#گفتم.... #گفت...!
🌷آماده می شد برای رفتن به جبهه. براى اینکه پابندش کنیم؛ دختر عمه اش را برایش نشان کردیم. گفتم: مادر بیا عقد کن! _تو چه کار به من دارى، او که سر جاى خودش هست و فرار نمی کند! _تو می خواهی نامزد به این زیبایی را رها کنی و به جبهه برى! مادر من حوریه هاى بهشتی را می خواهم، نه زیبایی هاى دو روزه این دنیا را. _اما من دلم می خواهد برایت جشن عروسی بگیرم. _یک کلام تا جنگ تمام نشه، من قصد عروسی ندارم!!
🌷باید مجبورش می کردم. رفتم رخت و لباس عروسی برایش گرفتم تا مجبور شود. گفت: این دفعه هم صبر کن، وقتی برگشتم.... _دلم شور مى زنه، تا حالا چند بار رفته اى، اما این بار اگر رفتی برگشتی نیست! _نگه دار من آن است که شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد. _عزیزم، من یتیم بودم، تو پسر بزرگ منی، برایم مثل برادرى، نرو! _برادرم مهدى شکل و رفتارش مثل من است، مهدى برادرت!
🌷برادرش هادى ١٢ روزه بود. هادى را روى دست جلویش گرفتم و گفتم: عباس، ترا به خدا از این نوزاد شرم کن و نرو، چهار بار رفتی جبهه، نگذار بشه پنج بار. خندید و گفت: مادر تو پنج پسر دارى، بگذار یک نفر از آنها برود و جانش را در راه اسلام و امام فدا کند! هی گفتم و مرتب جوابم گفت. آخر سر هم گفت: مادر خدا کریم است، بگذار بروم، ان شاءالله بر می گردم و عروسی می کنم!
🌷عاشق آقا اباعبدالله بود. می گفت: امام حسین (ع) بدن مطهرش سه روز روى زمین بود، من از خدا می خواهم که جنازه ام سه ماه پیدا نشود! سه ماه از شهادتش می گذشت که با عده اى از هم رزمانش در گودالی پیدا شدند. بعد ها یک سرباز عراقی را اسیر کردند که نامه اى از عباس پیشش بود. در نامه نوشته بود: مادر می خواهند ما را زنده به گور کنند! همان سرباز آنها را زنده به گور کرده و این نامه را برداشته بود.
راوی: مادر شهید عباس سهیلى
🌹بخشی از وصیت شهید:
اين پيام هم به منافقان بدهم که اين بسيجى ها، اين افراد دلير همچون شيشه اند که هر چه شکسته شوند تيزتر مى شوند، حتى شيشه خورده هايشان هم (همان قبرشان) خارى است به چشم شما.
شهادت: ٤/١٠/١٣٦٥، شلمچه
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷
ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
لاله های زهرایی
🌷🌷
#قبل_از_رمضان_برمیگردم
🌷🌷🌷🌷🌷
جنگ که شروع شد اسدالله در یکی از مجتمع های صنعتی فارس کار می کرد که مشتاقانه به سوی میدان نبرد شتافت. اما با پایان مأموریت، شرکت مانع از حضور مجدد ایشان در جبهه شد. اسدالله که طاقت دوری از جبهه و به قول خودش خدمت به رزمندگان را نداشت از کار خود استعفا داده و به جبهه باز گشت و خیلی کم از مرخصی هایش استفاده کرد.
بار آخر حدود 25 روز قبل از ماه رمضان بود که عازم منطقه شد و به خانواده قول داد حتماً تا قبل از آغاز ماه مبارک رمضان بازگردد. دقیقاً روز اول ماه مبارک رمضان بازگشت، اما با پیکری خونین. تعریف می کردند بولدوزری در میدان آتش خراب و جامانده بود. اسدالله خودش برای تعمیر بولدوزر می رود و شروع به تعمیر آن می کند که ترکشی به پشت کتف او برخورد می کند. با اینکه خون زیادی از او رفته بود به نیروهایش دستور می دهد که من حالم خوب است، شما بروید. اما در راه بیمارستان صحرایی مزد تلاش های شبانه روزش را از خداوند می گیرد.
ادامه دارد....
#شهید_اسدالله_رنجبر
#شهداي_فارس
🌷🌷🌷🌷🌷
#ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ
@shohadaye_shiraz
خاکـی کہ شوی
اینجـا هم می توانی
#زنـدگی ڪنی ...
#زندگی_در_جنگ
#شهدا_رفاقت_تاقیامت🌹
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
شهدای غریب شیراز
#ﺷﻬﻴﺪﺻﺎﺩﻕ_ﺩﺷﺘﻲ #شهداي_فارس
🌹🌹🌹🌹🌹
قرار بود چند سکوی سیمانی برای تانک ها درست کنیم. شادی و شعف عجیبی وجودش را گرفته بود و می خندید. ناگهان خمپاره ای کنار سکو زمین نشست و ترکشی برای بار دوم سینه سید صادق را شکافت. از سکو روی زمین افتاد. بلند شد و شروع کرد به دویدن، تا اینکه با زانو روی زمین افتاد، دست هایش را به سمت آسمان کشید و بلند گفت: فزت به رب الکعبه!
بعد هم به زمین افتاد و به آرزوی دیرینه اش که به حق لایقش بود رسید!
ادامه دارد....
#شهید_سید_صادق_دشتی
#شهداي_فارس
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
@shohadaye_shiraz
خاکـی کہ شوی
اینجـا هم می توانی
#زنـدگی ڪنی ...
#شهدا_رفاقت_تاقیامت🌹
🍃🌺🍃🌺🍃
#ﺭﻭﺭﺗﺎﻥ ﻣﺰﻳﻦ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺷﻬﺪا 🌺
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
رفاقت با شهدا دو طرفه ست...
عاشق شهدا باشی
و شبیه شهدا زندگیکنی
آخرش عاقبت به خیر میشی...
#مثل_شهیدان
🌹
#ﺷﻬﺪا ﺭﻓﺎﻗﺖ ﺗﺎ ﻗﻴﺎﻣﺖ
🍃🍀🍃🍀🍃🍀
🌹 #ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz