🚨جزئیات مراسم تشییع #سردار_بی_سر، مدافع حرم اهل بیت ع، #شهید حاج عبدالله اسکندری ⬆️
🔹لطفا مبلغ باشید
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
💢 #آرزویی که برآورده شد 😭
🔰اعتکاف آخرش بود. روز آخر اعتکاف به حاج عبدالله گفتم: من می خواهم برم کربلا!
دیدم حاج عبدالله سر به پائین انداخت و گفت: کربلا... امام حسین(ع)... شهادت...
کاش من هم مثل امام حسین(ع) سر از تنم جدا بشه...😔
با خودم گفتم حتماً مثل دعا هاي زباني ماست اما دو هفته از اين آروز نگذشته بود که در دفاع از حرم حضرت زينب(س)، همچون مولايش حسين(ع) سر از بدنش جدا شد و بر نيزه رفت!😭
🍃🌷🍃
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_بی_سر
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺎﺝ_ﻋﺒﺪاﻟﻠﻪ_اﺳﻜﻨﺪﺭﻱ
#شهدای_فارس
🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا*
#نویسنده_علی_سلیمی*
#قسمت_چهارم
تقریباً در بیشتر خاطراتی که از سید باقی مانده به نحوی ردی از حاج مهدی دیده می شود. آشنایی سید با حاج مهدی ادهم آن انواع جنگ و با رفاقتی مثال زدنی تبدیل شده بود چیزی بیشتر از یک رفاقت با خواندن خاطرات آن روزهایشان بود که دریافتم تنها ده ای که می تواند اینقدر کدخدا و زارعش با هم صمیمی باشند کجاست.
کربلای ۴ حاج مهدی را از سید گرفت.
میگفت:: دیگه زندگی بی حاجی چه لطفی داره قرار بود با همدیگه بریم .حاج مهدی میگفت ختم هامونم باید باهم باشه.»
روزهای بین کربلای ۴ و کربلای ۵ روزهای تنهایی سید محمد و اندوه از دست دادن همسفری صمیمی بود.
کربلای۵ زمان پرواز آن هم فقط به فاصله پانزده روز از حاج مهدی .عملیات های رمضان ،فتحالمبین ،بیتالمقدس ،و الفجر ۸ ،کربلای ۴ و دست آخر کربلای ۵.
نوزدهم دی ماه ۱۳۶۵ بود که سه فرزندش یعنی سید مهدی سیده زهرا و سید محمد، لذت نوازش های پدرانه اش را برای همیشه از دست دادند.
این چکیده ای بود از زندگی کوتاه و موثرش که در ذهنم نقش بسته. حالا مانده ام با این پوشه سبز رنگ و کلماتی که هیچ وقت نمی توانند حقیقت آنچه را که بوده و حذف بیان کنند چه کار میشود کرد؟!
دل به دریا زده ام و تا پایان مجال صفحاتی که پیش رویتان قرار دارد از زوایای مختلف از زندگی اش خواهم نوشت بنای کار مستند بودن از و متاثر از خاطرات و نوشته هایی است که در این مورد بر نوار ها و صفحات کاغذ به ثبت رسیده اند.
امید دارم در طول این مسیر یاری خودش نیز رفیق راهم باشد...
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫
🌷مرتضي پسر ضعيفي بود، ياد ندارم سالي بگذرد و بيماري اي به سراغش نيامده باشد. پنج، شش سالش كه بود، بيماريش آن قدر شديد شد كه دكتر ها از او قطع اميد كردند، از درد آنقدر گريه کرده بود که نفسش بالا نمي آمد. بردمش پيش يک دعا نويس. همانجا يک دعاي توسل به ائمه اطهار(ع) براي سلامتي اش خوانديم، هنوز دعا تمام نشده بود که گريه مرتضي قطع شد و کم کم رنگ و رويش سرجا آمد. کمتر از سه روز بعد ديگر از آن بيماري در بدنش چيزي نمانده بود، بعد از آن هم کمتر مريض مي شد.
خيلي به توسل به اهل بيت(ع) اعتقاد داشت، پارچه سبزي را به اين نشانه به بازويش بسته بود که تا زمان شهادت به بازويش بود.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
📸عکس نوشته 👆
#لباس_پاسداری
💢صحبت از شهادت شد . حاج عبدالله یک دفعه حاج عبدالله گفت :
^من اگه شهید شوم، مرا با همین لباس نظامیام خاک کنید.^
همه کسانی که آنجا بودند با شوخی گفتند: «حالا تو شهید بشو. تازه شهید هم بشوی ایران بفرستنت باید کفن شوی اما سعی میکنیم لباس نظامیات را در قبر بگذاریم».....
حاج عبدالله آخر به آرزویش رسید
#شهیدحاج_عبدالله_اسکندری
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀سوغات #شهدا براے
سالارشهیدان
پارهپارههاےبدنشان بود
👌حالا....
ما چه داریم براے
پیش کشے به #سیدالشهدا؟؟
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@shohadaye_shiraz
#ﻳﺎﺩﻱ_اﺯﺷﻬﺪاﻱ_ﺣﺴﻴﻨﻲ:
🔻🔻🔻🔻
#شهیداحسان_حدائق :
امید آن دارم که در راه حق قطعه قطعه شوم تا چیزی از این قفس تن باقی نماند.
به مادرم بگویید که بر مظلومیت حسین (ع)گریه کند تا یاد حسین (ع) همیشه پا برجا بماند.
#ﺷﻬــــﺪاے_فارس
🏴🏴🏴
.
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹:
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا*
#نویسنده_علی_سلیمی*
#قسمت_پنجم
🎤به روایت برادر آزادنیا ، مکان عملیات :مه کویه فیروزآباد
صورتش را به سمت آسمان گرفته بود .بالای تپه آدم حس میکند به ستاره ها نزدیک تر شده. صدای ریز جیرجیرک ها و تصویر ماه..آه بلندی کشید و لبش به حرکت درآمد .معلوم نبود با خودش چه چیزی زمزمه میکند .از این پایین که نگاه میکردی ستاره ها انگار بغل صورتش بودند .کسی که شبهای بهشت را دیده باشد می فهمد.
نگاهش را از آسمان گرفته و به دور و برش چرخاند. به سمت چند ماشینی که پایین تپه قرار گرفته خود رفت و رادیویی یکی از آنها را روشن کرد و منتظر شد.
با صدای الله اکبر اذان ،اسلحه را کنار گذاشت .صدای شر شر آب از گلوی غم غم از سرریز می شد .داخل آبی که توی دستش ریخت تصویر ستاره صبحگاهی موج برمیداشت هوا گرگ و میش بود و دستش را به صورت کشید قطرات درشت آب از ریشه هایش می چکید .
🥀🥀🥀
آماده برگشتن بودند .ماشین ها یک سری از افراد را منتقل کرده بودند ، بقیه هم سه ،چهار نفری دور هم جمع شده بودند و حرف می زدند تا ماشین ها برسند .گاه گاهی ،نگاهها روی تن جا ه می افتاد حالت چهره ها با وجود درگیری سنگین روز قبل ،سرزنده و شاداب به نظر می رسید .
_یه جوری تارومار شدن که دیگه هوس خان بازی به کله شون نزنه !
_از خوب جایی بهشون حمله کردیم .
_حسابی غافلگیر شدن ،مسئول عملیات ، خوب نقشه ای ریخته بود.
ماشین ها رسیدند و با سوار کردن تمام نیروها ، راه افتادند .تا رسیدن به مقصد ، فرصت زیادی بود . قدرت کوتاه که گذشت دوباره صحبت ها گل انداخت . هرکس با نفر کناری از چیزی حرف میزد اما تمام صحبتهای خورد و خاش درگیری های روز قبل بود.
لای همه حرف دو جفت چشم حرکات مردی را دنبال میکرد که ردیف اول خیلی ساکت نشسته و به منظره کنار جاده نگاه می کرد.
«عجب طاقت دیدار دیشب قبل از اینکه برم سربازی یه گوشه نشسته بودم و جای میخوردم که اومد کنار دستم نشسته شروع کرد به صحبت نزدیکیهای موقع نگهبانی هم بود نگاهی به ساعت انداختم و گفتم که باید برم فهمید خیلی خسته ام و دستم را گرفت و گفت :تو خسته ای رفیق. بهتره بری دوساعتی بخوابی بعد بری سر پست. آدم خسته که نمیتونه نگهبانی بده .برو کیسه خواب رو بردار. من جات نگهبانی میدم .موقعش که شد میام صدات میزنم.» من هم که از درگیریهای صبح و حمله مجروح های بعد از ظهر حسابی خسته بودم کیسه خواب را برداشتم و یک گوشه افتادم. انگار چند سال نخوابیده بودم. چشمامو که باز کردم هوا داشت روشن میشد .داشتم صبحانه میخوردم که نگهبان احمد بعدی اومد نزدیکم و از من پرسید؛ چرا برای نگهبانی صداش نکردم ؟اون موقع بود که فهمیدم تا صبح من بسیجی نگهبانی داده...
_کدوم یکی اینکه ردیف اول کنار پنجره نشسته؟! اون که بسیجی نیست بابا مسئول عملیاته..
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سردار_بی_سر
🎞ماجرای #شهادت شهید مدافع حرم
#شهید حاج عبدالله اسکندری😭
به روایت همسر شهید
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫
🌷آن سال، سال سختي براي خانواده بود. من به تنهايي از عهده همه کارهاي کشاورزي و دامداري بر نمي آمدم. خودم تمام وقت درگير کار کشاورزي بودم، چوپان گله هم به دلايلي سرکار نمي آمد. پسر هايم هم که هر کدام گرفتاري خودشان را داشتند. روزي در خانه بحث مشکلات و دست تنهايي من پيش آمد، ناگهان مرتضي رو به من کرد و گفت: بابا، من کمکت مي کنم، اصلاً نگران نباش.
جا خوردم. آن سال مرتضي، سال آخر دبيرستان بود و در فسا زندگي مي کرد و اين امکان نبود که هر روز به روستا بيايد.
گفتم: پسرم دَرس شما واجب تر است، شما فعلاً درست را ادامه بده.
گفت: من فکر هايم را کردم، مي خواهم کمک دست شما باشم.
هرچي اصرار کرديم فايده نداشت. آن سال مدرسه را ترک کرد تا چوپان شود. آن سال به برکت حضور مرتضي در کارها، تمام مشکلات خانواده رفع شد. سال بعد، به مدرسه برگشت و درسش را تمام کرد.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📸وداع دختر بزرگوار شهید حاج عبدالله اسکندری با پدرش....
◾️دختر هست دیگر....دلش تنگ بابا میشود 😭😭
💢 #مدیون خانواده شهداییم ....
💢 #شهدا_شرمنده_ایم
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#مردان_بی_ادعا
🔹سرمای شدیدی خورده بود .
کلاهی به سر کرده بود ....
از آنطرف جلسه مهمی دراستانداری داشتند .
رئیس بنیاد شهید استان بود ...
همکاران گفته بودن با این کلاه می خواین به جلسه استانداری بروید ؟
گفته بود : بله ، اشکالی داره ؟
گفته بودن درجلسه با کلاه نباشید، بهتره .
آخه ، شما ! تو استانداری ...
با این کلاه ....
گفته بود :
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
همچنین گفته بود این کلاه یادگاری است از آخرین سفر حج .
و با همان کلاه در جلسه حضور پیدا کرده بود .
#شهید عبدالله اسکندری
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌱اسطوره ها به نام تو تعظیم میکنن
پیداست ای شهید که قربان کیستی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی💔
#شهید_حاج_عبداله_اسکندری💔
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@shohadaye_shiraz
#ﻳﺎﺩﻱ_اﺯﺷﻬﺪاﻱﺣﺴﻴﻨﻲ
🌹🌹
ﭘﺎﻫﺎﺵ اﺯ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﻣﺸــﻜﻞ ﺩاﺷﺖ.....
ﺷﺐ ﻋﻤﻠــﻴﺎﺕ چشــم هاش از گریه سرخ شده بود.😭😔
گفتم چے شــده سیـــد؟
گـفت: حتمــا" تو هـــم فــکر مے کنے, با این پاے لـنگم نمے تونــم بــیام تو عمــلیات...😞
اما مــن با همیـــن پــا,توے تمـــام آمـــوزش ها, پا به پاے بچه هـــا اومــــدم که بگـــم با یه پای علیـــل هم می شہ از کشـــور دفـــاع کرد و ﻣﻂﻤﺌنــم اگـــر شهـــید شــــدم, جدم #امـــام_حســین (ع) به خاطـــر این پــا ردم نمیکــنہ!
ﺑﺎﻻﺧــــﺮﻩ فرمانــده را راضے کرد...✅
همـــون شب با ذکـــر #یاحســین ع شـــهید شـــد!🌷
#شـــهید_سیـــد_ایاز_خردمنـــدان
#شهــداے_ﻏﺮﻳــﺐ_فارس
🌷🍃🌷🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #شهید حاج عبدالله اسکندری...
🏴به مجلس امام حسین ع خوش آمدی 😭
💢کاش ما هم مثل اربابمان میشدیم...
شهید ...
بی سر..
سر به نی...
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا*
#نویسنده_علی_سلیمی*
#قسمت_ششم
🎤به روایت برادر محسن ریاضت
_جمع شدن امشب ما دور هم به این خاطر است که هر چه زودتر مقدمات عملیاتی را که در پیش داریم فراهم کنیم. اول از همه باید وسعت خاک چیزی که توی این محور کشیده شده معلوم باشد وقت زیادی نداریم. باید هرچه زودتر دست به کار بشین تا نقشه کامل منطقه را آماده کنیم.
بیرون سنگر چند پوتین کنار در بغل هم قرار گرفته بودند و گرد و خاک روی آنها نشان از جنب و جوش زیاد صاحب آن نشان می دهد هوا صاف بود درون چاره کوچک آبی که زیر صورت تانکر آب به وجود آمده بود با هر قطره ای که می چکید تصویر ماه موج بر می داشت حضور منوری ستاره ها را پاک می کرد و سکوت رعب آور فضا را انفجاری به هم میزد.
درون سنگر نور ضعیف فانوس چند سایه کشیده را روی دیوار به حرکت درآورده بود. چهار گلوله ای که چهار سوی نقشه پهن شده روی پتوی کف سنگر قرار داشتند در نور زرد رنگ فانوس ، درخشنده تر شده بودند.
قوطی های کنسرو دست نخورده با چند تا نان گوشه سنگر، نشان از اهمیت موضوعی می داد که افراد درون سنگر به آنها فکر میکردند. سکوت را گاهی خش خش بیسیم به هم میزد.
_باید یه جوری در طول خاکریز حرکت کنیم تا معلوم بشه چند کیلومتره!
_حاجی. پیاده که خیلی وقت میبره با ماشین هم که نمیشه خیلی زود میزننش .بهتره با موتور بریم.
_حاجی پیک گردان زخمی شده. هنوز هم کسی نفرستادن..
_به هر حال باید یک کاری کرد دیگه..
صدای نفس ها با آهنگ روی هم افتادن به خوبی مشخص بود که همه نگاهها به نقشه خیره مانده بیرون سنگر تصویر ما همچنان در گودال آب می لرزید.
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🚨 #مراسم تشییع پیکر مطهر #سیدالشهدای_مقاومت استان فارس
#سردار_بی_سر
#شهید_مدافع_حرم
#شهید حاج عبدالله اسکندری
⬅️دوشنبه ۱۷ مرداد از ساعت ۹ صبح
💢حرم مطهر حضرت احمد موسی شاهچراغ (ع)
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
ﺩﺭهمان تماس آخربه من گفت تصدقت شوم برایم دعا کن، اتفاقاً همرزمانش هم خندیدند. من با خنده گفتم: دوستانت میخندند !گفت اشکال ندارد بگذار بخندند. آخرین جمله ایشان به من همین بود؛«تصدقت شوم برایم دعا کن شهید بشوم.»
ﺭاﻭﻱ : ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻬﻴﺪ
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊﺣﺮﻡﺳﺮﺩاﺭﻋﺒﺪاﻟﻠﻪ_اﺳﻜﻨﺪﺭﻱ
#ﺷﻬﺪايﺎﺳﺘﺎﻥﻓﺎﺭﺱ
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببر
🚨 #مراسم تشییع پیکر مطهر #سیدالشهدای_مقاومت استان فارس
#سردار_بی_سر
#شهید_مدافع_حرم
#شهید حاج عبدالله اسکندری
🚨مردم شریف شهرستان های لامرد ، کوار و مرودشت هم میزبان سیدالشهداے مقاومت فارس میشوند...
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
⭕️گرامیداشت سردارشهید علیرضا خرمشکوه
🎙 *سخنران: حجت الاسلام گودرزی*
#بامداحی: برادر *حاج سید حسین فتح اللهی* 💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۱۳ مرداد/ از ساعت ۱۸*
🔹🔹🔹
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
✨در سفر عاشقے ،
هر ڪہ سبڪبارتر
قافلۂ عشــق را
قافلہ سالارتــر ...
#شهید_بی_سر😭💔
##شهید_حاج_عبداله_اسکندری🥀
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@shohadaye_shiraz
🚨عاقبت بخیری یعنی :
👈- پست و ریاست و میزهای دنیایی را رها کنی، بشوی مدافع حرم بی بی حضرت زینب(س)..
👈-آرزوی شهادت را سالها با خودت داشته باشی وبرایش به آب و آتش بزنی ....
👈- شهید بشوی و سرت به دست بدترین آدم ها جدا بشود و روی نی برود....
👈- خانواده ای داشته باشی که در مقابل تحویل بدن مطهر شهید ، حاضر به دادن امتیازبه دشمنان نباشند...
👈-بدنت مفقود باشد و بعد از 8 سال ، روز دوم محرم ، روز ورود امام حسین (ع)به کربلا وارد وطن شودو روز عاشورا تشییع و تدفین بشوی..
👌عاقبت بخیری یعنی
#شهید حاج عبدالله اسکندری
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨🚨اطلاعیه
🚨 #مراسم تشییع و وداع با پیکر مطهر #سیدالشهدای_مقاومت استان فارس
#سردار_بی_سر
#شهید_مدافع_حرم
#شهید حاج عبدالله اسکندری
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🌹🌹🌹🌹🌹:
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا*
#نویسنده_علی_سلیمی*
#قسمت_هفتم
🎤به روایت برادر محسن ریاضت
موتور زوزه کشان ردی را به جا می گذاشت که محل تلاقی تمام نگاه های دلواپس بود که با سرعت می رفت تا در تاریکی شب ناپدید شود. صدای گاز خوردن موتور دو سوی خط را به تکاپو انداخته بود. برای حاجی و دیگر افراد این سمت خط نشان دهنده سلامت سرنشینانش و برای آن سوی خطی ها بیانگر هدف این بود که باید به هر شکل ممکن از بین برود.
تمام سلاح های آنسوی یکباره به غرش ببر در آمده بود جایی مسیر بعد از اصابت گلوله ها به هوا بر می خواست دیگر قارقار موتور لای صداهای گوناگون انفجارها به سخت شنیده میشود .لحظات نفس گیر بود .کم کم شدن با محو شدن صدای موتور ردپای نگرانی و اضطراب در این سوی خط نمایان میشد. حاجی بیرون سنگر در آن تاریکی نگاهش را به جاده دوخته بود و زیرلب نجوا می کرد.
_سید اگر میدونی نمیشه تا برگردیم .قرار نیست خودمون را به کشتن بدیم.
_حاج محسن نظرت به خدا باشه . اگه من رو محکم تر بگیری با هم این قار قارک تا کاخ صدام هم میبرمت.
موتور مارپیچ روی تنت جاده غبارگرفته تکه تکه شده حرکت میکرد انگار فرود آمدن خمپارهها و به هوا برخاست ن جاده چیز عادی بود حاج محسن نگاهش را به خاک ریخته بود که ترمز گرفتن ناگهانی منظره ی دیگر را جلوی چشمانش کشید. صدای زمین خوردن اجسام سنگینی به هوا برخاست. همزمان فریادی هم شنیده شد.. یا زهرا...
صدای انفجار ها و هیاهویی که عراقیها به پاک کرده بودند آرام آرام فروکش می کرد. این سمت خط تمامی نگاهها که حالا از قضیه خبردار شده بودند تاریکی را به امید نشانه ای می کاوید ند. حاجی گوشه ای تنها بی توجه به عبور گلوله ها انگار با کسی بلند بلند صحبت می کرد.
_لا اله الا الله ..سید چقدر گفتم باباتو ناسلامتی معاون گردانی.. اینجا هر کسی باید کار خودش را بکنه !جنگه شوخی بردار نیست. مگه تیرو تفنگه فرمانده و غیر فرمانده حالیشه ؟!اگه نذاشته بودم بری حالا..
بغض راه سخن گفتنش را بست .نتوانست جمله اش را تمام کند.
_نه سید به این مفتی ها هم جون به عزرائیل نمیده
ولی ها و شایدها بود یکی پس از دیگری از ذهن حاجی عبور می کرد .در حرکاتش سردرگمی خاصی مشهود بود .خودش را مسئول مستقیم این اتفاق می دانست. در حرکات و نگاه های بقیه هم نگرانی مشخص بود .بی حوصلگی به زمان هم سرایت کرده بود و کشدار شده بود. کم کم این تفکر در اذهان را سوق میداد که :« نکند سید..»
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫
🌷در فعالیت های انقلابی، کارش از مخفي کاري و پنهان کاري گذشته بود. با شجاعت در روستا مي ايستاد و از ظلم ها و جنايت هاي شاه مي گفت.
رئيس پاسگاه روستا از دست مرتضي کلافه بود. با آن همه دب دبه و کب کبه، زورش به اين نيم وجب بچه نمي رسيد. هر بار هم او را مي گرفتند و به پاسگاه مي بردند ناجوانمرادانه او را زير مشت و لگد و پوتين خود مي گرفتند. روزي بعد از اينکه کتک مفصلي به او مي زنند، رئيس پاسگاه مي گويد: آخه تو کي مي خواي دست از اين کارهات برداري. من ديگه تو را آزاد نمي کنم مگر اينکه جلو همه بگي خدا، شاه، ميهن.
مرتضي با سر و صورت زخمي، در حالي که ناي کلام کردن نداشت، به رئيس پاسگاه پوز خندي مي زند و مي گويد: خدا، ميهن، روي شاه هم خط قرمز بکشيد.
ناگهان، تمام مأموران حاضر در اتاق به سمت مرتضي حمله مي کنند و جسم نحيف او را با ضربات محکم خود، کبود و زخمي مي کنند.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید