eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدای غریب شیراز
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ_ﺷﻬﻴﺪ ﻗﻠﻲ_ﭘﻮﺭ
🌸خاطراتی از آخرین لحظات زندگی شهید علیرضا قلی پور ( اهل شهرستان قیروکارزین استان فارس) به روایت همرزمش: 📌نزدیک یک هفته بود که بودیم. موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش میزد. بهش گفتیم: مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین، من میرم به و ( دختر شش ساله و هشت ماهه اش ) زنگ میزنم... 📌یه شب رفتیم توی خانه هایی که شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون و ملحفه توی خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه ... 📌شبها می خوند. اولین نفر بود که بلند میشد می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد. استاد قرانمون بود. شبها می یومد و می گفت بیایم سوره بخونیم... 📌علیرضا آماده شد بریم ... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد . علیرضا گفت: من فقط بادام می خورم، می خوام وقتی حمله کرد، کم نیارم... 📌 ظهر (6 آذر 94 ) توی سنگر بودیم. اگر ایستاده نماز می خوندیم دشمن ما رو میزد.علیرضا نمازش رو بصورت نشسته توی سنگر ما خوند. ده الی بیست دقیقه بعد از نماز ظهر بود که خورد بالای چشم چپش، با اینکه کلاه سرش بود تیر از کلاه رد شد و پیشونی اش رو شکافت... 📌سریع سوار ماشینش کردیم ، هنوز نبضش میزد و داشت خس خس می کرد. کردیم به ، اما علیرضا انتخاب شده بود و فدای سلام الله علیها شد... 📌وقتی می خواستیم دفنش کنیم انگار به خواب رفته بود. توی چهره اش موج میزد 👇👇 ﺑﻪ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻳﺪ : http://eitaa.com/joinchat/230496665 @shohadaye_shiraz
🌷نوار کاست روضه حضرت زهرا(س) را روشن کرد و بی خجالت و رودربایسی با من، شروع کرد به زار زار گریه کردن، به طوری که صدای هق هق و ناله اش تمام خانه را فرا گرفت. وقتی کمی آرام شد، گفت: « نمی دانم چرا هر وقت در مورد حضرت زهرا(س) چیزی می شنوم نمی توانم خودم را نگه دارم و اشک از دیدگانم جاری می شود!» 🌷دیدم توی بازار رضا مشهد، از مهر فروش ها سراغ چیزی را می گیرد... ساعتی دنبالش بودم تا بالاخره چیزی خرید. گفتم آقا رضا دنبال چی بودی؟ گفت: تربت کربلا... گفتم برای چی؟ گفت: می خواهم کام دخترم زهرا را با تربت کربلا باز کنم! 🌷از مشهد برگشته بود. دستم را گرفت و با حالتی زار گفت: چقدر در کنار ضریح برای تو و تنهایی بعد از من گریه کردم، تو و زهرا را به آقا امام رضا سپردم! متعجبانه گفتم: زهرا کیه؟ با لبخندی پدرانه گفت، دخترمان را می گویم! می دانم با آمدن زهرا من باید بروم. گفتم واقعا بچه ما دختره!!! 🌷بی خبر از جبهه آمد! گفتم: «تو چطور می دانستی که زمان دنیا آمدن بچه نزدیک است؟» گفت:« من از خدا چیزی می خواستم، می دانم که الان موقع آن است!» شب بعد ناخودآگاه به رضا گفتم، نمی دانم چرا احساس می کنم امشب باید قرآن بخوانم، نشستم به قرآن خواندن. صبح نشده، زهرا بدنیا آمد. چه احساسی داشت رضا وقتی دخترش را می دید، یک پارچه نور شده بود. دخترش را، زهرایش را در آغوش گرفته بود و در گوشش اذان و اقامه می گفت، بعد هم کامش را با تربت کربلا و آبی که از جبهه، از روضه حضرت زهرا آورده بود گشود. انگشتش را توی دهان زهرا گذاشته بود. گفتم چی کار می کنی؟ گفت: داره شیره جانم را میمکه، دخترم آمد من باید بروم! 🌷آخرین باری که زهرا را دید، زهرا 9 روزه بود. زهرا را جلو خود گذاشته و برایش از شهادت می گفت، از اینکه بابا باید برود و دختر باید غم خوار مادر باشد! نگاه مهربانش همچون باران رحمت بر زهرا می بارید. زهرا آن شب خیلی بی تابی کرد. رضا او را در آغوش کشید و چیزی در گوشش گفت، زهرا آرام شد و سکوت تمام وجودش را فرا گرفت. 🌷رضا در شب اول عملیات والفجر هشت، با رمز یا زهرا به شهادت رسید. رضا را به معراج شهدای شیراز آورده بودند. بعد از یک هفته هنوز خون از زخمش جاری بود. زهرا خیلی بی تابی می کرد. زهرا را روی سینه رضا گذاشتیم. آرام شد و شروع کرد به خندیدن. روی لب های رضا هم لبخند آمد. زهرا را بلند کردیم... گریه اش شروع شد، لبخند هم از روی لب های رضا رفت... 🌷بعد از شهادت رضا بود. زهرا به شدت نا آرامی می کرد، در تب می سوخت و گریه می کرد. واقعاً عاصی شده بودم دیگر توان و قدرتی برای آرام کردن زهرا نداشتم. رو به عکس رضا کردم و گفتم: «آقا رضا خسته شدم، خودت می دانی و زهرا، من که نمی توانم او را آرام کنم!» جانماز رضا، همیشه همان جا که نماز می خواند پهن بود و عبایش تا شده و مرتب روی آن. زهرا را گذاشتم روی زمین، کنار جانماز. از خستگی چشم هایم روی هم افتاد. چشم که باز کردم، به خودم که آمدم دیدم خبری از صدای گریه زهرا نیست! از جا پریدم. زهرا کنار جانماز رضا آرام خوابیده بود. دست به پیشانی اش زدم، دیگر از آن تب سوزان هم خبری نبود. چشمم رفت روی جانماز، دیدم عبای رضا گویی پوشیده شده و دوباره روی جانماز افتاده! 📚 از مجموعه 📄 برش هایی از کتاب 🌸🌾🌸🌾 🌸♥️🌸 سمت: معاون مخابرات لشکر 19 فجر شهادت: 22/11/1364 والفجر8 🌷🌷🌷🌷🌷 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
دوروزقبل از#عملیات بدرسال ۶۳مقر ۳۵ کیلومتری اهواز ایستاده از چپ #شهید_قاسم_اکبری شهیداباد شهید #علی_سینا_یوسفی از شهیدآباد شهید #علی_اکبری شهیدآباد #روح_اله_اکبری نشسته ازچپ: جانباز #احمد_علی_اکبری شهید #حسین_اکبری شهیداباد شهید #محمد_ربیع_اکبری شهیداباد وشهید #برادری ازنوراباد ☘☘☘☘☘ یاد همه شهدا صلوات @shohadaye_shiraz
خبر دارید... . . هنوز که هنوز است از فاتحانه خیبر بر نگشته... . .. خبر دارید که آن دلیرمرد خطه مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت... . ..از خبری دارید... . .. بعد از اینکه یارانش را از به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید... اﻥ ﻋﺎﺭﻑ ﺑﺎﻟﻠﻪ ﻛﻪ ﺁﺭﺯﻭﻱ ﮔﻤﻨﺎﻣﻲ ﻛﺮﺩ .... ﻳﺎ ﻛﻪ ﺟﻠﻮﻩ اﺧﻼﻕ ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻲ ﻧﺎﻡ ﻣﺎﻧﺪﻩ . از جوانانی که خوراک کوسه های شدند خبری دارید... . . .هنوز از صدای بچه ها می آید... . . .هنوز صدای مناجات از به گوش می رسد... . . .هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛ .... .... .. هنوز که هنوز است می ترسند از اینکه رو تنها بگذاریم... . .. و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند..... 🌹🌹🌺🌺🌹🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
شهدای غریب شیراز
اگر هواپیما بال نداشته باشد خودم بال در آورده و بر سر دشمن فرود می‌آیم و هرگز تن به اسارت نخواهم
🌷قبل از اينكه اين را به ما اعلام كنند عباس دوران به پايگاه اميديه اهواز رفته بود و قرار بود در صورتي كه در عمليات رمضان نياز شد پرواز🛫 كند زيرا نيروي زميني ارتش در اين عمليات نياز به هاي هوانيروز داشت در نتيجه دو روز قبل از شروع عمليات عباس دوران به ما ملحق شد 👥و به ما توضيح دادند كه به علت حساسيت ويژه اين عمليات با سه هواپيما✈️ انجام خواهد شد. هواپيماي شماره يك من بودم و عباس دوران هواپيماي شماره 2 محمود اسكندري بود و ناصري و هواپيماي شماره 3 توانگريان و قاسمي كه البته قرار شده بود👌 هواپيماي شماره يك و دو به عمق خاك و شهر بغداد بروند 🌷و علاوه بر بمباران💣 پالايشگاه الدوره ديوار صوتي اين شهر را نيز بكشنند و هواپيماي شماره 3 نزديك مرز بعنوان پشتيبان و نيروي مستقر شود تا در صورت بروز هرگونه مشكلي براي اين دو هواپيما عمليات را ادامه دهد .ما به سمت بغداد🏘 پرواز كرديم . تقريبا 15 كيلومتري بغداد بوديم كه با ديوار آتش پدافند دشمن روبرو شديم و در همين فاصله چند گلوله به هواپيماي ما برخورد كرد. وقتي اين ها به هواپيماي ما اصابت كرد💥 عباس دوران به من گفت : 🌷چراغ سمت راست روشن شده و ظاهرا موتور از كار افتاده است 😰. من به عباس گفتم : چاره اي نيست و بايد به عمليات ادامه دهيم . زيرا در آن شرايط اگر بازمي گشتيم دوباره در ديوار آتش قرار مي گرفتيم بنابراين به سمت جنوب شرقي شهر بغداد كه پالايشگاه الدوره در آنجا بود ادامه مسير🛣 داديم و با اينكه پدافند دشمن بسيار قوي بود تمام بمبها را روي اين پالايشگاه تخليه كرديم . بعد از تخليه به مسيري ادامه داديم كه دقيقا به سمت همان هتلي ختم ميشد كه قرار بود كنفرانس🎙 غيرمتعهدها در آنجا برگزار شود. 🌷زماني كه بمبها💣 را روي پالايشگاه الدوره مي ريختيم بي امان و شديد دشمن قطع نمي شد و در همان موقع بود كه هواپيما مورد اصابت چند گلوله ديگر قرار گرفت☄ و قسمت عقب آن به طور كلي از بين رفت .من وقتي به پشت سر نگاه كردم را ديدم كه در آتش مي سوخت و يك لحظه هم ديدم كه قسمت دم تا وسط كابين از بين رفته و در آتش ميسوزد. ديگر حتي فرصت نشد به عباس دوران اين قضيه را بگويم⚠️ و نمي دانم چه طور شد كه من به بيرون پرت شد. 🌷 يعني قبل از اينكه من بخواهم به دوران بگويم كه قسمت هواپيما از بين رفته صندلي به بيرون پرت شده بود‼️ حالا يا عباس دوران اين كار را كرده بود (چون چند لحظه قبل از آن به شدت اصرار داشت كه را من ترك كنم ) و يا آتشي كه در قسمت وسط كابين بود باعث اين قضيه شده بود. در هر صورت من چشمانم سياه شد و ديگر هيچ نديدم😑 وقتي به هوش آمدم در وزارت دفاع عراق اسير شده بودم . بعد از دو ماه يك سرباز عراقي كه وزارت دفاع عراق بود به من گفت :❗️ 🌷 من شما را ديدم كه آتش گرفته بود يك چتر باز شد و بعد از چند ثانيه هواپيما به هتل🏨 محل برگزاري كنفرانس غيرمتعهدها برخورد كرد و فهميدم عباس صندلي خودش را به بيرون پرت نكرده و پس از برخورد❌ هواپيما با ساختمان هتل به شهادت رسيده است . بال سوخته نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران قهرمان دلير مردم ايران🇮🇷 افتخاري ديگر نصيب نيروي هوايي و كشورش مي كند .با اين حركت سران كشورها به اين نتيجه مي رسند كه آسمان بغداد به هيچ وجه امن نيست🚫 و تصميم مي گيرند كه اجلاس در نو انجام پذيرد. ✍ به روایت سرتیپ خلبان منصور کاظمیان 🌷 ولادت : ۱۳۲۹/۷/۲۰ شیراز شهادت : ۱۳۶۱/۴/۳۰ عراق 🌺🌺🌹🌹🌺🌺 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
*#شهیــدامام_سجــادےشیــراز* 🌹🌹🌹🌹🌹 روز عاشــورا بود. آن‌ قــدر گــریه و انابــه کردم که بــی هوش شــدم. اقایی خــاک الود به سمتـم آمــد و قنداقه ای در آغوشم گذاشت و گفت بزرگــش کن. گفتم من خــودم بچــہ زیاددارم وقت ندارم... گفت واسه علــی اصغــر امام حسین ع هم وقت نــداری! گفتم شما که هستید؟ گفت: #امام_ســجاد. #میلادامــام_ســجاد ع بدنیــا آمد ودر سال ۶۱ در #عملیــات محرم در #تیپ امــام سجــاد ع و در روز #شهادت امام سجاد به شهادت رسید. 🌺🌷☘🌷🌺 #شــهیدعلی_اصــغراتحــادے #شهدای_فارس #سالروزقمري شهادت #ﻳﺎﺩﺵ_ﺻﻠﻮاﺕ 🌷 💐🌹💐🌹💐🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... #ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ: ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv *با نشر مطالب به همراه لینک ، شهدای غربب شیراز را به دیگران معرفے کنید*
‍ قبل از صبح برگشت. پیکر هم روی دوشش بود. بود و . می گفت: یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز داشتیم. فقط همین شهید جا مانده بود. . پیرمردی جلو آمد. بود. همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود. سلام کردیم و جواب داد. همه ساکت بودند. انگار می خواهد چیزی بگوید اما! لحظاتی بعد سکوتش را شکست: آقا ابراهیم ممنون! زحمت کشیدی! اما پسرم...! . پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما است! از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود از تعجب! گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از بود. صدایش هم لرزان و خسته: دیشب پسرم را در خواب دیدم. می گفت: در مدتی که ما و بی نشان بر خاک افتاده بودیم، هر شب مادر سادات (س) به ما سر می زد. اما حالا، دیگر چنین خبری برای ما نیست...! می گویند مهمانان ویژه حضرت زهرا(س) هستند! پیرمرد دیگر ادامه نداد. سکوت جمع ما را گرفته بود. به ابراهیم هادی نگاه کردم. دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط میخورد و پایین می آمد. می توانستم فکرش را بخوانم. ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود! *...* . ✍ 🍃🌸🍃 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی و سردار قربانی از امدادهای الهی قبل و حین عملیات کربلای ۵ 📎به مناسبت ۱۹ دی، سالروز افتخار آمیز کربلای ۵ با یا زهرا(س) در منطقهٔ شلمچه و شرق بصره. 🔷 پیچیده‌ترین و گسترده‌ترین عملیات دفاع مقدس ☘🌺☘🌺 ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻛﺮﺑﻼي 5 ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺷﻬﺪاﻱ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ 🌷🌷🌷🌷🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ(ﺟﺪﻳﺪ): https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
.... 🌹 شب خواب دیدم بیرون خانه همه و شلوغ است. در خانه هم زده می شد. در را باز کردم. دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد. نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت این بچه را قبول می کنی؟ گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم. آن آقای نورانی فرمود: حتی اگر علی اصغر امام حسین(ع) باشد! بعد هم نوزاد را در آغوش من گذاشت و رو چرخواند و رفت. گفتم: اقا شما کی هستید؟ گفت: امام سجاد(ع)! هراسان از خواب پریدم. صبح رفتم پیش آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم. آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است، آن را نگه دار! آخرین پسر مادر، روز امام سجاد(ع) به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتند در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود. علی اصغر، در محرم، در روز امام سجاد(ع)، در امام سجاد(ع) شهید شد! 🌹 علی اصغر اتحادی شهادت:عملیات محرم 🌱🌹🌱🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 سخنرانی شهیدحاج قاسم سلیمانی به مناسبت سالگرد عملیات فتح المبین . فتح المبین 🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
📌یه شب رفتیم توی خانه هایی که شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون و ملحفه توی خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه ... 📌علیرضا آماده شد بریم ... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد . علیرضا گفت: من فقط بادام می خورم، می خوام وقتی حمله کرد، کم نیارم... علیرضا قلی پور 👇👇 ﺑﻪ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻳﺪ : http://eitaa.com/joinchat/230496665
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 ٣* 🔴«قرار بود در آخرین روزهای مردادماه، انتخابات چهارمین دوره‌ برگزار شود. خیلی دوست‌ داشتم در تهران باشم؛ هم به‌ این‌ دلیل که شناسنامه همراهم نبود تا رأی بدهم، هم این‌ که در کنار بچه‌های محل در جریان برگزاری انتخابات باشم. وقتی از برادر مصطفی عبدالرضا (معاون گردان شهادت) درخواست کردم که مرخصی دو ـ سه روزه‌ای بدهد تا بروم و برگردم، خندید و گفت: بین این همه رزمنده که این‌جا و جاهای دیگه‌ جبهه هستند، فقط حضرتعالی می‌خوای رأی بدی؟... 😃🌞صبح روز جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۶۴... صبحانه را که خوردیم، نزدیک ساعت ۸ بود که دو دستگاه نیسان پاترول به اردوگاه آمدند... به‌جای ، پشت کارت پلاک مهر زدند. آن‌قدر سخت‌گیر بودند که به نیروهایی که به هر دلیلی کارت پلاک نداشتند، اجازه‌ رأی‌دادن ندادند ✅ساعت ۷ صبح مقابل ایستگاه صلواتی پل کرخه رسیدیم. بچه‌ها با داد و فریاد ماشین‌ها را متوقف کردند. همه با تجهیزات کامل از ماشین‌ها پیاده شدند و سمت درب ورودی صلواتی هجوم بردند. مقابل ورودی صلواتی روی پارچه‌ای نوشته بود: « ». اما هنوز صندوقی برای رأی‌گیری نبود. بچه‌ها اسلحه‌ها را روی میزهای چوبی که داخل صلواتی بود گذاشتند و برای گرفتن صبحانه صف کشیدند. بساط نون و پنیر و چای شیرین داخل لیوان‌های پلاستیکی قرمز رو به راه بود. 🌾تازه صبحانه‌ خوردن تمام شده بود که دست‌اندرکاران اخذ از اندیمشک آمدند. ساعت ۸ بود که رأی‌گیری شروع شد و برادران ارتشی در صفوف منظم می‌آمدند و رأی می‌دادند... از مسئولین صندوق سوال کردیم: « ؟» گفتند: «باید کارت شناسایی عکس‌دار داشته باشید.» گفتیم: «کارت داریم، ولی عکس نداره. خودمون که هستیم عکس برای چی؟» گفتند: «به ما این طور ابلاغ شده.» هر چی بچه‌ها اصرار کردند فایده‌ای نداشت.😔 🍃فرماندهان اعلام کردند: «برادران! سوار ماشین‌ها شوند و کسی هم اسلحه و تجهیزاتش را جا نگذاره.» تقریبا ما آخرین نفراتی بودیم که از صلواتی کرخه بیرون آمدیم که مسئول صندوق با خوشحالی گفت: «برادرهای رزمنده تماس گرفتیم با مرکز و اجازه دادند که با کارت جنگی، شما رأی دهید.» این خبر زود میان بچه‌ها پخش شد و صدها رزمنده تیپ سیدالشهداء (ع) در یک صف شدند و رأی خود را به صندوق ریختند... روز ۲۵ مرداد ۶۴ بچه‌های رزمنده به دو تکلیف عمل کردند. یکی شرکت در «عاشورای ۳» و انهدام دشمن بعثی و دیگری شرکت در ریاست جمهوری ٣ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 سخنرانی شهیدحاج قاسم سلیمانی به مناسبت سالگرد عملیات فتح المبین . فتح المبین 🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
📌یه شب رفتیم توی خانه هایی که شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون و ملحفه توی خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه ... 📌علیرضا آماده شد بریم ... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد . علیرضا گفت: من فقط بادام می خورم، می خوام وقتی حمله کرد، کم نیارم... علیرضا قلی پور 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
📌یه شب رفتیم توی خانه هایی که شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون و ملحفه توی خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه ... 📌علیرضا آماده شد بریم ... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد . علیرضا گفت: من فقط بادام می خورم، می خوام وقتی حمله کرد، کم نیارم... علیرضا قلی پور 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
مهدوی_1_1.mp3
21.18M
🎙روایتگری برادرحاج قاسم مهدوی در خصوص کربلای ۴ ۳۰ آذرماه 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz