🌷🍃🕊
ای صاحب ایام بگو پس تو کجایی
کی میشود ای دوست کنی جلوه نمایی
از هر که سراغ شب وصل تو گرفتم
گفتند قرار است که یک #جمعه بیایی
#العجلمولایغریبم
#صبحتون_مهدوی
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💠 قاسم از کودکی اهل اذان بود، وقت اذان که می شد هرجا بود، کوه و دشت و صحرا و خانه و شهر و جبهه، شروع به گفتن اذان می کرد، برای همین معروف بود به بلال...
💠۱۸ بار به جبهه اعزام شد، ولی شهید نشد..
یکبار وقتی به خانه آمد به بیماری سختی دچار شد. با ناله می گفت خدایا من این همه در جبهه جنگیدم و شهید نشدم، مرا در بستر بیماری از دنیا نبر!
💠 یکبار از کربلا که ظاهرا مخفیانه رفته بود، مقداری خاک تربت برای مادرش آورده بود. مادر مقداری از این خاک را به خانواده ای که صاحب فرزند نمی شدند داده بود که از برکت آن تربت صاحب فرزند شده بودند...
سرانجام در کربلای ۴، بلال لشکر فجر، به آرزویش رسید.
#شهید قاسم اولیایی(بلال)
#شهدای فارس
#ایام_شهادت
🌱🌷🌱🌷🌱🌷
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#خاطرات_دفاع_مقدس*
#نویسنده_محمد_محمودی*
#گلابی_های_وحشی
#قسمت_پنجاه_دوم
هنوز سرگرم صحبت بودیم که تلفن قطع شد.
کم کم به عید نزدیک میشدیم. جنب و جوش مردم در بازار، بهار را نوید می داد. عبدالرسول در تلفن به من گفته بود: انشاءالله عید در محل با هم خواهیم بود. یک هفته مانده به عید مرخصی گرفتم و به محل رفتم دو سه روزی نگذشته بود که عملیات در غرب کشور شروع شد. رادیو وضعیت یگانهای عملیاتی را تشریح میکرد. نام عملیات بیت المقدس سه بود. یقین پیدا کردم که عبدالرسول در عملیات شرکت خواهد
کرد.
یک روز به عید دوستان عبدالرسول که هم محلی هم بودند به مرخصی آمدند. حدود ساعت دو بعدازظهر مادرم به محض این که مطلع شـد دوسـتـان عـبـدالـرســول آمده اند، سراسیمه به خانه آنها رفت به محض این که فهمیدم آنها بدون عبدالرسول آمده اند. دلم شور افتاد! جرأت این که با دوستانش رو به رو بشوم را نداشتم. مادر خیلی
زود گریه کنان به منزل برگشت و به من نهیب زد:
- چرا نشسته ای؟ برادرت نیامده
دلم شکست اما خودم را کنترل کردم پرسیدم
- سروش چه گفت؟
- هیچی به محض این که با من رو در رو شد اشک در چشمش سرازیر شد. همه چیز برایم روشن شد. اشک از گونه هایم جاری شد. مادر وقتی گریه ام را دید،
گفت:
نه مادر میگویند مجروح شده!
، قبول نکردم. دقایقی بعد خواهر بزرگترم از راه رسید. او هم شیون و زاری در دل می کرد. کم کم همسایه ها و عموهایم جمع
شدند.
#ادامه_دارد ...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
11.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطره شنیدنی از دختر شهید #حاج_قاسم سلیمانی در مورد شبهای یلدا و پدر
#شهیدسلیمانی
#سرداردلها
#شب_یلدا
🌱🌹🌱🌹🌱🌹
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
مهدوی_1_1.mp3
21.18M
🎙روایتگری برادرحاج قاسم مهدوی
در خصوص #عملیات کربلای ۴
#پنجشنبه ۳۰ آذرماه
#گلزارشهدای_شیراز
#هیئت_شهداےگمنام_شیــراز
🌱🌷🌱🌷🌱🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
⭐️یادی از سردار شهید عبدالعلی ناظم پور⭐️
🌹 مقر لشکر در پادگان امام بود. محل بچه های تخریب، سالنی بود با چند اتاق. یک اتاق که اتاق فرماندهی و نگهداری اسناد و مدارک بود دارای کولر گازی و سایر اتاق ها هم کولر آبی داشت. یک اتاق استراحت پرسنل هم داشتیم که هیچ خنک کننده ای نداشت. روزی عبدالعلی به پادگان آمد، پس از صرف نهار و نماز بیرون رفت و نیامد. ما هم مشغول کار بودیم. بعد که دنبالش رفتم دیدم در گرمای 45 درجه اهواز زیر یک پنکه کوچک روی تخت خوابیده، با اینکه فرمانده ما بود و می توانست از کولر گازی که باد مطبوعی داشت استفاده کند به باد پنکه زورش به گرما و شرجی هوا نمی رسید پناه برده بود. این رفتار خاکی و ساده اش روی بچه ها هم اثر گذاشته بود و حاضر بودند در سخت ترین شرایط ممکن به فعالیت خود ادامه دهند.
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهدا
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
17.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥فیلم دیده نشده نبرد نفسگیر مدافعان حرم و داعشیها در فاصله 10 متری
🔹تصاویری از شهدا و جانبازان این نبرد به فرماندهی شهید محمد حسین محمدخانی که حاج قاسم به او لقب عمار را داده بود.
🔹زخمیها میگفتند ما رو خلاص کنید ولی نذارید دست داعشیها بیوفتیم اما حاج عمار یه تنه زخمی رو میذاشت رو دوشش و برمیگشت عقب...
🌱🍃🌱🍃🌱🍃
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
نشردهید
16.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 پیکر مطهر پاسدار شهید «سید کمال خالقی» اولین طلبه شهید مدرسه عالی شهید مطهری، تفحص و شناسایی شد.
شهید سیدکمال خالقی از شهدای عملیات خیبر است که پیکرش از ۴۰ سال پیش تا کنون در جزیره مجنون جنوبی مانده بود که پیکرش در عمق بیش از ۳ متری از سطح زمین پیدا شد.
🌱🌷🌱🌷
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🌷🕊🍃
این پل صراط نیست اما خیلی ها را به مقصد بینهایت رساند تا در صف محشر معطل نشوند🫀
#دفاع_مقدس
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔰یاد شهدای عملیات کربلای ۴
💠بعد از ۱۱ماه عقد بلاخره عروسی ما سر گرفت. چهره اش نورانیتی عجیب داشت, گاه مدتها, خیره به صورتش می شدم. می گفت چرا اینقد به من نگاه می کنی؟
گفتم نگاه به صورت مؤمن عبادته!
گفت مگه من مؤمنم!
یک روز خانه را تمیز می کردم. از روی طاقچه کاغذی تا شده افتاد. بازش کردم. یخ کردم و نشستم. باورم نمی شد وصیت نامه اش بود!
ان زندگی شیرین سه ماه بیشتر طول نکشید , رفت و نه سال بعد چند استخوان, یادگاری از او برگشت.
💠اتش روی اب زیاد بود. عراقی ها که گویی منتظر و اماده بودند با هر چه داشتند قایق ها را می زدند. بعضی از سکانی ها قایق ها را منحرف می کردندو می کشاندند به سمتی که اتش کمتر بود. در این اوضاع رحمان تمام قامت ایستاده بود و رجز می خواند. به سکانی می گفت: مبادا بترسی, به من میگن عبدالرحمان, نامم لرزه به پشت عراقی ها می ندازه...
رجز خوان به دل دشمن زد و کربلایی شد.
🌱🌹🌱
#شهید عبدالرحمان رحمانیان
#شهدای_فارس
🌱🍃🌱🍃🌱🍃
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
نشردهید یاد شهدا زنده شود
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#خاطرات_دفاع_مقدس*
#نویسنده_محمد_محمودی*
#گلابی_های_وحشی
#قسمت_پنجاه_سوم
خورشید در حال غروب بود و صدای
زنگ گوسفندان که از کوه بر میگشتند شنیده می شد .پدر که چوپان گله بود یواش یواش در حالی که خستگی در صورتش نمایان بود از پله ها بالا آمد تفنگ ساچمه ای
هم در دستش بود. به استقبال پدر رفتم، پرسید:
- چه خبر است؟
فعلاً بيا استراحت کن
_
_نه بگو چی شده؟
- بچه هایی که با عبدالرسول جبهه بودند همه آمده اند اما عبدالرسول نیامده .
تفنگ در دستش شل شد. آن را از دستش گرفتم. دستهایش را بالا برد با یک دست کلاه بندی را از سرش در آورد و گفت:
- خدایا! یک بار دیگه عبدالرسول را به من بده
صدای شیون و گریه بلند شد .هیچ کس نبود که گریه نکند. اگر چه دلم شکسته بود اما احساس کردم که باید قوی تر از این حرفها باشم .
به دلداری پدر و مادرم پرداختم. برادر کوچکم عباس بسیار عبدالرسول را دوست داشت مدام سراغش را میگرفت .از بس به او دروغ گفته بودم داشتم کلافه میشدم .
نوروز فرا رسید همسایه های ما که سالهای قبل مراسم عید باستانی نوروز را به جای میآوردند و به دید و بازدید هم میرفتند؛ خانه نشین شدند و نگران از وضعیت پیش آمده بودند .بالاخره پدرم دو نفر از بستگان را مأمور کرد به شهر بروند و از وضعیت عبدالرسول کسب اطلاع کنند .
دوستانش میگفتند که مجروح شده و از آن طرف اشک میریختند ما هم دوست نداشتیم به خود بقبولانیم که دروغ میگویند. علی رغم این که یقین داشتم عبدالرسول شهید شده ، باز هم دلم میخواست حرف همرزمانش را قبول کنم که مجروح شده است .همراه دو نفری که پدرم مأمور کرده بود به شهر بروند سوار یک موتور سیکلت شدم و به شهر رفتیم.
#ادامه_دارد ...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دلنوشته سردار حاج قاسم سلیمانی:
اولین بار است که به این جمله اعتراف میکنم. هرگز نمیخواستم نظامی شوم. این راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم.
🔹من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم. من اگر سلاح به دست گرفتم برای ایستادن در مقابل آدمکشان است نه برای آدم کشتن...
#حاج_قاسم
#سرداردلها
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
نشردهید