eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿🌸🌿🌸🌿 📝 در بین راه داروخانه سکوت سنگین میانشان حکمفرما بود .هاشم که تحمل ناراحتی پدرش را نداشت گفت:« بابا جون این چه حرفی بود که زدی ، چیزهایی که در مورد من گفتی؟ _خب مگه چه عیبی داره؟! این که باید باعث خوشحالی و افتخار من و تو باشه! _شما لطف داری !میدونم که منظور بدی نداشتید، ولی باید بیشتر از اینها مواظب باشید! _مواظب چی ؟!من که اصلا سر در نمیارم! _ببین !توی این موقعیت که من با لباس مبدل اینجا و آنجا می‌روم و حتی مواظبم که محل خونه ام توی شیراز محرمانه باقی بمونه ،گفتن این حرف کار درستی نبود! علی اکبر که تازه متوجه منظور او شده بود با ناراحتی و پشیمانی سری تکان داد: _حق با توست. نباید میگفتم که تو چه کاره ای! _البته مرگ و زندگی دست خداست. ولی در شرایط فعلی احساس می‌کنم که وجودم برای به انجام رساندن کاری که شروع کردیم لازم است. از طرفی وظیفه همه ماست که از خودمون مواظبت کنیم .من به فکر شخص خودم نیستم .ولی مسئولیت بزرگی روی دوشم هست که باید با کمال دقت انجامش بدم! علی اکبر با این توضیحات به یاد اتفاقات دو ،سه سال گذشته افتاد .حوادثی که طی آنها ، رزمنده هایی که به مرخصی آمده بودند در دل شب تاریک و یا در خلوت یک بعد از ظهر گرم تابستان هدف گلوله افراد ناشناسی قرار گرفته بودند. با این خیالات دلشوره در جانش نشست.یک آن این هراس از ذهنش گذشت که« اگر همان دکتر ..»اما دل به آن نداد و حرفش را عوض کرد: «مدت که من و مادر تصمیم داریم درباره موضوعی باهات صحبت کنیم» هاشم تا آخر ماجرا را حدس زد اما به روی خود نیاورد. _چه موضوعی؟! _موضوعی که هر پدر و مادری آرزو دارند تا زنده هستند به چشم خودشون ببینند. _خدا انشالله به شما و مادر عمر نوح بده و هم اگه گفتی چی؟! _چی؟ _صبر ایوب!! _امان از دست تو یعنی ما باید چقدر دیگه منتظر بمونیم.؟!دیگه هرچی ما را سر دواندی بسه! این بار باید تکلیف تو را مشخص کنیم. _بابا جون من فعلا خیلی کار دارم.. اینقدر شلوغه که.. _دیگه حرف از این چیزا گذشته !خودم تمام مقدماتش را چیدم. خیال دارم یه دختر از خانواده ثروتمند و اشرافی برات بگیرم و طوری جشن عروسی را برپا کنم که نظیر نداشته باشد. هاشم یکباره روی داشبورد زد. _همین جا نگهدار بابا.. علی اکبر وحشت‌زده پا روی پدال ترمز فشردو اتومبیل درجا میخکوب شد. _چی شده باباجون؟! اتفاقی افتاده؟! حالت خوب نیست؟! هاشم دستگیره در را کشید و در حالی که وانمود می‌کرد قصد پیاده شدن دارد گفت: «اتفاقی نیفتاده فقط می خوام پیاده بشم و از یه راه دیگه برم» _منظورت چیه؟؟ کدوم راه؟؟ هاشم سادگی پدرش را که دید لبخندی زد _جناب آقای اعتمادی! قربون شکل ماهت برم! بیا دست از سر کچل من بردار! _این حرفا چیه میزنی پسر !مگه من چی گفتم؟ _آخه قربونت برم! من چه کارم با طبقه اعیان و اشراف؟! انگار یادت رفته من کی ام ؟بنده هاشم اعتمادی پسر مشهدی علی اکبر اعتمادی! پدر اخم هایش را درهم کرد _مگه تو پیرو پیغمبر اکرم نیستی!؟خوب ایشون هم با حضرت خدیجه و دختر ابوبکر و عمر ازدواج کرد و آنها هم از طبقه اعیان و اشراف بودند. _درسته ولی ایشون پیغمبر خدا بود و حسابش از بقیه جداست! _حالا چی میخوای بگی؟ یعنی خیال ازدواج نداری؟! _چرا ندارم؟خوب هم دارم! ولی با دختری که با ما جور باشه! علی اکبر از این که با اصل موضوع مخالفت نشان نداد خوشحال شد. _بسیار خوب .قبوله! هاشم ادامه داد:« در ضمن خودت میدونی که من اهل تشریفات نیستم .با یه مراسم جمع و جور و یک جشن خانوادگی هم میشه ..نمیشه؟؟ _شدن که میشه ولی.. _ولی نداره! اگه قبوله تا در را ببندم و بریم وگرنه من همینجا پیاده میشم. _لازم نیست پیاده بشی با هم اومدیم با هم بر میگردیم حالا اگه جنابعالی شرط و شروط دیگه ای نداری راه بیفتیم» 🌿🌹🌿🌹🌿🌹 ادامه دارد... در واتس اپ👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🎨 لوح | کنترل نفس ... 💠 شهید علی چیت سازیان: تنها کسی می تواند از سیم خاردار های دشمن عبور کند که، در سیم خاردار های نفس خود گیر نکرده باشد. 🌷 ➕ 🌹🌷🌹🌷 ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭا ﻣﻴﺨﻮاﻫﺪ .... 🌹🌷🌹🌷 @golzarshohadashiraz
🖋📃برشی از وصیت نامه ﺯﻳﺒﺎﻱ شهید💌 مرگ  روزى بسراغ ما خواهد آمد، وبراساس آيه *«أَینََما تَکونُوا یدْرِککمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیدَةٍ »* طعم  تلخ مرگ را خواهيم چشيد وطعمه مرگ سياه خواهيم شد. پس چه بهتر با مرگ سرخ از اين جهان رفتن و چگونه زيستن و چگونه مردن را به نسل اينده بياموزيم چون همگى ما در برابر نسلهاى اينده مسئوليم. سرور شهيدان چنين مى فرمايد: 🌿« اگر با كشته شدن من دين جدم حضرت  محمد (ص) پايدار و استوارمى ماند، پس اى شمشيرها مرا دريابيد » . ﺧﻨﺞ 🌹☘🌹☘ : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
◀️ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ 🔻🔻🔻🔻 ﻣﺪاﺡ : ﺑﺮاﺩﺭ ﻣﺤﻤﺪ ﺷﺮﻳﻒ ﺯاﺩﻩ 🔻🔻🔻🔻 30 ﻣﺮﺩاﺩ / اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 18:30 🔸🔸🔸🔸 ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ/ ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ ⚫️⚫️⚫️⚫️ ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
✍گزیده ای از وصیت نامه شهید💌 «نکند در رختخواب ذلت بمیرید که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد 🌷 و ای جوانان نکند در رختخواب غفلت بمیرید که حسین (ع) در میدان نبرد با هدف شهید شد ✅ و ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه و اطاعت کردن از امر خدا یعنی جهاد جلوگیری کنید ،که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب حضرت زینب زینب (س) را بدهید که تحمل هفتاد و دو شهید را نمود و خود نیز اسیر شد .😞 🌹 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
تو نرفتی بلکه آمدی، نمردی بلکه زنده شدی، شهادت انسان را زنده می کند... 🌷 ﺷﻬﺪاﻳﻲ ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸🌸🌸🌸 و ... 👇👇👇 *دعای هفتم صحیفه سجادیه* *یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.* *ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.* *فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.* *أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ* *وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بی‌مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.* *وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.* *فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.* *فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی‏ مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.* *وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.* *فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بی‌یا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بی‌ذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.*
🕊💫🕊💫 نه پرواز بلدم، نه بال و پرش را دارم.. دنیایی اسیرم کرده اند... ولی‌٬من‌ میخواهم اسیر نگاه شما شوم و بس... 🤚 🕊💫🕊💫 @golzarshohadashiraz
(ﻋﺞ ) و 🌷🌹🌷🌹 اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺧﺮﻳﺪاﺭﻱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﺎ ﺟﻬﺖ ﺫﺑﺢ و ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﻗﺮاﺭ اﺳﺖ اﻣﺮﻭﺯ اﻧﺠﺎﻡ ﺷﻮﺩ .. ﻫﺮ ﻛﺲ ﻛﻪ ﻣﻴﺨﻮاﻫﺪ ﺷﺮﻳﻚ اﻳﻦ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﺷﻮﺩ اﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻋﻘﺐ ﻧﻴﻔﺘﺪ 👇◾️👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ: 6362141080601017 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷
ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺯاﻳﺮﻳﻦ و ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ ﺷﻬﺪا 👇👇👇 ﺑﻪ ﺣﻤﺪاﻟﻠﻪ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﺪﺕ ﺣﺪﻭﺩ 6 ﻣﺎﻩ ﺑﻪ ﻟﻂﻒ ﺷﻬﺪا و ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا (س) ﻣﺠﻠﺲ ﻫﻔﺘﮕﻲ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺠﺎﺯﻱ ﺑﺮﮔﺰاﺭ ﺷﺪ و ﻗﺒﻮﺭ ﺷﻬﺪا ﺭﻧﮓ ﻏﺮﺑﺖ ﻧﮕﺮﻓﺖ و ﺩﻝ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻫﺎﻱ ﺷﻬﺪا ﺷﺎﺩ ﮔﺮﺩﻳﺪ ..✅ 🔻🔻🔻🔻 ﺑﺎ اﻳﻦ ﺣﺎﻝ اﻣﺮﻭﺯ ﭘﺲ اﺯ اﻳﻦ ﻣﺪﺕ و ﺑﺎ ﻣﺠﻮﺯ ﺳﺘﺎﺩ ﻣﻠﻲ ﻛﺮﻭﻧﺎ, ﻣﻘﺮﺭ ﺷﺪﻩﻣﺠﻠﺲﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻋﻤﻮﻣﻲ و ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﺎﻣﻞ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺑﺮﮔﺰاﺭﺷﻮﺩ ﻟﺬا ﺧﻮاﻫﺸﻤﻨﺪﻳﻢ ﺿﻤﻦ ﺣﻀﻮﺭ , ﻣﻮاﺭﺩ ﺫﻳﻞ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺷﻮﺩ: 1: اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ اﺯ ﻣﺎﺳﻚ ﺩﺭ ﺣﻴﻦ ﻭﺭﻭﺩ و ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺮاﺳﻢ ﺿﺮﻭﺭﻱ اﺳﺖ 2: ﺑﻪ ﻫﻤﺮاﻩ ﺩاﺷﺘﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺩﻋﺎ و ﻣﻬﺮ و اﺏ آﺷﺎﻣﻴﺪﻧﻲ ﺿﺮﻭﺭﻱ اﺳﺖ 3:ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻓﻀﺎ و ﺯﻣﺎﻥ ﻟﻂﻔﺎ ﺳﺮ ﺳﺎﻋﺖ ﺣﻀﻮﺭ ﺑﻬﻢ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪ ➖▫️➖ اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺑﺎ ﺩﻋﺎﻱ ﺧﻴﺮ ﻣﻮﻣﻨﻴﻦ و ﻧﻆﺮ ﻟﻂﻒ ﺣﻀﺮﺕ ﺻﺎﺣﺐاﻟﺰﻣﺎﻥ (ﻋﺞ)ﺑﺎ ﺭﻓﻊ ﺑﻼ و ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﻣﺠﺪﺩ ﻫﻴﻴﺖ ﻫﺎﻱ ﺣﺴﻴﻨﻲ ﻣﺜﻞ ﻗﺒﻞ ﺑﺮﻗﺮاﺭ ﺷﻮﺩ .. 🔻▪️🔻▪️🔻 ﻟﻂﻔﺎ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻫﻢ اﻃﻼﻉ ﺩﻫﻴﺪ.. 🌷🌹🌷🌹 *ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ*
🌸🌿🌸🌿🌸🌿 📝 هاشم که اینک خیالش آسوده شده بود خندید. _از اولش هم من هیچ شرط  و شروطی نداشتم .بفرما دنده را چاق کن! علی اکبر اتومبیل را به حرکت درآورد و زیر لب غرید: _پدر صلواتی! کی میتونه حریف تو بشه!؟ هاشم به طرفش برگشت و بوسه ای بر دستان او که روی فرمان بود ، نشاند. _ما کوچیک شما هستیم آقای اعتمادی! علی اکبر خندید  و سر تکان داد. 🌿🌿🌿🌿🌿 _اینقدر این دست  و اون دست نکن. زودتر باباجون! _ به روی چشم .چقدر شما هولی! _پس چی که هولم! بجنب پدر صلواتی! علی اکبر با لبخندی  که روی لب هایش نشسته بود مثل گنجشک های سرمست بهاری این طرف و آن طرف می پرید و گاهی به اتاق هاشم سرک می کشید. _پس چرا آماده نمیشی ؟! زود باش دیگه! و گاهی پی همسرش راه می‌افتاد _همه چیز آماده است ؟!چیزی کم و کسر نداری؟! و یا شهرام را به دنبال خودش می کشید. _آفرین !بشین کفشهای داداشت را واکس بزن. همچین برقش بنداز که چشم را خیره کنه! دست آخر, همانطور که هر کسی به دنبال کار خودش بود ,وسط هال ایستاد و با صدای بلند گفت: _باید سنگ تموم بزاریم. می خوام مراسمی برپا کنیم که هیچ جا نظیرش را ندیده باشیم. هاشم دکمه پیراهنش را بست و از داخل اتاق سرک کشید. _بابا جون شما که باز گفتی ؟! تشریفات بی  تشریفات  .میدونی که من خوشم نمیاد! _این چه حرفیه ؟!مگه چندبار میخوای عروسی کنی؟! یه بار! این  یک بار هم باید حسابی باشه! _مگه اینجوری که من میگم بی حسابه؟! حساب و کتابش یک خطبه  است و شیرینی همین! بقیه اش اضافیه! علی اکبر همسرش را مخاطب قرار داد _خانم شما یه چیزی به این شازده بگو !شیر پاک خورده یک کلامه! رودابه چادرش را روی سرش مرتب کرد و از اتاق بیرون آمد. _حالا چه وقت این حرفاست.؟ ما تازه میخوایم بریم بله برون. حالا کو تا عروسی و مراسم! هاشم کتش را پوشید از اتاق بیرون آمد و نگاهی به مادرش انداخت: «حاج خانم! شما همون جوری که من گفتم, ترتیب کارها را بده! شرط کن که مراسم باید خیلی ساده و جمع و جور باشد» جلوتر رفت و نفس به نفس علی اکبر ایستاد و ادامه داد: «بابا جون .قربونت برم. آخه تو این وضعیت درست نیست .هم اسرافه هم بی معرفتی!.از آن طرف شهید میارن از این طرف بزن و بکوبه راه بندازیم ؟!!اینکه نمیشه! باور کن اگه سنت پیغمبر و دستور دین نبود ،شاید فعلا زیر بار همین هم نمی رفتم! علی اکبر فهمید که ادامه بحث بی‌نتیجه است، تنها به عنوان آخرین تیر ترکش زیر لب گفت: «کار حرام که نمی خواهیم بکنیم» و رفت تا کفش هایش را بپوشد. مهران که تا آن زمان ساکت ایستاده و به تماشا می‌کرد کنار علی اکبر رفت و همانطور که خود را مشغول واکس زدن کفش ها نشان می داد آهسته گفت: «بابا شما که او را می‌شناسی! بزارید راحت باشه. اصل ازدواجه که به حمدالله داره صورت می‌گیرد» رودابه برای ختم کلام روبه پروین کرد: _مادرجان خلعتی را آماده کردی؟! _بله گذاشتمشون توی کیف دستی. _پس راه بیفتیم که دیر شد. 🌿🌹🌿🌹🌿🌹 ادامه دارد... در واتس اپ👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌴لبیك یا حسین🌴 ⭕️ امام خامنه ای: گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمه اطهار علیهم السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین ای داریم. ➕ 🌷☘🌷☘ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb