سرش . دستم گرم شد هوا هنوز روشن نشده بود .اول فجر بود .نمی توانستم مطمین بشوم .شاید هم نمی خواستم قبول کنم.اما به هرحال مجید مجروح شده بود .ترکش خورده بود به پشت سرش.از همانجا که سنگ چینی نداشت .پیشانی اش هم شکافته بود .خورده بود به همان صخره که گفتم ماموریت داشت. همه چیز دست به دست هم داده بود تا مجید از دست برود .خودش هم خوب فهمیده بود .شاید از یک روز قبل ،لااقل از عصر روز بیست و هفتم. خون گرمش از دستم سرریز کرده بود .لال شده بودم .حتی بی سیم چی ها را صدا نکردم .کم کم بچه ها متوجه شدند .آنها هم دست کمی از من نداشتند .یواش یواش از بهت و حیرت درامدیم و اشکهایمان سرازیر شد. فقط توانستیم گریه کنیم .همین. مرتضی روزیطلب وضعش از همه خرابتر بود .شاید کسی که بیشتر از همه با مجید بود خودش بود .همه‌ی شناسایی ها را با هم انجام می دادند .باورش نمیشد .حق هم داشت. گریه کردیم .شاید به اندازه دهم محرم.آرام که شدم ، پا شدم .به خودم و بچه ها نهیب زدم: _شهید شد که شد ...این عاقبت همه ماست .ما برای زنده ماندن اینجا نیامدیم.اصلا اینجا به مرگ نزدیکتر است یا زندگی ؟!! خلاصه یک نطق مفصل با نفس گرم حاجی ارایه دادم تا بچه ها به خود آمدم و خودشان را جمع و جور کردند . چشم بستم و نفس عمیقی کشیدم .هوا هنوز از بوی مجید پر بود و عطر خونش در دستانم. خودم می فهمیدم که همه طمطراقی که کردم الکی بود .برای همین دوباره اشکهایم سرازیر شد .این بار بلند بلند گریه کرد. یاد مجید ، کسی که در لشکر بیش از همه دوستش داشتم، جگرم را کباب می کرد . •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید حاج محمد ابراهیمی 💫 🌷حاج‌محمـد در حال ساخت خانه بود. گفت: می‌خواهم خانه‌ام را دوطبقه بسازم. یکی برای زندگی، یکی هم بشود حسینیه برای مراسم‌‌های هیئت. مدت کوتاهی از شهادت حاج‌محمـد می‌گذشت که حاجی را به خواب دیدم. ناراحت بود و گرفته. گفتم: چیه حاج‌محمـد، چرا این‌قدر گرفته‌ای؟ با ناراحتی گفت: حاجی، اینجا هنوز گیر خانه‌ای هستم که در آن دنیا ساختم! از خواب پریدم. حدس زدم باید بابت این خانه بدهکار باشد. صبح روز بعد رفتم سراغ پدرش حاج‌مسیح، چیزی نمی‌دانست. به چند نفر از دوستان و آشنایانشان تماس گرفتیم. بالاخره متوجه شدیم، حاج‌محمـد برای ساخت خانه از آشنایی پولی قرض گرفته که تا زمان شهادت موفق به تسویه آن نشده است. آن بنده خدا هم بعد از شهادت حاج‌محمـد شرم کرده و جریان بدهی را نگفته بود. به هر ترتیب که بود، بدهی حاج‌محمـد تسویه شد. شب بعد دوباره حاج‌محمـد را به خواب دیدم، این بار شاد بود و لبخند زیبای همیشگی‌اش، زیباتر از همیشه بر لبانش می‌درخشید. گویی بار سنگینی از دوشش برداشته شده بود... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🍃بارها شنیده بودم که ابراهیم از این حرف که برخی می گفتند فقط می رویم جبهه برای شهید شدن اصلا خوشش نمی آمد. ✔️به دوستانش میگفت: همیشه بگید تا لحظه آخر تا جایی که نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم. اگر خدا خواست و نمره ما بیست شد آن وقت شهید میشویم ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم.🌷 👤راوی:خواهر شهید 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75