🕊 قسم به #لبخندهای_مادر
آن هنگام که تو را در آغوش کشید..💔
💐🍃💐
اﻟﻬﻲ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ #مادران_شهدا ﻧﺸﻮﻳﻢ🌷
🥀🌾🥀🌾
...♡ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔻قسمتی از وصیت نامهی
#شهیده نسرین افضل
🔅 «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله...»
شهادت بالاترین درجهای است که یک انسان میتواند به آن برسد وبا خونش پیامی میدهد به بازماندگان راهش.
«یا ایتها النفس مطمئنه» ارجعی الی ربک راضیه المرضیه، فدخلی فی عبادی وادخلی جنتّی.
🔹 خداوندا، کشور اسلامی ما را از کشورهای تجاورزگر و سلطه طلب بی نیاز دار.
بار الها، اخلاق اسلامی، آداب و عادات قرآنی را بر کشور عزیزمان ایران و مدارسمان حاکم بگردان.
بار ایزدا، به رهبر کبیرمان، عمر و توفیق بیشتر عنایت دار تا با رهنمودهایش مسلمین و مستضعفین جهان به استقلال و آزادی واقعی دست یابند.
👈 الها! به ما قدرتی عنایت کن که پرچم لا اله الا الله را بر سراسر جهان به اهتزاز درآوریم.
#ﺷﻬﻴﺪﻩ ﻧﺴﺮﻳﻦ اﻓﻀﻞ
#شهدای_فارس
🌹🌷🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تماشاکنید 👆
برشی کوتاه از گفتگو با سردار رحيم نوعي اقدم فرمانده قرارگاه حضرت زينب در سوريه به همراه فيلم منتشر نشده از سپهبد شهید قاسم سلیمانی
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺎﺝﻗﺎﺳﻢ_ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ
🌺🌹🌺🌹
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍خداوندا تو را سپاس که مرا در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجسته ترین اولیائت را که قرین و قریب معصومین است عبد صالحت خمینی کبیر را درک کنم و سرباز رکاب او باشم
📚بخشی از وصیت نامه
شهید قاسم سلیمانی
🎉🎊🎉🎊
#ﻣﻴﻼﺩﺣﻀﺮﺕ_ﺭﻭﺡ_اﻟﻠﻪ (ﺭﻩ) ﻣﺒﺎﺭﻙ
🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#خاطرات_شهدا 📖
یڪی از تفریح های ما حضور در گلزار شهدا بود ؛ 😊
بین قطعہ ها قدم می زدیم و سن شهدا را نگاه می ڪردیم ...
یڪ بار بهش گفتم : محمد ما ڪه بمیریم چون من دختر شهید هستم من را قطعہ خانواده شهدا دفن می ڪنند اما داماد شهید را ڪه نمی آورند ! 😇
بعد هم خندیدم .
با جدیت گفت : قبل اینڪه تو بخواهی بروی آن دنیا من بین این شهدا خوابیدم ...!😍
#شهید_محمد_حسین_مرادی
🔻ولادت : ۶۰/۷/۳۰
🔺شهادت : ۹۲/۸/۲۸
🔺🌺🔺🌺
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹
🌿 #ﺻﺒﺮﻣﺎﺩﺭاﻧﻪ ....
🌷 قبل از عملیات همه دور هم نشسته بودیم. کمال به مادر گفت, مادر, شش تا پسر داری, سه تا بزرگه برای خودت, سه تا کوچیکه را بده برای خدا...
مادر گفت راضیم به رضای خدا...
کمال مهندس مکانیک. یکی از پنج شخص شاخص توپخانه سپاه
مهدی مهندس شیمی , فرمانده ستاد قرارگاه و لشکر فجر
جمال ظل انوار مهندس دامپروری, جهادگر و فرمانده گروهان...
هر سه برادر در یک شب, در یک ساعت شهید شدند...
ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺜﻞ ﻛﻮﻩ اﻳﺴﺘﺎﺩ و ﺻﺒﺮ ﻛﺮﺩ😞
#ﺷﻬﺪاﻱاﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
🌸🌷🌹🌷
#ﻣﺎﺩﺭاﻥ_ﺷﻬﺪا ﺑﻪ ﻧﻴﺎﺑﺖ اﺯ ﺷﻬﺪا ﺭﻭﺯﺗﺎﻥ ﻣﺒﺎﺭﻙ 🌹
🍁🌷🍁🌷🍁
ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪاﻱ ﻏﺮﻳﺐ ﺷﻴﺮاﺯ ﺭا ﺗﻨﻬﺎ ﻧﮕﺬاﺭﻳﺪ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪﻳﺎﺩﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ_ﺷﻮﺩ
🌺ﻣﺎﺩﺭاﻥ ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ .....
🌺مادران آسمانی همان شیرزنانی هستند که با #خونِ فرزندانانشان، کشورمان را بیمه کردند.
🌷
#ﺭﻭﺯﺗﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_فرهاد_شاهچراغی
#نویسنده_مجید_خادم
#قسمت_پانزدهم
#منبع_کتاب_کدامین_گل
_سلام داداش چی شده؟
_سلام.مامان خونه هست؟
_نه نیست
_پس بیا این پیرهن رو بنداز توی دست بشور ،تا منم سر و صورتم رو بشورم.
فرزاد پیراهن را گرفت و بر دل به هوس انداخت توی تشت زیر شیر آب شروع کرد به چنگ زدن. آب ترش سرخ سرخ پیراهن درک های پاک نمی شد پودر بیشتری ریخت و محکمتر چنگ زد ولی نمیشد.
فرهاد خودش را شست آمد کنار ایستاد از چای ریز افتاده روی شقیقه هاش رد باری که خون رقیق و کم رنگ شده با آب روی صورتش جاری بود.
فرزاد دوید داخل خانه و دست آورد تا بگذارد روی شقیقه اش.
_نه انگار باید برم بخیه کنم.
فرزاد به لباس اشاره کرد و گفت: پاک نمیشه و فرهاد گفت :عیبی نداره یه جا قایمش کن فقط کسی نبینه.
لحظه بعد سر ها دکلته مشکی اش را که لب حوض گذاشته بود برداشت و گذاشت روی غلاف بسته شده به کمر بندش و پیراهن تمیزی را که تازه پوشیده بود انداخت رو گشتم و همانطور که همچنان دستمال را روی شقیقه هاش فشار میداد از در بیرون رفت.
شب روی تخت آهنی توی حیاط فرهاد نشسته بود و مادر برای چای آورده و کنارش نشست. فرهاد سمت زخمی صورتش را به دیوار گرفته بود بی آنکه رو برگرداند تشکر کرد.
_حالا چرا اینقدر خشک نشستی مادر؟چرا روت رو انور میکنی؟
مادر بلند شد و صورت فرهاد را چرخاندم سمت خودش
_الهی بمیرم مادر...
سر فرهاد را توی بغل گرفت و بوسید و دست کشید روی بخیه ها که تا کنار چشمش آمده بود فرهاد پانسمان را برداشته بود که مادر سفیدی باند و چسب را نبیند و شاید نفهمد آن شب اما نشده بود.
_طوری نیست مامان.من که دیگه بچه نیستم. کارمه. بلدم از خودم مراقبت کنم.
_ها مادر میبینم چطوری داری از خودت مراقبت می کنی!
_نگرانی من جای دیگه است. مادر فرزاد خونه هست؟
_نه مادر رفته تا سر کوچه و برگرده.
_امروز تو درگیری با پیکاری ها دیدمش!
_وای خدا مرگم بده!!!
_این بچه اصلاً حالیش نیست نمیفهمه اینها آدم نیستند کاری ندارند و جز یا بزرگ با چاقو می زنند یک بلایی سرش میارن.بهش بگو اگر یک بار دیگه توی درگیریها دیدمش خودم چنان میزنم شکست تو خونه نتونه بیاد بیرون قلم پاش رو خورد می کنم.
_لازم نکرده من خودم بهش میگم نمیزارمش دیگه!
_گفت الان کجا رفته این موقع شب ساعت ده ،یازده؟
اما فرزاد ،آن طرف توی خیابان بود اول محله توی دست یک دسته کاغذ .سریع تا ته کوچه را می رود و از جلوی در خانه ها و لای درها کاغذهایی را برمیدارد و بر میگردد و توی کوچه بعدی می رود جزوه های کوچک چند برگی یا اطلاعیهای تک برگی را که از زیر در حالب شان بیرون است یا جلوی پیشخوان خانه هاست بر می دارد.
تمام محله را که چرخ می زند و دستش سنگین می شود از اطلاعیه ها و شب نامه ها و بروشور ها ،برمیگردد خانه.
مادر منتظرش توی حیاط نشسته فرزاد دستههای کاغذ را می گذارد توی کارتون گوشه حیاط زیر درخت کنار انبوه دیگر کاغذ ها با سربرگ ها و آرم های مختلف.
نگاهش که میافتد به نگاه سنگین ما در هول شده و نصفه و نیمه میگوید: «گذاشتم برای ماشین آشغالی که صبح میاد»
*امام: امیدوارم کار به آنجا نرسد و اگر برسد دیگر بغدادی نخواهد ماند.
هاشمیرفسنجانی: حرکات عراق بخشی از توطئه آمریکاست.
بنی صدر: خونسرد باشید و آرام باشید.
رجائی: مرگ رژیم عراق فرارسیده است اطلاعات اول مهرماه ۱۳۵۹
فرهاد زنگ دری را میزند. باز نمی کنند. چند بار محکم در میزند .باز نمیکنند. از در بالا میرود و چند نفر دیگر از روی دیوار به سمت پشت بام می روند و بقیه از در که فرهاد باز کرده تو می روند .زنی جلویشان از توی خانه با جیغ و داد می دود به حیاط کنارش می زنند و می ریزند توی خانه.
جوان توی خانه دست و پایش را گم کرده و تا میخواهد خشاب مسلسل دستی را جا بزند با لگد پرت می شود روی زمین. از پشت به دستش دستبند می زنند، حرفی نمیزند فقط با چشم های باز و سرخ شده لب روی لب فشار میدهد.
فرهاد میگوید اتاق را بگردید به جز مسلسل دستی یک کلت کمری و چند نارنجک پیدا می کنند تعدادی هم پوشه و پرونده و اطلاعیه و کتابچه های سازمان.پسر را بیرون می برند مادر توی حیاط به سر و صورت میزند و جیغ می کشد و التماس می کند. نمی تواند جلوی ایشان را بگیرد خودش را روی پای فرهاد میاندازد زده می زند فرهاد نمی تواند از جا تکان بخورد.
_بلندشو مادرجان.
_من تو را به حضرت عباس به خدا به هرکسی میپرستی رحم کن به این بچه.
_بلند شما در کار از این کارها گذشته.
_من با تو میشناسم ,مامان تو میشناسم داروخونه تون میام ،تو را به قرآن نبرش!
_پسرتون نه دین میشناسه که قسم میدی، نه وجدان داره ،با کشور خودش...
_دیگه نمیکنه به خدا جلوشو میگیرم توبه میکنه.
و همینطور کفش فرهاد را می بوسد و فرهاد پاهایش را نمیتواند تکان بدهد پسر را بردند بیرون و سوار ماشینش کردند.
🌷 🌷 🌷 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷باور کن ،
#ﺷﻬﺪا دوستت دارد !
همین که بر #مزارشان ایســتاده ای ،
یعنی تو را به حضور طلبیده اند
همین که #اشک هایت روان میشود ،
یعنی نگاهت میکنند ...
همین که دست میگذاری بر #مزارشان ، یعنـی دستت را گرفته اند ...
همین که سبک میشوی از ناگفته های غمبارت ،
یعنی وجودت را خوانده اند ...
همین که قول مردانه میدهی ،
یعنی تو را به همرزمی قبول کرده اند ...
باور کن ، #شهیددوستت_دارد !
که میان این شلوغی های دنیا هنوز گوشه ی خلوتی برای دیدار نگاه معنویشان داری....
ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻴﻦ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﻫﺎﻱ ﻓﻀﺎﻱ ﻣﺠﺎﺯﻱ, ﻛﺎﻧﺎﻝ #شهـــدا ﺭا اﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﺮﺩﻳﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﺸﺎﻧﻪ اﻱ اﺯ ﺩﻋﻮﺕ ﺷﻬﺪاﺳﺖ ....
🌷🌷🌷
#ﺷﻬﺪاگاهـی_نگاهـی
🌷 🌷🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
#ﺩﻋﺎﻱ_ﻣﺎﺩﺭﻱ_ﻛﻪ_ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ_ﺷﺪ....
🌹🌷
هر وقت می امد خونه و میدید مادرش ناراحت و دل نگرانه.........
مادرشو روی شونهای پهن و مردونش سوار میکرد
و اینقدر بهش سواری میداد و مادرو اینور و اونور میبرد که خنده رو لباش نقش میبست
و اونو زمین میذاشت و می گفت باید برام دعا کنی که شهید بشم
و تا دعا نمیکرد نمیذاشت بره
و اینقدر اسرار میکرد که آخر مادر میگفت:
میسپارمت به #حضرت_ابوالفضل (ع)
در آخر هم مثل حضرت ابوالفضل شهید شد. قبل از شهادت دستش مجروح شد و بعدش با اﺻﺎبت گلوله مستقیم به چشمش شهید شد.
#شهیدهاشم_اعتمادی
#شهدای_فارس 🌹
🌺🌹🌺🌹
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
جای شهید ذالفقاری خالی ڪه...😔
ازش پرسیدن:
براچی اومدی سوریه؟گفت اومدم انتقام سیلی حضرت زهرا(س)رو بگیرم💔
اعتقاد داشت چشمی که به گناه عادت کنه شهید نمیشه
#شهیدمحمدهادےذالفقاری
#اﻳﺎﻡشهادت
#یادش_باصلوات
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آخرین شب زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی به روایت سید حسن نصرالله و ماجرای عجیب آخرین عکسهایی که به درخواست حاج قاسم گرفته شد....
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺎﺝ_ﻗﺎﺳﻢ_ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ 🌹
🌺🌹🌹🌺
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75