🌱•ا﷽ا•🌱
#سلامامامزمانم❣
سلام امام منتظرم...✨
سلام بر تو که صبوریت...
چشم انتظاریت ...
مهربانیت... 🌸
زنده ترین معجزه قرن هاست💛:)
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج💚
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
🔰 یک مرتبه از جبهه آمد. دمپایی به پا داشت. گفتم: کو پوتینت؟
گفت: توی راه، برای نماز ایستاده بودیم. وضو گرفتم برای نماز رفتم، برگشتم دیدم پوتین نیست. دیگه پای برهنه رفتم توی بازار این دمپایی را خریدم.
گفتم: خوب یک کفش یا یک دمپایی همان جا نبود بپوشی؟
گفتم: آخه دمپایی کی را بپوشم.
جورابش را در آورد. پایش طاول طاول بود. شیمیایی شده بود. گفتم: پاشو بریم بیمارستان مسلمین پاتو درمان کنیم!
رفتیم. یک پماد نوشت. رفتیم داروخانه بگیریم. گفت برید بنیاد ثبت شود تا نخواهید پول بدهید.
سرخ شد و گفت: من برم بنیاد برایم پرونده تشکیل بدن، آن هم به خاطر دو تا طاول!
من پرونده جانبازی نمی خواهم!
🍃🌹
#شهید اکبر ممسنی
#شهدای فارس
🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_چهارم*
انسانهایی که این کتابها جنگ و این روزگار برای شان نام تاریخ خواهد داشت:
شنیده بودم یکی از سرویسهای سپاه را به گلوله بستند اما کی و کجا از جزئیاتش خبر نداشتم.
اکبر صحرایی دم دست تر از همه بود. اکبر از بچه های لشکر فجر و اهل قلم مجموعه داستان و خاطره از ماجرا خبر داشت.
حتی اسم چند نفر از شهدای حادثه را هم گفت اما تمام قضیه را نمی دانست و با حسرتی عمیق که داشت از چشمانش بیرون میریخت گفت :اتفاقاً خودم با همان مینی بوس می آمدم اما آن روز از بخت بد با تاکسی آمدم به خاطر اصرار راننده»
به سراغ حاجی خودمان آمدم یعنی سید حمید سجادی منش،دولت بعد از دولت مسئول کمیته تالیف و تدوین کنگره و اهل قلم،و امروز رابطه ی ما با حاجی از همنشینی لحظات اداری فراتر است ،حواله ام داد به یکی از بچه های فرماندهی موشکی که در عین ماجرا بوده است .
فردا صبح در پادگان بعثت بودم زنگ زدم برای ساعت ۱۱ به فرار گذاشتیم. در اتاق مسئول تحقیق و بازرسی را زدم.
چای رنگ باخته ای روی میزش بود که قند در دلش آب میشد.چای تعارف کرد و هیچوقت از طرف من این تعارف رد نشده است. سربازی با سینی چای وارد شد برداشتم و تشکر کردم و شروع کردیم رفتیم سر اصل مطلب چپ و راست تلفن ها شروع شد... سردار حدائق جناب مازندرانی آقای شبرو..... تا این که با کاربر مخابرات صحبت کرد و گفت تلفن های بنده را تا یک ساعت دیگر وصل نکنید.
تلفن را گذاشت دست چپش را توی ریش هایش گرداند صورت پهن و گوشتالو ای داشت با هیکلی جسیم و بفهمی نفهمی سبزه. خودش را کپ کرد روی شیشه میز و دستش را روی میز گذاشت و شروع کرد به صحبت:
بله سال ۶۰ بود یعنی همان سالی که منافقین یا به قول خودشان مجاهدین خلق اعلام جنگ مسلحانه کرده بودند.
سپاه هم تشکیلاتی خاص این موضوع ترتیب داده بود با وجود اینکه خیلی از بچه ها جبهه بودند گردان رزمی تشکیل شده بود از بچه هایی که دوره تخریب و چتربازی و جنگ شهری دیده بودند و امنیت شیراز هم به عهده همین بچهها بود که عموماً به وسیله منافقین شناسایی شده بودند اسمشان آدرس شان و فهمیدیم که خانههای تیمی لو رفت و اسناد دست بچه های سپاه افتاد.
#ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻اگر نشد های شهدا شد؛ برای این بود که شهدا مثبت خدا بودند.... ما چی منهای بقیه میشیم؟!
🎙راوی : حاج حسین کاجی
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید عبدالقادر سلیمانی 💫
🌷چند روز قبل عملیات والفجر8، بدن عبدالقادر هنگام غواصی به علت وجود ترکش در عضلاتش گرفته و نزدیک بود آب او را با خود ببرد. از آن به بعد اسمش را از لیست بچه های خط شکن خط زده بودیم. با هم راه می رفتیم و او التماس می کرد خط شکن باشد. یک لحظه دیدم، دستش را به کمر گرفت و چند قدم دیگر کنار من برداشت. از درد به خودش می پیچید.بی اختیار روی زمین افتاد. کنارش نشستم و گفتم: چی شده عبدالقادر؟
زبانش باز نشد. خواستم دست بندازم زیر شانه اش و بلندش کنم، نگذاشت. با دست به زخم هاي شکمم که دشت چند ماه پیشم بود اشاره کرد. عبدالقادر را رها کردم و سریع براي آوردن کمک شروع کردم به دویدن...
با کمک چند نفر از بچه ها او را به سنگر منتقل کردیم. هنوز درد می کشید. گفتم: عبدالقادر، اگر زیر پاي دشمن و یا در مسیر حمله، ترکش هاي کمرت زمین گیرت کرد آن وقت چکار می کنی؟
سکوت کرد. پتو را کشید روي سرش. نمی دانم لررزشی که از روی پتو دیده می شد؛ از درد بود یا اشک!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #سیره_شهدا | #ساده_زیستی
📍ساده زندگی میکرد...
🌟با وجودی كه شهيد آبشناسان از امكانات رفاهی فراوان برخوردار بود، ولي در قرارگاهها و پادگانها شبها برای خواب پتويی را روي زمين پهن میکرد و روی آن دراز می كشيد و پتويی را هم روی خود می انداخت. بيشتر اوقات خود را بدون تكلف و در كمال سادگی می گذراند. نه لباس فرم فرماندهی نيروی مخصوص به تن میكرد و نه درجه نظامی روی دوش قرار می داد. برای پاسخ به كنجكاوی ديگران میگفت: زمانی اين لباس را خواهم پوشيد كه تك تك افراد اين لشكر تكاور واقعی باشند. تا زمانی كه يك نيروی ناتوان و نالايق در اين لشكر وجود نداشته باشد من خود را فرمانده لشكر نيروی مخصوص نمی دانم.
💬راوی: سرلشكر سنجری فرمانده وقت قرارگاه حمزه سيدالشهدا (ع) و همرزم شهيد حسن آبشناسان
🌷شهید حسن آبشناسان🌷
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨🚨 #اطلاعیه 🚨🚨
#مسابقه_ملی کتابخوانی سردار بی سر
بر اساس زندگینامه و خاطرات سردارشهید حاج عبدالله اسکندری
🔹🔹🔹🔹🔹
#شرایط مسابقه👇
مسابقه کتابخوانی بر اساس کتاب #این رجبیون برگزار می گردد
۱. 🔰نسخه فیزیکی کتاب 📚 در مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی / عصرهای پنجشــبه در قطعه شهدای گمنام شیراز ارائه میگردد
♦️نسخه الکترونیکی (پی دی اف ) و از طریق کانال شهداي شیراز در دسترس عموم می باشد 👇
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz/12177
۲. 🚨🚨جهت مشاهده سوالات مسابقه به لینک زیر مراجعه کنید 🔻
https://formaloo.com/j7ml1
⭕️مهلت شرکت در مسابقه تااول خرداد سالروز شهادت این شهید بزرگوار می باشد ⭕️
شرکت برای عموم نیزآزاد مي باشد ➡️
۳. به لطف الهی به 8 نفر از برندگان مسابقه به قید قرعه پلاک طلا (پارسيان )هدیه داده میشود🎁🚨
🔹🔸🔹🔸🔹
#هییت_شهداےگمنام شیراز
🌱یهرفیقگیربیارید
کهباهاشخودسازیڪنید
تركگناھکنید
درسبخونیدومباحثہکنید(:
هرچندخیلۍڪمگیرمیاد
ولیاگهپیداکردید
ولشنکنیدتاشھادت♥️••
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔰آنقدر صلابت و شجاعت داشت که هر گاه جلو گردان قدم می زد احساس می کردیم بیش از یک تانک صلابت و قدرت دارد و گردان در حفاظ او به جلو می رود.
در مرحله سوم کربلای 5، ترکش به فک و صورت نوذر خورده بود. ده تا از دندان هایش کلاً از بین رفته بود. پزشک معالج به نوذر گفته بود: چند روزی صبر کن تا لثه هایت محکم شود و برایت دندان بگذارم.
نوذر در جواب گفته بود: الان موقعیت جبهه ها حساس است باید به جبهه برگردم. اگر زنده برگشتم می آیم و دندان می¬گذارم. اگر هم شهید شدم که بدون دندان وارد محشر می¬شوم تا شاهدی با خود همراه داشته باشم. ( همین هم شد)
#شهید نوذر ایزدی
#شهدای_فارس
سمت: فرمانده گردان قمر بنی هاشم- تیپ امام حسن(ع)
🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_پنجم*
یکی از سرویس های پادگان امام حسین مینی بوس قرمز رنگی بود که از دارالرحمه می آمد عادل آباد،باسکول نادر ،زرهی و پادگان.
«سعید جراحی» چهارراه زندان سوار میشد. آن روز لباس نو و مرتب ای پوشیده بود که از دور دیده میشد. شوخی بچه ها گل کرد به راننده گفتند سریع برو و سعید را سوار نکن تا اذیتش کنیم. سرویس از جلوی سعید به سرعت رد شد. سعید که انتظارش را نداشت سوت زد و دست تکان داد و دوید دنبال ماشین تا اینکه بالاخره راننده پا گذاشت روی ترمز.
سعید نفس نفس زنان پیش در رسید .همین که پایش را در رکاب گذاشته قهقهه بچه ها بلند شد و سعید که تازه فهمید قضیه چیست لبخندی زد و در میان چند طعنه بچه ها روی صندلی نشست.
مینی بوس که راه افتاد یکی از بچه ها برای سلامتی رزمندگان اسلام صلواتی را طلب کرد بعد هم از علیرضا حیدری که مداح بود خواست تا نوحه بخواند .علیرضا شروع کرد .حالا ماشین درست رسیده بود به باسکول نادر و نوحه علیرضا رسیده بود به:« یاران همه سوی مرگ رفتند ..به شتاب که تازه نمانی»
صدای خوش صدای علیرضا ،وقتی مینیبوس به طرف زرهی پیچید با سفیر سربی تیربار ژ۳ در هم آمیخت. همراه با صدای شلیک ،درهای عقب جیپ کالسکه باز شد. شعله خون گرفته ای از دهانه تیربار بیرون می زد که درست جلوی ما بود. رگباری داخل، رگباری کف و دوباره رگباری در فضای داخل مینی بوس.
جیپ کالسکه ای با سرعت حیرتآوری رد میشد که من از جایم بلند شدم. همه بچه ها کف ماشین تلنبار شده بودند .اسلحه کمری ام را کشیدم و چند تیر به طرفشان شلیک کردم. مینیبوس به چپ و راست خیابان تلو تلو می خورد مرا که تا کمر از پنجره بیرون بودم درست در تیررسشان قرار داد.
پنج تیر به کمر و دنده هایم خورد. درد شدیدی در سینه ام پیچید. احساس کردم نمی توانم نفس بکشم. پرده نازکی پیش چشم هایم کشیده می شد. مردم را میدیدم و در نگاهی آستیگمات کنارمان حلقه می زدند.
چشم که باز کردن یکی از اتاق های بیمارستان نمازی بودم و مادرم بود در حالی که اشک تمام صورتش را پر کرده بود ، با دختر خاله ام که تازه شیرینی خورده بودیم. هر دو گریه می کردند و من ذره ذره یادم میآمد. لحظاتی بعد سید شمس الدین غازی و علی بهمنی هم پیدایشان شد و چند نفر دیگر.
سراغ مینی بوس و بچه ها را گرفتم که بی جواب ماند.
بیمارستان نمازی پر بود از یهودی و منافقین بعدها مادرم تعریف کرد که عمل من میکردهاند و علی بهمنی تهدید کرده بود که اتاق عمل را روی سرتان خراب می کنیم و وقتی به اتاق عمل می روم غازی ضامن نارنجک را می کشد و در راهرو بیمارستان داد میزند که اگر خون از دماغ مریض ما بیاید بیمارستان را منفجر می کنیم.
دکتر ها حسابی می ترسند و دست از پا خطا نمیکنند فقط به یک نفر مشکوک میشوند که میرود نمازخانه بیمارستان تا خودش را آماده کند در هیئت پرستار!! کاشته و غازی با شجاعتی که داشت می رود و دستگیرش میکند.
و گفت که پیچ رادیو باز بود که خبر را پخش کرد و اسم شهدا را گفت اول از همه هم گفت اسماعیل شیخ زاده..
چند روز بعد به پادگان برگشتن سعید جراحی و علیرضا حیدری را دیدم و نعیمی را که مربی عقیدتی بود. درست مقابل در ورودی پادگان.
با مرور خاطره آن روز پرده شفافی پیش چشمم آمد. پیش رفتم بوسیدمشان و نبض لامپ های رنگارنگ حجله شأن ،روی سکوت قاب عکسشان سر می خورد مثل اشکها روی گونه من.
#ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻از آن زمان که پسرها یکی یکی رفتند
همیشه چشم به راهیست کار مادرها...
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید عبدالقادر سلیمانی 💫
🌷درگیري شدیدي بین نیروهاي ما و عراقی ها در فاو ادامه داشت. کنار ساحل ایستاده بودیم که یک قایق به ساحل چسبید و سه اسیر عراقی از قایق به ساحل پریدند. بچه ها که این چند روز با دیدن پیکر هاي پاره پاره دوستانشان، حسابی بهم ریخته بودند، با دیدن اسراي عراقی به سمت آنها را رفتند و هر کدام مشت و لگدي حواله آن بخت برگشته ها کردند. هم زمان عبدالقادر با موتور تریل در حال عبور از کنار اسکله بود. تا این صحنه را دید، ایستاد، موتور را کناري زد. به سمت اسرا رفت و آنها را از زیر دست و پای بچه ها بیرون کشید و با اخم رو به ما گفت: شما حق ندارید این ها را بزنید، درسته تا چند ساعت پیش همین¬ها شما را به تیر بسته بودند، اما حالا در دست ما اسیر هستند و ما باید با اسرا مدارا کنیم.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید