eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹: 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🖋️ مجید زیر چشمی نگاهی به چهره خسته و تکیده هاشم انداخت. _میخوای من رانندگی کنم؟! _چطور مگه؟ _چند شبانه روزه که نخوابیدی؟! _منظورت چیه؟ _منظورم اینه که جنابعالی خواب خوابی!! ما هنوز هزار تا آرزو داریم. اگر هم به فکر ما نیستی ،لااقل به فکر خودت باش! از خستگی چشات باز نمیشه! _چاره چیه؟! _لااقل توی این شرایط که درگیر راه‌اندازی تیپ هستی، مأموریت‌هایت را به دیگری محول کن. دیروز اومدم ببینمت ، گفتن رفتی مأموریت! _حتماً باید خودم میرفتم ،نمی شد کسی دیگه را بفرستم. _به هر حال از ما گفتن بود ,خوب حالا اوضاع تیپ در چه حاله؟! _شکر خدا خوبه! همه تلاشم اینه که برای اولین عملیات آماده باشه و بتونیم با تمام نیرو شرکت کنیم! _عملیات؟! _اوهوم...الان تقریبا ده تا گردان آماده عملیات داریم! _فکر نمیکنی زود باشه؟! _نه ! تا افرادی مثل تو کریم و دیگران را دارم غمی ندارم. از آن گذشته ، تیپی که نتونه توی عملیات شرکت کنه به چه دردی میخوره!؟ مجید نگاهش را به سمت جاده روبه روی برگرداند و ناگهان فریاد زد.: _مواظب باش !!چی کار می کنی؟! و سراسیمه فرمان را میان پنجه هایش فشرد و به سمت راست پیچاند. خودرو با سرعت به طرف خارج جاده کشیده شد .هاشم چشمانش را که از بیخوابی روی هم افتاده بود باز کرد و پایش را محکم روی پدال ترمز کوبید. چرخ های خودرو ناله ای کرد و در جا میخکوب شدند و توده خاک نرم به هوا برخاست. مجید سری تکان داد. _بیا ..بیا این طرف بشین! من رانندگی می کنم. پیاده شد و خودرو را دور زد و به جای هاشم پشت فرمان نشسته و برگشت تا چیزی بگوید. هاشم سرش را به پشتی صندلی تکیه داده خوابش برده بود. 🌿🌿🌿🌿 _جنوب؟! _اوهوم... شرق دجله ... منطقه هورالهویزه.. هاشم این جمله را با چنان شور و شوقی گفت که آثار خستگی و ضعف را به کلی از چهره‌اش زدود .مجید به او خیره شد.احساس کرد تنها چیزی که می توانست رنج و بی‌خوابی های اخیر هاشم را جبران کند، همین بود .واگذاری نخستین مأموریت مهم به تیپی که او با کمترین امکانات و با تلاش و کوشش شبانه روزی سازماندهی کرده بود .مجید با صمیمیت دستش را به طرف هاشم دراز کرد. _بهت تبریک میگم !بالاخره بالاخره داری نتیجه زحمات را می بینی. هاشم دستش را فشرد و او را در آغوش گرفت و بوسید و در همان حال دزدانه اشک شوق را که روی گونه هایش لغزیده بود پاک کرد. دو دوست و دو همرزم دیرینه، دوش به دوش هم در پناه خاکریزها به راه افتادند.لحظه لحظه تلاش خستگی ناپذیر هاشم برای تشکیل تیپ امام حسن از جلوی چشمان مجید می‌گذشت. _شاید هیچکس به اندازه من در جریان زحمتی که برای به وجود آوردن این تیپ کشیدی نباشه. ولی تعارفی در کار نیست،شما هنوز احتیاج به افراد و امکانات بیشتری دارین. در واقع استعداد یک کلیپ خیلی بیشتر از این‌ها باید باشه.نمیخوام دلسرد کنم ، اما باید حسابی مواظب باشی! به خصوص توی این ماموریت که اولین کار تیپ امام حسنه! هاشم با دقت به حرفهای او که با صمیمیت تمام می‌زد ، گوش داد .آنچه را که او می‌گفت باور است. اما می‌دانست که در آن شرایط بیش از هر چیز می بایست روی ایمان و دلسوزی و از خودگذشتگی افرادش حساب کند،پس لبانش به خنده آرام باز شد. _در حد توانمون از امکانات و تجهیزات استفاده می‌کنیم و بقیه اش هم «توکلت علی الله» 🌿🌹🌿🌹🌿🌹 ادامه دارد... در واتس اپ👇 https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
‍ 🌹یادے از ﺷﻬﺪاﻱ ﺣﺴﻴﻨﻲ ﺷﻴﺮاﺯ 🌹 🌹 در وصیتش گفته بود:"آیا می شود که من شیعۀ حسین بن علی (ع) و علی بن ابیطالب (ع) باشم و با سر از دنیا بروم ؟" یک روز قبل از شهادتش هم با او مصاحبه می کنند و می گوید من دوست دارم مثل مولایم حسین شهید شوم, زشته با سر خدمت آقا برسم! آخرش به آرزویش رسید..... ترکش گلویش را برید, تا همان جور که دوست داشت , خدمت آقا وارد شود. 💐🌾💐🌹💐🌾💐 🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﻨﻴﺪ 👆
✍رسم عاشقی : خداوندا ،جسم و روح و روانم را تو آفـريـدے و من اينڪ آن را در طبق اخلاص تقديم درگاهت مے ڪنم . از درگاه مقدست مے خواهم که مـــرا ببخشے و ثانيا اين هديه ناقابل مـــرا بپذيرے من عزيزتر از آن چيزے نداشتم در راهت نثار ڪنم .♥️ 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🏴🏴🏴🏴 🏴واسـھ ما محـــــرم امـسال با سالهـاے پیش فرقے نمیڪنھ ، فــقــط امــســال وقـتی مـــداح توے روضــھ بگـــه *"اے دور از وطـــــن"* بھ یاد یھ * ❤️د* دیگھ هم گـریھ مےڪنیمـ😭😭 💬 🏴🏴 ◾️◾️◾️◾️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸🍃🌸🍃 ای شهیـد ... دعا کن برای عاقبت‌ بخیری ما؛ تویی که ختم به‌ خیر شد عاقبتت... 🤚 🍃 🌸🍃🌸🍃 @shohadaye_shiraz
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خودشو از سوریه میرسوند به مجلس روضه خانگی! 🔻روایتی جذاب از سیره سردار سلیمانی برای برگزاری روضه خانگی ساده در ماه محرم 🏴 🌷🌹🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🖋️ جنوب نه تنها در آتش بی امان جنگ‌افزارهای عراق ، که در هُرم گدازنده خورشید تابستان ،که انگار خود نیز داشت از شدت گرما ذوب می شد و فرو می ریخت ،می سوخت. هاشم به محض دیدن اکبر پاسیار ،توانست افکارش را از چهره عصبی و برافروخته اش بخواند.با این وجود حتی در دل خورده ای به او نگرفت. خودش نیز زمانی که از ماموریت دقیق تیپ باخبر شد، کمی جا خورد!! اما به هر حال او یک فرمانده بود و می‌بایست در هر شرایطی به گونه‌ای با مأموریتش برخورد کند که پذیرفتن آن برای زیر دستانش آسان‌تر شود. با رویی گشاده به انتظار شنیدن صحبت‌های اکبر ماند. اکبر با دیدن چهره آرام هاشم، یک باره احساس کرد که تمام آنچه را در ذهن آماده کرده بود از یاد برده است. بنابراین لحظه مکث کرد و دوباره افکارش را مرتب کرد _شما واقعاً این ماموریت را قبول کردی؟!! _خوب معلومه !مگر نباید قبول میکردم؟! پاسیار کمی به خودش مسلط شد _۸۵ کیلومتر خط پدافندی؟!! میدونی یعنی چی؟! _یعنی چی؟! _منظورت چیه یعنی چی؟! خودت بهتر از هر کسی میدونی که این کار احتیاج به لشکر داره! _درسته. _پس چطور می خوای چنین کاری را با یک تیپ انجام بدی!؟ اونم.... _اونم چی؟! _اونم با تیپی که تا دیروز یک گردان بوده !!یعنی در واقع الان ما قرار با گردان قائم که حالا میگیم تیپ امام حسن ،۸۵ کیلومتر خط پدافندی را تحویل بگیریم!؟ هاشم لبخندی زد _تمام این ها که میگی درسته ولی پس «توکل »چی میشه؟! از اون گذشته هیچ چاره‌ای دیگه ای نیست. ما باید این کار رو انجام بدیم. کمی مکث کرد .به خوبی حال پاسیار را می فهمید و می دانست که او و دیگر فرماندهان گردان ها ،بیشتر از آنکه به فکر جان خود باشند ،نگران نتیجه عملیات هستند .پس آرامتر از قبل ادامه داد: _من متوجه نگرانی شما هستم. ولی ما از شروع جنگ همیشه همینطور پیش رفتیم. اگر می‌خواستیم به فکر این جور مسائل باشیم و منتظر بمانیم تا همه چی بر اساس قوانین و مقررات نظامی و فرمولهای کتاب های جنگی آماده بشه ، باید دست روی دست می‌گذاشتیم و هیچ‌وقت جلوی تجاوز عراق را نگیریم !! شما هم بهتره به افراد تون اعتماد به نفس و امیدواری بدین و ازشون بخواهید که به نیروی اراده و ایمان شون بیشتر از هر چیزی متکی باشند. پاسیار کمی آرام شد و به فکر فرو رفت آنگاه همراه با لبخند گفت: _حق با «شیرافکن »و «حق نگه داره!» _چطور مگه؟! _راستش یکی دو بار که به قرارگاه نصرت می‌رفتیم با اونا درباره این ماموریت حرف میزدم .در واقع از مسئولیتی که به عهده ما گذاشتی گله گی می‌کردم. اونا می خندیدند و می‌گفتند:« اعتمادی همونطور که از اسمش پیداست به شما اعتماد داره که این مسئولیت را بهتون داده!» _اونا درست گفتن! من واقعاً به شما اعتماد دارم. حالا هم بهتره بری و به فکر این ماموریت باشید. باید روسفید از آب دربیایم. حیثیت و آبروی تیپ به نتیجه این مأموریت بستگی دارد» 🌿🌹🌿🌹🌿🌹 ادامه دارد... در واتس اپ👇 https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ﺧﻴﻠے ﺩﻭﺳــﺖ ﺩاﺷﺖ ﻣـــﺪاﻓﻊ ﺣﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻳﻨﺐ (س) ﺑﺸـــﻮﺩ...💓💞 ﺩﺭﺱ ﺣــﻮﺯﻩ ﺭا ﺭﻫـــﺎ ﻛـــﺮﺩ ﺭﻓــﺖ ﺳــــﻮﺭﻳہ...✅✅ در آخـــرین تمـــاس گفـــت: نگران نبــــاش مـــادر...😔 برمی‌گـــردم  وهمان شد که گفـــت اول محــرمـــ شـ د 😭 ششـــم محـــرم پیڪــر مطہرش هـــم بازگشت.... اﻟﺒﺘـــﻪ ﻣﺜﻞ اﺭﺑﺎﺑـــﺶ ﺣﺴـــﻴﻦ ع 😔 🌹🌷🌹🌷🌹 🌷 ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹 🌷🌷🌹🌷🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
مراسم میهمانــی لاله هاے زهـــرایے 🌷🌷🌷🌷🌷 ﺑا ﺭﻋﺎﻳــﺖ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫـــﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷـــﺘﻲ 🌹◾️🌹◾️🌹 ﻣﺪاﺡ : ﺑﺮاﺩﺭ ﻛﺮﻳــﻤ اﻓﺴـــﺮ 🔽🔽🔽 پنجشنبه_۶ شهریور _از ساعت ۱۸:۱۵ 🌹▫️🌹▫️🌹 استفاده از ماسڪ الزامےاست ◾️➖◾️➖◾️. هییــت شهداے گمنامـــ شیراز
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 این شب‌ها که تو هیئت سینه می‌زنید شب عهد و پیمانه! ڪربلایی رفتن آسان ... ڪربلایے ماندن یخته 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
بچه ها علاقه خاصے به علے داشتند و او به «علی شفاعت» معروف بود. چون دوستانش به یقین میدانستند او شهید خواهد شد. ❤️ علی امام جماعت بود. پس از نماز با چشمانے پر از اشک رو به بچه ها گفت: بچه ها از فردا من امام جماعت شما نیستم. 😔 بچه ها گفتند: چرا؟ گفت: صبر کنید میفهمید. دعای کمیل را علے و مجتبی خواندند.📿 روز بعد به سوے میدان مین در اطراف سنگر رفتند. ساعت ۷ الے ۸ بود کھ صدای مهیبے بلند شد💥💥. علی و مجتبی را غرق در خون دیدیم. از چهره اش نور مےبارید.💔 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
💓اسٺ‌ڪہ‌ با‌یاد‌او‌ ...⁉️ ؛ سُـخن‌ از‌ زندگان‌عـشـق🌸 می‌گویم...! ♥️ ‌🌷 🍃🌹🍃🌹 🌹🌹🌷🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75