eitaa logo
شهدای غریب شیراز 🇮🇷
4.8هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
48 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،اگرباحــفظ‌ آیدی و لوگو باشه بهتر تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
💢به بهانه بازگشت هشت شهید مدافع حرم 💢 خدا رحمت کنه سید کاظم خاتونکی، برای پیدا کردن شهدای مفقود در سوریه شبانه روز زحمت می کشید. چقدر آوار برداری در روستای خلصه و غراصی و خان طومان انجام دادیم، سید خاک ها را بو می کرد و می گفت حاجی اینجا شهدا هستند! با حاج اسماعیل یکی از فرماندهان مقاومت به حصیریا، رفتیم برای پیدا کردن پیکر یکی از شهدای مدافع حرم شهید سید مصطفی. حاج اسماعیل به یک اشاره کرد و گفت بچه ها روی آن تپه بودند. روی تپه رفتم. داعشی ها روی تپه را مین کاری کرده بودند. وارد میدان مین شدم. چشمم به تکه ای استخوان افتاد. خاک را کندم، استخوان های پا بود با یک تکه لباس مدافعان حرم. آن منطقه همان روز بمباران هم شده و تعداد زیادی از داعشی ها به درک واصل شده بودند، اما به دلم افتاد این استخوان شهید است نه داعشی است. آن را به پائین آوردم. حاج اسماعیل، یک عکس نشانم داد که سید مصطفی کنار خانه اش در حال خداحافظی با خانواده اش بود و دو تا دخترش پاهایش را گرفته بودند. اشک در چشم هایم جمع شده و گفتم: قسم می خورم. به دلم افتاده، به برکت دست های دختران شهید که پای پدرشان را گرفته بودند، این استخوان پا که برگشته مربوط به سید مصطفی است... و دیروزخبر شناسایی سید مصطفی را شنیدم که همان استخوان هایی بود که آن روز برگشت... 🌹🌱🌹 هدیه به جمیع شهدا، به خصوص شهدای مدافع حرم و شهدای تفحص https://eitaa.com/golzarshohadashiraz نشردهید
همیشه می‌گفت: بعد از توکل به خداوند ؛ توسل به حضرات معصومین خصوصاً حضرت زهرا (س) حلّال مشکلات است ... 🕊🍂 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
💢به مناسبت یادواره شهیدان فولادفر ، فردا در گلزار شهدای شیراز 💠در یک مأموریت موتور در اختیارش را مجبور شد رها کند و پیاده برگردد... به جای آن رفت و یک جیپ و دوربین دید در شب از عراقی ها غنیمت گرفت و برگشت 💠وقتی جبهه بود می گفت منتظر تلفن و نامه از من نباشید. بد عادت می شوید، باید به نبودن من عادت کنید... 💠بعد از مدت ها به خانه برگشته بود. کلاه روی سرش بود. اصلا کلاه را بر نمی داشت، حتی وقت خواب. مادر می گفت خوب این کلاه را بردار می گفت نه، من به کلاه عادت کرده ام، نمی توانم. 💠چند روز از آمدنش گذشته بود که یکی از دوستانش برای دیدنش آمد. از حرف های او فهمیدیم مهدی از ناحیه سر مجروح شده و مدتی هم بستری بوده است، برای اینکه مادر نگران نشود، مجروحیتش را زیر کلاه پنهان کرده بود! 💠می گفت: هر کدام از این سنگرها، درهایی از بهشت است و ما تا زمانی که در جنگ هستیم مثل کسی است که در بهشت وارد شده و با ساکنین بهشت در حال معاشرت و زندگی می باشد! گاهی می گفتیم مهدی پدر و مادر هم حق دارند باید به آنها هم سری بزنی؛ آنها هم چشم انتظارند، گفت: خانه اصلی ما جبهه است و مسئله اصلی ما جنگ است و لاغیر! می گفت همین چند روزی هم که به خانه می روم قلبم در جبهه و پیش همرزمانم می گذارم و من نمی توانم بدون فکر و یاد جبهه زندگی کنم! محمد مهدی فولادفر 🌱🌹🌱🌹🌱🌹 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz نشردهید یادشهدازنده شود
🚨 میهمانی لاله های زهرایی گرامیداشت شهیدان فولادفر 💢 سخنرانی حجت الاسلام گودرزی 💢 : کربلایی سید محمد موسوی : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۹ آذرماه/ از ساعت ۱۶ 🔺🔺 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃 ای شهدا! میدانید، بین خودمان بماند، گاهی دلمان می خواهد دل شما هم برای ما تنگ بشود.... پنجشنبه یاد شهدا با ذکر 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢به مناسبت یادواره شهیدان فولادفر ، امروز در گلزار شهدای شیراز 💠شهید سعید ابوالاحرار تازه از جبهه برگشته بود، برای اعزام مجدد به بسیج آمده بود. در آن اعزام، مشکلی پیش آمد که نیروها مجبور شدند حدود 48 ساعت در بسیج بمانند تا هماهنگی‌های اعزام گروه آنها انجام شود. سعید خیلی کم با کسی صمیمی و اُخت می‌شد. اما در همین دو روزی که آنجا بود "کریم فولادفر " را پیدا کرد. اولین‌بار بود که همدیگر را می‌دیدند. اما سعید علاقه و محبت عجیبی نسبت به کریم پیدا کرد، به حدی که وقتی راه می‌رفتند، کنار هم شانه‌به‌شانه هم، حتی دست در گردن هم راه می‌رفتند. انگار با هم رفاقتی دیرین دارند. اُنس عجیبی بین این دو ایجاد شده بود، یک حالت دلدادگی که برای من که چندین سال بود با سعید آشنا بودم خیلی عجیب و ندیده بود. فقط می‌دانستم سعید یک پله بالاتر از ما را می‌دید و خوب و سریع افرادی را که هم سنخ خودش بودند را پیدا می‌کرد. این راز برای من بود، تا زمانی که شنیدم هر دو با هم با یک خمپاره شهید شده‌اند و قبرهایشان شانه‌به‌شانه هم، چسبیده هم برای ابد قرار گرفت. محمد کریم فولادفر 🌹🌱🌹🌱🌹 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * نوبت به من هم رسید. حدود صد نفر جنازه ی عراقی در جایی از کانال روی هم ریخته بود. هر کس که میخواست عبور کند ناچار باید از روی این اجساد رد میشد. افراد جلو از روی اجساد رد شدند اولین قدم را روی باسن یک جسد درشت اندام گذاشتم به ندرت میان عراقیها آدم لاغر پیدا میشد بالاخره با هزار جور نفرت این مسافت چهل متری را رد کردم مسافت زیادی را نرفته بودیم که پچ پچ افتاد که داریم به هدف میرسیم به موضع تک رسیدیم. بچه ها خوشحال و خندان بودند. باورم شده بود که این بار شرکت در عملیات قطعی .است در طول چند سال گذشته همه ی معادلات و آرزوهایم هر بار به علتی به هم ریخته بود یا جثه ام کوچک بود یا عملیات لو رفته بود. این بار به نظر میرسید که به آرزوی دیرینه ام رسیده ام برادر فولادفر در ورودی سنگری ایستاده بود و داشت مدام میگفت - بچه ها با یاد خدا از پشت آن خاک ریز به سمت نونی ها تیراندازی کنید. سراسیمه از کانال جدا شدیم نزدیکیهای غروب بود و از آفتاب چیزی نمانده بود. بچه ها به حالت بدو رو خود را به پشت خاکریز رساندند .گروهان یک جلوتر از ما مستقر بود و گروهان سوم پشت سر ما می آمد هدف تصرف نهر و خاکریزی بود که در راست نونی های شلمچه قرار داشت روی این نهر سه پل وجود داشت هر کدام از این پلها در حوزه ی مأموریت یک گروهان بود نام رمز آنها بر روی کالک ناصر ۱ ناصر ۲ و ناصر ۳ بود با تصرف پلها امکان فرار نیروهای عراقی از بین میرفت و اگر خاکریز را تصرف میکردیم نونیها سقوط میکرد. به دستور فرمانده پشت خاکریز حالت گرفتیم. بلافاصله کوله پشتی را از خود جدا کردم رسته ی من نارنجک تفنگی بود و زبیر تک تیرانداز. یکی از نارنجک ها را از کوله پشتی درآوردم جوفی را روی اسلحه سوار کردم و نارنجک را روی آن فشنگ گازی مخصوص را داخل لوله گذاشتم. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️ 🌹عمیات ثامن الائمه بود. دنبال بچه‌های شیراز بودم. نزدیک پل مارد، جمع شدیم و پشت یک خاکریز کنار پل نشستیم. همه خسته و خاک‌آلود بودیم. حدود ده‌پانزده اسیر عراقی از روی پل به سمت ما آمدند. تا اسرا به ما رسیدند یک گلوله تانک یا توپ به جلو خاکریز نشست. نمی‌دانم چه بود، اما انفجار سنگینی داشت. در لحظه زمین‌وزمان به هم ریخت. چشم که باز کردم دیدم چند نفر از اسرا به درک واصل شده‌اند، بقیه هم یا مجروح شده یا موج خورده افتاده‌اند. نگاهم به سمت جمع خودمان رفت. سید رضا همان‌طور که به خاکریز تکیه داشت بی‌حرکت افتاده بود. به سمتش رفتم، روی پیراهنش، لکه‌ای سرخ ایجاد شده بود. حرکت نمی‌کرد. شهید شده بود. شهید کریم اقبال‌پور تا متوجه سید رضا شد، با پریشانی کنار او نشست و چشمانش را بست و او را در آغوش کشید. کمی آب پیدا کردیم و به اسرا دادیم تا سرحال شوند.کریم، پیکر سید رضا را با برانکارد روی دوش اسرا گذاشت، همه با هم با پیکر سید رضا به عقب آمدیم تا به ماشین حمل مجروحین و شهدا رسیدیم و پیکر سید رضا را تحویل دادیم. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷 🍃 چندےسٺ خوراڪم همہ شب گریہ و زارےسٺ از جان و دلِ بےرمقم صبر، فرارےسٺ تقویم پر از سرخِ جنون شد ڪار منِ مشتاق فقط روز شمارےسٺ 🌷 🌷 🌙 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🌷🕊🍃 ‹سلام‌باباجان🌤 › .. عــٰاقبت‌دوست‌داشتنت عــٰاقبتم‌را‌بہ‌خیر‌می‌ڪند 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz