🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #یادنامه_شهید_باقر_سلیمانی*
* #بازآفرینی_غلامرضاکافی*
* #قسمت_بیستم*
.
خاطرات مکتوب شهید
1⃣...... بچه ها برگشتند اما من ماندم با بچه های سپاه هویزه و رستم پور و غفار درویشی که از بچه های اهواز بودند.جسد اصغر گندم کار را با قایق به زحمت از رودخانه عبور دادیم و بردیم اهواز.شب همون اهواز ماندیم توی مسجد خوابیدیم و صبح برگشتیم سوسنگرد تا یک هفته بعد.
دو سه باری هم رفتیم سراغ عراقیها و درگیر شدیم ،و آتیش روی سرشان ریختیم تا اینکه قضیه سازماندهی پیش آمد و من مجبور شدم برگردم کازرون.
رفتم مدرسه پروین اعتصامی مرخصی گرفتم و اومدم کازرون. راه دور و دراز فرصت خوبی بود تا تمام خاطراتم را دوره کنم یک بار دیگر تبسم آسمانی شهدا را پیش چشمانم تصور کنم.
راستی راستی اتوبوس هم یک خلوت سیاره ،وقتی شب و شوق باشه و بغض شش همسنگر شهید توی گلوت گره خورده باشه نفهمیدم کی رسیدم.
مرخصی هم تمام شده بود می خواستم برگردم که برادر به خط فرمانده سپاه کازرون نامه ای به من داد که بروم بسیج خشت. در واقع یک حکم مسئولیت بود . من هم اگر چه پذیرفتم و چیزی نگفتم اما دلم توی جبهه بود. توی هویزه و سوسنگرد. توی آبادی رودخانه که عراقیها از دست نارنجک تفنگ های ما عاصی شده بودند. از سر به سر گذاشتن های ما به تنگ آمده بودند.آنها زاغه هاشون از مهمات پر بود اما تو دلشون خالی بود کار دهم از عالم محاسبه جداست.
🌹🌹🌹🌹🌹
یک سال از آزادی از می گذرد در کنارش نشسته ایم سر به زیر است و اصلاً به کسی نگاه نمی کند آفتاب رو به زمستان در چشمهای زلالش تکثیر شده است.زیرلب نجوا میکند زمزمههای که به ذکر و زیارت شبیه است. غروب غم انگیزیست خورشید زخمی و خونین انتهای افق پیداست. حالا میشود در چشم هایش خیره شد سمت غروب دریایی از خون،خروشان و موج زن و کشتی شعلهور خورشید در آن فرو میرود.
شهر مجروح در ساحل این دریای خروشان وسرخ آرام نیست. نبض در حرارت روز های خاطره انگیز سال پیش و خبرهای داغ این روزها می تپد. بالشی از گلوله زیر سر دارد،زخم هایش را هنوز مرهمی نگذاشتند. بچههای مدرسه نمیروند،کسی عروسک خونین خاک آلوده اش را از طاقچه خانه های ویران بر نمی دارد و کسی نیز تا زندگی را در کوچه هایش جار بزند،ماهی سبزی ..خارَک...
در کنارش نشسته این با بغضی شکفته در گلو،دوستانم نیز.
غروب غریب و غم انگیز است و من به چشمهای زلالش خیره شده ام به او هیچ نمی گوید. یک سال از آزادی اش می گذرد. او که چشمهایش را دشمن میلی از گلوله کشیده است. همون که خاطره و هراس لحظه های سربی را در جان دارد. همو که گلوله پوست نازک و کشیده اش را شیار کردهاند. سر به زیر و زمزمه میکند. میدانم همه چیز را به یاد دارد،همه چیز را دیده است،میدانم دل خونی دارد اما لب به سخن نمی گشاید. همیشه همین طور بوده است.
_به یاد داری آن شب های تیره را که به امید تو به آب زدیم؟!
_به یاد داری عزیزانی را که در دل ضلالت او فرو رفتند؟!
ادامه دارد ....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
9.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #فیلم | #معبر
⭕️ اینجا دیدنیه، تعریف کردنی نیست!
اربعین بهانه است
به سمت عشق باید رفت
#اربعین
#دفاع_مقدس
✍تقارن اربعین با هفته دفاع مقدس...
🏴🏴🏴🏴
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷یکی دو سال از شهادت محمد می گذشت. دختر بزرگم سمیه خانم، دچار ناراحتی کلیه شده و توی خانه افتاده بود. آن شب حالش خیلی بد شد. نه وسیله ای داشتم، نه کسی که به من کمک کند و سمیه را به دکتر ببریم. به هر سختی بود، کشان کشان سمیه را از خانه بیرون آوردم. گفتم: محمد این رسمش نیس!
ناگهان صدای مهربان و زنگ دار محمد در گوشم پیچید: خانم چرا غصه می خوری من که هستم! خودش بود. زبانم بند آمده بود. سمیه را از دستم گرفت و روی دوش خود سوار کرد. کنارم سمیه را تا سر خیابان آورد. سوار تاکسی که شدیم، از چشمم محو شد. سمیه را به درمانگاه مطهری، پیش دکتر بردم و دارویی برای او تجویز کرد. ساعت ده شب بود که کارم تمام شد. با یکی از همسایه ها که آنجا دیدم به خیابان آزادگان برگشتیم. باز دختر هشت ساله و تن بی جان من. باز صدای محمد در گوشم پیچید: خانمم بذار من سمیه را می برم! سمیه را روی دوش گذاشت.
من با خانم همسایه مشغول صحبت بودم که محمد با گام های بلند سمیه را به سمت خانه برد. به خانه که رسیدم، دیدم سمیه روی رختخوابش خوابیده...
راوی همسر شهید
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#کلام_ناب
🔵خوابش را دیدم، گفتم:
چگونه توفیق شهادت
پیدا کردی؟!
گفت:
از آنچه دلم میخواست،
گذشتم!
🌷شهید سیدمجتبی علمدار
#شهادت_آرزومه
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 #مراسم *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹
🏴
و *اختتامیه طرح و مسابقه سردار زهرایی شهید محمد اسلامی نسب*
🏴🏴
🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹
💢 #بامداحی *حاج سید عباس انجوی* 💢
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۱ مهرماه ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۶/۳۰*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔹🔺🔹🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌱چشمے به رهت دوخته ام باز ڪہ شاید...
باز آئے و برهانیم از این چشم بہ راهے :)💔✨
#شهید_ حاج_عبدالله_اسکندری🕊️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱@golzarshohadashiraz
❣ #عند_ربهم_یرزقون
یکی از آشنایان خواب شهید «احمد پلارک» را می بیند. او از شهید تقاضای شفاعت می کند. شهید پلارک در جواب می گوید: «من نمی توانم شما را شفاعت کنم. تنها وقتی می توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید و به آن توجه و عنایت داشته باشید، هم چنین زبان هایتان را نگه دارید. در غیر این صورت، هیچ کاری از دست من بر نمی آید.»
🌹 شهید احمد پلارک
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #یادنامه_شهید_باقر_سلیمانی*
* #بازآفرینی_غلامرضاکافی*
* #قسمت_بیست_ویکم*
.
خاطرات مکتوب شهید
1⃣......اما تو دلت سرد بود تپش قلبت ارتعاشی چنان که باید نداشت امواج دارم دیده بودم و هرگز برادران و را به ساحل نیاوردند و آنان خونگرم شان را به زمستان تو هدیه کرده اند و اشک های غریب شان را به غربت تو نثار کردند.
آنان به تکویر و تندر فریاد کردند و الله اکبر و در هنگام تسلیم جان و در لحظه گفت شهادت در شادی شگرف وصول به شوق و شعف بال بال زدند.
آری آنان حتی با کمربند و کلاه با زخم هایی در بدن و زخمی عمیق در دل،چنان که همیشه فروتن و خاکسار بر ماسه های غبار نشسته تو آرام گرفتند.
آه صحنه غریبی است خورشید خون می گرید و دوستانم و من همه خاطرات خونین را به یادش می آورم نمیگوید،رمان غمگین و سر به زیر . یک سال از آزادیش میگذرد.
_یادت هست؟شهر محاصره بود و تو صدای توپ و تانک ها و پرندگانی را که در حاشیه آشیان داشتند میشنیدی و تو به آسمان خیره بودی و به خورشید. و خورشید شرمگین بود از تو از شهر خورشید ماتم گرفته بود ، داغ و دریغ برادرانم را.
اما خونگرم برادرانم تورا قلیان داد و توبه عطر و ابر تبخیر شدید و آن توده معطر در بارش یکریز خود خورشید را شست و شهر را و اندام در خاک مانده برادرانم را .
_یادت هست؟آن روز که آسمان خون می بارید و پرندگان بر حاشیه از غمگنانه آواز می خواندند,اژدر لرزه بر فرشتگان نوحه می گریستند و مادران شهدا ناامیدانه خوبه های را انتظار میکشیدند,تا قامت استوار عزیزانشان را بر درگاه خانه قاب کنند و طنین دلنشین گام شان را از ابتدای کوچه بشنوند و پیام فرده و ظفر را شربت و شیرینی نذر کنند .
_چه صحنه غریبی است.!خورشید خود را لای نقدهای دوردست پنهان کرده و دوستانم چشمهایشان را در آستینشان و من خاطرات زیادی دارم تا به یادش آورم, اما هیچ نمی گوید و شرمگین و سر به زیر زمزمه می کند و ذکر می گوید. و من می شنوم و دوستانم که او مویه میکند و ضجه می زند.
حالا شب فرا رسیده است،چند پرنده شتابان از بالای سرمان می گذرند و میروند تا اگر بتوانند شبگاهشان را آرام جایی به جویند.
درختان به سمت آن زلال سرو به زیر خم شده اند، گویی که می خواهند او را ببوسند. نخلها باورمان این بود که هرکدام که باربر بودند امسال رطبی شیرینتر داشته اند. حیران این صحنه های شگرف و شگفتم و رفتن را ناگزیر.
با اشک هایش میگیرم و قسم یاد می کنم به خونه عزیز شهیدان،به اشک لرزان مادران،به اندوه بی پایان یتیمان، به تنهایی اسیران و به ناله های نیمه شب اماممان که از جانِ دریغ نکنم.
صدای موذن دریچه ای از بهشت به رویمان میگشاید. شهیدان و نخلها به نماز ایستاده اند. فردا صبح در فلقی خونین غسل شهادت خواهیم کرد و روان خواهیم شد به دهلاویه، به تپه های خاطره انگیز رمله..
_بدرود کرخه نور!
ادامه دارد ....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
#روایت_عشـق
🔰تــیر بار عراقے شـده بود سـد راه گردان...
تیــرِ برش مے زد و نمےگذاشـت قـدم از قـدم برداریم، هر که هم برای خاموش کردنش رفت، چراغ عمر خودش خاموش شد.
به خاڪریز چسبـیده بودیم،فرمانـده گردان بلند شد.
گفـتیم بگـذار هـوا ڪه تاریڪ تر شد، دیدش که ڪور شـد خفـه اش می کنـیم، قبول نکرد.
ایستـاد و گـفت: «نامـرد دارد یڪی یکی بچه هایم را می کشد، چطور نروم!!؟»
قبل از رفتـن با پا روے خاڪ ها نقـشه عملـیات را برایم کشـید، نقشـه نداشتـیم و سـید تنـها ڪسے بود که به منطـقه عـملیاتے توجیه بود.
با خنـده گـفتم: «سـید با این نقشه خاکی می خواهے سـرمان را زیر آب کنی؟»
خندید و گفت: «نترس امشـب خودم هم #شـهید می شـوم!»
سمـت تیـربار رفـت. تیربارچے هـم ڪم نگذاشت و سینـه سـید را سـوراخ ڪرد.
خودم دیـدم سیـد دستـش را با احتـرام روے سیـنه اش ڪه خـون از آن فوران مے زد گذاشـت و گفــت «یا حسین» بعد هم به زمین افتـاد.
#شهید_سید_عبدالکریم_قدسی
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ واتسـاپ:
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷پروردگارا، در آن لحظه آخر زبان من را براى خودت بگشا و آخرين نگاه من را به سوى خودت بكشان كه تو اميد و آمال و آرزوى منى. اى زيباتر از زيبايي ها و اى كام تو شيرينتر از عسل ها و اى آغوش تو گرمتر از آغوش مادرها و اى ذكر تو داروى دردهاى بىدرمان و اى ذكر تو شفاى همه مريضي ها و مرض هاى بىدرمان، ترا به خودت قسم از سر تقصيرات و گناهان ما و من حقير روسیاه كه با قلبى سياه از گناه ولى دستى لرزان و با اميد به درگاه تو آمدهام بگذر و در آن لحظه حساس مرا به خودم وامگذار،كه من بدون تو قدرت هيچ كارى را نخواهم داشت. اى مهربان مهربان ها و اى معشوق همه عاشق ها كه رسم عاشقى را به آنها آموختهاى، كسى كه هركس كه ترا شناخت دل باخته و دلسوخته تو شد. اى كسى كه آتش به خانه عشاق مىزنى و او را به كنار خود مىكشانى. اى دلبر والا تر از والا و اى خوب خوبتر از خوب ها، اى بزرگى كه همه قدرت ها در زيرقدرت توست و تحت حكومت تو و يارای گريز از حكمت تو ندارند،
به ما رحم كن.
مورخه 1365/7/17 گردان آقا امام رضا علیه السلام لشكر 19 فجر- محمد اسلام نسب
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⚘﷽⚘
🌺 شهیدی که از نوجوانی عاشقِ خدا بود...
با نورالله همبازی و پسر عمو بودیم ... بارِ اول نبود که این اتفاق میافتاد. اهلِ نماز اول وقت بود... وقتی وسط بازی ، رها کرد که بره ، می دونستم درخواستـم برای موندنش بیفایده است. اما بهش گفتم: کجا؟ هنوز بازیمون تموم نشده ...
برگشـت و بهـم گفـت: مگه صـدای اذان رو نمیشنـوی؟میرم نماز ...
🌹خاطرهای از زندگی نوجوان شهید نورالله اختری
📚منبع: فرهنگنامه شهدای سمنان، جلد ۱، صفحه ۲۵۱
#یادش_با_صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨آخرین فرصت مشارکت در طرح مِهر شهدایی🚨
🚨تهیه ۷۲ بسته لوازم التحریر جهت دانش آموزان نیازمند🚨
👈👈مثل شهدا پای غصه های مردم....
👇👇👇
لطفا لطفا ....تبلیغات فراموش نشود
باید هر چی زودتر خرید انجام دهیم ...
🔹🔸🔹🔸🔹
شماره کارت جهت مشارکت👇👇
6037997950252222
*بانک ملی . بنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام*
🌱🌹🌱🌹
تلفن هماهنگی:
۰۹۰۲۴۱۶۸۹۸۸
⬇️⬇️⬇️⬇️
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
#مرکز_نیکوکاری_شهدای_گمنام شیراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75