eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹: 🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤. برگرفته از خاطره محیط الذین خادم ساعت ۱۲ شب بود همراه سید به سمت قرارگاه راه افتاده بودم تا در جلسه ای که برای بررسی نحوه آماده سازی نیروهای عملیات کربلای ۵ می پرداخت شرکت کنیم. خلع ناشی از شهادت حاج مهدی و تاریکی راه سکوت عمیقی را بر ما حاکم کرده بود سکوت سید از ناگفته‌های زیادی خبر می‌داد و من در تاریکی صدای گام‌هایش را می‌شنیدم که شتاب خاصی داشت. در جلسه مشکلات و مسائل زیادی مطرح شد بزرگ‌ترین مشکل وضعیت جوی و استراتژیک منطقه بود. هوای صاف و زمین هموار باعث می‌شد تمام نقل و انتقالات ما در معرض دید دشمن قرار بگیرد. در آن موقع تنها می شد به معجزه دل بست معجزه که خیلی سریع هم اتفاق افتاد. این جلسه یکی از بچه ها که از بیرون به جمع ما ملحق شد خبر داد که حدود نیم ساعتی از هوای منطقه غبار آلوده شده به طوری که چشم چشم را نمی‌بیند .این از لطف وزش بادی بود که این بار خلاف جهت همیشگی می وزید و حتی باعث می‌شد تا سر و صدای تحرکات ما به گوش دشمن نرسد. بازدید از قرارگاه بیرون زده این بهترین وضعیت ممکن برای تردد و انتقال کانال به منطقه مورد نظر بود این وضعیت را ظهر فردای آن شب ادامه داد. ساعت حدود یک و نیم بعد از ظهر بود تقریباً تمامی تجهیزات در محل های مورد نظر مستقر شده بودند دیگر برای دیدن آفتاب لحظه‌شماری می‌کردیم. زمین منطقه خیس بود و گرد و غبار هوا مانع از دید مواضع دشمن میشد. به مدد وزش باد ،غباری که منطقه را پوشانده بود کنار رفت و آفتاب با تنبلی خاص ظهر های پاییز خود را وسط آسمان نشان داد. زمان مناسبی برای شروع عملیات به همراه سید و برادران ظل انوار جهت آخرین سرکشی به مواضع خودی راه افتادیم. سید همانطور که قبلاً گفتم بعد از شهادت حاج مهدی به کلی دگرگون شده بود خیلی ساکت توی خودش بود اما دقیق تر که می شدی بیقراری و خاصی را در حرکاتش میدیدی. دارد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷گردان هاي کميل و فجر لشکر المهدي(ع) مأمور آزاد سازي بخشي از درياچه نمک و الحاق با لشکر سيدالشهدا(ع) شده بود. بعد از نبردي جانانه توانستيم به اهداف از پيش تعين شده برسيم. پاتک تانک ها براي باز پس گيري منطقه آغاز شده بود. و ما بيست نفر که در منطقه باقي مانده بوديم بايد مقابل يک گردان تانک ايستادگي مي کرديم. سريع خود را به مرتضي رسانديم و به ايشان گفتيم: عمو تانک هاي دشمن هر لحظه به ما نزديک تر مي شوند چه کار کنيم؟ با همان لبخند هميشگي و زيبايش گفت: اينجا که جاي چه کنم چه کنم نيست، ما نبايد منتظر تانکها بنشينيم که نزديک ما شوند، ما بايد خودمان به استقبال تانک ها برويم. حرفش تمام نشده، يک قبضه آرپي جي روي دوش گذاشت، از خاکريز بالا رفت و اولين تانک را زد. اين حرکت مرتضي جرقه اي بود براي نبرد جانانه ما با تانک ها. ساعتي نگذشته بود که تانک ها به عقب برگشتند. اخلاق مرتضي اين بود، هيچ وقت منتظر کسي يا چيزي نمي ماند، تا آخرين توانش در مقابل دشمن مي ايستاد. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگر از شیراز پرکشیدن.. 💠مراسم تشییع پیکر مطهر شهیدان مدافع امنیت شهید محمد اسلامی و شهید محمد سجادی زاده ⬅️فردا پنجشنبه ۳ شهریور از ساعت ۹ صبح 🔶از حرم حضرت شاهچراغ به طرف دارالرحمه_شیراز 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 یه حرف دل .... می‌گفت به اون نوجوان گفتیم چطور آمدی جبهه... گفت با التماس 😭 گفتیم چطوری آمدی خط مقدم ؟! گفت با التماس و توسل... خندیدیم و گفتیم چطوری میخوای شهید بشی؛ گفت با التماس ... هنوز چند قدم نرفته بود که با یه خمپاره آسمانی شد .... 🚨حالا قضیه یادواره شهدای غریب شیراز شده... گفتند چطوری مداح و سخنران و بقیه موارد جور شد ..گفتیم با التماس به شهدا و توسل به حضرت زهرا( س)... ♨️♨️فردا شهرمون یه حالت خاص دارد... بوی شهدا در شهر پیچیده... تو این چند ساعته مانده به یادواره شهدای شیراز و اجتماع عاشقان شهادت هر کس هرجور میتونه پای کار شهدا باشه 📢تبلیغات مراسم را پخش کنه استوری کنه .... به خانواده های معظم شهدا اطلاع بدهد ... خلاصه یه غوغا در گلزار شهدای شیراز به اسم شهدا راه بیندازیم.... 💢میخواهیم بگوییم اینجا سومین حرم اهل بیت ع هست شهر عاشقان شهادت.... انشاالله یه روزی هم برای ما یادواره شهید بگیرند... 🚨مردم شیراز... فردا شهدا منتظرمان هستند ... همه بیاییم... 🔅یا زهرا...
لطفا مبلغ باشید...
💔🖤💔 ✨هر طرف که می‌نگری شهیدی را می‌بینی که با چشمان نافذ و عمیقش نگران توست که تو چه می‌کنی؟ سنگین است و طاقت فرسا زیر بار نگاهشان حس می‌کنی که در وجودت چیزی در هم می‌ریزد شهدا توانستند، آمده‌ایم تا ما هم بتوانیم! ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
در شیراز ... 🏴حاج عبدالله برگشت ... 🏴۵ شهید گمنام رخ نمایی کردند .... 🏴دو شهید در شیراز آسمانی شد.... 😭😭😭😭😭 حالمان خاص هست امروز .... هر کس حالش شهدایی هست امروز وعده ما ... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤. برگرفته از خاطره محی الدین خادم هیچکدام حرفی نمی زدیم سکوت عجیبی بود. در همین سکوت است که انسان به گفته های زیادی پی می برد. شاید سرمنشاء تمامی آنها همان بیان واحدی باشد که بشر پیش از آموختن سخن از طبیعت فرا گرفته است. برای شکستن سکوت و نیازی که به حرف زدن در خودم حس میکردم نگاهم را روی تک تک آنها گرداندم تا انگیزه سخن پیدا کنم .چهره ها شان در هم و نگاه هشان خیره کننده بود. هرکدامشان نشانگر انتخابی سخت بود که از نخستین انسان آغاز و تا آخر این بشر ادامه دارد. بر آن شدم تا با مزاحی لبخند را بر لبانشان بنشانم .نزدیک سید رفتم با لبخند سرم را روی سینه اش چسباندم. _اوه چه خبره !!قلبت چه سر و صدایی راه انداخته سید؟! بابا توپخونه عراقی ها هم اینجوری تالاب تلوپ نمیکنه... خنده ریزی زد و با لحن آرامش بخشی گفت: داره بارو بندیلش را جمع میکنه. نمیخواستم دوباره سکوت را در جمع خودمان ببینم به سمت مهدی ظل انوار رفتم و همین کار را در مورد او تکرار کردم.. _این هم که سر و صداش بالا رفته...!! به جای او سید نگاهش را به سمتم چرخاند و با ته خنده جواب داد: _این هم راهیه! این کار را در مورد دو برادر دیگر ظل انوار انجام دادم و بازهم سید همان جواب را داد. در آن وضعیت به عمق پاسخ های سید فکر نمیکردم تنها هدفم دیدن خنده روی لبانشان بود . سرم را به سمت سینه خودم خم کردم و با حالت شکوه آمیزی گفتم: نه انگار مسافر این خونه از خستگی خوابش برده.. بابا یکی پیدا بشه بیاد این فلک زده را هم بیدارش کنه. صدای خنده ما بود که لایه جنب و جوش بچه ها به آسمان رفت. به نزدیکی های قرارگاه رسیده بودیم‌ حالا که فکر می کنم پیچیده ترین حالات و کمالات روحی معنوی را می‌شد در ساده ترین کلمات و حرکات آنها تشخیص داد. هنوز هم پس از گذشت سال‌ها درک بسیاری از مسائل آن روزها برایم مشکل است. واقعا آن هشت سال پنجره بازی بود به درک و شهودی که فراتر از تصور انسان های ماشین زده امروز است. حکایت، حکایت مسافرانی بود که تنها به رفتن فکر می کردند. شادی روح شهید سیدمحمد کدخدا صلوات http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
از قافله عاشقان شهدا عقب نیفتیم...
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷من و عمو مرتضي هم اتاق بوديم. يک شب براي رفع حاجت بلند شدم، هنوز بيرون نرفته بودم که ديدم کسي مچ پايم را گرفت. عمو مرتضي بود. کنارش نشستم. سر در گوش من کرد و آرام به صورتي که ديگر بچه ها نشنوندگفت: روح الله تو را به خدا، اسم من را هم در خشاب چهل تيرت قرار بده! بچه ها به شوخي اسم چهل مؤمني را که در نماز شب نام برده مي شد، خشاب چهل تير گذاشته بودند. من خنديدم و بيرون رفتم و چند دقيقه بعد، از سرماي بيرون به گرماي تشک پناه بردم. هنوز خوابم نبرده بود که مرتضي بلند شد که بيرون برود. مچ پايش را گرفتم و گفتم: عمو مرتضي ما را هم در خشاب چهل تيرت جا بده! عمو خنديد و رفت. اما هرچه منتظرش شدم نيامد. دنبالش رفتم. در نمازخانه پيدايش کردم، آنچنان در نماز اشک مي ريخت که همانندش را نديده و بعد ها هم نديدم. خيلي از بچه هاي گردان فجر نماز شب خوان بودند، اما خصوصيت مرتضي اينگونه بود که نمازش زماني تمام مي شد که سحر خيزترين نيروهاي گردان تازه بيدار مي شدند، براي همين کمتر کسي نماز شب عمو را به چشم ديده بود. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ربَنــا آتِنـــا فِی الدُنیـــا کــــربلا ما تشنه عشقیم و شنیدیم که گفتند رفعِ عطشِ عشق فقط نامِ است 🌺 🌙هوای کربلا داریم.... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb