eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ها علاقه خاصے به علے داشتند و او به «علی شفاعت» معروف بود. چون دوستانش به یقین میدانستند او شهید خواهد شد. ❤️ علی امام جماعت بود. پس از نماز با چشمانے پر از اشک رو به بچه ها گفت: بچه ها از فردا من امام جماعت شما نیستم. 😔 بچه ها گفتند: چرا؟ گفت: صبر کنید میفهمید. دعای کمیل را علے و مجتبی خواندند.📿 روز بعد به سوے میدان مین در اطراف سنگر رفتند. ساعت ۷ الے ۸ بود کھ صدای مهیبے بلند شد💥💥. علی و مجتبی را غرق در خون دیدیم. از چهره اش نور مےبارید.💔 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤 به روایت محمدعلی شیخی مجتبی با توجه به اینکه در کارهای فنی تجربه خاصی داشت و اکثر مواقع دستش آغشته به روغن گریس و ..‌ بود ولی با این وجود همیشه نماز اول وقت به جا می‌آورند و در نماز جماعت شرکت خوب و فعالی داشت و افراد زیر دستش را هم که بعضاً از بسیجیان و سربازان وظیفه بودن به رعایت خواندن نماز اول وقت تشویق می‌کرد و خود در این مورد پیشقدم بود. 🎤 به روایت مجتبی مینایی فرد با هم خیلی شوخی میکردیم مخصوصاً زمانی که سوار قایق می شدیم می دانست که من شنا بلد نیستم .ویراژ می‌رفت میخندید که اگر افتاده توی آب باید التماس کنی تا کمکت کنم. خیلی شجاع و نترس بود به خاطر همین هم بیشتر محورهای سختیا محورهایی که دشمن از روبرو و دقیق شلیک می کرد با او به شناسایی می رفتم. علیرغم ظاهری سختکوش بسیار مهربان و احساساتی بود.بچه‌ها در جبهه از برادر به هم نزدیکتر بودند و البته بسیار صمیمی و همراه. اما حادثه ای که هیچ وقت فراموش نمیکنم شبی بود که دختر کوچکش را عقرب سیاه گزیده بود و این رزمنده شجاعی که صلابت چون کوه داشت چنان اشک می ریخت و التماس می‌کرد تا دخترش را به بیمارستان برسانند . باید امروز هم کسی باور نکند این رزمندگانی که باید در شرایط سخت زندگی کنند چگونه وجودشان مملو از احساسات و مهربانی است که وقتی بعد از جنگ هم سیل آمد و دست از همه چیز کشید و به کمک مردمی که در سیل مانده بودند شتافت و تا پای جان به یاری آنها ایستاد. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 دلِ مادرِ شهید... 🎬 برشی از روایتگری حاج سعید اوحدی در بزرگترین گلزار شهدای جهان 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷در فاو بودیم. فاصله خط ما تا عراق هم کمتر از 500 متر بود. خمپاره های سرگردان هم که دم به دم روی آن می بارید. خط را که خوب بررسی کردم با خودم گفتم یا خدا... این دیگه چه جهنمیه‌! نگاهم به آقای اسلام نسب افتاد، روی آن زمین سست و شکننده، چنان محکم و استوار راه می رفت که زمین از او شرم می کرد. صدای سوت خمپاره آمد، خیز رفتیم، سر بلند کردم. دیدم اسلام نسب همچنان ایستاده است. در این مدتی که در خدمتش بودم، ندیدم جلو خمپاره و گلوله ای قامت خم کند‌. بی اختیار دلم قرص و محکم شد. فرمانده گردان قبلی گفت در این خط اگر یک تیر شلیک کنید عراقی ها صد تا تیر به شما جواب می دهند. به ما نصیحت کردند که رعایت کنیم و سر به سر عراقی ها نگذاریم. جریان را به محمد گفتم. خیلی جدی و محکم گفت: صمد این وضعیت باید عوض بشه. باید کاری کنیم که عراقی ها جرأت نکنند در این خط به سمت بچه ها ما تیری بزنند! با فرماندهی محمد، با اولین شلیک عراقی ها، انقدر آتش روی سر آنها ریختیم که دیگر جرأت نداشتند به سمت ما شلیک کنند! راوی صمد بادرام 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷یکی از بسیجی های اقلید به اسم علی صفری وصیت کرده بود بعد شهادتش موتورش وقف بسیج باشد، همین هم شد و بعد شهادتش موتور در اختیار بسیج و مهدی بود. گاهی در سرکشی شبانه بین پایگاه ها، مهدی سری هم به منزل پدرش می زد. همیشه هم از خیابان اصلی تا منزل پدرش موتور را خاموش می کرد و با دست هل می داد. یک شب علت این کار را پرسیدم. با مهربانی در حالی که نفس نفس می زد گفت: «این موتور را شهید صفری وقف بسیج کرده است نه کار های شخصی من!» من متوجه حرف های مهدی نمی شدم. خودش ادامه داد: «اگر قدرتش را داشتم که این موتور را بغل کنم و از خیابان تا خانه پدرم به دوش بکشم این کار را می کردم،بعید نیست به خاطر چرخیدن چرخ های این موتور در این مسیر که کار شخصی من است آن دنیا از من بازخواست نکنند!» ندیدم حتی یک بار پول بنزین این موتور را از پول بسیج بدهد، همه خرج موتور با خودش بود. 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 شهیدي داشتیم ڪه‌ می‌ڱفت؛ باانگشتان‌دستــ هآتون ذڪر بگید؛ ڪه پَس فــردا، توقیامتــ تَڪ‌تڪ انگشتاتون شھادتـــ میدن..! تسبیح و صلواتـــــ شمار که نمیان شھادتـــــ بدن/: 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
❤️دلت را به دلداران بسپار یعنی دلت را به شهیدان بسپار مطمئن باش، نه افسرده می شود... و نه تنها...💔 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
تازه از جبهه برگشته بود. گفت: مادر قدر این بازوهای من را بدان و انها را ببوس! کمی مکث کرد و خیلی جدی ادامه داد: اگه یه وقت دست و پای من فدای حضرت ابوالفضل(ع) شد ناراحت نشی! دلم ریخت. اما محکم گفتم: فدای حضرت ابوالفضل(ع)، فدا شد که شد، مگه تو از جوون هایی که در جبهه پرپر می شن کمتری. از شرم سرش را پائین انداخت. برای اینکه رضایتم را نشانش دهم، رفتم صورتش را بوسیدم. خندید و گفت: بالاخره مادرم هم راضی شد. به دور دست خیره شد و گفت: سه روز جنازم زیرآفتاب میمونه، دست و انگشتم نداره! رفت. وقتی از جبهه برگشت، چه زیبا حاجت روا شده بود, بدنش با ترکش ها بریده بریده بود. پیکرش را هم بعد سه روز پیدا کردند... ☝راوی مادر شهید 📚منبع: کتاب راز یک پروانه! 🌱🌹🌱 عبدالواحد نصیرپور شهدای فارس 🌷🌷🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤 به روایت محمدعلی شیخی مجتبی در حفظ وسایل بیت المال حساسیت زیادی داشت. حتی  یک پیچ و مهره هم که ارزش چندانی نداشت ولی چون مربوط به بیت المال می‌شد در حفظ آن کوشا بود. یگان دریایی لشکر ۱۹ فجر تراکتور داشت که یک جرثقیل کوچک پشت آن وصل بود و بسیاری از کارهای کوچک و بزرگ را باید تراکتور انجام میدادیم. قبل از عملیات کربلای ۴ آن را به منطقه عملیاتی برده بودیم در محور عملیاتی لشکر ۱۹ فجر بعد از عقب نشینی چرخ بزرگ تراکتور بر روی پل که محل عبور و تردد نیروهای لشکر ۱۹ فجر بود ،گیر کردن آتش دشمن هم بی‌امان بر روی ما ریخته می شد، مجتبی را دیدم که مشغول استراکتور را بیرون بکشد آن هم دست تنهایی. به او گفتم: توی این توی این حجم آتش دشمن ما باید جان خود را نجات دهیم . با خنده رویی و زبان خوش گفت : باید داغ این تراکتور را بر دل عراقی ها بگذارم که این جا بماند و از آن استفاده کنند. خلاصه به هر صورتی که بود در آن شلوغی و خمپاره هایی که بی امان در نزدیکی ما می‌خورد کمک کردیم و تراکتور را از آن وضعیت بیرون آوردیم. 🎤 همسر شهید همچنان که مشغول ساخت و ساز منزل بودیم خبر آوردند که در منطقه خرامه بیشتر از جاهای دیگر سیل آمده و ساکنان آنجا در محاصره سیل قرار گرفتند. همان روز استاد کار بنا و کارگر ها را صدا زد و حساب و کتاب مدتی که در ساختمان کار کرده بودند را به صورت تمام و کمال به آنها پرداخت نمود. و گفت که فعلا بروید تا دوباره خبرتون کنم تا بیایید ادامه ساخت و ساز را انجام دهید. مجتبی در حساب و کتاب مالی بسیار دقیق  بود و  امورات شرعی و دستورات دینی را به طور کامل رعایت می کرد و نمی‌گذاشت حقی از کسی بر گردنش باشد. حتی مدتی که در ساخت و ساز بود و داشت برایمان منزل می ساخت ، به افرادی هم که آن اطراف داشتند خانه می ساختند تا آنجا که دستش برمی‌آمد چه خودش و چه مصالح ساختمانی به هر طریق کمک می‌کرد. انگار می دانست که بیشتر از این مال این دنیا نیست و با کارگران و استاد بنا تسویه حساب کرد. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید .... روایتی از والامقام غلامحسین رجایی . فارس 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷یکی از شب های پدافند فاو بود. ناگهان و بی مقدمه مثل باران بهاری، خمپاره و گلوله توپ بود که پشت در پشت هم روی خط ما به زمین می نشست. زمین می لرزید و از این همه انفجار نعره می زد. هر کس را می دیدی، به زمین یا گوشه ای چسبیده بود، جز اسلام نسب. تمام قامت ایستاده بود. شروع به دویدن‌ کرد. به سنگر اول رفت. دنبالش دویدم. نیروهای سنگر را سر و سامان داد و گفت نترسید، محکم باشید، سنگرتان را ترک نکنید‌. به سمت سنگر بعد دوید و سنگر های بعد. محمد می دوید و جلو و عقب و کناره هایش گلوله خمپاره به زمین می نشست و بی تفاوت به این حجم آتش و آهن و موج، فقط بین سنگر ها جابه جا می شد. من شجاعت فرماندهان لشکر را زیاد دیده بودم، اما این جسارت و شجاعت محمد برایم کم نظیر و حتی بی نظیر بود. بیشتر از شجاعتش، محبت عجیب و پدرانه اش نسبت به نیروهایی بود که در آن خط بودند. اگر چاره ای داشت، تک تک آنها را در آغوش می گرفت تا سپر بلای آنها باشد و تیر و ترکشی به جانشان نشیند. در آن بارش بی سابقه خمپاره ها، به تک تک نیروها سر زد... راوی حاج محمود رجائی 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
~🕊 شهیدی که مقام معظم رهبری مزارش را پنج مرتبه زیارت کردند🔻🔻 🔹 در محل کار زودتر از همه می‌آمد و دیرتر از همه می‌رفت. 🔹در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می‌زد. می‌گفت: در حین کار احتمال می‌رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، من هنگام کار متعلق به بیت‌المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم. شهیدی که عارف حوزه علمیه، او را استاد خود می‌دانست. ♥️🕊 🌱🌷🌱🌷 ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
خدایا!🤲🏻 بگیر‌از‌من‌آن‌چہ‌کہ 🌸🌿"شهادت"را‌میگیرد‌از‌من... این‌روزها‌عجیب‌دلم؛ ‌بہ‌سیم‌خار‌دار‌های‌دنیا!🌍 گیر‌کرده‌است..💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌱با هر گناه فاصله میگیرم از شما کم کم وجب وجب دو سه فرسنگ می شود...😭 🍀شهدا گاهی نگاهی 🕊️ 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌷در بازار رضا دنبال کفن بود کفن را که خرید. باز کرد گفت اقا این که کوچیکه! فروشنده نگاهی به قامت رشید رضا کرد و گفت:ان شالله پیر می شی, چروکیده می شی, کوچیک می شی اندازت میشه! رضا خندید و گفت اقا من کفن برای جوونیم می خوام! روز بعد کفن را برد حرم. وقتی برگشت شوخی و جدی گفت کفنم متبرک شد بت دست اقام امام رضا(ع) وصیت کرد مرا با این کفن بپوشید تا نشانی از غلامی من باشد نسبد به ثامن الحجج... 🌷اعزام اخرش بود. گفت بابا من این بار از امام رضا اجازه گرفتم! گفتم اجازه چی؟ سرش را پایین انداخت. گفتم اجازه برای شهادت؟ گفت:اره! گفتم وقتی اقا اجازه داده و برات شهادت, من چی کارم مانعت شوم، برو به سلامت! 🌸هدیه به شهید رضا پورخسروانی صلوات,, 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤 به روایت محمدعلی شیخی از رفت و آمدها و جلساتی که در قرارگاه و ستاد لشکر ۱۹ فجر برگزار می شد می فهمیدیم که انشاءالله در نیمه دوم سال ۶۵ یک عملیات سرنوشت‌ساز که بعدها به عملیات کربلای ۴ و ۵ نام گرفت انجام خواهد شد. با مشخص شدن منطقه‌ای که لشکر ۱۹ فجر می بایست در آنجا عملیات را آغاز نماید دشمن از مدت‌ها قبل با ایجاد دریاچه مصنوعی تردد افراد پیاده و قایق‌های موتوری را با مشکل مواجه کرده بود. محوری که ما می‌بایست در آنجا عملیات را آغاز می‌کردیم معروف به پنج ضلعی بود با توجه به ابلاغ ماموریت محوله به واحدها و گردان ، ماموریت یگان دریایی را شکر ۱۹ فجر هم مشخص شد ولی عبور قایق ها از این محدوده با عمق کم آب و گیر نمودن موتور قایق ها به زمین فکر همه را مشغول کرده بود. حتی قایق بردیم در آن منطقه و به صورت امتحانی تست زدیم ولی جواب نداد. پروانه موتور به زمین گیر میکرد حسابی عصبی بودیم. این موضوع را در جلسه فرماندهی و یگان دریایی مطرح شده بود و همه به فکر راه چاره بودیم که موتور قایق از وضعیت استانداردی که روی قایق نصب می‌شد بایستی مقداری بالاتر قرار گیرد. مجتبی در آن زمان مسئول تعمیرگاه یگان دریایی بود. از همان روز رفت در تعمیرگاه و با موتور جوش و آهن آلات و امکاناتی که در دسترس داشت شروع کرد‌ چند روز طول کشید و با خوشحالی آمد و گفت که من راهش را پیدا کردم. با ابتکار خود یک وسیله ای ساخت که مجدداً شب هنگام رفتیم و در منطقه آن را امتحان کردیم. با عنایت خداوند ۹۰ درصد جواب داد و این اختراع به دیگر سپاه های عمل کننده هم انتقال داده شد. بعد این در عملیات کربلای ۴ و ۵ استفاده نمودند و به مواضع دشمن بعثی هجوم بردیم. 🎤 به روایت سید محمدعلی سجادی قبل از عملیات کربلای ۴ و ۵ تعداد زیادی قایق موتوری را به منطقه شلمچه انتقال داده بودیم و آنها را استتار کرده تا با آن رزمنده ها را انتقال و عملیات را شروع کنیم. انتقال قایقها از اهواز به منطقه شلمچه و سپس از منطقه شلمچه تا محور عملیاتی با توجه به محدود بودن زمان و نبودن جرثقیل کار بسیار مشکلی بود. تراکتور داشتیم که یک طرف آن یک جرثقیل کوچک نصب شده بود. مجتبی مثل همیشه با آن روحیه شاد و پر کار از این ماموریت را با خوشحالی از دل و جان قبول و تمامی قایق ها را به محل مورد نظر بدون اینکه مشکلی پیش بیاید و یا اینکه دشمن متوجه بشود با رعایت تمامی مسائل امنیتی و استتار کامل حمل موجود به این یکی از افتخارات این شهید عزیز بود. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
📜 ✨ ←هـڔ ۅقـټ ڂـۅاسـٺـۍ ݘـاڋڔٺ ڔۅ بزاږۍ ڪـݩاڔ🥀 از دڂـټـڔ سـہ سـاݪـہ اۍ یـادٺ بـیـاڔ ڪہ بـہ ݐـدڔش ڱـفـټ:🍁 ۼـڝـۂ حـجـاب ݦݩ ڔۅ ݩـخـورۍ بـابـا جـاݩ ݘـادڔݦ سـوخـټـہ 🔥 اݦـا بـہ سـڔم هـسـٺ هـݩـۅز…٫💔 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷آقای اسلامی نسب فرمانده گردان در فاو بود و من بیسیم چی اش، آن شب قرار بود از خط با موتور به عقب برگردیم، ایشان راننده بود من پشت سرش. عراق روی این جاده ثبت تیر داشت و هر جنبده ای را می زد. باید چراغ خاموش عبور می کردیم. به سه راه شهادت رسیدیم. آن شب آتش سنگینی روی جاده بود. آقای اسلامی نسب گفت نمی شود، به کنار جاده رفت و گفت شب را اینجا بمانیم صبح برویم. یک سنگر کوچک بود. سقف آن پلیت بود و مرتب با برخورد ترکش ها می لرزید و صدا می داد. دل توی دلم نبود، از ترس توی خودم جمع شده بودم در فکر فرار از این جهنم بودم. یک لحظه چشمم به محمد افتاد. با آرامش خاصی دراز کشیده بود، با همان آرامش گفت: اگه این پشه ها گذاشتن راحت بخوابیم! دیدم آنقدر دلش آرام است و نترس که این ترکش های گداخته را از مگس هم کمتر حساب می کند و زیر آن آتش راحت خوابید! راوی خلیل کشاورز 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🕊 آرزوے شهادٺ را همہ دارند اما تݩها اندڪے شهید میشوند چون تنها اندڪۍ شهیدانه‌زندگےمیکنند✨ تصویر از زمان به خاکسپاری شهید محمد جواد روزیطلب🕊️🥀 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🏴🏴 ﻣﻴﮕﻔــﺖ : دوســـت دارم مثل حضــرت ابوالفضــل یه تیــر به چشــمم بخـــوره یکے به دستـــم! روز شهــادت حضرت زهرا(س) در عملیات کربلاے ۵ با نام مادر ســادات شهید شد. پیکرش کة امد، مــادرش قــبل از من خــودش را روی هاشــم انداخت. شیـــر زن بود. گــفت :مــادر شیرم حلالــت...😭 امــــا مــن, تا چشـــم پاره و بازوے شکافتــہ اش را دیــدم, کمـــرم تــیر کشیــد, همانجا کنـــار تابوتــش روی زمین نشستم... ﺁﺧﺮ همانطـــ.ور که مے خواســت ﻣﺜﻞ ع ﺷــﺪ... ☝ راوی حاج علی اکبر اعتمادی(پدر شهید) 🍃🌷🍃🌷 فرمانده تیپ امام حسن(ع) 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤 به روایت اردشیر کیانی در یک شب بارانی در جزیره مجنون بودیم مجتبی آمد و مرا صدا زد و گفت؛ تعدادی قایق را از جزیره می‌بایست به منطقه شلمچه ببریم من در آن زمان قایقران بودم. گفت:اردشیر پاشو امشب که بارانی است وقت خوبی هست که قایق ها را ببریم گفتم: توی این سرما کجا ببریم یخ می زنیم! گفت:«باید آنها را به منطقه شلمچه ببریم. گفتم: چند تا کمک حداقل می اوردی! دوتایی دست تنها!؟ گفت: پاشو خودمو خودت به اندازه ده نفر هستیم خدا هم کمک میکنه. خلاصه قایق های مورد نظر را با طناب به هم وصل و یکی از قایق ها هم که موتور قوی تری داشت به عنوان یدک کش استفاده کردیم و مثل یک کاروان آماده شدیم راه بیفتیم. گفتم:این نصف شبی اگر راه بیفتیم سر و صدای موتور قایق را چکار کنیم؟! عراقی‌ها میفهمند. گفت: فکر اون را هم کردم.از قبل چند تا پتو آماده کردم و یه طراحی بسیجی وار هم انجام دادم. دور و بر موتور قایق بپیچیم تا سر و صدای موتور بیرون میاد. پتو ها را به شیوه‌ای که مجتبی گفت با کمک هم با طناب بستیم و بدون سر و صدا و آرام راه افتادیم. در آن نصف شب و هوای بارانی عراقی ها متوجه نشدند و سالم همه قایق ها را به منطقه شلمچه و محل مورد نظر رساندیم و استتار کردیم ولی حسابی یخ زدیم . من گاهی شکایت میکردم ولی مجتبی اصلا خم به ابرو نمی آورد. 🎤به روایت ا دشیر کیانی در طول مدتی که من در خدمت مجتبی بودم از انرژی بدنی بالایی برخوردار بود و خودش هم فرمانده بود و هم رزمنده در انجام امورات و کارها تا آنجا که می توانست خودش انجام میداد و خیلی پر جنب و جوش بود. حتی باک بنزین قایق ها را خودش به تنهایی فر میکرد یا قایق هایی که ترکش می خورد و سوراخ می شد و یا موتور آن احتیاج به تعمیر پیدا می‌کرد و سریعا وارد عمل می شد و مانند یک تعمیرکار با تجربه مشکل را حل می کرد تا دوباره بشود از آن استفاده کرد. بعد از عملیات کربلای ۴ یک شب دیدم تنها در قایق پارویی می‌زند و به طرف عراقی ها میرود. او مرا ندید ولی من که کنجکاو شده بودم همان جا در کنار اسکله منتظرش ماندم. یکی دو ساعت طول کشید و بعد که آمد با توجه به اینکه به منطقه عمومی و محور عملیاتی لشکر ۱۹ فجر شناخت کافی داشت و توجیه شده بود ،تعدادی از اجساد مطهر شهدا را که در عملیات کربلای ۴ جا مانده بود سوار قایق کرده بود و به اسکله آورد. *شادی روح برادران شهید هاشم و مجتبی شیخی صلوات* ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
«🧡🖇» • • همیشه‌میگفت🖐🏻-! ڪار‌خاصی‌نیاز‌نیست‌بڪنیم ڪافیه‌ڪار‌هاۍ‌روز‌مره‌مون‌رو‌ به‌خاطر‌خدا‌انجام‌بدیم🙂°• اگه‌تواین‌ڪار‌زرنگ‌باشۍ شڪ‌نڪن‌شهید‌بعدۍتویۍ...🔗-! • • ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷گفت: من دوست دارم اسم گردانم امام رضا باشه، اما نگرانم. - امام رضا که خوبه، دیگه چرا نگرانی؟ - آخه گردانی که وارد عملیات می شه، اگر خوب عمل نکرد، بعد عملیات مثلاً می گویند امام رضا خراب کرد! از دقت نظرش جا خوردم، معمولاً کسی به این ظرافت ها توجه نمی کرد. محمد ادامه داد: کسی به قداست این اسم ها توجه ندارد، دلم نمی خواهد اگر گردان من ضعفی در عملیات داشت، بگویند امام رضا بد عمل کرد. گفتم: بهترین راه حل این است که خودمان وقتی می خواهیم اسم گردان را بیاوریم، "علیه السلام" را هم بگوئیم. این جور همراه با آوردن نام امام رضا قداست آن را هم یادآوری می کنیم تا در ذهن بچه ها جا بیفتد. محمد سری از رضایت تکان داد و گفت: پیشنهاد خوبیه، همین کار را می کنیم. نام گردان که به نام "امام رضا" تثبیت شد، بین خودمان قرار گذاشتیم تا این نکته را بین همه جا بیاندازیم و در مکالمات علیه السلام را هم تکرار کنیم. با تکرار ما، همه بچه های گردان همین نکته را رعایت می کردند راوی مسعود طارمی 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید