eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید مدافع حرم استان فارس : ۱۳۵۷/۶/۲۵. : ۱۳۸۰/۶/۲۵. : ۱۳۹۲/۶/۲۵🌹 🍃🌷🍃🌷 مشغول حاضر شدن برای رفتن به کلاس قرآن بودم و حواسم نبود با پدر خداحافظی کنم. داشتم بند کفش می‌بستم که بابا آمد «زهرا جان، عزیز بابا، من که نبوسیدمت، دارم میروم ماموریت» مرا در آغوش گرفت و بوسید. اشک‌های بابا را به خاطر دارم که گویی از شوق شهادت که می‌دانست نزدیک است روی صورتش ریخت، او خودش را برای شهادت در راه خدا آماده کرده بود.....😭 راوی : دخترشهید 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * . خاطرات مکتوب شهید 1⃣......دمدمای غروب بود که سوار ماشین شدیم و به ‌طرف سوسنگرد و هویزه .طوری که وقتی از شهر اهواز بیرون زدیم دیگر هوا تاریک شده بود. وقتی که از حمیدیه رد می‌شدیم نیروهای خودی را می‌دیدیم که سنگر ساختن و سنگر گرفتن. تانک های سوخته زیادی هم دیدیم که کنار جاده افتاده. ساعت ۱۰ شب بود که رسیدیم هویزه و با اجازه داروغه در مسجد خوابیدیم ‌ فردا صبح همراه با چند گروه اعزامی دیگه در ساختمان جهاد سازندگی مستقر شدیم. شهر هنوز سرپا بود و مردم هم به زندگیشون مشغول بودند و به قول معروف هیچ خبری نبود ‌. حال و هوای آن روزها گفتنی نیست ..جون خورزو برای من که خیلی جالب بود. اصلاً فکر میکردم توی رویام یا دارم خواب میبینم. این صفا و صمیمیت اون شوق و شعف اون حال و هوا که بین آدم‌های معمولی اصلاً پیدا نمیشه. هر چه بود واقعاً کار خدا بود،باطن صاف بچه‌ها بود که به بروز کرده بود. حلاوت آن روزها را هنوز زیر دندون مزه مزه می کنم. لبخندشون ، شوخی هاشون شجاعتشون. فرماندهی ما از کازرون که حرکت کردیم شهید عزیز علی اکبر پیرویان بود . برادر اصغر گندمکار هم فرمانده نیروهای بود که هویزه بودند ما هم شدیم مسئول تدارکات ‌ چند روزی گذشت تا اینکه یک شب صدای توپ خانه ها شدیدتر شد و بیشتر به گوش می‌رسید. فردا صبح رفتیم سراغ صبحانه مردم توی خیابون دویدن طرف ما و هم مرتبط می پرسیدند: «سوسنگرد چه خبره؟!» معلوم بود که هول و هراس دارند و نگرانند. بعضی‌ها به فکر کوچ بودند با من از همه جا بی خبر.آمدیم قبل از صبحانه را تقسیم کردیم و زودتر از هر راهی سوسنگرد شدیم. اسماً برای غذا اول میخواستیم بدونیم چه خبره. وارد سوسنگرد شدیم امان سوسنگرد دیروز و پریروز. شهر خلوت شده بود .کسی سبزی و میوه جان می زد دسته ماهی فروش ها از موج افتاده بود مردم دسته دسته رو به دهات مالکیه و فاریع و روستاهای اطراف بار بسته بودند . هم گل به گل شخم شده بود با خمسه خمسه و خمپاره و توپ های دوربرد. خلاصه خودمونو رسوندیم به سپاه. دریغ از یک نگهبان خشک و خالی. یک راست رفتیم سراغ آشپزخونه . دو تا دیگه پلو چمباتمه زده بودند روی اجاق خاموش سرد و سول. غذا را بازدید و با عجله برگشتیم هویزه زیر باران گلوله و جعلنا می خوندیم و هر لحظه منتظر بودیم که بریم روی هوا. دیدم که دشمن جاده اهواز را گرفته و قصد داره حلقه محاصره را تنگ کند. بچه‌های سپاه با یک تعداد نیروهای مردمی و ژاندارمری بیرون از شهر در حال مقاومت بودند. با رسیدن ما برادر گندمکار سوار موتور شد و ناهار نخورده رفت سوسنگرد. ساعت دو و نیم عصر بود که برگشت و گفت: «یالا پاشید و سایل و مهمات را جمع کنید باید بریم سوسنگرد، اگه شهر سقوط کنه خود به خود می رفتیم تو محاصره» آماده شدیم. منم تفنگ ژ۳ را که با برنو عوض کرده بودم آماده کردم.هیچ کدوم از بچه ها لباس نظامی نداشتند از قمه و فانوسقه و کلاه آهنی و بند حمایل پوتین و اینجور چیزها هم هیچ خبری نبود. فقط من بودم که هم لباس داشتم هم از خونه قمقمه و فانسقه کوله پشتی با خودم آورده بودم. وقتی که آماده شدند رفتم در تدارکات را باز کرد و بچه ها را صدا زدم: «بیایید هرچی میخوای بردارید» مقدار جیره جنگی بود هندوانه ،انار، کمپوت و نون بلوری. بچه‌های مقداری خوردن به هرچی که تونستن با خودشون برداشتن البته جیب ها هم خیلی جا نداشت چون پر بود از فشنگ. بالاخره با این همه عجله کردیم ساعت دو و نیم شب سوار ماشین شدیم به طرف سوسنگرد. مدتی میشد که راه افتاده بودیم صداهای نامفهومی هم به گوش می رسید که البته جهتش را نمی شد تشخیص داد. ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
⚘﷽⚘ پنجشنبه است... وباردیگر مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند... دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند... 💔 🍃🌹🍃🌹 👇👇 اﮔﺮ ﺩﻟﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﻬﺪا و ﻣﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﺳﺖ .... آماده زیارت بشو.... دلت را روانه گلزار بکن... 🚨 آنلاین بشوید.... زیارت آنلاین گلزار شهدا انجام دهید و زیارت عاشورا بخوانید ⬇️⬇️ http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷 یک سنگر عراقی که روبروی کانال بود و به شدت مقاومت می کرد. هرچه بچه های آر پی جی زن جلو می رفتن، نمی توانستند این سنگر را خفه کنند. دو تا بی سیم چی دیگر هم کنار محمد بودند که هر دو آنها با تیر همین تیربار شهید شدند. فرمانده یکی از گروهان های گردان امام رضا علیه السلام به اسم آقای امیری، آن سنگر را زد، اما خودش هم شهید شد. از این سنگر که رد شدیم، حالا محمد جلوترین فرد گردان به سمت جلو حرکت می کرد. ناگهان تیرباری از سنگرهای سمت چپ ما شروع به کار کرد. من خم شدم. وقتی دوباره خواستم قامت راست کنم دیدم محمد چرخید، در آغوشم افتاد. به آرامی محمد را به پشت کف کانال گذاشتم و سرش را روی زانوی راستم گذاشتم و مضطرب گفتم: چی شد؟ دست راستش به سینه اش اشاره می کرد، با لحن سوزناکی گفت: قلبم! رفتم روی بی سیم حاج قاسم با بغض خواستم بگم اسلام نسب عاری شد. دیدم محمد گوشی را محکم از دستم بیرون کشید... چشمم رفت روی صورتش همان لحظه دیدم روح از بدنش خارج شد و جان داد. راوی محمود کشمیری 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🏴🏴🏴🏴 اجتماع جامانده های اربعین... 🏴🏴🏴🏴 قرائت و برپایی موکب های اربعین در کنار قبور مطهر شهدا در روز اربعین 💢 ۵ مهرماه/ از ساعت ۱۶💢 ♻️ /گلزارشهدای_شیراز 🔻🔻🔻🔻🔻 هیئات مذهبی و گروه‌های جهادی جهت برپایی موکب های اربعین در روز اربعین با شماره زیر تماس بگیرند 👇 ۰۹۳۷۰۷۹۹۴۷۸ 🔻🔻🔻🔻🔻 شماره کارت جهت در برپایی موکب اربعین: 5859831020197330 بانک تجارت. بنام محمد پولادی 🔹🔹🔹🔹🔹 و دیگر هیئات مذهبی و انقلابی شیراز 🏴🏴🏴🏴 مبلغ مجلس شهدا باشید... http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
❤️ فقیر گوشه نشین محبتت هستم بساز،با دل آنکه فقط تو را دارد💔 💚 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌹می گفت: من هیچ راهی جز شهادت ندارم. من باید به زور هم شده شهادت را از خدا بگیرم و می گیرم. این سفره اگر جمع شد، دیگه گیرمان نمی آید. می گفت وای به حال ما اگه جنگ تموم بشه و ما شهید نشده باشیم، آن زمان از حسرت ﺁﻩ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺸﻴﺪ... 🌹گفت دلم گرفته بریم گلزار شهدا. مثل همیشه دوری در قبور شهدا زد، تا رسید به قبر برادرش. می گفت: ببین کنار مهدی یک جای خالی هست، این جای من است😞. کسی را اینجا خاک نمی کنند، چون سندش را به اسم من زده اند. همین جور هم شد. وقتی در کربلای 4 شهید، جنازه اش، همان جا که می گفت دفن شد.😭 🌱🌹🌱 ﺩﺭ اﻳﺘﺎ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 *ﺟﻬﺖ ﺁﺷﻨﺎﻳﻲ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺑﺎ ﺷﻬﺪاي ﻏﺮﻳﺐ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺭا ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻛﻨﻴﺪ* 👆
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * . خاطرات مکتوب شهید 1⃣...... یک باره اتوبوس ایستاد و یک نفر صدا زد: _بریزید پایین! نفهمیدیم که چطوری از اتوبوس پریدیم پایین .شاید هم پرت شدیم .کنار جاده پناه گرفتیم .از چهار طرف تیر می‌آمد .معلوم نبود دشمن کدوم طرفه و خودی کدوم طرف.شاید دو سه ساعت توی همین وضعیت زمین گیر بودیم .چون کم کم داشت چشم روز روشن می شد طوری که میشد اطراف را دید و بارون گلوله سست شده بود. سربالا کردیم .گله تانک با آرواره های زمخت فلزی زمین را می چرید و پیش می آمد. چشم صبح که باز شد تازه فهمیدیم کجاییم‌ نیم‌خیز خودمون رو رسوندیم به پشت خاکریزی که دور سوسنگرد کشیده شده بود. اما چه فایده با «ام یک » که نمی‌شد کاری کرد. اگر کسی اونجا ژسه داشت خوشحال بود که دوشکا دستشه .اما دو ، سه تایی قبضه آرپی‌جی بود که کار آمد بود ‌. رشه چرخ های فلزی پوست از تن زمین وا میکرد اومدن تا فاصله ۲۰۰ متری. رئیس جمهور هم اعلام کرده بود که سوسنگرد محاصره نیست! این هم شده بود آینه دق بچه ها !! تا اینکه چند بسته خرج توی گلوی آرپی‌جی ها بخار شد .تانکها که دست‌بردار نبودند عقب‌نشینی کردند ولی چشمشون به ساعت و سمت دیگه ای بود. ساعت ۱۰ صبح بود . گرم تیراندازی بودیم که یهو صدای رضا پیرزاده بلند شد. _اکبر اکبر! منظورش علی اکبر پیرویان بود که گفتم فرماندهی ما بود. وقتی از کازرون اومدی من پیشش وایساده بودم. _اصغر شهید شده! علی اکبر رو کرد به من و گفت :ببرش عقب . خیال اصغر شد مثل صفحه تلویزیون و جلو چشمم دور نمی شد .کاراش ،حرفاش ،چهره‌اش .تارسیدم بالای سرش صورتش قشنگ شده بود مثل وقتی که لبخند می زد ‌ .دست گذاشتم روی قلب تپش قلب با نبضم قاطی شد اما هرچی صداش زدم جواب نداد ‌از هوش رفته بود. دست کردم زیر کمرش. رضا پیرزاده هم کمکم کرد گذاشتمش رو دوشم اما هرچی کردم نتونستم پاشم. بچه‌های پتو آوردن گذاشتیم رطوبتو آوردیم عقب و سوار ماشین کردیم به طرف شهر. یکی دو تا بچه ها هم همراه شدند یعنی کریمی و رستم پور. زود برگشتم هنوز به خط خاکریز نرسیده بودم که گفتند اکبر شهید شد! اصلاً انگاری گلوله توپ خورد توی سرم. مثل اکبر آخه بچه ها گفتند که اکبر لبه خاکریز بود و گلوله توپ اومد پرتش کرد ۶ متر بالا و شهید شد. برای بچه ها روحیه نمونده بود فرمانده و معاون شهید شدند . آتش دشمن جهنم.! حرف های بنی صدر لعنتی هم یک طرف. مهمات هم یوخ !! اما با همه اینها تا غروب مقاومت کردیم تا اینکه فرمانده سپاه سوسنگرد دستور عقب نشینی داد. برگشتم شهر ما همه رفته بودند شهر خالی و خلوت بود. هشت نفری می شدیم که رفتیم گروهان ژاندارمری.چند تا از بچه ها هم شهید شده بودند از جمله خسروی و داوری! ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷بعد از عملیات کربلای 5 که در منطقه شلمچه انجام شد، تعدادی از شهدای عملیات کربلای 4 لشکر فجر تفحص شد، اما تعداد زیادی از شهدا، به خصوص شهدای گردان امام رضا(ع) که به عمق نفوذ کرده بودند همچنان مفقود بودند. نوروز سال 66 بود، مدتی بود از قرارگاه یک اسیر که ادعا کرده بود محل شهدای کربلای 4 را می داند تحویل لشکر شده بود تا محل شهدا را نشان دهد، اما به خاطر تغیر زمین نتوانسته بود. 13 فروردین سال 66، شب میلاد امام حسین(ع). در سنگر تاکتیکی لشکر بودیم. از 5 نفر، اسم 4 نفر حسین بود. یکی از بچه ها گفت فکر کنم فردا که میلادامام حسین هست، ایشان به ما عیدی بدهد و این شهدا پیدا شود.همان روز خبر دادند اسیر عراقی یادش آمده است که در محل دفن شهدا، دو پوکه هواپیما با پرچم عراق است. سریع محل شناسایی و خاکبرداری شد. 72 دو شهید تفحص شد، من جمله محمد. برخلاف بقیه اجساد، پیکر محمد بعد از 100 روز همچنان سالم بود، بدون اثری از فساد یا بوی تعفن، گویی تازه به شهادت رسیده است... راوی حاج مجید فائضی 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید