eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 مرحوم آیت‌الله العظمی محمدرضا گلپایگانی: «گریه بر سیدالشهدا علیه‌السلام تولی است اما گریستن در عزای حضرت زهرا سلام‌الله علیها هم تولّی و هم تبرّی است.» 👇👇👇 🆔 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
روز شهــادت حضـرت زهــرا(س) و نوزدهمیــن شیــراز 🌹🌹🌹🌹 با : حجت الاسلام حسینے اراکے و : حاج علیرضا شهبــازے 👇👇 ۹بهمن/ دارالرحمــہ شیــراز/ ◾️◾️◾️◾️◾️ ضمنـا" عزاداران اﻃﻌﺎﻡ ﺭا میــهمان سفره خــان و کرم حضرت زهرا(س) و شهــدا هستند .. ◾️🌷هیئــت شهداے گمنــام شیــراز◾️🌷 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
یا زهرا.. تا قیامت سرِ سربند تو بی‌بی دعواست معنیِ این سخنم را شهدا می فهمند... ☘🌺☘🌺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 طراح ترور شهید قاسم سلیمانی و شهید عماد مغنیه به هلاکت رسید ﺩﻱ ﺁﻧﺪﺭا (اﻳﺖ اﻟﻠﻪ ﻣﺎﻳﻜ) ﺑﻪ ﻫﻼﻛﺖ ﺭﺳﻴﺪ 👏👏 اﻟﻠﻪ اﻛﺒﺮ.... ▫️▫️ اﺩاﻣﻪ ﺩاﺭﺩ ... http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
به دنبال های و هوی گنجشک ها از هال به حیاط بزرگ خانه می‌روم ،چرخی میزنم بین درخت های پر شده از نارنج توی باغچه و به دور حوض وسط حیاط قدم میزنم .آفتاب صبح جمعه تابستان خودش را یواش یواش روی آب حوض می کشد مادر روی صبحانه‌خوری ایستاده و به پدر که توی دهانه در حیاط ایستاده می‌گوید «چه کار کنیم دکتر میریم؟» «کاراتون رو بکنین من یه سر میرم داروخانه یک کاری دارم یه ساعت دیگه میبندم میام که بریم» لنگه در حیاط می‌خورند به هم و مادر بچه‌ها را که ردیف دراز شده اند روی تخته آهنی بزرگ کف حیاط از پشت پشه بند صدا می‌زند تا با شوق و ذوق تشک ها و پتو ها را جمع کنند ببرند داخل و آماده شوند برای تفریح روز جمعه!  تا بچه ها صبحانه می خورند مادر وسایل را توی سبد پلاستیکی می چیند و می گذارد توی حیاط کنار زیلوی حصیری لوله شده که با تریشه پارچه رنگارنگ دورش را بسته اند هنوز توی نخ بازی نور روی آب بی موج حوض که پدر کلید می اندازد. مادر می گوید :«ماشین چه کار کنیم» فرهاد کنار پای مادر ایستاده دارد به پدر نگاه می کند« تا کسی چیزی این ماشین های معمولی به دردمون نمیخوره ها .جنجالیم. ده نفریم از این تاکسی بنزهای بزرگ بگیریم که هممون تو یکی جا بشیم» «حالا این صبح جمعه بنز از کجا بیارم؟! تو این خیابونای خلوت این موقع حالا یه کاریش می کنیم خانم بزار همه آماده بشن» مادر برمی‌گردد داخل خانه تا شیر کپسول گاز را ببندد و درها را پشت سر بقیه قفل کند همه توی حیاط منتظر دوره ها نشستند مادر نگاهی می کند به بچه ها فرهاد را نمی بیند . عادت کرده بود اول از همه دنبال او بگردد «فرهاد کو؟» به همه دور و برش را نگاه می کنند« همین جا بود»دلهره می‌افتد توی دل مادر، حیاط را زیر و رو می کنند روی درختها را هم می گردند در حیاط نیمه باز است ،پدر می گوید:« شاید تو خونه جا مونده» مادر می‌گوید« بریم تو کوچه دنبالش بگردین حتماً رفته بیرون» و بعد پشت سر بچه ها که میدوند به طرف در کوچه داد می‌زند :«خیلی دور نریدا تا سر کوچه برین اگر نبود برگردین» یکی از این طرف؛ یکی از آن طرف کم کم شور توی دل همه می‌افتد .پدر از سر کوچه، توی خیابان سی متری سینما سعدی را هم سرک می‌کشد. تا آخر از همه برمی گردد به خانه ساعتی طول کشیده . همه رو به مادر ایستادند و هیچ چیز نمی گویند مادر چادرش را سر می من و هول می‌خورد  توی کوچه ثانیه بعد بقیه پشت سرش با فاصله. از سر کوچه می پیچد توی خیابان. بنز ۱۸۰ دیزلی بزرگ مشکی رنگی را می‌بیند که آرام به سمت شما می آید فرهاد روی صندلی کنار راننده به زور گردنش را بالا میکشد تا جلو را ببیند با دست به راننده کوچه شان را نشان می دهد . تندِ قلب مادر انگار آرام گرفته ،که روی چهره‌اش در میان اضطراب و عصبانیت لبخندی نشسته بود توی این خاطرات .به کوچه برمی‌گردد و بقیه پشت سرش همراه ماشین همه میرسن جلوی خانه «ماشالله جنجال هم هستین» پدر کناری ایستاده و خنده به لب فقط نگاه می کند بچه ها وسایل را آورده اند پای ماشین. « چهار سالشه» زیر لب می گفت« الله اکبر» و سر تکان می داد و می خندید. «من  گمان نمیکردم هشت ساله به نظرم رسید.» همان روز توی باغ فرهاد دست بردار درخت‌های انگور نبود .یک دفعه دادش در می‌آمد از وسط تاک ها و می دوید سمت بقیه که زیر سایه چنار ای نشسته بودند. دستش را زنبور گزیده بود مادر بار اول با تشر و عصبانیت و بارهای بعد با خنده و خستگی, از سرکه کاهو ترشی عصرانه روی جای زنبورزدگی می مالید و منعش می کرد از رفتن وسط درخت‌های انگور و تا جای نیش آرام می شد و چشم مادر را دور می دید می دوید وسط تاکستان ته باغ را آن روز زنبور زد میان درختان کوتاه قامت انگور ،تمام دستش پف کرد. جز جیغ اول نیش خوردن دیگر صدایش در نمی آمد تا نیش بعدی حسرت گریه اش به دلم ماند و حسرت های دیگر. آنجا که دیدم فرهاد و ۴ تا از بچه ها با هم یک و دو سه  گفتند و با لباس به حوض پریدند توی آب،  نصف آب حوض ریخت بیرون و مادر که گذاشت دنبالشان داد و فریاد کنان جیغ و خنده زنان دویدن توی اتاق و پشت در را محکم ۵ نفره گرفتند که مادر نتواند داخل شود .تمام قالی ها را خیس کرده بودند و ما در پشت دردی عصبانیت با خنده ای که به زور نگهش داشته بود خط و نشان می‌کشید برایشان «همه قالی ها را خیس خیس و نجس کردین» حسرت هایم یکی دوتا نیستند تو خودت اینطور ساخته ای مرا،پر از حسرت ! ورق میزنم خاطراتم را و می بینم  که فرهاد عصبانی با آن صورت در هم رفته از خشمی بچه گانه با پا در هال را باز کرد و آمد صاف جلوی مادر سلام کرد و قبل از آنکه مادر بپرسد مگر چه شده انگشت اشاره دست راستش را با تحکم بالا گرفت و گفت:« امروز به همه کتاب دادن الا من» ادامه دارد..‌ 🌷 🌷 🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🌸🌷🌸🌷 ‌ روز شهادت حضرت زهرا( سلام الله علیه) بود. به همراه جمعی از فرماندهان لشکر برای بررسی خط عراق در سنگر دیدگاه کوه گیسکه بودیم. در حال دیدن خط با دوربین بودیم که آتش خمپاره عراق شروع شد. خمپاره ها به سنگر ما نزدیک می شد. [شهید] مسلم شیرافکن روی دیواره ورودی سنگر، روی گونی های خاک نشسته بود. به مسلم گفتم: داخل سنگر جا نیست، از مسیر کانال برو پایین! تا مسلم رفت، خمپاره ای روی ورودی گونی ها، جایی که مسلم نشسته بود اصابت کرد. صدای آه و ناله در سنگر بلند شد. انگشت سبابه دست چپم به پوستی آویزان بود. غلامرضا کرامت شانه به شانه ام به دیواره سنگر تکیه داده و نشسته بود. گفتم: کرامت برو پایین کوه و بگو برانکارد بیارن! دیدم بی آنکه به من جواب بدهد، فقط می خندد وتکان نمی خورد. چشمم رفت روی سینه اش، خون، آرام از سینه اش روی لباسش جاری بود😭. چشم چرخواندم. بقیه زنده بودند، اما بیشتر بچه ها ترکشی دشت کرده بودند. اما کرامت شده سپر بلای ما و نگذاشته بود ترکش ها به آخر سنگر بیاید... سمت: فرمانده گردان ادوات لشکر 19 فجر شهادت: ﺭﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا .س. 🌹🌹🌹🌹 ڪانـــالــــ_ﺷﻬـــﺪاے_غــــریــــــبــــ_ﺷﻴــﺮاﺯ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شهید نشد... آنکہ عاشق نشد..! ڪافے سٺ انـار دلٺ ترڪ بخورد +خودش گفتـــ ... 🌺🌹🌺🌹 ﻓﺮﺩا ﻇﻬﺮ اﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﻇﻬﺮ و ﻋﺼﺮ ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ/ ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ☘☘🌺☘☘ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 فیلم صحبتهای شهید محمد اسلامی نسب ... ملقب به ﺷﻴﺮاﺯ 🌹 حضرت آقا با دیدن این فیلم فرمودند : من بہ یقین می گویم ڪه این شهید عزیز در بیداری حضرت زهرا (س) را زیارت ڪرده . و ﻣﻨﺘﺸﺮﻛﻨﻴﺪ ..... 🌷 🌺🌷🌷🌷🌺 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
🌸✍ وصیت نامه شهید: «نميدانم من چکار کرده ام که شهيد نميشوم شايدقلبم سياه است. خدارحمت کند حاج محمود ستوده را ،وقتي باهم صحبت ميکرديم مي گفتيم اگر جنگ تمام شود ما زنده باشيم چکار کنيم ؟ واقعاّنمي شود زندگي کرد و به صورت خانواده هاي شهدا نگاه کرد… و اين جاست که ما و جاماندگان از قافله نور بايد بگوييم خوشابه حال آنان که با شهادت رفتنند ﺷﻬﺎﺩﺕ 🌹◾️🌹◾️🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰ملت عزیز ایران پشتوانه ولایت فقیه و رهرو راه امام امت باشید، چون هر دو مانع دیکتاتوری می‌شود؛ الان در حال حاضر کشور‌های بزرگ استبداد و استعمارگر از ولایت فقیه می‌ترسند، چون ولایت فقیه مخالف حرکت استبدادی و انحرافی می‌باشد. 🔰امام را هرگز تنها نگذارید که غضب خدا نصیبتان نگردد و اگر همیشه با او باشید و پیرو خط او باشید، رحمت خدا که در حال حاضر مشاهده می‌کنید به سوی‌تان سرازیر می‌شود. 📎فرماندهٔ گردان‌امام‌حسین(ع) تیپ فاطمة‌الزهرا.س. 🌷 ولادت : ۱۳۳۶/۷/۱ کازرون ، فارس شهادت : ۱۳۶۱/۱۱/۸ دهلران ☘🌺☘🌺 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ(ﺟﺪﻳﺪ): https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
(س) شهـدا مادری انـد💚 همین استـ که مےشوند: ❣گمنـامِ گمنـامِ گمنـام .. همین است که اینجا عجیب 💚 ﺑﻪ ﻳﺎﺩﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﻣﻨﻮﺭ ﺑﺎﺩ 🌹 🌺☘🌺 ﺳﺎﻋﺖ 12/ﮔﻠﺰاﺭﺷ ﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ ☘🌷☘🌷 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی‌ها خیال می کنند ، یا زهـرا یک ذکر است!!! ذکر معمولی ... اما نمی دانند این ذکر ، رمـز است ، رمــز پیـروزی.... 📎یـاﻓﺎﻃﻤﻪزهــرا سلام الله علیها ☘🌹☘🌺☘ : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ اﻣﺎﺩﻩ ﺳﺎﺯﻱ ﻗﻂﻌﻪ ﺑﺮاﻱ ﻣﺮاﺳﻢ اﻣﺮﻭﺯ ﻣﺮاﺳﻢ اﺯ ﻇﻬﺮ و ﻋﺼﺮ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
ﻣﺮاﺳﻢ ﻇﻬﺮ ﺭﻭﺯ,ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﺎ ﺷﻬﺪاﻳﻲ ﻛﻪ ﺷﺒﻴﻪ ﻣﺎﺩﺭﺷﺎﻥ ﺑﻲ ﻧﺸﺎﻧﻨﺪ...
مغازه نیست برم برات بخرم اداره میده فقط هم به شاگردان میده» فرهاد آرامتر گفت:« مگه اداره کجاست؟» مادر بی حوصله گفته بود :«چی میدونم مادر» فرهاد که بهانه مدرسه گرفته بود مادر با آقای رمضانی مدیر مدرسه صحبت کرده و راضی اش کرده بود که فقط بگذارند بنشیند سر کلاس مدیر با دیدن قد و هیکل فرهاد و اصرار مادر و پادرمیانی پدر قبول کرده بود و فقط گاهی با برادرهایش بیاید ثبت نامش نکرده بودند. آن وقت خواهم کتاب درسی را مدرسه خودش بخش میکرده بین دانش آموزان. فردای آن روز سر ظهر دخترعمه فرهاد بی خبر به خانه آنها آمده و از مادر پرسیده بود: «فرهاد کجاست؟» مادرم گفته بود که با برادرهایش به مدرسه رفته و دخترم به دیگر مطمئن شده و با هول و عجله گفته بود:«زن آقا دایی جان من سر چهارراه گمرک الان که داشتم از مدرسه برمیگشتم یه بچه دیدم داشت سوار تاکسی می شد فکر کردم فرهاد نرسیدم بهش تند دویدم ولی گمونم فرهاد بود» مادر پشت دستش را دندان گرفته بود که فرهاد نه پولی همراه داشته و نه چیزی چطور سوار شده و الان با برادرهایش است و حتما اشتباه کردی عمه‌جان تاکسی کجا میرفت؟؟ چقدر پیش؟؟ و آشوب توی دلش... نفهمیده بود چه طور صبر کرد تا بچه‌ها از مدرسه برگردند. برادرها که برگشتند فرهاد همراهشان نبود مادر را با چهره نگرانش دیده بودند آماده و چادر به دست،قبل از سلام گفتن:« به خدا فرهاد قبل از زنگ خوردن از کلاس رفت بیرون بعد از نیامد ما فکر کردیم میخواد بره آب بخوره» مادر داد و زده بود:« چرا زودتر نیامدیم بگین؟» اشک توی چشم برادر ما حلقه زده بود و گفته بودند :«که هنوز زنگ آخر نخورده بود مامان فرهاد اصلا اجازه نمی گیره. همینطوراز سر کلاس پا میشه میره بیرون ،تقصیر ما به خدا نیست» ما در حرف های برادر ها را اصلاً نمی شنید ناگهان بی اختیار رو به دختر عمه و با خودش گفته بود دیروز پرسید اداره فرهنگ کجاست منتظر جواب نشده و نفهمید چطور خودش رساند. وقتی رسید اداره تعطیل شده بود ناگهان جلوی در به مادر که پرس و جو می کرد گفت پسربچه آمد اینجا از من پرسید از کجا کتاب باید بگیرم و آدرس انبار را بهش دادم و رفت داخل بعد هم کتاب دستش بود و برگشت رفت مادر که به خانه برگشت فرهاد قبلا رسیده بود مادر بی‌مهابا خم شد فرهاد را بغل کرد و بوسید و بعد شانه هایش را محکم گرفت و با عصبانیت تکان داد و گفت:« مامان چرا به من نگفتی؟» فرهاد بهت زده گفت :«خواب رفتم گرفتم» _«چطور رفتی؟ نگفتی من نگرانت میشم؟ تو که پول نداشتی چطور رفتی؟» _هیچ خوب به راننده گفتم اداره فرهنگی یادم کرد بعد گفت ما هیچ پول ندارم بدم تاکسی گفت باشه رفت _داد و بیداد سرت نکرد مامان؟ کتاب ها را که هنوز توی دستش بود جلوی مادر گرفت و گفت نگاه کن مامان همشو گرفته شد ۱۲ زار اتاق زیر زمین گفتند پنجشنبه از هیچ شکی نیست که کتاب بده ؛تازه باید پول بدی !بعدش من دویدم از پله‌ها بالا آقای موسوی رو دیدم ازش گرفتم گفتم بعد شما بهش بدید» در چند قطره اشک روی گونه هایش را پاک کرد و باز فرهاد را توی بغل گرفت و بوسید و کتاب‌ها را از دستش گرفت و یکی یکی نگاه کرد فرهاد با شوق برایش توضیح می داد: «فارسی نمونه اینم ریاضیه اینم...» آقای موسوی به خانه‌شان آمد سیدی بوده که طبق قرار چند ساله هر شب جمعه می آمده برای روضه خوانی و مجلس دعا کارمند اداره فرهنگ بود. مادر به سید گله کرده بود« که بچه ما را چرا گذاشتی تنها برگردد؟» وسایل تعریف کرده بود که از پله ها پایین می آمد و فرهاد دویده جلویش و گفته بود سلام آقای موسوی تومان ۲۰۰۰ به من بده بعد بیا از مامانم بگیر و از این دست حرف‌ها مفصل تعریف کرده آقای موسوی و آخرش هم پدر بنده خدا انباردار را در آورده بود عاجز اش کرده بود تا کتاب‌ها را از ایشان گرفته و کمی دیگر از همین تعریف ها . ادامه دارد..‌ 🌷 🌷 🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 اون عملیات‌هایی که خیلی سخت بود، رمز عملیات یازهرا(س) بود... 🎙 روایتگری به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س) ◾️🌹◾️🌹◾️ ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻛﻠﻴﭗ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ(ﺟﺪﻳﺪ): https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
.... 🔴گفت حاج قاسم نبودی ببینی شهر خان طومان آزاد گشته...‌‌. گفتم شهدا زنده اند و شک ندارم شهید سپهبد سلیمانی با لشکری از شهیدان آزادی خان طومان را رقم زدند..‌.‌.. ◾️☘◾️☘ 🔴شادی روح شهدای خانطومان 🌷 در این منطقه ۱۳ نفر از رزمندگان مازندرانی به شهادت رسیدند. همچنین تعداد زیادی از مجاهدانِ فاطمیون در این عملیات شهید و مفقود شدند. ☘🌺☘🌺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
توی خانه روضه داشتیم، محمد وسط روضه امام حسین(ع) بدنیا آمد. اسم حسین که می آمد آنقدر اشک میریخت که صورتش با اشک شسته میشد! سفر آخر گفت: این بار شهید میشوم، به مادرم بگویید:نگران نباش آن دنیا همنشین آقا اباعبدالله(ع) هستی! ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا (س) ﺧﻴﻠﻲ ﻋﻼﻗﻪ ﺩاﺷﺖ. در شب شهادت حضرت زهرا ﺩﺭ ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺭﻣﺰﺵ" ﻳﺎ ﺯﻫﺮا (س) " ﺑﻮﺩ , پس از خواندن زیارت نامه آن حضرت به دیدار یار شتافت.... ﺷﻬﺎﺩﺕ 🌷 ☘🌺☘🌺☘ ﻓﺮﺩا ﻳﺎﺩﻭاﺭﻩ ﺷﻬﻴﺪ ﻏﻴﺒﻲ ﺑﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺷﻬﻴﺪ/ ﺳﺎﻋﺖ 16 / ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ☘🌹☘🌹☘ ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
او خـــودش را فروخـــت ! از همـــان زمـــان کہ فهـــمید کہ گمــنام مےخــــرد 🌹 شهداےمــادرے ☘◾️☘◾️☘ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🏴 السلام علیک یا فاطمـة الـزهـرا (س) پیچید عطر یاس بین هر چفیه هر کس پیِ سبقت گرفتن از بقیه آنقدر صورت ها و پهلو غرقِ خون شد تا گشت نام فاو شهر فاطمیه(س) شهر فاو عراق ، بعد از عملیات والفجر۸ 📎سلام ، 🌺 ☘🌷☘🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظاتی تکان‌دهنده از بی‌تابی‌های دختر شهید مدافع حرم در آغوش سپهبد سلیمانی..... 🌹ﻓﺪاﻱ ﻏﺮﻳﺒﻲ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﺷﻬﺪا 😭 ﺣﺎﺝ ﻗﺎﺳﻢ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ ☘☘🌺☘☘ ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75