eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * چند روز بعد که طبیعت حلول نوروز و بهار را نوید می داد، خبر مفقودالجسد شدن کریم محمودی را آوردند .روزی که اولین فرزند کریم به دنیا آمد، پیکر غرق در خون او در شرق دجله در میان باتلاقها رها شده بود. حجت الله ضرغامی را نیز مزدوران صدام در کردستان مظلومانه شهید کردند .طولی نکشید که پیکر پاره پاره صدرالله محمودی، ابوالفضل شهدای روستایمان با دو دست قطع شده، مهمان گلزار شهدای روستا شد. نظر محمودی هم مدرسه ای همه دانش آموزان روستا که به خاطر حسن خلق و شوخ طبعی اش اهل آبادی او را دوست میداشتند هم مفقودالجسد بعدی بود. از دوازدهم فروردین تا اواخر شهریور در جزیره مجنون روستای ما چهار شهید تقدیم کرد. بهروز همتی فرمانده یکی از گروهانهای گردان امام علی(ع)، دیگری کُردم عرب زاده که مدتها تحت فرماندهی حاج محمود کاوه فرمانده شهید لشکر ویژه شهدا بود و تازه به لشکر نوزده و جزیره مجنون آمده بود ،زاهد تنها پسرش را رها کرد و رفت . فتح الله هوشمندی قد رشیدی داشت و متانتی مثال زدنی او هم شهید شد! بعد فرامرز همتی فرمانده ی یکی از دسته های گردان امام حسن مجتبی (ع) در خلوت خاک آرمید. از فرامرز دخترش رقیه به یادگار ماند. روزها به تلخی میگذشت. هر کس سوز و گداز پیران ایل و طفلان مظلوم به یادگار مانده را میدید میماند و هوای رفتن و جنگیدن نمیکرد؛ از جنس ایل ما نبود. ایل و عشیره یعنی سلحشوری؛ ایثار و اخلاص و هر آن چه یک انسان و یک جامعه برای زندگی با عزت نیازمند آن است و ما همه یک روز بهاری با تعدادی از همکلاسیهایم بنا گذاشتیم که بدون اطلاع به خانواده ها به شهر نورآباد ممسنی برویم و از طریق بسیج به جبهه اعزام شویم . ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
... 🌸سيزده سال بيشتر نداشت که قصد رفتن به جبهه کرد ولی به خاطر کمی سن قبولش نکردند. 💢دفعه دوم شناسنامه برادر بزرگترش را به سپاه برد و این سری او را پذیرفتند و فقط مانده بود رضایت نامه ما به خانه آمد .کنار من نشست و گفت : برای رفتن به جبهه نام مرا نوشته اند ولی شما این رضایت نامه را امضا کن. ✨گفتم: اجازه نمی دهم بروی برادرت که نیست تو بمان. ناراحت شد گریه کرد و گفت: من با 12 نفر از دوستانمان ثبت نام کردیم حالا اگر بروم جلو آنها خجالت می کشم و سرافکنده می شوم .آنقدر گریه کرد که من امضا کردم🥺 قرار بود آن جمع دوازده نفری ۴۵ روز بعد مرخصی بیایند همه آمدند اما او نیامد🥺 مانده بود تا ٧۵ روز دیگر😢 ١٢٠ روز بعد از اعزامش آسمانی شد و خبر شهادتش آمد.💔 ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅ https://eitaa.com/golzarshohadashiraz نشردهید
عکس خاطره شهید حاج منوچهر رنجبر.zip
17.37M
با سلام 19 عکس و خاطره از سردار شهید حاج منوچهر رنجبر تقدیم به دوستان 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پست ویژه ۱۳ آبان 💢 سفارت یا جاسوس خانه؟ 🎙 امام خمینی (ره) 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
برادران و خواهران!! این دنیا، دنیاے آرامش است و همه میدانیم که هیچکدام ما ماندگار نیستیم و همه خواهیم رفت فقط مراقب باشیم پرونده مان سفید باشد. 🌷شهید 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🌷🕊🍃 تـو فقط بی‌سیم‌ات را جواب بده ما قول می‌دهیم تمام رنج‌ها را به دوش بکشیم تمام غصه ها را فقط! صدایت را از ما دریغ نکن... 💔🥀 🕊 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
. شیرافکن موجود نیست!😊 🔻🔻🔻🔻 به ، مأمور شده بود. زودتر به منطقه رفته بودند. وقتی وارد شدیم هر کس از نیروهای بومی را می دیدیم سراغ را می گرفت. آنقدر برخوردش با اطرافیان خوب و سریع کار ها راه می انداخت که همه او را می شناختند. فردای آن روز برای انجام کاری به ستاد فرماندهی لشکر رفتم. از چیزی که دیدم خنده ام گرفت. بزرگ روی کاغذ نوشته و پشت شیشه زده بودند: توجه، توجه آقای موجود نیست. آنقدر سراغش را گرفته بودند که مسئولین کلافه و این اطلاعیه را نوشته بودند! مسلم شیرافکن 🌹🌱🌷🌱🌹🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * ذاکر نجاتی میگفت: - بچه ها اگه از شهرستان سپیدان بریم بهتر ثبت نام مان میکنن. صادق میگفت: _بریم نورآباد بهتره. بالاخره قرار گذاشتیم که فردا ساعت دوازده حرکت کنیم فردا صبح که همه سر کلاس حاضر بودیم ذاکر به بچه ها میگفت: - عکس و شناسنامه یادتان نرفته باشد؟ همه به اتفاق عکس و شناسنامه همراه داشتیم. ساعت دوازده ظهر به محض تعطیل شدن کلاس کتابها را توی کشوی میز گذاشتیم و بدون آن که ناهاری بخوریم و یا غذایی همراه داشته باشیم پای پیاده راه شهر را در پیش گرفتیم. آن سالها در روستای ما وسایل نقلیه خیلی کم بود دو دستگاه وانت نیسان که صبح میرفتند و غروب بر می گشتند. باید از یک رودخانه پرآب میگذشتیم بعد از چند کوه و تپه رد میشدیم تا به کفه میرسیدیم. تازه وقتی به کفه میرسیدیم احتمال این که ماشین گیرمان نیاید هم وجود داشت. آن قدر با تاخت و سرعت میرفتیم که گویی از قفس پریده بودیم. گاهی هم به پشت سر نگاهی میکردیم تا کسی دنبالمان نیامده باشد. صادق مثل همیشه حرف های بامزه میزد. ذاکر هم با صدای بلند میخندید .رسیدیم به اولین روستای سر راه، ذاکر گفت: _گرسنم شده!همین جا باشید تا برم از روستا نان بگیرم. آشنا دارم. ذاکر رفت و مقداری نان محلی گرفت و با خود آورد. آن قدر گرسنه بودیم که معلوم نبود نانها به دست چه کسی افتاد و چگونه بلعیده شد. راه را از میان بوته زارها و جنگلهای انبوه و دره های عمیق گذشتیم تا به کفه رسیدیم. شانس کمک کرد و یک دستگاه وانت بار در حال رد شدن دیدیم دست تکان دادیم و نگه اش داشتیم. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
11.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقا میگه دیر بجنبید ۵۰۰ سال عقب میمونید! 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️ 🌹 ماه های محرم هم زمان عشق‌ورزی کل خانواده با حضرت اباعبدالله الحسین بود. پدر ده شب اول ماه محرم، بچه‌ها را به هیئت‌های عزاداری اباعبدالله در شیراز می‌برد و سه شب شام غریبان هم همیشه در مراسم شهر سیدان شرکت می‌کردیم. پدر عاشق امام حسین بود. هر وقت نام امام حسین برده می‌شد، چشم‌هایش پر اشک می‌شد. همیشه به ما می‌گفت: شما هیچ‌وقت نباید در خانه امام حسین را رها کنید، هرچه بخواهید همین‌جا هست! پدر و مادر خیلی مراقب ما بودند، حتی در مسیر مدرسه ما را همراهیی می کردند که به خلاف کشیده نشویم، حتی سید رضا که بزرگتر بود و به دبیرستان می رفت. یک روز یکی از همسایه‌ها معترضانه به پدر گفت: سید آقا، پسران شما دیگر بزرگ شده‌اند، نیاز نیست آن‌قدر مراقب آنها باشید. پدر در جوابش محکم گفت: آقای عزیز، این بچه سیدها، امانت خدا هستند، من این بچه‌ها را درب‌خانه امام حسین برده‌ام، باید تمام سعی خودم را بکنم که آنها حسینی بزرگ شوند! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما منطق داریم. منطق ما ضعیف نیست. مبارزه‌ی ما با آمریکا منطق دارد. 🎙 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید