#ﺗﻮﺳﻞ_ﺷﻬﻴﺪ ﺑﻪ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺞ
🌷قرار بود پلی را بعد از عملیات منهدم کنیم تا راه عبور دشمن را ببندیم. چند نفر از غواصان برای این کار رفتند، اما یا شهید شدند یا نتوانستند کار را تمام کنند.
محمود گفت: من می رم!
گفتم: نه، تو مربی غواصی هستی، ما به تو نیاز داریم.
گفت: مگه نمی بینی بچه های مردم دارن از بین می رن، خودم باید برم.
سریع داخل آب پرید و رفت. چند دقیقه بعد پل منفجر شد، بعد هم محمود برگشت و تا به خشکی رسید سجده شکر کرد.
گفتم: چی شد، چی کار کردی؟
گفت: بین خودمان باشد، امام زمان جانم را نجات داد. تایمر مواد منفجره را روی یک دقیقه تنظیم کردم و سریع دور شدم، اما مسیر را اشتباه رفتم و به سیم خاردار رسیدم که راه را بسته بود. زمان زیادی تا انفجار نمانده بود.
چشمم را بستم و به امام زمان توسل پیدا کردم و گفتم: اگر زنده ماندن من به صلاح اسلام و مسلمین است به من کمک کنید!
چشم باز کردم دیدم به اندازه عبور من، سیم های خاردار باز شده است!
سریع خودم را از آن مسیر باز شده بیرون کشیدم و از شعاع انفجار دور شدم.
🌷🌹🌷
#شهید محمود یزدان جو
#شهدای_ﻓﺎﺭﺱ
🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔻 هرگز مفقودین و شھدایمان را فراموش نخواهیم کرد ؛
یاد آنهاست که به ما همت ، غیرت و جوانمردی میدھد !
✍🏼-شھید زینالدین
🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
✍🏼 دلنوشتههای زیبای #شهدا به امام زمان:💐🍃
🔸 ای مهدی (عج) عزیز فرمانده جبههها، ای یاور #رزمندگان اسلام، به یاریمان بشتاب و در آخرین #لحظات
🔹چشمانم را به جمالت منور فرما و از خدا میخواهم در هنگام #شهادتم، مهدی (عج) حاضر باشد.🕊❣
🔸 مهدی جان (عج) در لحظه شهادت سرمان را بردار و در #آغوش بگذار كه ما جز دامان تو پناهی نداریم.❌
#شهید_احمد(حمید)_مهرمحمدی🌷
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷باران می آمد. محمد از جبهه آمده بود. گفت داداش پول می خواهم.
_ﮔﻔﺘﻢ: برای چی؟
_ﮔﻔﺖ :می خوام برم مشهد!
حقوق محمد را من می گرفتم و براش پس انداز می کردم. گفتم نمی دم. امسال که مشهد رفتی. پول هم برای ساخت خونه ات نیاز هست.
دیگه چیزی نگفت. گفت پس پوتینت را بده.
پوتین من نو بود. مال محمد مندرس و سوراخ. گفتم بردار.
من رفتم بیرون. وقتی برگشتم. قفل صندوق را شکانده و پول برداشته بود. دو روز بعد از مشهد برگشت. گفتم آنقدر واجب بود که قفل را بشکنی؟
گفت باید از امام رضا برات شهادت می گرفتم!
گفتم حالا گرفتی؟
گفت اره. اگر خواهر و مادر را راضی کنم دیگه این بار شهید می شم.
پوتین کهنه اش را پوشید و رفت تا رضایت آنها را هم بگیرد که گرفت.
آخرین دیدارمان بود. من ماندم و صندوق و قفلی شکسته که هر روز به یاد آخرین زیارت مشهد محمد آن را نگاه می کنم....
بر شی از کتاب ستاره سهیل
🌾🌷🌾
#شهید محمد اسلامی ﻧﺴﺐ
#شهدای_ﻓﺎﺭﺱ
فرمانده گردان امام رضا علیه السلام
🌷🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
چشمـان شـهدا بـه راهـی اسـت که ازخـود به یـادگار گـذاشـته اند
اما چشـم ما بـه روزى است کـه با آنان روبـرو خواهـیم شـد ...💔🍃
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺎﺭﻑ ﺑﺎﻟﻠﻪ
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺎﺝ_ﻣﻨﺼﻮﺭﺧﺎﺩﻡ_ﺻﺎﺩﻕ🌷
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🔆ﺭﻭﺯﺗﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ 🔆
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_شهدا
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
✍حاج قاسم سلیمانی:
خداوندا! تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل بیت و پیوسته در مسیر پاکی بهرهمند نمودی. از تو عاجزانه میخواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهرهمند فرما
📚فرازی از وصیت شهید حاج قاسم سلیمانی
#اﺣﺘﺮاﻡ_ﺑﻪ_ﭘﺪﺭﻭﻣﺎﺩﺭ
#ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬﺪا
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
#براساس_زندگی_شهیدان_ایزدی
#نویسنده_مریم_شیدا
#منبع_کتاب_مرابه_مسیح_بسپار
#قسمت_بیست_و_سوم
پشت سر فرهاد روی موتور نشسته هم صدایش را بالا می آورد تا راحت صدایش را بشنوم.
_چند وقته داری روی این نظریه پزشکی کار می کنی؟!
توی ذهنم دفتر شمارش عمر سلول های داخل لوله آزمایش را به یاد می آورم آخرین باری که روزش را خط زدم روزی بود که میخواستم به ایران بیایم روز پنجاه بود و یک سال قبلش هم کلی دوندگی کردم و تحقیق !!سرم را نزدیک گوشش می برم.
_یک سال و ۵۰ روز !! البته به علاوه تعداد روزهایی که در ایران هستم.
_نتیجه بخش بوده؟!
_راستش نه خیلی! دکتر جیسون گزارش خوبی برام نفرستاده.
یادم میآید به دیشب که به دکتر جیسون زنگ زدم تا گزارشی از آزمایشگاه بگیرم. باید تا الان دستگاه های تولید مثل از خود واکنشی نشان داده باشند .هرچند طبق محاسبات هم چند روز دیگر فرصت باقی است اما دل تو دلم نیست تا بفهمم نتیجه دوباره آزمایش هایم به کجا کشیده شده است .وقتی زنگ زدم دکتر جیسون توی اتاق باروری بود.به او یادآور شدم که مراقب باشد سلول های جنسی ماده در دمای ۳۷ درجه و سلول جنسی نر در دمای ۳۵ درجه نگهداری شود چون دمای کامل خون باعث عقیم شدن سلولها می شود.
از آزمایش های خاک و خون خسرو پرسیدم، گفت: با خاک و خون معمولی فرقی ندارد و آن را با پیشرفته ترین مواد و دستگاهها آزمایش کرده. زمانی که میخواست قطع کند گفت :تو چیزی توی آزمایشگاه گذاشتی؟!
پرسیدم: چطور ؟
_چند روزی بوی خوشی توی آزمایشگاه پیچیده!
میدانم بوی خوش از چیه .چیزی به جیسون نمیگویم و تلفن را قطع می کنم .چون نمی توانم برایش هیچ توضیح علمی بیاورم.چیزی که بتواند این واقعه را توجیه کند.
فرهاد سرعتش را کم میکند و سرعت ماشین های جلو هم کم شده.
_فکر کنم جلوتر تصادف شده؛ خدا کند کسی چیزیش نشده باشه.
نگاهش را از جلو برمیدارد و نیم نگاهی به من میاندازد
_ به نظرت علم پزشکی برای فرضیه تو میتونه کاری بکنه.؟
_امیدوارم.
_چی شد به این فکر افتادی؟
_انسان همیشه دنبال این بوده که مایه حیات را پیدا کند تا جاوید بشه.
_فکر نمیکنی این حس همیشه خوب نیست. گاهی آدم رو زمین میزنه و گاهی فکر کردن بهش در لحظه بودن را از آدم میگیره!
_اما من به دنبال کشفم.
موتور دوباره حرکت کند میکند و جلو میرود صدای آمبولانس به گوش میرسد و فرهاد با نگاهش آمبولانس را دنبال میکند.
_برنابی در کتاب مقدس ما آمده که وقتی خدا آدم را آفرید، شیطان او را اغوا کرد که از میوه درخت ممنوعه بخوره. شیطان در آدم وسوسه کرد که خوردن اون میوه بهت حیات جاوید میده.
_منم دنبال این معجونم! تغییر در ساختار سلولی یا تزریق ژن یا شاید...
_اما میدونی چی شد؟! آخرش این شد که آدم و حوا را از بهشت هبوط داد.
_توی کتاب مقدس ما هم اومده خدا دو تا درخت در بهشت قرارداد .یکی درخت شناخت خوب و بد که خدا به آدم گفت از میوه اون نخور که میمیری و درخت حیات! وقتی آدم به وسیله مار گول خورد و میوه درخت شناخت خوب و بد را خورد .خدا آدم را به زمین فرستاد تا دستش به درخت میوه حیات نرسه و از او نخوره .فرشته هایی گذاشت تا با گرزهای آتشین از درخت حیات مواظبت کنند.
فرهاد خنده بلندی کرد.
_نکنه این همه آزمایش و تحقیق برای رسیدن به درخت حیات؟! یا شاید فکر کردی میتونی به جنگ فرشته هایی با گرز آتشین بری؟
حرف فرهاد به من بر میخورد .فکر میکنمم با این حرفش تمام اطلاعات پزشکی مرا به سخره گرفته است.
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat۲/2304966656C7c3f274f75
#براساس_زندگی_شهیدان_ایزدی
#نویسنده_مریم_شیدا
#منبع_کتاب_مرابه_مسیح_بسپار
#قسمت_بیست_و_چهارم
.دوباره راه می افتد. کنار آمبولانس دوتا ماشینی که وسط خیابان پخش شده اند یکی از ماشین ها قسمت جلویی آن کاملا از بین رفته و دیگری وارونه شده است.
فرهاد از چند عابری که کنار ایستادند می پرسد: کسی طوریش شده؟!
_آره دوتا راننده ..هردوشون جون دادن.
فرهاد آهی عمیق میکشد. ترافیک باز شده و گاز موتور را می گیرد و می رود.
_مرگ ناگهان از راه میرسه .اونی که توی اون ماشین بود وقتی از خونه یا محل کار شما می آمد بیرون، نمیدونست منتظرشه!
_چرا خدا نخواست به انسان حیات جاویدان بده و آدم و حوا را فرستاد زمین؟!
_یعنی تو فکر می کنی خدا انسان را برای فنا آفریده؟!
_فنا و بقا متضاد هم هستن.
_چرا فکر میکنی تضادی وجود داره ؟!شاید یک جور لازم و ملزوم باشه .فنا به معنای کامل هرگز مقصد انسان نیست، هرچند انسانها با فناست که به کمال می رسند!رنج بشر با هبوط آغاز میشود. با فرو افتادن از بهشت مثالی، بهشتی که مثالی از ذات آدم به حقیقت وجود اوست.
درکه حرفهای فرهاد برایم ثقیل است . انگار خود خسرو است که حرف میزند.
_شما می خواین بگین که انسان با هبوط از خودش فاصله گرفت!!
_مرگ حقیقی در همین بی معنی شدن است و این روی نمیده مگر آنکه ،بشر وجود خودش را به مثابه واسطه میان زمین و آسمان انکار کنه .انکار آسمانی ،انکار حقیقی آسمانی وجود انسان و با این کار مظهریت او برای حقیقت مطلق انکار میشه و وقتی نیستی رو میکنه!
_نیستی؟!!
_تجزیه و متلاشی،همچون جسدی که قبض روح شده.
_یعنی نیستی وجود نداره و فنایی نیست؟!
_برنابی! تو که «نیستی» فکر می کنی که به دنبال« هست »می گردید. اگر همه چیزها در نظرت «هست» بودند «نیستی» جلوه نمی کرد.
عصبی میشود و ما فریاد میزنم.
_نیستی وجود داره و مرگ نیستی آدمهاست!
فرهاد آرام است
_میل به بقا در همه آدمهاست وگرنه بشر در غم نیستی نبود. تو در پی بقایی و همین که دنبالش هستی خوبه برنابی.
_گیجم فرهاد !چه کار باید بکنم؟!
_گاهی خرق عادت کردن کار سختیه! جواب در راهه برنابی. اصلا تو همش در پی جوابی.
_جواب آزمایش ها روی خون خسرو هیچ چیز تازه نداشت. خاک چیز جدیدی نداشت و یک خاک معمولی.خون او مانند همه خون ها !خون همه آدم ها.
_تو در خون و خاکی که خسرو توش بود تحقیق میکنی؟!! خسرو را باید جستجو کنی!
_باید یک چیز علمی باشه. عنصری ،چیزی که باعث شده جسد متلاشی نشه .یه چیزی شاید مانند مومیایی شدن !این اتفاق ساده نیست.
_بله ساده نیست اما شدنیه
باهم راه می افتیم به سمت کوه .به یاد گذشته .پایین کوه میرسیم .سربالایی است و کمی نفسم را به شماره میاندازد. کمی بالا می رویم و اطرافم را نگاه می کنم .هیچ کس نیست جز من و فرهاد. سنگ جلوی رویم را بالا می روم و نگاهی به جلو رویم میاندازم. تا صعود به جایی که با بچهها جمع می شدیم و چادر میزدیم هنوز خیلی راه هست. حس عجیبی مرا درگیر کرده است. آنقدر که دیگر متوجه بالا رفتن از کوه نیستم. فرهاد از من پایین تر است و می گوید که مراقب باشم. همه چیز از این بالا جور دیگری کوچک و دست نیافتنی است.یادم هست با خسرو که بالا می آمدیم من او را به حرف میکشیدم.
_آخر راز این کوه آمدن را به من نگفتی؟!
_مگه خودت بهش نرسیدی؟!
_فقط میدونم کنده شدن از رختخواب گرم و نرم و این بالا آمدن خیلی سخته ، اما وقتی میای پشیمون نمیشی که چرا آمدی!
_پس خیلی هم ناآگاه نیستی! سرّ کوه را هرکس به اندازه معرفت خودش میفهمه. قدر نیازش و شاید به قدر ایمانش.
کوه آمدن به آدم قدرت میدهد .هم قدرت روحی و هم قدرت جسمی.
واقعاً خسرو هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی فوق العاده بود. هر چند جثه لاغر و کشیده ای داشت و با اینکه کمی قلبش ناراحت بود، ولی جنب و جوش زیادی داشت.
ادامه میداد :کوه هم سنخیت عجیبی با بزرگان و پیامبران و امامان ما داشته و اینکه موسی ۴۰ روز به کوه می ره و پیامبر ما توی کوه به پیامبری مبعوث میشه و آدم های بزرگ هم زیاد به کوه می رفتن.
بعد اطرافش را نگاه میکرد و میگفت :ببین برنابی حتی ساختار کوه هم یه جور راز و رمزی داره.نگاه کن کوه مانند یک مثلثه که روی قاعده ایستاده که نشانه استواریه و این انرژی به به سمت رأس مثلث کشیده میشه .فکر نمیکنی در خلقت این کوه و نوع هندسی اش حکمت های نهفته است ؟!شاید کوه داره خودش با زبان بی زبانی با ما حرف میزنه .میگه دردل من استواری رو یاد می گیری .شاید رسیدن به قله آن قدرت روحی باشه .به دلیل همینه که میگن مومن مانند کوه استواره و هیچی نمیتونه تکونش بده.درست گفتی در واقع کوه کنده شدن از راحتی است. سختی هست که دوباره با خودش راحتی میاره. آدم های بی حوصله توانایی و قدرتی که خدا در وجودشان گذاشته را نمی شناسند .چه برسه که بخواهند این توانایی را بروز بدهند.»
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat۲/2304966656C7c3f274f75
🌷عملیات کربلای 4 بود. من به عنوان نیروی اطلاعات و رسول به عنوان نیروی تخریب همراه یکی از گروهان های گردان امام علی، به فرماندهی شهید عباس حق پرست، در انتهای راست آب گرفتگی شلمچه بودیم.
🔰ما پیشاپیش گردان، نیرو ها را از موانع عبور داده و تا زیر تیربار دشمن برده بودیم.
این تیربار اگر روشن می شد، با چند چرخش، همه بچه هایی که پشت سر ما بودند را قتل عام می کرد. 😞
رسول گفت این تیربار با من...👊
دو تا نارنجک در دو دستش گرفت، ضامنش را هم با دندان کشید و خودش را تا ساحل رساند.✋
عملیات شروع شد. تیربار های دشمن شروع به ریختن آتش روی اب گرفتگی کردند.
تیربار بالای سر ما هم هوشیار شد، تا خواست شلیک کند، رسول با چابکی از ساحلی شلی خودش را بالا کشید و هر دو نارنجک را هم زمان در سنگر تیربار انداخت...
صدای انفجاری بلند شد، تیربار یک سمت آسمان بود، تیربارچی و کمکی اش سمت دیگر...
شجاعت رسول دیدنی بود و جان های زیادی را حفظ کرد، در همان ساحل بود که خودش هم دقایقی بعد آسمانی شد...
🌾🌷🌾
#شهید رسول ایزدی
#شهدای_ﻓﺎﺭﺱ
ﻳﺎﺩﺷﻬﻴﺪ ﺻﻠﻮاﺕ
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ واتسـاپ:
http://eitaa.com/joinchat۲/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 "فقط برای خدا
"
اﻓﺘﺨﺎﺭﻡ ﺧﺎﺩﻡ ﺭﻭﺿﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا س ﺷﺪﻥ ﻫﺴﺖ ✅
🌷 🌷
http://eitaa.com/joinchat۲/2304966656C7c3f274f75