eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 💠 جمشید روایی از نیروهای گردان ابوذر لشکر 33 المهدی اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ،خیلی شوخ و با روحیه بود☺️. وقتی بچه ها به او التماس دعا🙏 می‌گفتند یا از او تقاضای «شفاعت» می‌کردند می‌گفت: مشکلی نیست ، فقط یکی  دو قطعه عکس سه در چهار و یک برگ فتوکپی شناسنامه بیار تا  ببینم برات چکار می‌تونم بکنم.😁😁 رزمندگان فارس 🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 نسل جوان را بہ جهان رهبرے 🌺جلوه ے توحيد، علے اڪبرے هر ڪہ هواے رخ احمد ڪند 🌺در تو تماشاے پيمبر ڪند (ع)🌺✨ 🌺✨ 🌱🌹🌱🌹
💫🍃💫🍃💫🍃 تو نرفتی بلکه آمدی، نمردی بلکه زنده شدی، شهادت انسان را زنده می کند... 🤚 💫🍃💫🍃💫🍃 @shohadaye_shiraz
همه به آب کارون زده بودند جز جواد. هر چه اصرار کردیم نمی آمد. وقتی دید خیلی اصرار می کنیم گفت: «شما خیلی خامید، من الان حوریه های بهشتی را می بینم که با لیف و صابون منتظر ایستاده اند تا من شهید شوم و مرا غسل بدهند!» زدیم زیر خنده😅 بعد از آب تنی، رفتیم تا نسبت به منطقه عملیات توجیه شویم. یک کالک عملیات را روی زمین پهن کرده، دور آن حلقه زدیم. چند دقیقه نگذشته بود که خمپاره شصت­ی کنار ما به زمین نشست و منفجر شد. فقط جواد بود و هاشم نظر علی شهید شدند *** شهید عباس کامیاب حال و هوای تشیع پیکر جواد را اینگونه می نویسد:« گفتند وصیت کرده در کنار نظرعلی باشد، نظرعلی را نمی شناختم. بالاخره پیدایش کردیم، آنها را کنار هم آوردیم، جنازه ها را گشودیم. انگار از مادر متولد شده، پارچه را کنار زدم، صورت نورانی بخون خفته اش را دیدم که همچون عباس(ع) دست از بدن جدا بود، تکه تکه شده بود، خودش می خواست. نظر علی هم خواسته بود، هر دو با هم همچون حسین(ع)، خدا هم اینها را دوست دارد...» جواد کامیاب* هاشم نظرعلی* * شهادت* 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * تصویر های موهوم مرتب پیش چشمش بود. خاکریز زنی ،کوشک ،پاسگاه زید، داخل تانک. محفظه فلزی محبوس و ناگهان کابوس یک انفجار و صدایش که به رنگ گدازه های مذاب آتشفشان...و حالا درد نرمی سخت و سنگین سرش را می فشرد. آینه کوچکی آن طرف روی میز چوبی کوچک دید.دیدن قیافه خود در آینه با حرف زدن شکسته و خش دار و گوش دادن به لحن حرفه‌ای خویش شاید هیچ کدام مفهوم گذشته ۷ روز را نگفت. نمیدانست چشم راستش حالا که می چپ می بیند. _خوب بهتری جوان ؟!خوشحالم که سالم میبینمت. فقط یادت باشه حالا حالا ها هوای جبهه رفتنت را از سر در کنی! یه سری معاینات دیگه مانده که باید انجام بشه و تو فقط باید استراحت کنی! نگاه مقتدر و غمگینانه منصور به لبهای دکتر بود. دکتر دستی برای خداحافظی بلند کرد بر برگه چیزهایی به لاتین نوشت و از در خارج شد. _آقای دکتر حالا کی به سلامتی خوب میشه!؟ _چند تا از ترکش های سرش را درآوردیم بقیه هم باید توضیح سرش بمونن تا به مرور زمان اثرشان محو بشه _واقعا لطف کردید . از رزمنده‌ها که اونجا بوده شاید دیده باشین حاج اسدالله زمانی میگفت منصور را از بین جنازه‌ها کشیدن بیرون !حالا دیگه لطف خدا بود و زحمات شما! 🌿🌿🌿🌿🌿 مادر ساکت کنار پنجره ایستاده بود و دنبال جوابی برای پاسخ به منصور بود _عزیزم حالا من گناه کردم خونمون شیرازه؟! خوب برای این ها هم که مادری کردم ؛نکردم؟! خدا شاهده اینا هم مثل پسرای خودم هستن مثل خودت. تو این چند روز فرنی درست می‌کردم بهشون می دادم. آبمیوه شان را با دست خودم میگرفتم میدادم.  خاک تیمم میخواستن خودم میدادم. _ببین مادر جون این بندگان خدا یکی شود مال جهرم یکی شون مال فسا‌‌ی.یکیشون.‌‌..حالا شما که اینجا هستی خوب اینا دلشون به درد میاد که چرا خانواده خودشون نیستن من که اصلا نمی خواستم شما بفهمید دیگه چه برسه بیاید اینجا... _بعدش هم من که نمیخوام مثل این پیرمردها که یه تقی به توقی میخوره ۶ ماه باید بخوابم توی رختخواب بیفتم که! اصلاً تورم که نیست مگه ندیدی دکتر گفت کمی زخمی شدم. فردا پس فردا باید بلند برم اونجا نیروهام گیرن‌. _ننه جان شوخیت گرفته به خود دکتر حالا حالا باید استراحت کنی. _خیلی حالا ما به حرفای دکترا گوش میدیم! دکتر چه میدونه! والا به جون خودت من برم اونجا خوب خوب میشم! ناگهان از گوشه چشم منصور یک روده کوچک صاف کرد پایین _به خدا نمی فهمند .من نیروها می گیرند خوب میشم ؛برم خوب میشم.. مادر بوسه به پیشانی پسر زد و به علامت خداحافظی روانی خانه شد به منصور آنقدر غرق خواب بود که چیزی حس نکرد. در روز طاقت نیاورد به تصمیمی که برای راحتی پسرش گرفته بود پایبند باشد.به بیمارستان که برگشت با جای خالی منصور روی تخت مواجه شد. پس از پرس و جو دانست که برای معاینه و گرفتن چند عکس رنگی از سرش اعزامش کردند تهران. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿پچ
⚘﷽⚘ پنجشنبه است... وباردیگر مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند... دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند... 💔 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | 🔻 چشماتو ببند خیال کن ... 🌟 و اروند کنار همچنان چشم انتظار زائران سرزمین نور است نور. 🌱🌹🌱🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی مان وقف ❣ است ما بی حســین شوق نداشتیم❌ 🏴🏴🏴🏴 : 💢هرگاه شهدا🌷رادر شب جمعه یاد کردید، آنها شمارا نزد الحسین (ع) یاد می کنند😍 این سخن یک شهید هست پس ضمانت دارد ... امشب شهدا کربلا هستند .... 🌺 🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
‏‏﷽ ایها الناس بخواهید که آقا برسد بگذارید دگـر درد بـه پـایان برسد همگی در پس هرسجده به خالق گویید که به مارحم کندیوسـف زهرا«س» برسد .... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
مدرسہ ڪہ مے رفت بالاے هرصفحہ از دفترش مےنوشت:«السـلام علیڪ یاصاحب الزمـان(عج) برایم مشڪلے پیش آمده بود،بہ خوابم آمد و گفت: «فقط بگـو یـاصـاحب الزمان(عج)» ‌مادر شهيد ﺷﻴﺮاﺯ @shohadaye_shiraz
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * از شمال نسیمی داغ می خرامید صندوق های خالی مهمات هر از چند قدمی که شکسته و سالم ولو شده بودند روی خاک. فاو و بیابان های اطراف در آتش خورشید تیر ماه می برشید. اگر نبود ۵ ماه پیش سد اروند که آب، حسابی بالا بیاید و مین های خورشیدی سطح آب پایین برود ،خبر رفتن نیروها با شناورها به آن طرف آب، در سایه همان پولتیک های تبلیغاتی جنگ که برای بالابردن روحیه است، کمرنگ می شد. غواص ها تله های انفجاری دشمن را خنثی کرده بودند برای آمدن دیگران. فاو اگر به چنگ می‌افتاد عراقی ها دستشان کوتاه می شد از خلیج فارس و آتش شان دور می‌شد از آبادان و خرمشهر. پل های شناور که بعدها آماج حملات هوایی دشمن گشت، مرتب در اروند نصب می‌شد که نیروهای کمکی بیایند تا فاو به راحتی از دست نرود. عراقی‌ها خواسته بودم گندم ری را درو کنند و حالا در آستانه از دست دادن خرمای بغداد زانو در بغل بودند.کارخانه نمک عراق دیگر به همه چیز می برد جز کارخانه به راحتی دیده می‌شد. عراقی ها هرچه کرده بودند تا او را پس بگیرند نشده بود.پاتک پشت پا تک از هواپیماهای شان اعلامیه می‌ریختند پایین: «اینجا زمین غصبی است نماز خواندن در اینجا حرام است و نماز شما باطل است» فایده نمی‌کرد.بصره مثل شهر طاعونی بود از بوی تعفن جسد های سربازان عراقی.فرصت نکرده بودند جنازه ها را تحویل خانواده هایشان بدهند.ایرانی‌ها نمازشان را در فاو و بیابان های اطراف می خواندند توی کانال هایی که کنده شده بود.این چند روزی که از شروع والفجر ۸ می گذشت آمبولانس های ایرانی هم بیکار نبودند تا ابتدای جاده فاو _ام القصر «سه راهی شهادت» نام گرفت .به هر تقدیر حالا ۵ ماه از والفجر ۸ می گذشت .نیروهای ایرانی منطقه البهار و فاو و بصره را با پمپاژ آب گرفته کرده بودند و شبه جزیره فاو به جزیره تبدیل شده بود و ایرانی ها خوب می دانند نگه داشتن دوست از به دست آوردنش مشکل‌تر است. در موقعیت پدافندی بعضی وقت ها فرصتی است تا یک فرمانده نظامی آسوده خیال از عملیات ورزش کند . مسابقه بگذارد به تیم قهرمان جام بدهد،اما ناقة حواس‌پرت اینها که دشمن در کمین را از یاد ببرد. منطقه‌ای که نیروها در آن بودند پر بود از مین‌های گوجه‌ای لقمه‌ای و نیروهای مهندسی با بیل مکانیکی به عمق چند متر خاک را می کندند و می ریختند گوشه ای برای خاکریز زنی‌ گاهی مینی که در سطح زمین بود منفجر نمی‌شد و می‌ماند لابلای خاک تل. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
به یاد علی اکبرهای خمینی... 🌷پلاستیک را که کنار زدند دیدم اکبر راحت و آرام خوابیده است. ترکش های ریزی توی صورتش نشسته بود که فدای حضرت روح الله.... یه ترکش بزرگ پهلویش را شکافته بود که این هم فدای حضرت زهرا(س). انگشت های دستش سوخته و ذغال شده بود که فدای انگشت های آقا ابا عبدالله... پشت سرش هم ترکش خورده بود که فدای علی اکبر حسین و حضرت ابوالفضل... در گلزار شهدا پدرم قیامت کرد. بالای سر اکبر ایستاده بود و فریاد می زد فدای حضرت امام، بقیه بچه هایم را فدای ایشان می کنم، خودم هم شهید می شوم که امام زنده بماند. پدرم اصلاً گریه نکرد. یک پیراهن سفید پوشیده بود. یک روبنده هم روی آن بود که رویش نوشته شده بود: فدائی روح الله. این لباس را مادر سفارشی داده بود برای اکبر دوخته بودند که به او نرسید و پدر در تمام مراسم های اکبر به تن می کرد. 🌷🌹🌷 اکبر ممسنی فارس 🌱🌹🌱🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید