#ﻫﻴﻴـــﺖ_ﺗﻌﻂﻴـــﻞ_ﻧﻤﻴﺸـــﻮﺩ....
👇👇👇👇
پنجشــبه 22ﺧﺮﺩاﺩ / ساعــت 18:30
آنلاین شوید
از دور #زیارت_شهـــدا انجام دهید/ زیارت عاشورا دستہ جمعے بخوانیـــم
🌷🌹🌷
پخش زنده در صفحه 👇:
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
🌹🌹🌹
#هییــت_شهداے_گمنـــام_شیــراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻬﺪا ﺑﺎﺷﻴﺪ
....:
#براساس_زندگی_شهید_محمدحسن_ایزدی(خسرو) #و_برادران_شهیدش_علی_اکبر(فرهاد)
#علی_اصغر(مهدی)
#نویسنده_مریم_شیدا
#منبع_کتاب_مرابه_مسیح_بسپار
#قسمت_سوم
راننده حرفش را در دهانش مزه میکند و ادامه میدهد
_ راستش توقع داشتم بگین میخوای بری هتل! ولی وقتی گفت این سردخونه تعجب کردم. کس و کاری ایران داشتین که فوت کرده؟!
_بله پدرم
_خدا رحمتش کند شیراز زندگی می کرد.؟
_بله من ۷ ساله که پدرم را ندیدم.
زیر لب زمزمه کرد :پس راست که میگن خارجیا عاطفه ندارن!
_پدرم خودش نخواست بیاد آمریکا با ما زندگی کنه!
_حق داره آدم توی کشور غریب سختشه! لابد یه مشکلی داشته که نتونسته بیاد؟! میگم نکنه پدر شما از اون آدمای بوده که قضیه اش بودار بوده ها؟!
_بودار؟!!
_منظورم اینه که نکنه پدر شما مشکل سیاسی داشته! ممنوعالخروجی چیزی بوده؟!
پدرم هیچگاه درباره مسئله با من حرفی نزده بود تا مادر بزرگ و ما هم چیزی به من نگفته بودند در فکرم بودم که راننده ادامه داد:
_«وقتی انقلاب شد خیلیها فرار کردند خیلی از ساواکیها و ارتشیها فلنگ را بستن راه رفتن وقتی هم که جنگ شد یه عده از همین پولدارها و اونایی که انقلاب و امام را قبول نداشتند جونشون را برداشتند و رفتند .الانم که چند سال از جنگ میگذرد بازم خیلی ها میرن اونور آب .چون می ترسند توی همین آژیر خطر ها و موشک هایی که عراق میفرسته روی شهرهایه دفعه توپی، خمپاره ای بیاد »
_من زمانی که از ایران رفتم فقط ۱۸ سالم بود و خیلی چیزی از این حرفها که میگین نمیدونم.
_فرار کردین یا پناهنده شدین؟!
ذهنم فرار می کند به ۱۸ سالگی آن روز را خوب به خاطر میآورم. شب قبل از سفر به آمریکا وقتی که خواب بودم پا به اتاقم آمد به گونم بوسه زد و بدنش داغ بود .انگار داشت میسوخت آرام توی گوشم گفت: برنابی فردا یکی از دوستانم با ماشین میاد دنبالتون و شما را از مرز زمینی میبره استانبول. از اونجا هم میرید آمریکا پیش مادربزرگت..
سفیدی چشمش قرمز شده بود اولین درد سفیدی را توی موهایش دیدم.
_شما مگه با ما نمی آیی؟
_منم تا یه مدت دیگه میام پیشتون من اینجا یه سری کارهای عقب افتاده دارم که باید انجام بدم؟
_چرا باید برم آمریکا؟
_آمریکا بهترین دانشگاه رو داره خوب درس بخون. هر رشته ای که دوست داشتی مراقب خودت و مادرت باش تا وقتی من بیام باشه؟!
باشه ای گفتم و با پاپا خداحافظی کردم و نمی دانستم این آخرین تصویری که از او می بینم وقتی پا پا از اتاق بیرون رفت فقط صدای هق هق گریه مام را شنیدم.
_بفرما اینم سردخونه رسیدیم.
در حالی که ذهنم هنوز درگیر آخرین دیدار پدرم بود از ماشین پیاده شدم .
_ببخشید اگه سرت رو درد آوردم .خدا پدرت رو بیامرزه و هرچی خاک اون باقیمانده عمر شما باشه!
نگاهم را به اطراف میچرخانم که صدایی مرا به خود می آورد
_مستر صفاریان!؟
نگاهم را می کشانم سمت صدا عمو مهران است دوست نزدیک و صمیمی پدرم چقدر پیر و شکسته شده چشمهایش کم رمق شده و از آن موهای بلند مشکی که از پشت می برد خبری نیست حتی یک نخ مو هم توی سر و صورتش دیده نمیشود. عصازنان جلو میآید و مرا در آغوش میگیرد.
_چقدر دیر آمدی! پدرت خیلی منتظرت بود!
تنش بوی میخک هایی را می دهد که خسرو از پر چارقد مادربزرگش باز می کرد و می داد به عمو تا به جای آن ادکلن هایی که بوی آزارش میداد از بوی میخک لذت ببرد و راحت نفس بکشد اما با سنجاق طلا آن را همیشه می زد کنار کتش و هر از گاهی با تمام وجود بویش می کرد.ماشین عمو مهران و شوق ایستادن روی ماشین رو بازش و پرواز بادبادک کاغذی که با خسرو درست میکردیم تمام بچگی بود که کرده بودم.
_ممنون عمو !درگیر پاسپورت و بلیط شدم توی این اوضاع جنگ سخت تونستم بیام.
_پدر تا آخرین لحظه فقط اسم تو را به زبان می آورد زمانی که چشمش روی هم رفت نگاهش به سمت در بود که ببیند کی می رسی!
دلم می گیرد دوباره تصویر ۷ سال پیش پدرم برایم زنده میشود نمیدانم بگریم برای این که ندارمش به پاس همه روزهای خوبی که برایم پدری کرد یا نگریم به جرم ۷ سالی که ندیدمش بعد تا زمانی که برای مرگ ما هم به آمریکا نیامد.
_برنابی همه کارها را برای مراسم انجام دادم فقط باید بری داخل امضا بزنید تا جسد را تحویل بدن برای خاکسپاری!
به داخل می روم باید اولین دیدار پدرم بعد از هفت سال با آخرین دیدارش در هم گره بخورد
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 اول نیت و سپس انتخاب کنید🌹
🌙شب جمعه هست و حضرت سیدالشهداء علیه السلام میهمان دارند 🥺
با باز کردن یکی از این کارت پستال ها رفیق شهید تون رو اﺯ ﺑﻴﻦ ﺷﻬﺪاﻱ ﻓﺎﺭﺱ انتخاب کنید تا نائب الزیاره از جانب شما شود 🤲
👇🌹ﺷﻬﺪاﻱ ﻏﺮﻳﺐ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ ﺳﻼﻡ✋ 🌹
1️⃣
https://digipostal.ir/cgocw8b
2️⃣
https://digipostal.ir/c4zopc1
3️⃣
https://digipostal.ir/cym87vd
4️⃣
https://digipostal.ir/co9su8n
5️⃣
https://digipostal.ir/c7lqyx8
6️⃣
https://digipostal.ir/ciimemh
7️⃣
https://digipostal.ir/ciz8hfg
8️⃣
https://digipostal.ir/c4t3455
9️⃣
https://digipostal.ir/cgkcxoa
1️⃣0️⃣
https://digipostal.ir/cr33qbe
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺑﺮاﻱ ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ اﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﺮﺩي ﻳﻚ ﻓﺎﺗﺤﻪ ﺑﺨﻮاﻥ ...
❉دلگير ڪہشدیاززمانہ
تعطیلڪنزندگیرا....
برسبہداددلت
❉حرماگرنیافتی #شهداهستند
گلزارشهــدا آنها میشود
ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻩ برای دلـت
پنجشنبـہ آن هم غروب👌
دلت هواے یک جایے اگر کرد
که بوے #کربلا مےدهـد
دلت را زائـــر شهدا کن💓✋
💔💔💔
زیارت مجازے گلزار شهدا و قراعت زیارت عاشورا
امروز ازساعت ۱۸:۳۰👇👇
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
ﺗﺎﺩﻗﺎﻳﻘﻲ ﺩﻳﮕﺮ
ﭘﺨﺶ ﺯﻧﺪﻩ اﺯ ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ
✅اﻧﻼﻳﻦ ﺷﻮﻳﺪ✅
👇👇
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
❤️ﺩﻻﻧﻪ ﺷﺐ ﺯﻳﺎﺭﺗﻲ❤️
#شهدااااا.....!!!!
شنیـــــدم #شبـــــای_جمعه که میشه مهـــــمون ارباب هستین
با لبــــاسای خــــــــــاکیتون ....
آقــــ♥️ــا از عـــــاشورا میگـن و شما از #شلمچـه....
چزابــــــه....
فکــــــه و.....
ده ها جای دیگه ....
میشـه منو هم یــــــــــاد کنید پیش اربــاب ⁉️
#نوکــــــــــری در به در و
دل خستـ💔ـه و
گنهـــــکارم .....
آی شهــــــ🌷ــــدااااا .....
چشـم و امیـدم به لطف شماست
دلـــــ♥️ـــــم تنفــــــــــس هوااای #خاکیــــــــــتون رو میخواد...
شلمچه، فکه، طلائیه
میشــــــــــه #امشب منو هم یاد کنید!!!!
میشه😢🙏
میشه #امضای_شهـــــادتم رو از آقـــــا بگیرین!!!!
#مادرم نشون نداره
منم نشون نمیخوام❌
از خدا خواستم که بشم
منم #شهید_گمنام
یا زهــــــــــرا مددی🌺
خدایا به اشک های #مادران_شهدا قسم میدهم
#اللهم_ارزقنا_شهادت_فی_سبیل_الله
🌹🍃🌹🍃
ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﻳﺎﺩ ﻫﻤﻪ ﺷﻬﺪا #ﺻﻠﻮاﺕ
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
🌷🌷
با نگاهِ تو منم اهلِ ولا خواهم شد
با عنایاتِ تو مشمولِ دعا خواهم شد
آخرین لحظه ی عمرت چه دعاها کردی
به دعایِ تو قسم اهلِ بُکا خواهم شد
🌹🌷🌹🌷
ﺷﺐ ﺯﻳﺎﺭﺗﻲ اﺭﺑﺎﺏ
اﻗﺎﺟﺎﻥ ... اﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻡ ✋
🌹🌷🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔅 #مثل_شهیدان
وجودتـان را . . .
با #عشق سرشته بودنـد
و سرنوشت تان را با #شهادت ❤️
🌹🌷🌹
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ
🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍁
کِی خزانم میشود مولا بهار؟
کِی کناره میرود گرد و غبار؟
یک سؤال از طعمِ بغض واَشک و آه💔
کِی به پایان میرسد این انتظار؟ 😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ﺻﻠﻮاﺕ
🌹🌷🌹
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
اكنون كه تمامى كفر جهانى بر عليه اسلام برخاسته اند وظيفه اسلامى خود مى دانم كه به كمك اسلام برخيزم پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران ضربه هاى هولناكى برپيكر استكبار جهانى وارد آمد آنها امپرياليسم غرب و شرق درصدد برآمدند كه به هر طريقى كه شده جمهورى اسلامى را ضعيف كنند و اسلام از صحنه خارج كنند.
دست به هر نوع برنامه اى زدند و با شكست روبرو شدند تا اينكه صدام كافر را بجان امت اسلامى ما انداختند و هدف صدام هم مانند اربابانش از بين بردن جمهورى اسلامى است و در اينجا كه اسلام درخطر است وظيفه خود مى دانم تا به جبهه نبرد حق عليه باطل روم و عليه صداميان براى تداوم انقلاب اسلامى جان نثارى كنم و اين جنگ دنباله جنگ حسين بن على است و حسين (ع) در انتظار باش كه ياران تو به سويت مى آيند و دنباله رو تو هستند كه مى گفتى
#شهید_مرتضی_جوکار🌷
#اﻳﺎﻡ_شهادت
ولادت : ۱۳۴۴/۱/۲۰ داراب
شهادت : ۱۳۶۵/۳/۲۲
🌹🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
بخشی از وصیت نامه :🖋
ای امت شهید پرور ما الان در زمان انتظار زندگی میکنیم و #منتظرظهورمهدی (عج) عزیز هستیم و باید از هر لحاظ خود را آماده نگه داریم و کمتر به فکر دنیا بود که (حب الدنیا راس کل خطیه)دوستی دنیا ریشه هرگناهی است.و ملاک خود را زندگی اخروی قرار داده و از تجملات بپرهیزید که رفتن نزدیک است.و خدا را فراموش نکنید که همیشه در محضر خدا هستید و برای رضای خدا و به خاطر خون شهیدان از اختلافات داخلی بپرهیزید.
#شهید_خدامراد_زراعت_پیشه
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ
محل شهادت: شلمچه
محل خاکسپاری:شهرستان کوار -روستای قصراحمد
🌷شادی روحش صلوات🌷
🌹🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
🔻رهبرانقلاب: همین الان کسانی در دنیا هستند که با #شهدا اُنس💞 بیشتری دارند، در مشکلات زندگی #متوسّل به شهدا می شوند و شهدا جواب می دهند👌
🌹🌷🌹
#اُنس_با_شهدا را امروز تجربه کن:
#رفیق_شهید که داشته باشی
یک قدم به خدا نزدیک تری💕
❣و حسن اولئک رفیقا❣
#رفیق_شهیدم
#شهید_ﻣﺤﻤﺪ_ﺣﺴﻴﻦﺣﺎﻣﺪﻱ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ - ﺷﻴﺮاﺯ
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ_ﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
#براساس_زندگی_شهید_محمدحسن_ایزدی(خسرو) #و_برادران_شهیدش_علی_اکبر(فرهاد)
#علی_اصغر(مهدی)
#نویسنده_مریم_شیدا
#منبع_کتاب_مرابه_مسیح_بسپار
#قسمت_چهارم
.مسئول سردخانه کشور را بیرون می آورد و روپوش سیاه را کنار میزند. نگاهش می کنم چهره همان چهره است اما چین و چروک و خطهای صورتش بیشتر شده.دستم را به صورتش میکشم سرد است برعکس دیداراخرمن که انگار از کوره در آمده بود پیشانیش را می بوسم. دلم میخواد گریه کنم اما نمی توانم کاش چشم هایش باز بود و می توانستم ببینمش .مرد زیپ را میکشد و دوباره نگاه پدرم پوشیده می شود. جسد را سوار آمبولانس می کنند و من در ماشینی که عمو مهران دربست کرده می نشینم و با او همراه میشوم .پشت سر آمبولانس را افتادیم که ما از جیب کنار کتش کاغذی در آورد و به سمتم گرفت.
_پدرت قبل از مرگش از من خواست تا برایش یک قبر بخرم .این هم رسیده است هماهنگیها شده و فقط باز باید به دفتر نشونش بدیم.
_کجا؟
_دارالرحمه شیراز یه جایی نزدیک حسینیه شهدا!
_چرا آنجا ؟!پدرم باید توی قبرستان مسیحی ها خاک بشه نه تو یه قبرستون مسلمون ها!!!
_میدانم ولی پدرت اصرار داشت حتما آنجا به خاک سپرده بشه. نمیدونی چقدر دوندگی کردم تا تونستم براش قبر بخرم.
_اینجا چطور قبول کردن؟!
_پدرت در آخرین لحظه های عمر توسط یکی از همین روحانی ها مسلمان شد!
قضیه اش مفصله برنابی !فعلا به تنها چیزی که باید فکر کنی تشییع پدرته.نمیدونی چقدر توی لحظه های آخر گریه میکرد چقدر به من التماس کرد که حتما توی قبرستون مسلمونا همون جایی که خودش میگفت خاکش کنم.
دلیلی برای کارهای پدرم پیدا نمیکنم یاد حرفهای مادرم میافتم که می گفت:« پدرت خیلی آدم کله شقی است و چیزی را که بخواهد یا به دست میآورد یا اگر نتوانست برای خواستن و داشتن چیزی نه به کسی رو می زند و نه حتی خواهش و درخواست میکند و راحت از کنارش می گذرد ،حتی اگر آن چیز را خیلی دوست داشته باشد.»
حالا من مانده ام چطور برای داشتن قبری که حالا هر جا بودنش مهم نیست اینقدر دوندگی کرده باشد!!!
سوال پشت سوال پشت دریچه ذهنم بی جواب می ماند.
_دیگه رسیدیم.
از ماشین پیاده می شوم چند نفری با لباس های مشکی ایستاده اند می روم سمت جایی که نرگس عمو هدایت می کند کنارم چند مرد و پشت سرم چند زن می ایستند که نمیشناسم شان و فقط پیامهای تسلیت شان به من میرسد روحانی جلو می ایستد و رو به تابوت پدر نماز میخواند .نماز که تمام میشود چند تا از مردها زیر تابوت سیاه را می گیرند. یکی از آنها فریاد میزند :«بگو لا اله الا الله!»
و همه جواب میدهند لا اله الا الله!
جسد می رود و من آهسته پشت سرش چقدر پدرم غریب است .دنبالشان می روم قبری آماده کنار حسینیه میبینم قبری تک و جا افتاده!! نمی دانم چرا پدرم خواست اینجا خاک شود؟! چرا باید با آیین مسلمانها خاک شود!!!
مرد جوان می رود و پدر را داخل قبر میگذارند صدای گریه عمو مهران به گوشم میخورد بغض می کنم اما نمی توانم گریه کنم. هر چند دلم میخواهد بلند بلند زار بزنم. چند تکه سنگ را روی جسد می گذارند و خاک می ریزند و پدر در پارچه سفیدی که دورش پیچیده شده پنهان می شود و به جای سفیدی خاک تیره جایش را می گیرد.
بالای قبر مینشینم مردی که هنگام دفن برای پدر چیزهایی میخواند دوباره دستش را روی تل خاک می گذارد و دوباره زمزمه می کند دستم را میبرم به سمت صلیبی که در گردنم است
:«مسیح اکنون که پدرم به سوی تو می آید گناهان او را ببخش...»
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#طنز_جبهه 😊
🔰 تکبیر
🔅 سال ۶۱ پادگان ۲۱ حضرت حمزه؛ ﻳﻜﻲ اﺯ ﻣﺴﻮﻭﻟﻴﻦ , آمده بود منطقه برای دیدار ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﻫﺎ
و ﺑﻌﺪ ....
🔹طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند، گفتند:
«من بند کفش👞 شما بسیجیان هستم.»
🔸یکی از برادران نفهمیدم خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد، از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا در تأیید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت. جمعیت هم با تمام توان اللهاکبر گفتند و بند کفش بودن او را تایید کردند! 😁😂
و ﭼﻨﺎﻥ اﻳﻦ ﺗﻜﺒﻴﺮﻫﺎ ﺗﺎﺛﻴﺮ ﺩاﺷﺖ ﻛﻪ اﻥ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪا ﺩﻳﮕﻪ اﺩاﻣﻪ ﻧﺪاﺩ 😀
#خاطرات_طنز_جبهه
🌹🌷🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ﻛﻠﻴﭗ
🌹ﺩﺭﺩﻝ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺪاﻓﻊ ﺣﺮﻡ ﺑﺎ. ﺑﺎﺑﺎﺣﺎﺟﻲ😭
"مامانم هنوز بهم نگفته شهید شدی..
اما خودم فهمیدم چی شده..!!
وقتی همه ازت حرف میزنن، وقتی عکست همه جا هست... یعنی تو هم رفتی پیش بابا..!"
#دخترشهید
#ﺟﻤﻌﻪ ﻫﺎﻱ ﺑﺪﻭﻥ قاسم سلیمانی😔
#باباحاجی
🌷🌹🌷🌹
ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﻴﺪﺣﺎﺝ ﻗﺎﺳﻢ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ, ﺷﻬﺪاﻱ ﻣﺪاﻓﻊ ﺣﺮﻡ و ﺻﺒﻮﺭﻱ ﺩﻝ ﻓﺮﺭﻧﺪاﻧﺸﺎﻥ, #ﺻﻠﻮاﺕ
🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
. ساعاتی از شروع عملیات می گذشت، خورشید گویی در گرماگرم آن همه جنوب، تنها داغستان شروه هایش را نثار زمین کرده بود. از آسمان و زمین آتش می بارید و بچه ها در طول مسیر عطش قمقمه هایشان را جرعه جرعه سر می کشیدند سید حال و هوای دیگری داشت و چشمان خسته و بی فروغش را به دور دستها دوخته و پا به پای نیروهای خود به پیش می رفت. لبهای خشکیده و تبدار خود را در طاقت سوز عطش، پشت لبخندهایی مهربان پنهان ساخته و با تکرار نام مقدس آقا ابا عبدالله(ع) به بچه ها روحیه می داد.
فردای عملیات، گرمای هوا به اوج خود رسیده و قمقمه ها از تشنگی در سایة فانسقه ها خزیده بودند. خوب که گوش می دادی صدای تلاطم آب را از قمقمة سیّد می شنیدی؛ از تمام هفت دریا گویی تنها در مشک خالی او ته جرعه ای آب مانده بود. او همان مقدار اندک را برای بچه ها گذاشته بود و در صبوری آن همه نیاز، عطش آنها ار اگر چه با لب تر کردنی فرو می نشاند .
...و آن روز شاید به شکرانة همین دستهای بارانی، ملایک آسمان کام عطشناک او را با جرعه ای از زلال سرخ شهادت فرو نشاندند و سیّد با لبانی تشنه به خیل عاشوراییان هشت سال دفاع مقدس پیوست...
#ﺷﻬﻴﺪﺗﺸﻨﻪ_ﻟﺐ
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪﺗﻘﻲ_ﻣﻮﺳﻮﻱ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ🌹
🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
#اﻣـﺎﻡ_ﺧﺎﻣـﻨہ اﻱ :
*ﺯﻧــﺪﻩ ﻧﮕــﻬﺪاﺷﺘﻦ ﻳـﺎﺩ ﺷﻬــﺪا ﻛﻤــﺘﺮ اﺯ ﺷــﻬﺎﺩﺕ ﻧﻴــﺴﺖ...*
🌺🌺
اعتقادمون ایـن اســت که شهداے استــان فارس و شیراز خیلے گمنام و غریبند
حتےبین مردم استان
👇👇👇
*ﻃــﺒﻖ ﻓﺮﻣــﻮﺩﻩ ﺭﻫﺒــﺮ اﻧﻘـﻼﺏ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﮕﻪ ﺩاﺷــﺘﻦ ﻳﺎﺩ ﺷﻬـــﺪا ﻛﻤــﺘﺮ اﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻧﻴــﺴﺖ ....*
#خادمیــن_شهــدا با راه اندازے سلسه کانالهاے شهدایی ، در استان ، تلاش می کنند روزانه کمے مخاطبین خود را با #سیره_عملےورفتارے شهداے استان آشنا کنند
〰🔻〰🔻〰
*ﭘــﺲ ﺣﺪاﻗﻞ ﻛﺎﺭے ﻛﻪ ﻣﻴﺘﻮاﻧﻴــﻢ اﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻴــﻢ:*
1⃣ ﺣﻀــﻮﺭ ﺩﺭ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﻫﺎﻱ ﺷــﻬﺪاﻱ ﺷﻴــﺮاﺯ کہ مصداق بها دادن به فرهنگ شهداســت
*2⃣انتشــار ﻣﻂﺎﻟــﺐ ﺟﻬــﺖ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨــﮓ ﺷﻬــﺪا و ﺯﻧﺪﻩ ﻣــﺎﻧﺪﻥ ﻳﺎﺩ ﺷﻬــﺪا*
✅✅✅✅✅
*ﭘﺲ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ #ﺷﻬــﺎﺩﺕ 🌷 ﻫﺴﺖ ﺑﺴــﻢ اﻟﻠﻪ.....*
⭕️ *فقط شاید همین نکته براے انگیزه ما کافے باشد که شاید با عضویت و انتشار مطالب کانال شهدای شیـراز و در نهایت آشنایی دیگران با شهدا ، دل خانواده هــاے شهدا شاد شود‼️* ⭕️
🔻🔻🔻🔻
*ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻫــﻬﺎ ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕــﺮاﻥ ﻣﻌﺮفے ﻛﻨﻴﺪ:*
👇👇
ﻟﻴﻨﻚ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻟﻴﻨﻚ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ :
ﮔﺮﻭﻩ 1:
https://chat.whatsapp.com/LRssfqn30WvDyoDwDQM2zQ
2:ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 2:
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
3:ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 3
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
4: ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 4:
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
5: ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 5:
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
6: ﻟﻴﻨﻚ ﮔﺮﻭﻩ 6:
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
👆👆👆👆
ﻟﻴﻨﻚ اﻳﻨﺴﺘﺎ :
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
👌 *ﺑﻴﺎﻳﻴــﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺷﻬــﺪاے ﺷﻬــﺮﻣﺎﻥ ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕــﺮاﻥ ﻣﻌﺮﻓے ﻛﻨــﻴﻢ*
یاد آن جلوه ی مستانه
کی از دل برود؟
این نه موجی است
که ازخاطر ساحل برود
خط سبز تو محال است
که از دل برود
این نه نقشی است
که هرگز ز مقابل برود...
#شهید_ﺣﺎﺝ_ﻣﻨﺼﻮﺭﺧﺎﺩﻡ_ﺻﺎﺩﻕ🌷
#ﺭﻭﺯﺗﺎﻥ_ﻣﻨﻮﺭ_بایاد_شھـــــدا 🌹
🌷🌹🌷
ว໐iภ ↬ https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
💞 #عاشقانه_شهدا
میگفت:
بزرگ شدن و قدکشیدن بچه هامو و... همه چی رو دوست دارم ببینم ولی خب #اعتقاداتم اجازه نمیده.
منم از ته دل راضی بودم که تو این راه رفته، توی راه اهل بیت... اگه بهش میگفتم بخاطر من نرو... پس #خودش چی میشد...
لحظه آخر بهش پیامک زدم، گفتم: راضی ام به رفتنت... دوست دارم تمام تلاشت #دفاع باشه...منم اینجا تاجایی که میتونم از بچه ها مراقبت میکنم.
تو فقط دعا کن...
کاش میدونستی چه #تکیه_گاه محکمی هستی...
#هدیه تولدم قابی بود باخط قشنگش که نوشت... فاطمه ی عزیزم
مهرتان سنجیده ام
خوبان فراوان دیده ام
اما تو چیز دیگری... 💕💞💕
💓 #سبک_زندگی شهدا
#شهید_حسن_غفاری🌷
#شهید_مدافع_حرم
ـــــــــــــــــــــــــــ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#براساس_زندگی_شهید_محمدحسن_ایزدی(خسرو) #و_برادران_شهیدش_علی_اکبر(فرهاد)
#علی_اصغر(مهدی)
#نویسنده_مریم_شیدا
#منبع_کتاب_مرابه_مسیح_بسپار
#قسمت_پنجم
در حال خودم هستم که همان پسر جوان دستش را روی شانه ام می گذارد و می گوید:« تسلیت می گم برنابی.»
نگاهش می کنم. دقیق تر از قبل !چشمهای درشت مشکی اش را میشناسم. آن نگاه را بارها دیده ام . دارم فکر می کنم کجا ،که دنباله حرفش را میگیرد.:«ان شاالله که خدا بهت عافیت عطا کنه. یه وقت مناسبتر میرسم برای عرض تسلیت»
شانه ام را میفشارد و دور میشود. بلند میشوم تا بیشتر بشناسمش و نشانی اش را بپرسم و اینکه او کیست و مرا از کجا می شناسد.سیل تسلیت ها از مردها و زن هایی که نمیشناسمشان به سمتم می آید و او از تیررس نگاهم دور می شود.
به تسلیت ها پاسخ می گویم، در حالی که دارم به او فکر میکنم و به آن چشم هایی که بارها دیده ام ولی نمیدانم کجا!! دستم را دوباره به صلیب میبرم و رد راهی را که رفته دنبال میکنم.
🌙🌙🌙🌙🌙🌙
ماه در میان غبار ،مانند عروسی که صورتش را با توری نازک پوشانده باشد، زیباتر به نظر می رسد.
توی بالکن طبقه دوم خانه عمو مهران ایستاده ام .بوی درختهای نارنج مستم می کند. این بو را هیچ وقت از یاد نبردم.خانه ما پر بود از درختهای نارنج .وسط خانه مان یک حوض بود .تابستان وقتی آفتاب تیز و تند میشد ،لباسهایم را می کندم و توی حوض میپریدم. آب تا سر نافم بیشتر بالا نمی آمد، اما پهن میشدم توی حوض و تمام بدنم توی آب بود و سرم بیرون.بیشتر وقتها می رفتم خانه خسرو! وقتی که کسی خانه شان نبود .حوض ،خانه شان خیلی بزرگ بود هم ارتفاعش بیشتر بود و هم طولش ! میشد پاهایت را راحت دراز کنی و تا هر وقت دلت میخواست روی آب شناور بمانی.
بچه که بودم از تاریکی میترسیدم. وقتی به خونه باغی عمو می آمدم ،شب ها از ترس جرات نمی کردم به دستشویی داخل حیاط بروم. الان هم میترسم! به خوابیدن در نور عادت کردم.
_اما هنوز برای داخل خانه دستشویی نساختی؟!
_اگر دلت هوا کرده بری دستشویی داخل حیاط باید بگم که شده انباری ،دستشویی داخل هست.
بی اختیار میخندم !یادم به آخرین خاطره ام میافتد که توی آن دستشویی داشتم. ۱۱ ساله بودم .داخل کوچه میرفتم تا برای عمو شیر بخرم، که دیدم خسرو از سر کوچه می دود و نفس نفس میزند. آن قدر عجله داشت، که متوجه من نشد. صدایش زدم: «خسرو ! خسرو !چیه چرا میدویی ؟مگه خونه نرفتی؟!»
هنوز موهایش از شنایی که توی حوض بزرگ خانه عمو کرده بودیم، خیس بود .تا مرا دید بدون اینکه جوابم را بدهد، دستم را کشید و گفت:« بدو بدو بریم خونه عموت»
_چرا؟!!
_فقط بدو... الان میرسن!
دویدیم تا خانه عمو .خسرو هول کرده بود و اطراف را می پایید.
_فقط یه جایی بگو من قایم شم !شاید دیده باشند من اومدم تو خونه!
یادم به دستشویی بزرگ و جادار عمو افتاد. با آن سنگ دستشویی بزرگ و عمیق، که یک بار توپ داخلش افتاد و به دست آب رفت.
_برو تو دستشویی! پشتش یه پنجره باز داره. اگر دیدنت از پنجره در رو و برو ته باغ!
خسرو معطل نکرد و رفت. در را باز کرد. آنقدر هول بود که پایش رفت توی گودی که توپ من را بلعیده بود و هیکل لاغر و استخوانی اش را به زمین زد.
خسرو از وضعیت چندش آورش ناراحت بود و من می خندیدم غافل از اینکه بیرون چه خبر است. وقتی صدای مامور ها بلند شد ، به ناچار در را بست .به من هم رفتم توی باغچه و پشت درخت ها پنهان شدم .عمو هم رفت جلوی در و با سربازها حرف زد. نمیدانم چه گفت که رفتند.
بیچاره خسرو با همان وضعیت اسفبار رفت خانهشان !وقتی تشکر می کرد، ازش پرسیدم چه شده بود ؟!گفت:« داشتم از خانه عمویت میرفتم سمت خانه ،که دیدم در و دیوار های اینجا خیلی تر و تمیز هست و کسی شعاری ننوشته و اعلامیه ای نچسبانده .از فرصت استفاده کردم و با ذغال شروع کردم به نوشتن شعار و چند تا اعلامیهای که همراه داشتم توی خانهها پخش کردم .که یک دفعه چند مامور شهربانی سر راهم ظاهر شدند. احتمالاً یکی از همسایهها مرا دیده و خبر داده..»
من بعدها فهمیدم که خسرو مدت ها تحت تعقیب است. وقتی که عکس خودش و برادرانش مهدی و فرهاد را توی روزنامه کیهان دیدم، تازه فهمیدم مأموران شهربانی و ساواک چقدر برایشان مهم است تا خسرو را پیدا کنند.
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
پنجم ماه رمضان 91، عروسی سادهای به صرف افطاری گرفتیم و خوشحال بودیم از اینکه زندگی را بدون گناه آغاز کردیم.
خوشحال بودم که هر دوی ما پایبند به دین هستیم.
موقع اذان بودکه به خانه رسیدیم. ابوذر وضو گرفت و نمازش را خواند. آمد به من گفــت: حاج خانــوم دو رکعت نماز برا خوشبختیمان خواندم. بهش افتخار میکردم چقدر #خوشبخت بودیم».
🌺🌹🌺🌹🌺
#شهید_مــدافع_حرم
#شهـــدای_فارس
#شهید_ابــوذر_داوودی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#کلام_شهید🌷
#میشود_باتو_دل_به_دریا_زد
👈به همه دوستان توصیه می نمـایم
که #راه_شهـدا را سرلوحه کار و حرکت خود قرار دهند
✔️چرا که راه آنان، #راه_خدا، ائمه و امام (ره) است.
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ
#علیرضا_قلی_پور
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزوهای یک دختر شهید در ۵ کلمه خلاصه می شود💔
”برم بابامو تو بهشت ببینم“
نازدانه شهید مدافع حرم جواد محمدی🌹
🌹🌷🌹🌷
#ﺷﻬﺪاﺷﺮﻣﻨﺪﻩ_اﻳﻢ
🌹▫️🌹▫️🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
دو شهــید ، دو رفیـــق ، دو هم پرواز ...
🌷🌹🌷🌹
#شهیــدحیدرعلےطینوشے
#شهــیدمهدےجوانمــردے
#شهداےفارس
🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ماجراےدوشهیدهم_پرواز
🌷 با یک دستگاه تویوتا، به اتفاق هفت نفر از بچه ها که خودم انتخاب کرده بودم من جمله "حیدرعلی طینوشی" به طرف جبهه ولایت فقیه حرکت کردیم. در بین راه در جلو ایران گاز "مهدی جوانمرد" را دیدیم که با جیپ 106 عازم خط بود. من راننده تویوتا بودم و حیدرعلی طینوشی کنار من نشسته بود. مهدی جوانمرد تا حد گریه کردن التماس می کرد که همراه ما بیاید. من بهانه آوردم که شما بهترین کسی هستی که می تونی با 106 کار کنی، امشب هم باید با این تفنگ در ایستگاه 7 آتش ایذایی اجرا کنی، نه اینکه با ما بیای برای شلیک آرپی جی!
وقتی مخالفت صریح من را دید، حیدر علی را در بغل گرفت و بوسید و گفت: یادت باشه که قرار گذاشتیم با هم شهید بشم.
با اشک هایی که روی صورتش می درخشید با لبخندی ریز ادامه داد: نکنه نامردی کنی و قولت را فراموش کنی و شهید بشی و ما را نبری؟!
من گفتم: زود باشید باید بریم.
بعد از خداحافظی با برادر جوانمرد حرکت کردیم.
شب وقتی که به پشت خاکریز دشمن رسیدیم و دستور حمله صادر شد، حیدرعلی بر اثر ترکش از ناحیه ران زخمی شد که بوسیله یکی از برادران به عقب منتقل شد.
وقتی که صبح به خطوط خودی برگشتیم برادران گفتند: برادر طینوشی در حین حمل به عقب مجدداً بوسیله اصابت ترکش خمپاره به سر و سینه اش ابتدا مجروح و سپس شهید شد و جسد ایشان بین دو خاکریز خودی و دشمن به جا ماند.
از شب بعد جهت انتقال اجساد شهدا اقدام شد و در طی مدت چهار شب حدود 21 شهید به عقب منتقل شد که جسد برادر طینوشی در شب چهارم به عقب منتقل شد. در شب عملیات نیز نیروهای امداد تعدادی شهید را به پشت جبهه انتقال داده بودند و از آنجا نیز سریعاً به سردخانه آبادان انتقال داده بودند. صبح بعد از عملیات برای رویت شهدا به سردخانه مراجعه کردم، اولین تابوت را که دیدم نام "مهدی جوانمرد" روی آن نوشته شده بود. اول شک کردم و با خودم با تعحب گفتم: برادر جوانمرد که در عملیات نبود!
تابوت را باز کردم و جسد را دیدم، با تعجب دیدم خود مهدی است!
از برادر [شهید] حاج موسی رضا زاده (تدارکات خط) نحوه شهادت او را جویا شدم، گفت: صبح وقتی که عملیات شما شروع شد، جوانمرد شروع کرد با 106 شلیک کردن که بعد از زدن چند گلوله، حدود ساعت 5 یک خمپاره 120 از سمت دشمن به کنار جیپ 106 خورد و مهدی شهید شد.
جالب اینکه ساعت شهادت "مهدی جوانرد" در ایستگاه 7 دقیقاً همان ساعتی است که "حیدرعلی طینوشی" در جبهه ولایت فقیه به شهادت رسید، ساعت 5 صبح 4 مرداد ماه 1360 در منطقه آبادان.
🌹🌷🌹
هدیه به شهیدان حیدرعلی طینوشی و مهدی جوانمرد صلوات
#شــهدای فارس
🌷🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ