eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
1_35875210.mp3
5.44M
🎤صوت|مولودی میثم مطیعی به مناسبت ولادت پیامبر اکرم(ص) و امام صادق(ع) 🌺🌺🌺🌺🌺 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺳﺮﺩاﺭﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪاﺑﺮاﻫﻴﻤﻲ #شهدای_فارس
شهدای غریب شیراز
#ﺳﺮﺩاﺭﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪاﺑﺮاﻫﻴﻤﻲ #شهدای_فارس
🌸یک هفته از شروع عملیات کربلای 5 می گذشت. توی تاکتیکی مخابرات بودم که سرو کله حاج محمد پیدا شد. تمام هیکلش با خاک و باروت یکی شده بود، رنگ پوستش به سیاهی می زد. تمام روزهای گذشته در حال دویدن بود مثل تمام عملیات ها. سلامی کرد و گفت: پاشو با هم یه سر بریم مقر قطبی بیایم! گفتم: تو این موقعیت و عملیات قطبی چی کار داری؟ گفت: نگاه شکل قیافه ام کن. بیا بریم یه غسل بکینم برگردیم، تا اگر اتفاقی برامون افتاد حداقل رقبت کنند نگاهمان کنند! به سمت سه راه که حرکت کردیم یک ماشین تویوتا لشکر نصر رد می شد. دست بلند کردیم ایستاد. راننده یک سرباز بود. سوار شدیم. ماشین تا دژ شلمچه آمد. از روی دژ که به سمت سه راه حرکت کرد، در شیب جاده ایستاد و متوقف شد. تا ماشین ایستاد، سه گلوله مینی کاتیوشا در سه راه به زمین نشست و منفجر شد. راننده از آن سمت بیرون پرید، من و حاج محمد هم از این سمت. لبه های دژ روی زمین خوابیدم. تا روی زمین دارز کشیدیم چند گلوله مینی کاتیوشا پشت سر هم جلو ما تا سه را به زمین خورد و منفجر شد. البته نه ترکشی به تن ماشین نشست، نه چیزی به ما خورد. چند دقیقه ای آنجا بودیم که صدای گلوله های کاتیوشا متوقف شد، انگار گلوله هایش تمام شده بود. ناگهان، ماشین همان طور که بی اراده خاموش شده بود، دوباره روشن شد! تا ماشین روشن شد، حاج محمد فریاد زد: سوار شید... سوار شید... راننده از آن سمت، ما هم از این سمت سوار شدیم. حاج محمد فریاد زد: سریع برو... تا ماشین کنده شد و از شیب پائین آمد، چند متری که از دژ دور شدیم، سه گلوله توپ فرانسوی پشت سر هم، پشت سر ما روی جاده خورد، جایی که ماشین متوقف شده بود! حاج محمد بی اختیار گفت: الله اکبر... الله اکبر... الله اکبر. بعد هم گفت: اگر ماشین خاموش نشده بود یکی از آن مینی کاتیوشا ها و اگر روشن نشده بود یکی از این سه گلوله توپ روی سر ما بود! راننده که هنوز توی شُک بود گفت: نمی دانم این ماشین چه مرگیش شد! حاج محمد که چهره اش به لبخند باز شده بود گفت: ماشینه هیچ مرگیش نشد، یه مأموریتی داشت، مأموریتشت را انجام داد رفت. راننده به سمت چهره خندان محمد چرخید و گفت: ببخشید شما کی هستید؟ حاج محمد گفت: حواست به جلو باشه داره توپ می زنه! باز راننده با اصرار گفت: نه، جداً شما کی هستید؟ حاج محمد آرام در گوش من گفت: پیاده بشیم. بعد رو به راننده گفت: ممنون برادر ما همین جا پیاده میشم. پیاده که شدیم رو به راننده گفت: سریع از اینجا برو که داره می زنه. توی برگشت گفتم: حاجی جریان چیه؟ با لبخند شیرینی گفت: همه چی دست اوِست، بخواهد نگه داره، نگه می داره، بخواهد هم ببرِ، می بره. این همه گفتند نرو، آتیش سنگینه می زنه، ما هم رفتیم خودمان را شستیم و برگشتم، خدا هم ما را حفظ کرد. 🌸🌷🌸 حاج محمد ابراهیمی فارس 🌺🌺🌺🌺 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اینگونہ زیستند کہ ثمره آن امنیــــــــــت برای ما شد... ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ🌷 : @shohadaye_shiraz
🔸" در محضر شهیــد " ... برای شهادت و برای ﺑﻬﺸﺖ رفتن تلاش نکنید برای رضای خدا ڪار ڪنید بگویید : خداونـدا نه برای بهشت و نه برای شهـادت ، اگر تو ما را در جهنمت بیندازی فـقط از مـا #راضی باشی برای مـا کافـی است . #شهید_علی_چیت_سازیان #یادش_باصلوات
شهدای غریب شیراز
💠 اول ازدواج شناخت زیادی از او نداشتم. یک روز، از دستم افتاد و شکست. دست و پایم را گم کردم. تکه‌های بشقاب را دور ریختم و فکرهای جور واجوری درباره برخورد از ذهن گذراندم. این ماجرا را دو ماه پنهان کردم. اما عذاب وجدان داشتم. یک روز با ناراحتی گفتم: "میخوام موضوعی رو بگم اما می‌ترسم ناراحت بشی." دو زانو رو به رویم نشست و گفت: "مگه چی شده؟" گفتم: "فلان روز یک بشقاب از دستم افتاد و شکست." منتظر ادامه حرفم بود، گفت: "خب بعد چی شد؟" با تعجب گفتم: "هیچی دیگه. شکسته‌ها رو ریختم دور که تو نبینی و دعوام کنی." فضای اتاق را پر کرد و گفت: "همين؟! فدای سرت!" نفس راحتی کشیدم. خنده‌اش را خورد و با گفت: "هر وقت از فرمان سرپیچی کردی ناراحت باش که چه جوری باید جواب خدا رو بدی." 🍃❤️
سربازاݧ روح‌اللہ! "لبیڪ یــا خمینـــے" شما بہ تاریخ ثابت ڪرد نداے " " حسیݧ را هم تا پاے جاݧ لبیڪ گو بودید... 🌷 🍀🌺🍀🌺🍀🌺 : @shohadaye_shiraz
🍃❤️🍃 عادت داشت اگر یک روز خانه نمی آمد حتما فردا با یک دسته گل به دیدن همسرش میرفت☺️💐 به همسرش گفته بود تو عشق اولم نیستی اول خدا☝️ بعد سیدالشهدا❤️ بعد شما☺️ همیشه در منزل همسرش را #ڪربلاےمن صدا میزد☺️ هر جمله ای که از ایشان می پرسیدم مثلا کجا میری یا کجا بریم یا کجا میریم ؟ میگفت #کربلا در کل ورد زبانش ڪربلا بود اون عاشق #کربلا بود💔 شهید مدافع‌حرم #‌ﺷﻬﻴﺪحمید‌سیاهڪالےمرادے❤️ #یادش_باصلوات
جمعه ظهر (6 آذر 94 ) توی سنگر بودیم. اگر ایستاده نماز می خوندیم دشمن ما رو میزد😒.علیرضا نمازش رو بصورت نشسته توی سنگر ما خوند😔. ده الی بیست دقیقه بعد از نماز ظهر بود که تیر خورد بالای چشم چپش😔، با اینکه کلاه سرش بود تیر از کلاه رد شد و پیشونی اش رو شکافت...💔😭  سریع سوار ماشینش کردیم ، هنوز نبضش میزد و داشت خس خس می کرد💔. توسل کردیم به حضرت زهرا ، اما علیرضا انتخاب شده بود و فدای زینب سلام الله علیها شد...😭😭 وقتی می خواستیم دفنش کنیم انگار به خواب رفته بود. آرامش توی چهره اش موج میزد...💔😔 راوے:همرزم‌شهید 🕊 @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺷﻬﻴﺪﻋﻠﻴﺮﺿﺎﻗﻠﻲ_ﭘﻮﺭ #ﺷﻬﺪاﻱ_فارس #سالروزشهادت #ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ ﻗﻴﺮﻭﻛﺎﺭﺯﻳﻦ
🌹گاهے باید روزم را با سلام بر تو آغاز ڪنم، تویـے ڪه حضورت، چراغے است روشن در راه تاریڪ و پر پیچ و خم زندگے ام.. 🌺🍃🌺 : @shohadaye_shiraz
روش نمیشد پیش دوستاش بگه دوستت دارم گفت من بهت میگم #یادت_باشه توهم یادت بیوفته که دوستت دارم❤️ موقع اعزام از پله هاپایین میرفت و هی میگفت: #یادت_باشه #شهیدحمیدسیاهکالےمرادی #اﻳﺎﻡ ﺷﻬﺎﺩﺕ @shohadaye_shiraz
🌷محمد چهل روز بیشتر نداشت که یتیم شد. از کودکی چوپانی می کرد تا کمک خرج خانواده باشد. محمد این چوپان یتیم روستایی، وقت شهادت 32 سال بیشتر نداشت، اما برای صد ها و هزاران رزمنده فارس در میدان های نبرد، پدری کرد و تا زمان شهادت برای پرورش جسم و روح آنها از پا ننشست. 🌸قبل از عملیات محرم بود. آقای اسلام نسب فرمانده مقری بود که بسیجی ها پیش از عملیات در آن سکنی داده شده بود. مقر یک زمین خاکی وسیعذ بود که در گوشه گوشه آن خیمه های نیروها برپا شده بود. آقای اسلام نسب فرمانده هان گروهان و گردان های حاضر در مقر را به خیمه اش صدا زد. خواب و خستگی در چشم هایش می جوشید. با این حال، نکاتی در مورد خدمت به بسیجی ها برای ما گفت. کم کم باد شدیدی شروع به وزیدن کرد. باد و خاک و ماسه از لبه چادر داخل می آمد. - برید حواستون به بسیجی ها باشه. بیرون آمدیم. باد هر لحظه قوی تر و شدید تر می شد. طوفان کائوچوهای جعبه مهمات ها را بلند کرده و از این سمت به آن سمت می برد. لبه های چادرها بلند شده و تنها با چند میخ به زمین وصل بودند. بسیجی ها چهار طرف خیمه ها را گرفته بودند که باد آنها را نبرد. کم کم باد، جایش را به رگبار و بارش باران داد. همه به داخل خیمه ها رفتیم. باران آنقدر شدید شد که سقف خیمه ها شروع به چکه کرد... وضعیت بغرنجی شده بود. باید کاری می کردم، دل به دریا زدم و به چادر آقای اسلام نسب رفتم. بی توجه به آن شرایط جوی، گوشه خیمه به خواب رفته بود، خواب عمیقی هم بود. به برادری که آنجا بود آرام گفتم: با آقای اسلام نسب کار دارم. - ایشان دیشب تا صبح شناسایی بودن، خسته است! - بیدار شد بهش بگید، سقف خیمه ها چکه می کند. تا خواستم برگردم، گویی اسلام نسب را برق گرفته باشد، از جا پرید و گفت: سقف خیمه بسیجی چکه بکند و اسلام نسب خواب باشد! با عجله از خیمه بیرون آمد، زیر باران ایستاد و نگاهی به خیمه ها کرد. رو به من گفت: سید حسین با من بیا! به سمت ماشینش رفت. خودم را به او رساندم و کنارش نشستم. چشمانش به زور باز می شد، فرمان را محکم در دست گرفت و حرکت کرد. حدود نیم ساعت که رفتیم، به مقر تدارکات تیپ رسیدیم. یکی دو لول پلاستیک گرفت. آنها را پشت ماشین گذاشتیم و برگشتیم. خودش کمک کرد تا پلاستیک ها را برش بزنیم و سقفد خیمه ها را با آنها بپوشانیم. چهره شسته شده با بارانش که دیگر اثری از خواب خستگی در آن نبود، حسابی دیدنی شده بود! 🌷🌸🌷 🌷 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شهدای غریب شیراز
ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻬﺪا ﺑﺎﺷﻴﺪ
شهدای غریب شیراز
اﻳﻦ ﻫﻔﺘہ ﺩﺳﺘــہ ﺟﻤﻌــے ﺫﻛــﺮ: ﺑﺎ ﻭﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ ﺑﻪ ائـــمہ اﻃﻬﺎﺭ(ع) و اﻣﺎﻡ ﺭاﺣﻞ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ و و و اﻣــﻮاﺕ و ﮔﺬﺷﺘــﮕﺎﻥ و... ﻫــﺮﻛﺲ ﺑہ ﻫﺮ ﺗﻌــﺪاﺩ ﺑﻪ مےﺗﻮاﻧـﺪ ﺩﺭ ﺧﺘــﻢ اﻳﻦ ﺫﻛﺮﺷــﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨــﺪ 👆👆👆
📌 دیشب نماز شبم قضا شد ... 🌷 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
همسرم مثل شهدا بود..متواضع و صبور و فروتن؛ و خیلی مهربان بود..روزی یک ساعت قرآن میخواند..علاقه اش به شهدا توصیف ناپذیر است.. کتاب های شهدا رو میخواند و هر سال راهیان نور میرفت..با آنکه مشغله کاری‌اش زیاد بود و دائم مأموریت می‌رفت اما وقتی از بیرون وارد منزل می‌شد خیلی صبورانه رفتار می‌کرد؛خستگی کارش را پشت در می‌گذاشت؛به عنوان زن خانه مرا درک می‌کرد. اکبر برای شهادت خیلی تلاش کرد..خالصانه برای سپاه کار کرد.می‌گفت حاضرم برای سپاه مجانی کار کنم... ❤️ راوے : ﻫﺴﺘﻪ اﻱ 👆 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
❣ #سلام_امام_زمانم❣ عشق آن دارم که تا آید #نفس از #جمال دلبرم گویم فقط ... حق پرستم، مقتدایم #مهدی است تا ابد از #سرورم گویم فقط ... 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹
وداع غریبانه خانواده #شهیدسیداحمدحسینے ازشهداےفاطمیون شیراز شهیدی که درشیراز غریب است🌷 #ﺷﻬﺪاﻱ ﻓﺎﻃﻤﻴﻮﻥ ﺷﻴﺮاﺯ #ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ👆 #ﻳﺎﺩﺵ_ﺻﻠﻮاﺕ @shohadaye_shiraz
شما در قاب عڪسے جمع شدید ونفهمیدیم ڪدام‌تان حسینــے شدند؟! ما نظاره میڪنیم ایــن حلقــہ‌ے عاشــقانہ را، و افسوس مےخوریم: ڪہ جا مانده‌ایم .. ☘🌺☘🌺☘🌺☘ : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر شهید: "بیاین خونه‌هامون یہ سر بهمون بزنید. چرا نمیاین؟! " 😔😔 نباید آب بشیم اﺯ ﺧﺠﺎااﻟﺖ ؟!😭😭 🌷🌷🌷🌷🌷 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75