eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍃🌺🍃 خنـده هاے دلنشین شهدا نشان از آرامــش دل دارد وقتے دلت با "خـــدا" باشد لبانت همیشه مےخنـــدد اگر با "خدا" نباشی هرچقدر هم شادی کنی، آخرش دلت غمگین است... 🤚 🌱 🍃🌺🍃🌺🍃 @shohadaye_shiraz
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 | عملیات مرصاد، حماسه ارتش صیاد 📆 ۵ مرداد، سالروز عملیات غرورآفرین مرصاد 🌷🌹🌹🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
پنج بهار بعد از تولد فرشاد، با به دنیا آمدن مهران و سهیلا و شهرام خانواده‌شان پرجمعیت شد.فرا رسیدن ماه محرم رودابه را به فکر بیرون آوردن پیراهن مشکی از صندوقچه قدیمی شد. کلید بلند و کشیده را چند بار در قفل صندوقچه چرخاند و همین که آن را باز کرد و بچه ها با کنجکاوی دورش حلقه زدند. _برید دنبال بازیتون بلند شید... فرشاد گفت: فقط نگاه می کنیم دست به چیزی نمی زنیم. رودابه رویکرد به پروین و گفت: برو مواظب خواهرت سهیلا باشه وقت از گهواره نیفته. _مهران مواظبشه. _اون بچه دو ساله؟! تازه یکی باید مواظب خودش باشه !یالا.. بلند شو.!! _پروین برخاست با ناراحتی کنار سهیلا رفت و به مهران که با شیطنت گهواره را تکان می داد، تشر زد. رودابه با احتیاط لباسهای محلی مهره دوزی شده را از صندوقچه درآورد قاب عکسی را از میان لباس ها بیرون کشید و روی قالی گذاشت.ارسطو پرسید: _این عکس کیه؟! _بابابزرگ تونه! _روحانی بوده؟! _بله اجداد تون از علمای اردکان بودند! _پس ما اصلش اهل اردکانیم؟! _فقط همین سوال رو جواب میدم بعد دیگه باید بلند شی بری!اجداد توم از علمای شهر اردکان بودند .ولی هم من هم بابات، اهل همینجا یعنی منطقه دشمن زیاری هستیم حالا راضی شدی؟! فرشاد با دقت به گفتگوی مادر و ارسطو گوش داد اما چیزی دستگیرش نشد .آرزو کرد که در این یک سال هم بگذرد و به مدرسه بروند تا حرفه‌ای همه را بفهمد. آرام خودش را جلو کشید و قاب عکس را برداشت و به آن خیره شد. به نظرش رسید این مرد ، یا یکی شبیه او را قبلا در خواب دیده است. و محاسن سفید و بلند، عمامه که بر سر داشت و عبایی که روی دوشش انداخته بود، او را به یاد خوابی که سال قبل دیده بود،انداخت. «محرم است .او به همراه پدرش از مراسم عزاداری برمی‌گردد و خسته روی قالی خوابش می برد. مردی بلند قامت با محاسن سفید عمامه بر سر و ردایی، بر دوش در اتاق را باز می کند و بالای سرش می نشیند.کمی به او نگاه می کند.سپس خم می‌شود و بوسه بر پیشانی اش می زند و دوباره به سمت در اتاق می رود.چشم باز می‌کند و دستانش را به سوی آن مرد دراز می‌کند و صدا می زند:« آقا..!»مرد می ایستد. لبخندی بر لب می نشاند و می‌گوید:« دوباره میام پهلوت» و ناگهان در پرتو نوری که از لای در به درون می تابد ,ناپدید می شود.» رودابه قاب عکس را ازدست فرشاد گرفت. _به چی زل زدی ؟؟بده می خوام بزارم سر جاش! فرشاد برخاست و از اتاق خارج شد .روی اولین پله ایوان نشست، که در حیاط باز شد. پدرش با بسته که در دست داشت وارد شد و با دیدن او کنارش نشست و متعجب پرسید: چرا اینجا نشستی باباجون؟! فرشاد شتابزده سلام کرد.پدر او را روی پایش نشاند و گفت: اگه گفتی چی برات آوردم؟! علی اکبر بسته را باز کرد. تعدادی پیراهن مشکی از آن در آورد. یکی را به طرف او گرفت. _اینم پیرهن مشکی برای پسر گلم! با شادی پیراهن را چنگ زد و سراغ مادر رفت.پیراهن را جلوی صورتش گرفت. _بابا برام پیراهن آورده. ارسطو و پروین با دیدن او پرسیدند:پس کو برای ما؟! علی اکبر بسته را کنار همسرش گذاشت. _پیراهن هایی که سفارش داده بودم رسید. دوستانم از شیراز آورده اند. بین بچه ها تقسیم کن! بچه ها دور ما در حلقه زدند .فرشاد پیراهنش را پوشید و به حیاط رفت. ادامه دارد... در واتس اپ👇 https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872 در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌸 تیپ امام حسن تازه تشکیل شده و در منطقه غرب مستقر شده بود. مدتی حاج مجید به عنوان فرمانده عملیات تیپ به غرب آمدند. تابستان بود و هوا گرم و پشه زیاد. آن شب علاوه بر گرما و پشه، دشمن هم لج کرده و نامنظم روی مقر خمپاره می ریخت. وقت خواب شد. همه توی سنگر خوابیدیم. رب ساعتی گذشت، حاج مجید گفت: با این پشه و گرما من خوابم نمی بره، می رم بیرون پشت تویوتا می خوابم! یک پتو برداشت و رفت بیرون سنگر. چند دقیقه نگذشته صدای خمپاره و انفجار آمد. بیرون دویدیم. حاج مجید راحت پشت ماشین خوابیده بودم. گفتم: حاج مجید بی خیال شو، یه بلایی سرت میاد، من نمی تونم جواب پس بدم بیا داخل! گفت: نه، نگران نباش. اینجا برای من اتفاقی نمی افته، سهم من جای دیگه و زمانی دیگه است. بعد هم راحت در بادی که می وزید پشت ماشین خوابید. تا صبح هر صدای خمپاره ای که می آمد و دلم می ریخت و از سنگر بیرون می دویم. اما حاج مجید راحت خوابیده بود. اصلا این خمپاره و ترکش ها را حساب نمی کرد. صبح چند تا ترکش به بدنه ماشین نشسته بود، اما حاج مجید با آن اطمینان خودش، راحت خواب خودش را کرد. 🌷🌸🌷 سمت: فرمانده عملیات لشکر ۱۹ فجر 🌺🌷🌺🌷🌺🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
.... 👇👇👇👇 ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﺠﺎﺯﻱ و ﻧﺠﻮاﻱ ﺩﻋﺎﻱ ﭘﺮﻓﻴﺾ ﻋﺮﻓﻪ 🔽🔽🔽🔽 پنجشــبه 9 ﻣﺮداﺩ / ساعــت 18 🌷🌹🌷 پخش زنده در صفحه 👇: https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk 🌹🌹🌹 ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻬﺪا ﺑﺎﺷﻳﺪ 🌷▫️🌷▫️🌷 ﺷﻴﺮاﺯ
♦️ 🌱هیچ کس دلش نمی‌آمد از جدا شود ✍همسر می‌گوید: پاییز سال گذشته به همراه خانواده‌های کشور و تعدادی از خانواده‌های شهدای و امنیت با دیدار داشتیم. در هتل محل اقامت برنامه‌ای تدارک دیده بودند. بنده هم همراه پدر و مادر همسرم و همسر سر یک میز که جلو سالن و نزدیک در بود نشسته بودیم. سرم پایین بود که یک لحظه دیدم همسر شهید توفیقی با هیجان بلند شد و گفت وای!😍 سرم را بلند کردم و دیدم سردار بدون هیچ‌گونه هیئت همراه، با لباس شخصی و ساده با چهره‌ای نورانی و مهربان در اوج فروتنی و تواضع و در عین حال پرابهت در چند قدمی‌مان تنها با یک آقای جوان ایستاده‌اند. همه مبهوت😟 شده بودند، هیچ کس از آمدن سردار خبر نداشت. همین که خانواده‌ها را دیدند در عرض چند ثانیه اطراف سردار جمع شدند، به گونه‌ای که از فشار جمعیت میز‌های جلو به عقب کشیده می‌شدند. شاید در حدود ۴۵ دقیقه و شاید بیشتر همین گونه بود. هر چه مسئولان برنامه اصرار می‌کردند بنشینید خود سردار بر سر میزهایتان می‌آیند هیچ کس دلش نمی‌آمد از سردار جدا شود. فرزندان انگار پدرشان را دیده باشند. شاید هر کس جای سردار بود از این فشار جمعیت و این اوضاع خسته می‌شد و حداقل در‌خواست می‌کرد کمی ‌اطرافش را خلوت کنند تا فشار کمترشود؛ 🌷🌹 ﻗﺎﺳﻢ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ (ﺷﻬﺪاﻱ ﻣﺪاﻓﻊ ﺣﺮﻡ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ) http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
: 🌱 • هرکی آرزو✨داشته باشه خیلے خدمت کنه 👇👇 میشه...!🕊 یه گوشه دلت پا👣بده، شهدا بغلت میکنن...💞 • ـ ما به چشم دیدیم اینارو...👀 ـ ازاین شهــدا مدد بگیرید،🖐🏼 ـ مدد گرفتن از رسمه...✔️ • دست‌بذار رو خاک قبر شهید💭بگو... حُسین❣به حق این شهید،🥀 یه نگاه به ما بکن..💔🌱 🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
و ... 👇👇👇*دعای هفتم صحیفه سجادیه* *یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.*  *ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.*  *فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.*  *أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ*  *وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بی‌مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.*  *وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.*  *فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.*  *فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی‏ مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.* *وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.*  *فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بی‌یا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بی‌ذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.*
🌼🍃🌼🍃 گاهی به نگاهی دلِ ما را بنواز... ای که قدم گذاشته ای در آسمان... 🤚 🍃 🌼🍃🌼🍃 @shohadaye_shiraz
حاج حسین یکتا: آتش به اختیار یعنی به اختیار، غم و غصه‌ی مردم را به دل ریختن. غصه‌ی مردم را خوردن. غمِ مردم را حل کردن. 🔺🌹🔺🌹🔺 🌸🌸🌸🌸🌸 مثل شهدا ﻣﻴﺨﻮاﻫﻴﻢ غصــہ دار مردم باشــیم 👇👇👇 خانواده اے نیازمند توسـط خادمــین شهدا ، شناسایے شده است که متاسفانہ در این هــواے گرم تابستان یخــچال ، ندارند 😔 👇🔺👇🔺 لذا باز مثل همیشه دســت یارے جهت رفع مشکل این خانواده به سمت دوستان و همسنگراے شهدایے : 1⃣: اﮔر ﻛﺴﻲ یخچال دست دوم قابل استفاده و با کیفیت جهت اهدا سراغ دارد اطلاع بدهد 🔽 09177296569 2⃣ واریز،کمک هزینه جهــت خرید یخچال و اهدا به این خانواده : 6037697506615480 بانك صادرات محمد پولادي ▫️🔺▫️🔺▫️ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﺎﻧﻲ ﺷﺪﻥ ﻓﺮﺩﻱ ﺟﻬﺖ اﻫﺪاﻱ ﻛﻞ ﻳﺨﭽﺎﻝ, ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪﻱ ﺷﺪﻳﺪ اﻳﻦ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻣﺒﺎﻟﻎ ﺟﻤﻊ اﻭﺭﻱ ﺷﺪﻩ, ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﻌﻴﺸﺘﻲ ﺑﻪ اﻳﺸﺎﻥ اﻫﺪا ﻣﻴﺸﻮﺩ ▫️🔺▫️🔺 *هییت شهدای گمنام شیـــراز*