شهدای غریب شیراز
🌹🌹🌹🌹
ﺭﻭاﻳﺘﻲ اﺭ ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻬﻴﺪ ﺭﻭﺯﻳﻂﻠﺐ👇
شنبه13دی ماه سال65....
بعدازظهر3روزقبل بهم گفتن حاج جوادعملیات کربلای4مفقودشده وازم خواستن خوددارباشم تاحاج خانم وباباحاجی(ﭘﺪﺭﻭﻣﺎﺩﺭﺣﺎﺝ ﺟﻮاﺩ) متوجه نشن ...😞اخه اونا دوتاشهیدداده بودن..هرگزفکرنمی کردم خدادوباره گلی از گلستانشون بچینه..چه انتظارسختی ازم داشتن..
صبوری اونم با.3تابچه...😔
فقط خدامیدونه اون 3روزچه برمن گذشت که بعداز32سال هنوزدی ماه حال دلم منقلب میشه..پنجشنبه صبح50روزبودزایمان کرده بودم دست حسن وحمیدروگرفتم قنداقه محسن روبغل زدم ..رفتیم سرمزاربرادرای شهیدش بهشون التماس کردم هوای داداششون روداشته باشن..
بعداومدم مزارحمید(ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺪاﻟﺤﻤﻴﺪ ﺣﺴﻴﻨﻲ) قنداقه محسن رو روی سنگ قبرش گذاشتم وبا تمام وجودباهاش حرف زدم ....
حمیدجان غریبه هامیان اینجاحاجت میگیرن منم امروزخواهرت رومثل غریبه ها تحویل بگیر..
حمیدجان من تحمل شهادت حاج جواد رو دارم اماتحمل مفقودیشو نه..سرم پایین بود..یه جفت پوتین خاکی دیدم صدام زد...
خانم روزیطلب کمی سرم روبالا اوردم رزمنده ای که معلوم بود راه به راه ازجبهه اومده کنارمزاربود بی مقدمه گفت...من دیشب پیش حاج جوادبودم مثل همیشه لب پرخنده وسرحال..اینو گفت ورفت..پربودم ازسئوال..تضاد..گیج بودم.. کاش راست گفته باشه..
عصرجمعه دلتنگی بچه ها ودلشوره وبیقراری ازارم میداد..شب براشون قصه رزمنده ها وسپاهیان حضرت محمد روگفتم.. تکه اخرقصه این بود صبح که بچه ها ازخواب بیدارمیشدن میبینن مامانشون نشسته داداش کوچولوشون رو توبغل گرفته اما یه نفرزیرپتوخوابیده پسراباهم پتو روکنار میزنن ومیبینن کی زیر پتو خوابیده؟؟؟ باذوق وشوق میگفتن باباشونه...وباشادی خوابیدن..قلبم به تلاطم افتاده بود..خدایا کمکم کن..خواب به چشمام نمیومد ..
اﺩاﻣﻪ ﺩاﺭﺩ...
#ﺷﻬﻴﺪﺟﻮاﺩﺭﻭﺯﻳﻂﻠﺐ
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
🌹🌹🌹🌹🌹
ﺭﻭاﻳﺖ ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻬﻴﺪ ﺭﻭﺯﻳﻂﻠﺐ 👇
پنجشنبه18دی ماه65
تشییع شهدای مظلوم عملیات کربلای4بود.
حاج جوادتب داشت.... امااصراربه رفتن تشییع داشت...
بعدازخوردن صبحانه بچه ها رواماده کرد حاج خانم وباباحاجی هم حاضرشدن هواسردبود سوارماشین شدیم راه به راه رفتیم گلزار شهدا.. هنوزشهدانرسیده بودن هروقت باوالدینش میرفتیم گلزار ماشین روتا نزدیکترین نقطه به مزاربرادران شهیدش جلو میاورد.
انروز بعدازپارک پیاده شدیم سرمزارحسن ومحسن بین دوقبرسرش روگذاشت ویواش یواش یه چیزایی گفت وبلندشد ..برای اولین بارتوی دارالرحمه دست حسن وحمیدروگرفت. محسن بغل من بود صدام زدبیاباهم سرمزارحمیدبریم تعجب کردم هیچوقت گلزارشهدابامن همقدم نمیشد دست بچه ها رونمیگرفت اماهوامون روداشت انروز یه جور دیگه بود هم خوشحال شدم هم حیرون...
خدایاچقدر مهربونی زیرلب داشتم ازشهدا بویژه شهیدعیدالحمیدتشکر میکردم که حاجتم رو به این زودی داده بودن...
خدایاهفته پیش باچه حال زاروپریشونی این مسیرروطی کردم ...متوسل به شهدا شدم گفتم طاقت مفقودی حاج جواد روندارم..حال وروز هفته پیشم روبراش گفتم لبخندی زدواروم گفت شهادت لیاقت میخواد...الان شونه به شونه حاج جوادقدم به قدم سرقبرحمیدمیرم..اخه شهداعندربهم یرزقون هستن روزی ما هم از رزق اونهاست.. خدایاشکرت..
کنارقبرحمیدمنتظررسیدن شهدابودیم کنارقبرش یه گلدون وپرچم بود. حمیدفدایی امام زمان (ﻋﺞ) بودو ارادت ویژه ای داشت همه اسمشون روروی سنگ بغل گلدون مینوشتن وجا میگرفتن..تنهاکسی که هیچوقت نگفت اینجامزارمنه حاج جوادبود..
نشسته بودیم صدای این گل پرپرزکجاآمده ازسفرکرب وبلا امده برای دفن شهدا مهدی بیا مهدی بیا به گوش رسیدبلندشدبچه ها رو به من سپرد وبی قراربه سمت مراسم تشییع رفت..باباحاجی وحاج خانم هم اومدن بچه ها روبهشون سپردم ورفتم قطعه ای که شهداروبه خاک میسپردن...
چشمم دنبال حاج جوادبود..زیرتابوت دیدمش اشک میریخت صورتش سرخ شده بود..نگران حالش بودم ..
برگشتم پیش بچه ها..خاکسپاری شهداکه تموم شد حاج جواد باسرودست خاکی برگشت ماسوار ماشین شدیم رفت دستاش روبشوره دیر کرد رفتم دنبالش تکیه داده بود به درخت نخلی که چندردیف پایینتر ازقبرحمیدبود نگاه عمیق وپرمعنایی به گلزار انداخت ودورنخل چرخیدهمه محوطه روبادقت ازنظرگذروند تابرگشت جای اول درست روبروی قبر حمید..
صداش زدم برگشت سوارماشین که شدیم حالش خوب نبود دستم روروی پیشونیش گذاشتم تبش بیشتر شده بودباباحاجی گفتن اگه حالت خوب نیست من رانندگی کنم گفت نه خوب میشم وحرکت کرد..نمیدونستم انروزاخرین باریه که باهم گلزار میریم اخه اولین بیرون رفتنمون بعدازعقدگلزارشهدابودو....😔
قلبم گرفت ازاین شهرپرگناه
حال وهوای جمع شهیدانم ارزوست
☘☘🌷🌷☘☘
#ﺷﻬﻴﺪﺟﻮاﺩﺭﻭﺯﻳﻂﻠﺐ
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
#ﻛﺮﺑﻼﻱ 5
🌷☘🌷☘
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻗﺴﻤﺖ 3
🌹🌹🌹🌹🌹
ﺭﻭاﻳﺖ ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻬﻴﺪ ﺭﻭﺯﻳﻂﻠﺐ👇
🌹🍁🌹🍁
پنجشنبه18دی ماه65 حاج جواد
بعدازنهاراستراحت کوتاهی کرد..حاج خانم حین عملیات کربلای4سفره وروضه توسل به حضرت ابوالفضل نذرکرده بودن شب خونه(حسینیه بیت الشهدای روزیطلب)دعای کمیل داشتیم خرید کرده بود طبع بلندی داشت همیشه بهترینها رومیخریدباهم میوه ها روشستیم وبساط اشپزی رو اماده کردیم ..باهم عدس پلو واش رشته وحلواپختیم..همه شب جمعه ها به نیت اموات وشهدا حلواخرمایی درست میکردبه خیرات عقیده زیادی داشت..باباحاجی دعاروشروع کرد جمعیت زیادی اومده بود یه دفعه استانداروقت بامعاوناش وخانواده هاشون هم اومدن..گفتم غذاکم میادصدای مادرش زدحاج خانم اومدن سردیگ سوره قریش روبایه دعای دیگه خوندن وبااون اطمینان قلبی همیشگیشون گفتن مادربرکت کار باخداست دوباره به مجلس دعا برگشتن..باباحاجی بااون صدای گرم ودلسوخته روضه فرات رفتن حضرت عباس روخوند...ازاب هم مضایقه کردندکوفیان خوش داشتندحرمت مهمان کربلا
سفره روپهن کردیم وقتی مطمئن شد سفره هاکامل شده صدام زدبیااشپزخونه باهم شام اخرروبخوریم متوجه حرفش شدم اماانقدرفکرم درگیر سفره ومهمونا بودکه فرصتی برای جواب نداشتم وقتی اومدم یه کاسه آش رشته کشیده بودروش باکشک ونعناداغ شمع وگل وپروانه تزئین کرده بودخیلی باسلیقه بودتانشستیم بخوریم جاریم اومدآش میخواست همون کاسه روبهش دادوگفت صدای حاج حسین بزن بیادباهم بخورید..وقتی رفتن دوباره آش کشید وخواست تزئینش کنه گفتم نمیخوادهمینجوری میخوریمش..خندیدوگفت نمیشه بعدا دلت میسوزه چرا نذاشتی..یه گل زیبا درست کرد..بس که قشنگه ادم دلش نمیاددست بهش بزنه..ازاشپزخانه بیرونی برای پخت های سنگین استفاده میکردیم همانجا روی دوتاچارپایه نشستیم هواسردبودجاتون سبزباچاشنی محبت اش رشته روخوردیم.مادرم مواظب بچه هابود..حاج جوادخیلی بهشون اصرارکردکه شب پیش مابمونن مادرم سختشون بودحاج جوادگفت میرسونمتون..توی راه کلی سربه سرمامانم گذاشته بود..وقتی برگشت یه سطل بزرگ مربای البالودستش بود باخنده درحالیکه به خودش اشاره میکردگفت اینم تغذیه رزمندگان اسلام وغش غش خندید..
بچه ها روخوابوندم باهم اومدین اشپزخونه بیرونی همه ظرفها روتاساعت 1شب شستیم دیگها روجاداد
حتی کف اشپزخونه روهم شست
خیلی دلسوز وبی ادعا بود...
فردادوباره عازم جبهه بود لحظه لحظه باهم بودنمون برام معناداشت..
زندگی جمع وجوروساده ای داشتیم حریص دنیا نبودیم
قدرداشته هامون رومیدونستیم به همدیگه نق نمیزدیم گیرنمیدادیم دلتنگیهامون شبیه هم بودارزوهای دور ودراز نداشتیم ازفرصتهامون بهره میبردیم عاشق زندگی وبچه ها وهمدیگه بودیم وقتی کنارهم بودیم انگارهیچ کمبودی نداشتیم ...
شایداین روحیه وروش زندگی به این خاطر بود که مرگ رونزدیک و دنیاروکوچک وفانی میدیدیم
شایدم چون خیلی کم سن وسال بودیم حاج جواد23ساله کی باورش میشد اینقدرپخته وباصلابت زندگی کنه..خدایا دنیا روبه سخره گرفته بودن این بزرگمردهای کم سن وسال
این اخرین شب حضورش بین خانواده بود.....
🌷☘🌷☘🌷
#ﺷﻬﻴﺪﺟﻮاﺩﺭﻭﺯﻳﻂﻠﺐ
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
☘☘☘☘
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
شهدای غریب شیراز
ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻬﺪا ﺑﺎﺷﻴﺪ
﷽
#ﻃــﺮﺡ_ﺁﻣـــﺎﺩﮔـےﺑــﺮاے_ﻣﻴﻬـﻤﺎنے_ﺷﻬـــﺪا
اﻳﻦ ﻫﻔﺘہ #قرائت ﺩﺳﺘــہ ﺟﻤﻌــے ﺫﻛــﺮ:
#ﺻﻠﻮاﺕ ﺑﺎ ﻭﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ
#هدیـــہ ﺑﻪ ائـــمہ اﻃﻬﺎﺭ(ع) و اﻣﺎﻡ ﺭاﺣﻞ , ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ و
و #ﺷﻬﺪاﻱ_ﮔﻤﻨﺎﻡ و #ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪﺟﻮاﺩﺭﻭﺯﻳﻂﻠﺐ
اﻣــﻮاﺕ و ﮔﺬﺷﺘــﮕﺎﻥ و...
🌹🌹
ﻫــﺮﻛﺲ ﺑہ ﻫﺮ ﺗﻌــﺪاﺩ ﺑﻪ مےﺗﻮاﻧـﺪ ﺩﺭ ﺧﺘــﻢ اﻳﻦ ﺫﻛﺮﺷــﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨــﺪ
👆👆👆
#شب_جمعه_ﺷﺐ_ﺯﻳﺎﺭﺗﻲامام_حسین_ع
برپا بشود محشر کبری شب جمعه
آید ز جنان ناله ی زهرا شب جمعه
یک هفته نگه داشته غم های دلش را
تا لحظه ی دیدارِ پسر در شب جمعه
🌷☘🌷☘
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
💖 #کمی_مثل_شهدا 💖
🌸 بعد از دفاع مقدس یڪ روز سردار ڪاظمی را در فرودگاه دیدم ؛
ضمن احوالپرسی بہ من گفت : دستت چطوره ؟ مواظبش هستی !؟
من ڪه از ناحیہ دست جانباز بودم گفتم : گاهی عصبهای دستم اذیت میڪند و درد دارم .
🌸 حاج احمد نگاه معناداری ڪرد و گفت : منظورم این بود ڪه مواظب دستت باش تا یہ وقت دستت رو با پُست و خانہ ، مقام و موقعیت عوض نڪنی ......!!!!
🌹 سردار عشق #شهید_حاج_احمد_ڪاظمی
#اﻳﺎﻡ_ﺷﻬﺎﺩﺕ
🌷☘🌷☘🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#یادی_از_شهدا
۲۱ دی ماه سالروز شهادت شهید عزیز هستهای، #مصطفی_احمدی_روشن است.
رهبری درباره ایشان فرمودند: «راه مجاهدت باز است، راه خدمت باز است. هر کسی در هر جایی میتواند خدمت کند و وقتی خدمت صادقانه شد، خدا اینجور پاداشها را هم به بهترینها میدهد.»
شادی روحش #صلوات.
🌷☘🌷☘🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
🌸🍃
خوف محشر
از کسی باشد که او
بیصاحب است
صاحب ما
در قیامت
عمه جانم #زینب س است
✨ولادت باسعادت حضرت زینب سلام الله علیها، عقیلهی بنیهاشم مبارک باد✨
🌸🍃
ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f7