....:
#زندگینامه_شهید_فرهاد_شاهچراغی
#نویسنده_مجید_خادم
#قسمت_بیست_و_هفتم
#منبع_کتاب_کدامین_گل
گروه دیگر آن طرفتر به شدت میخندیدند. یکی داشت میگفت:« آقا ما تازه دیشب فهمیدیم خمپاره چیه!! و اینکه میگن ترکش میاد یعنی چی؟
یکی دیگرشان وسط قهقهه ها میگفت:« دیشب ما هی دیدیم صدای سوت که میاد، فرماندمون شیرجه میزنه روی زمین، گفتیم بنده خدا ترسیده خل شده، تازه صبح فهمیدیم قضیه ترکش و اینا چیه...»
خاطرات عملیات ( عملیات ثامن )را برای هم می گفتند، که یک نفر بلند شد روی سنگری به اذان گفتن. وسط نماز که بودند ماشین سیمرغ تدارکات به خط نزدیک شد و برای بچه ها غذا آورد بعد از نماز ناصر غذا گرفت و آمد کنار خاکریز نشست هنوز شروع به خوردن نکرده بود، محمد کیومرثی همراه دو اسیر عراقی از خاکریز پایین آمد و رسید به ناصر.
_«نگاه آقای عدومی، من این دوتا رو گرفتم .این تیربار و تیرا هم دستشون بود. و نوار تیرها را ضربدری بسته بود روی سینهاش و تربار ژ۳ هم توی دستش بود «غنیمته»
_آفرین پسر بارکلا! پس تو تا آخر ماموریت با همین تیربار بشو تیربارچی گروهان ما .
_رو چشم آقا ناصر.
ناصر نشاندشان و غذا گرفت و برایشان آورد .داشتن غذا میخوردند که انفجاری مهیب وسط جمع شان سینه خاکریز را لرزاند . یک لحظه که گرد و خاک کمی فرونشست ،هرکسی پرت شده بود یک طرف. ناصر به هوش آمد. ولی موج گرفته بودش، و نمی دانست دارد چه کار می کند. تمام بدنش پر شده بود از خون و تکههای گوشت .انگار سطلی از خون رویش خالی کرده باشند. این طرف و آن طرف می دوید و دست می کشید روی بدن و سر و صورتش تازه پشت لباس سبز شده بود و ریشه تنُُکی در آورده بود که از توی سرخی خون پاشیده و مالیده شده روی صورتش نخ بیرون زده بودند.
فرهاد از آن طرف دوید و گرفتش محکم توی بغل تا آنکه آرام شد. ایستاده سرش تا شانه های فرهاد بود .هنوز هم دست لرزان را می کشید روی بدن خودش کمی آرام شد به کندی از آغوش فرهاد جدا شد.
پیراهن خاکی رنگ فرهاد هم از خون های روی پیراهن ناصر لکه لکه سرخ شده بود
_جاییم خورده آقا فرهاد؟!
_هیچ جات .سالم سالمی .مورد گرفته بودت.
ناصر ناگهان دوید سمت جایی که نشسته بود .چیزی نبود روی خاکریز رفت. دید آن طرف خاکریز بدنی نصف شده فقط به خون که از شکم به پایین ندارد افتاده گفت :«آقا فرهاد اسیر ها»
آن وقت دوید بالای سر پیکر ،نوار تیر ضربدری روی سینه خونین را شناخت. انگار گلوله تانک مستقیم به شکمش خورده بود یا چیزی توی همین مایه ها.
فرهاد بچه ها را صدا زد تا بیایند جسد را ببرند و همراه ناصر برگشت این طرف خاکریز .
ناصر که از دور تانکی را دیده بود با انگشت اشاره کرد و گفت:« ببین ببین دارن میزنن!!!
_«ها تازه ندیدی اون سمت چه خبره ؟!اینجا که هنوز خبری نیست»
صدای انفجار گلوله تانک دیگری کمی آن طرفتر. فرهاد و ناصر دراز کشیده بودند روی زمین. تانکهای عراقی پاتک کرده بودند و بچهها تا به خودشان بیایند و آزادی جی زنها شروع کنند،غافلگیر شده و نصف گردان مجروح و شهید شده بودند. کم کم سر و کله هواپیماهای عراقی هم پیدا شد و کمی بعد هلیکوپترهای ارتش به کمک آرپی جی زن ها آمدند.آتش دوباره شدت پیدا کرده و درگیری اصلی انگار تازه شروع شده بود. دم عصر.
فرهاد بای بیسیم پشت خاکریز بود و ناصر بچهها را از این طرف و آن طرف جمع می کرد و می فرستاد توی سنگر ها.
«فعلاً باید بمونیم خاکریزها را حفظ کنیم تا نیروی جایگزین برسد»
فردا صبحش رسیدند. گردانی تازهنفس از بچه های بسیج و ارتش که خط را تحویل گرفتند. گردان عملاً متلاشی شده از درگیریهای شدید تمام روز و شب گذشته برای استراحت و بازسازی به عقب فرستاده شد.
🌷 🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
همه جور آمدنی رفتن دارد،
الا #شهادت!
شهادت تنها آمدنِ #بدون_بازگشت است
#شهید که شدی، مےمانی...
یعنی خدا #نگهت میدارد
تا ابد...
🌺🌹
#ﺩﻋﺎﻛﻨﻴﻢ ﻧﻤﻴﺮﻳﻢ #ﺷﻬﻴﺪ ﺷﻮﻳﻢ🌹
➕ ﺑﻪ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪا ﻭاﺭﺩ ﺷﻮﻳﺪ👇
🆔 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﭘﺮﭼﻤﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻥ ﻗﺮﻣﺰ ﺷﺪ ...
👇👇
🌷به شهید بزرگوار، حاج منصور خادم صادق قول داده بودم که در مقری که ایشان فرمانده آنجا بود تصویری از بارگاه آقا اباعبدالله(ع)، همراه با سلام به حضرت بکشم. محمد جواد در تبلیغات لشکر بود و کارهای نقاشی را انجام می داد. می خواست برای عیادت از برادرش که تازه مجروح شده بود به شیراز برود، او را راضی کردم تا برای این امر با من همراه شود. قرار شد محمد جواد بارگاه آقا را نقاشی کند و من هم سلام را بنویسم. نزدیک های غروب کار ما تقریباً تمام شد. محمد جواد که پرچم را رنگ می کرد که صدای سوت خمپاره پیچید. خرده بتن های سنگر که بر اثر موج انفجار کنده شده بود، عینکم را شکاند، همه چیز را محو می دیدم. اما از چیزی که دیدم تنم یخ کرد. ترکشی بزرگ به پیشانی محمد جواد بوسه زده و پیشانی اش را برده بود, خون سرش بر بالای گنبد آقا، درست در محل پرچم پاشیده شده بود!"
☝🏻️
🌷🌾🌷🌾🌷
#طلبه_شهیدمحمدجوادروزیطلب
#شهدای_فارس
شهادت: 12/12/1364- فاو
🌹🌷🌹🌷🌹🌷
ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪاﻱ ﻏﺮﻳﺐ ﺷﻴﺮاﺯ ﺭا ﺧﺎﻟﻲ ﻧﮕﺬاﺭﻳﺪ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
شهدای غریب شیراز
#ﭘﺮﭼﻤﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻥ ﻗﺮﻣﺰ ﺷﺪ ... 👇👇 🌷به شهید بزرگوار، حاج منصور خادم صادق قول داده بودم که در مقری که
به مناسبت سالروز شهادت شهید محمد جواد روزی طلب...
👇بخشی از نامه ای که جواد از جبهه به برادرش اصغر نوشته است...
... من اينجا مي مانم چرا که حبيب[شهید حبیب روزی طلب] در خواب قول داده که مرا با خود ببرد. آنقدر اينجا مي مانم تا عاشق روي دل دار شوم و اصلاً مي مانم تا پروانه شوم. مي مانم تا او هم عاشقم شود و برخود وارد کند. اينجــا مي مانم تا حسين را در قلبم جا دهم. اينجا مي مانم تا مصيبتي که بر خانواده ي شهدا وارد شده و آن اشک هاي مادراني را و آن آه و ناله هايي که در نيمه هاي شب بر مظلوميت حسين عليه السلام و بر فرزنداشان می ریزند را درک کنم.
بعد از رفتن حبيب انقلابي تازه در درونم ايجاده شده که نمي توانم يک جا بمانم، چرا که او معلم و ارشاد کننده اي پاک برايم بود. او که با عشق به حسين، او که با عشق به خميني، او که با عشق به "الله" به لقاءالله رسيد، او که آخرين حجابش را شکست و خداوند بر خودش واردش کرد. او رفت. رفت تا اسلام از بين نرود. رفت تا امام بماند. او رفت و به ما ياد داد که چطور از "دل" ناله ي شوق کشيم و همه ي عمر با آه و ناله عاشقانه مانند پروانه به دور شعله شمع بچرخيم تا و تا شويم که "شعله خود شمع نيايشي است و سوختن پروانه نيايشي ديگر"
زير شمشير غمش رقص کنان بايد رفت
کان که شد کشته ي او نيک سرانجام افتاده
او رفت و به ما ياد داد که اگر مي خواهي به "لقاء الله" برسي بايد قلبت را از هرچه جز دوستي او است خالي کني. او رفت و از اهل سعادت و سالکان پر از محبتش نزد خدا گرديد. آري ما هم بايد راهش را دنبال کنيم، از خدا مي خواهم که ما را به راه راست هدايت کند و درک مسائل قرآن و دعا را به ما بدهد و ما را با شهداء و صالحين محشور گرداند. ...
برشی از کتاب #قلب_های_آرام
🌷🍃🌷
هدیه به شهیدان حبیب و محمد جواد روزی طلب #صلوات
#شهدای_فارس
🌷🌷🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | #کلیپ
🔻کار برای خـدا گفــتن نداره
🎙شهـید حاج حسـین خرازی
#اﻳﺎﻡ ﺷﻬﺎﺩﺕ
🌺🌷
➕ به ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪا ﻭاﺭﺩ ﺷﻮﻳﺪ👇
🆔
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
هر نفس را در هوایت می کشم
چون گل ؛ من ...
عطر تـــو بوییدنی است...
📎 #شهــــــدا ، دلمان تنگ است برای نفس کشیدن در سرزمین ملائک ...
#ﺭﻭﺯﺗﻮﻥ_ﻣﻨﻮﺭ_بایاد_شھـــــدا 🌹
ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
دلگیرم !!
هرچہ میــدوم!
بہ گرد پایتـان هم نمیرسم!
مسئلہ یڪ سـربـنـد و لـبـاس خاڪی نیست!
هواے دلـم از حد هشــدار گذشتہ!
شہـــــدا یارے ام ڪنید...
شهید نشوم
می میرم...
#ﺷﻬﺎﺩﺕ_ﻫﻤﻪ_ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ 🌹
➕ﺑﻪ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪا ﻭاﺭد ﺷﻮﻳﺪ👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
....:
#زندگینامه_شهید_فرهاد_شاهچراغی
#نویسنده_مجید_خادم
#قسمت_بیست_و_هشتم
#منبع_کتاب_کدامین_گل
.
در آبادان توی مدرسه ای ساکن شدند. دو روز از عملیات گذشته و با جدا شدن ارتشی ها و با شهدای که داده بودند گردانشان به قدر یک گروهان شده بود و نامش به یاد شهدا ، ثارالله گذاشته بودند.شب ها به عزاداری و نوحه و گریه و دعا می گذشت و روزها به گفت و گو و تعریف و خنده و عکس یادگاری گرفتن. شادی پیروزی عملیات و غم نبودن همسنگرهای چند شب پیش با هم قاطی شده بود.
بچه ها بین خودشان قرار گذاشته بودند فرهاد را هر طور شده شکار کنند توی دوربین عکاسی و هرچه می کردند نمیشد. توی عالم خودش بود. زیاد حرف نمیزد ،نمی خندید .زیاد گریه هم می کرد و اگر می کرد کسی نمی دید ویا شب ها بود زمان خاموشی که برق شهر را قطع میکردند.
یکی دو بار که به قول خودشان خفت گیرش کرده بودند توی جمع بچه ها برای عکس یادگاری یا چنان سرش را پایین می انداخت که چهره اش توی عکس نمیافتاد و یا لحظه گرفته شدن عکس خودش را بی آنکه کسی بفهمد کشیده بود پشت سر یکی دیگر.
دعای توسل تمام شده و نوه میخواندند ناصر نصیری نوحه ساخته به اسم شهدای گردان و یکی یکی نام میبرد . حال بچهها به کلی دگرگون شده همه جا تاریک و تنها شم کوچک کنار نوخوان سوسو می زند.
صورت ها دیده نمی شود اما صدای هق هق ها توی سینه زدن ها پیچیده است
«ای شهیدان به خون غلتان آبادان درود»
تمام که شد و بچه ها یکی یکی رفتند تا بخوابند زیر صدای توپ و خمپاره ای که از لحظه شکست حصر، آبادان را میکوبید، فرهاد بازوی نصیری را آرام گرفته کشیدش کنار.
_دست مریزاد
_سر مریزاد .خوب بود آقا فرهاد؟!این نوحه آخری که خودم ساختم؟
_خیلی خوبه ،فقط اسم منم آخرش اضافه کن.
_دست وردار آقا فرهاد شمو که ...
فرهاد مثل همیشه لبخند کوچک روی لبش است سرش را تکان میدهد و میگوید:« من بهت می گم اسم منم آخر اضافه کن. نگو نه»
نصیری دیگر دهانش قفل شده همان شب یک بیت با آخرش اضافه کرد« شاهچراغی که شمع محفل ما بودی و..»
بقیه اش را خود نصیری هم الان یادش نمی آید و هر چه هم گشته توی انباری خانه کاغذی که آن را رویش نوشته بود پیدا نکرد .صبح نوحه را آورده به فرهاد نشان داد.
_والا همه این اسما الان شهید شدن من به خاطر شما اسمت رو گذاشتم آخرش ولی شبا این بیت آخری رو نمیخونه ما.
_حالا عیبی نداره بعدا میخونی !
_دور از جوم ولی خوب شده ؟!
_کارت درسته!
جدا که شدند هنوز چند قدم دور نشده نصیری برگشت بسمت فرهاد.
_فرهادی چیز دیگه هم هست راستش دیشب که این بی تو نوشتم خوابیدم یه خواب عجیبی دیدم.
_خیر باشه انشالله!
_ خواب دیدم شهید شدی !
فرهاد چهره اش شکفت.
_ برو برس به کارت ما مال این حرفا نیستیم
_ نه به خدا راست میگم !
_حالا چطوری کشته شدم؟
_ ندیدم فقط تشییع جنازه بود. یک تابوتی بود که اسمت روش نوشته بودند.
فرهاد همین طور که گوش می داد کمکم سرش را خم کرد و خنده از لبانش رفت.
_۵یا ۶ تا تابوت دیگه هم بود .مردم عجیب زیاد بودن. همه جا پر بود .جای سوزن انداختن نبود .بعد تابوت هاتون هم رو شونه ها نبود .همه دستاشونو بلند کرده بودند تابوتها سر دستها می رفت. انگار توی هوا بود .همین طور هم از دور و ور گل می ریختند رو شون .بایک عظمتی. مثل سیل بودن مردم فوج فوج گل می ریختند .یه حالی بود.
_ما از این سعادتها نداریم آقا ناصر.
و با حالت غمگین و دلگیر از نصیری جدا شد . همان روز رودکی گفته بود عملیاتی در غرب است که میخواهیم یگانه ازنیروهای فارس را بفرستیم. اگر از سپاه آذربایجان بفرستیم ،بحث قومیتی می شود. اولین کسی که داوطلب شده بود فرهاد بود و باقی بچه های گردان پشت سرش داوطلب شده بودند و اسم نوشتند.
شب با ایفا حرکت کردند طرف اهواز. آنجا تعدادی دیگر بسیجی و پاسدار داوطلب اضافه شد و دوباره گردان تکمیل شد.
مردم شو به تکاب می روند صبح روزی که بچه ها سوار اتوبوس ها می شدند نصیری پای اتوبوس کنار فرهاد ایستاده بود و می خواست چیزی بگوید اما انگار شک داشت.
_آقا ناصر چته؟چرا داری خودت رو میخوری؟
_راستش دیشب برای بار دوم همان خواب و دیدم!
_همون خود خودش؟!
_ها! جمعیت و گل بارون و تابوت ها که رو دست می بردند!!!
_ای داد بیداد !!آقا ناصرما کجا شهادت کجا!؟ سوار شو یاعلی .ول کن این خواب ها رو .شام کمتر بخور.
از اهواز تا کرمانشاه با اتوبوس رفتند و از کرمانشاه باز با ایفا.دو جیپ نظامی هم با تیربار جلو و پشت ماشین اسکورت شان می کرد. می گفتند منطقه دست کوموله و دموکرات هاست و جادهها امنیت ندارند . در سرما همه چیز سخت تر می شد. تا سنندج و از آنجا به سقز و بعد تکاب.
.
🌷 🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺭﻫﺒﺮ اﻧﻘﻼﺏ :
بنده به دعای برخاسته از دل پاک و صاف جوانان و افراد پرهیزگار برای دفع بلاهای بزرگ بسیار امیدوارم،
🔺▫️▫️▫️🔺
🔻 توصیه امروز رهبر انقلاب به خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای دفع بلا
🔸 رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در توصیهای، همگان را به توسل و توجه به پروردگار فراخواندند و گفتند: البته این بلا آنچنان بزرگ نیست و بزرگتر از آن نیز وجود داشته است اما بنده به دعای برخاسته از دل پاک و صاف جوانان و افراد پرهیزگار برای دفع بلاهای بزرگ بسیار امیدوارم، چرا که توسل به درگاه خداوند و طلب شفاعت از نبی مکرم اسلام و ائمه بزرگوار میتواند بسیاری از مشکلات را برطرف کند.
🔸 ایشان افزودند: دعای هفتم صحیفه سجادیه دعای بسیار خوب و خوشمضمونی است که میتوان با این الفاظ زیبا و با توجه به معانی آن با پروردگار سخن گفت. ۹۸/۱۲/۱۳
🌷🌷🌷🌷
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻫﻤﮕﺎﻥ اﻳﻦ ﺩﻋﺎ ﺭا ﺑﺨﻮاﻧﻨﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚩متن دعای هفتم صحیفه سجادیه که امروز رهبر انقلاب خواندن آن را به مردم توصیه کردند:
🔹و كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا عَرَضَتْ لَهُ مُهِمَّةٌ أَوْ نَزَلَتْ بِهِ، مُلِمَّةٌ وَ عِنْدَ الْكَرْبِ :
يَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ، وَ يَا مَنْ يَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ يَا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ. ذَلَّتْ لِقُدْرَتِكَ الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِكَ الْأَسْبَابُ، وَ جَرَى بِقُدرَتِكَ الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِكَ الْأَشْيَاءُ. فَهِيَ بِمَشِيَّتِكَ دُونَ قَوْلِكَ مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِكَ دُونَ نَهْيِكَ مُنْزَجِرَةٌ. أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِي الْمُلِمَّاتِ، لَا يَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا يَنْكَشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا كَشَفْتَ وَ قَدْ نَزَلَ بِي يَا رَبِّ مَا قَدْ تَكَأَّدَنِي ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بِي مَا قَدْ بَهَظَنِي حَمْلُهُ. وَ بِقُدْرَتِكَ أَوْرَدْتَهُ عَلَيَّ وَ بِسُلْطَانِكَ وَجَّهْتَهُ إِلَيَّ. فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُيَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِي يَا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِكَ، وَ اكْسِرْ عَنِّي سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِكَ، وَ أَنِلْنِي حُسْنَ النَّظَرِ فِيمَا شَكَوْتُ، وَ أَذِقْنِي حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِيمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِيئاً، وَ اجْعَلْ لِي مِنْ عِنْدِكَ مَخْرَجاً وَحِيّاً. وَ لَا تَشْغَلْنِي بِالِاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِكَ، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِكَ. فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِي يَا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَيَّ هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى كَشْفِ مَا مُنِيتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِيهِ، فَافْعَلْ بِي ذَلِكَ وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْكَ، يَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِيمِ.
🔸ترجمه دعای هفتم:
اي آنكه گرهِ كارهاي فرو بسته به سر انگشت تو گشوده ميشود، و اي آن كه سختيِ دشواريها با تو آسان ميگردد، و اي آن كه راه گريز به سوي رهايي و آسودگي را از تو بايد خواست.
سختيها به قدرت تو به نرمي گرايند و به لطف تو اسباب كارها فراهم آيند. فرمانِ الاهي به نيروي تو به انجام رسد، و چيزها، به ارادهي تو موجود شوند،
و خواستِ تو را، بي آن كه بگويي، فرمان برند، و از آنچه خواستِ تو نيست، بي آن كه بگويي، رو بگردانند.
تويي آن كه در كارهاي مهم بخوانندش، و در ناگواريها بدو پناه برند. هيچ بلايي از ما برنگردد مگر تو آن بلا را بگرداني، و هيچ اندوهي بر طرف نشود مگر تو آن را از دل براني.
اي پروردگار من، اينك بلايي بر سرم فرود آمده كه سنگينياش مرا به زانو درآورده است، و به دردي گرفتار آمدهام كه با آن مدارا نتوانم كرد.
اين همه را تو به نيروي خويش بر من وارد آوردهاي و به سوي من روان كردهاي.
آنچه تو بر من وارد آوردهاي، هيچ كس باز نَبَرد، و آنچه تو به سوي من روان كردهاي، هيچ كس برنگرداند. دري را كه تو بسته باشي. كَس نگشايد، و دري را كه تو گشوده باشي، كَس نتواند بست. آن كار را كه تو دشوار كني، هيچ كس آسان نكند، و آن كس را كه تو خوار گرداني، كسي مدد نرساند.
پس بر محمد و خاندانش درود فرست. اي پروردگار من، به احسانِ خويش دَرِ آسايش به روي من بگشا، و به نيروي خود، سختيِ اندوهم را درهم شكن، و در آنچه زبان شكايت بدان گشودهام، به نيكي بنگر، و مرا در آنچه از تو خواستهام، شيرينيِ استجابت بچشان، و از پيشِ خود، رحمت و گشايشي دلخواه به من ده، و راه بيرون شدن از اين گرفتاري را پيش پايم نِه.
و مرا به سبب گرفتاري، از انجام دادنِ واجبات و پيروي آيين خود بازمدار.
اي پروردگارِ من، از آنچه بر سرم آمده، دلتنگ و بيطاقتم، و جانم از آن اندوه كه نصيب من گرديده، آكنده است؛ و اين در حالي است كه تنها تو ميتواني آن اندوه را از ميان برداري و آنچه را بدان گرفتار آمدهام دور كني. پس با من چنين كن، اگر چه شايستهي آن نباشم، اي صاحب عرش بزرگ.
🌺🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷روزی پدر به من گفت: «برو سر زمین، سری به هندوانه ها بزن!»
با دوچرخه رفتم سراغ هندوانه ها. یک ساعتی سر زمین بودم که حوصله ام سر رفت. سوار بر دوچرخه رفتم بسیج محل، دیدم دارند نیرو اعزام می کنند. سریع رفتم به دنبال دوستم محمد. مسئول اعزام با مسئول اعزام سروستان تماس گرفت، گفت اگر قدشان اندازه باشد اعزامشان می کنیم. با متر قد وقواره ما را اندازه گرفتند هردو کوتاه بودیم، ردمان کردند. رفتم سراغ مسئول اعزام از آشنایان بود، برای اعزام راضی اش کردم!...
🌷بار اول اعزام به شدت از ناحیه زانو و سر مجروح شد، دو ماهی هم تهران بستری بود اما پس از بهبود دوباره به جبهه برگشت. عملیات خیبر، پرچم گردان را دست گرفته بود و پیشاپیش همه می رفت که جسمش زمین افتاد و روحش آسمانی شد در حالی که هنوز 13 سالش نشده بود. جسدش 11 سال گمنام در آن سرزمین زیر آفتاب و باران... بود. وقتی پیکرش را تفحص کردند بدن نحیف و کوچکش هنوز سالم بود، لباس خاکی به تن؛ پوتین به پا هنوز برای دفاع از کشور آماده بود!
🌷🌸🌷
هدیه به شهید حسنعلی مزدور(سعادتمند) #صلوات
#شهدای_فارس
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ 🌹
شهادت: 12/12/62 - طلائيه
🌹🌹🌹
ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪاﻱ ﻏﺮﻳﺐ ﺷﻴﺮاﺯ ﺭا ﺗﻨﻬﺎ ﻧﮕﺬاﺭﻳﺪ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رسم رفاقت ﺷﻬﺪاﻳﻲ
🎙 به روایت حاج حسین ﻳﻜﺘﺎ
#ﺩﻭﺳﺗﻲ_ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ 🌹
🌺🌹🌹🌺
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75