🌷 هر وقت بچه ها را مسجد می برد، می گفت: برای پدرتان دعا کنید، پدرتان هنوز منتظر شهادت است.
خبر شهادت حاج عبدالله آن هم با آن کیفیت و از همه بدتر تصاویر شهادتش ابتداً خیلی برای بچه ها سخت بود و بی تابی می کردند. برای من هم شنیدن خبر قطعی شهادت حاج عبدالله سخت بود. می گویند دعایی که با دل شکسته بیان شود، به اجابت می رسد. همان لحظه متوسل شدم به حضرت زینب و از حضرت زینب کمک خواستم و گفتم: خدایا یک صبر زینبی به من بده!
بلافاصله یک آرامش خاصی در وجودم احساس کردم، انگار نه انگار که پاره تنم را در غربت با آن وضعیت شهید کردند و سر از بدن . هنوز که هنوز است هیچ احساس نبودش را نمی کنم. این که نیست ، قبری ندارد...
یک بار خواب ایشان را دیدم. می دانستم شهید شده است. گفتم: حاجی تو را به خدا به من بگید چی بر شما گذشت؟
می دانست تا جواب نگیرم رهایش نمی کنم. فقط یک کلمه گفت: فبشر الصابرین...[به صبر کنندگان بشارت بدهید.]
📚 منبع: همین نزدیکی![دیدار هایی با خانواده شهدا]
💐🌾🌷🌾
#شهدای_فارس
#شهید_حاج_عبدالله_اسکندری
🌾
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻭﻓﺎﺕ_ﺑﻲ_ﺑﻲ_ﺗﺴﻠﻴﺖ_ﺑﺎﺩ◾️
ڪاش بـا هـر
«کُلّنا عَباسُڪِ یا زینب » م
« اَنتَ حَقاً جُندُنـا » را
از لبــانش بشنـوم ...
#لبیک_یا_زینب
#ما_را_مدافعان_حرم_آفریدهاند
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
14.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مداحی امشب حاج محمود کریمی در مورد وضعیت این روزها
این مگه اولین باره این خاک/ از توی میدون مین گذشته!؟
کم ندیدیم از این اتفاقات/ روزای بدتر از این گذشته...
#هیئت_مجازی
🌷 #اﻟﺘﻤﺎﺱ_ﺩﻋﺎﻱ_ﻓﺮﺝ
◾️◾️◾️◾️
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
🔴 کسی نمی داند، شاید سال گذشته در این ایام، زمانی که حاج قاسم به عنوان فرمانده مدافعین حرم عقیله بنی هاشم اینگونه در کنار این حرم ملکوتی گریه می کرد امضای شهداتش را از این بانوی بزرگوار گرفته بود...
#اﻣﻀﺎﻱﺷﻬﺎﺩﺕ اﺯﺩﺳﺖ #ﺣﻀﺮﺕ_ﺯﻳﻨﺐ(س) ﻣﺒﺎﺭﻛﺘﺖ ﺑﺎﺩ 🌷 ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ
🌺🌹🌹🌹🌺
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
دنیا و آخرت
همه مدیون زینبیم
ما را صدایِ ناله او بیقرار کرد...
🔰حرم حضرت زینب (س) ، سال۱۳۶۱،لشگر۲۷محمدرسولالله(ص)- ﻋﺰاﺩاﺭﻱ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ
📎 #صبحتون_شهدایی🌺
ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
....:
#زندگینامه_شهید_فرهاد_شاهچراغی
#نویسنده_مجید_خادم
#قسمت_سی_و_پنجم
#منبع_کتاب_کدامین_گل
.
گروه های پایین تپه سنگر گرفتهاند بالا نمی آیند فرهاد گروهی از بچه ها را می فرستد تا پشت تپه را پوشش دهند که دشمن دورشان نزند .دیگر باید نیروهای کمکی می رسید اما خبری نبود. بالای تپه مه غلیظ تر است .سکوت سرد محال و دی لحظه ها را پر میکند.
بچه ها سرشان را از پشت سنگها دزدیدند و نشستن گروه گروه و تکتک.
نیکبخت دولا دولا و آرام ، بین بچهها میگشت و شوخی میکرد و چیزی بین شان تقسیم میکرد و سراغ گروه بعدی میرفت.
توی شیاری کنار پنج تای دیگر نشست از زیر به یک مشت انجیر در آورده به هر کدام یکی داد این حرف می زدند و ریز می خندیدند فرهاد که بالای سرشان را دید گفت: «چه می کنی اس مصیب ؟»
_هیچی !داریم انجیر میخوریم ,جوک میگیم می خندیم.
بلند شده کنار گوش فرهاد یواش گفت: «چرا نرسیدن؟»
_نزدیک ۸ دیگه باید میرسیدن تا حالا.
_بچه ها بعضیاشون ترسیدن گفتم ۴ تا جک بگم سرشون گرم بشه تا نیروها برسن.
فرهاد حرکت کرد سمت گروه های بالاتر تپه و نیکبخت هم برگشت به کمین خودش .صدا خوابیده بود و بچه ها توی مه که با سوز سرد باد رقیق و غلیظ میشد فقط منتظر بودند.
ناگهان یکی از بچه ها که پشت تخته سنگ بزرگی نشسته بود، بلند شد و به حال عجیبی شروع کرد بلند بلند نیکبخت را صدا زدن و از پشت سنگ بیرون آمده بود.
نیکبخت نزدیکش بود و نمیدانست شده نمی شد خودش را نشان دهد نزدیک پاسدار بی قرار شده خورد روی سنگ و کمان کرد و سکوت شکست.
ناخداگاه سرش را دزدید ولی انگار سر جایش خشکش زده بود و پناه نمی گرفت وقت از شیار تپه بلند شد و دوید و کشاندن پشت همان صخره که بود.
_«چیکار داری می کنی؟!»
_زبانش بند آمده بود آب یخ قمقمه که به صورتش خورد بدنش لرزشی کرد و بعد کمی آرام شد و حالت طبیعی پیدا کرد نیکبخت ترکت کرد برگردد سر جایش تا مواظب دشمن روبرو باشد که بالا نیاید.
هم شده بود و جهش کرد به پرتوی شیار که با صدای تک تیر توی فضای مهآلود تپه پیچید و نیکبخت با کمر افتاد روی زمین.
انعکاس صدا ثانیه ادامه داشت نیکبخت خودش را سر آن توی شیار دستش روی شکمش بود و از بین انگشت هایش خون بیرون می زد.
بچه ها پایین را زیر گلوله گرفتند. فرهاد همه را بالای تپه میخواند تا فاصله شان با دشمن بیشتر شود. دو نفر آمدند زیربغل نیکبخت را گرفتند تا ببرندش بالا.
«نه بزار خودم میتونم .این جوری جلب توجه میکنیم تکتک بریم امن تره»
تیراندازی ها شدیدتر شده بود از دو طرف انفجار خمپاره ها و موشک آرپیجی ها هم بود که پیوسته روی تپه میریختند نیکبخت یک دستش را گذاشته بود روی شکمش فشار میداد و بالا میرفت چشم هایش را هم روی هم محکم زور میداد و باز میکرد.درست اطراف را نمی دیده به بالا که نگاه کرد، دید فرهاد با جلیل و کمک تیربارچی اش شریف حسینی دارند میدوند سمت پایین.
بلند داد زد :«فرهاد جلیل نرین پایین صبر کنید تا نیروها برسند.»
فرهاد لحظه مکث کرد و نگاه کرد سمت صدا ،نیکبخت را روی برف ها دید که دارد دولا دولا بالا میرود.
یکی دیگر از این نیروها از وسط مه فریاد زد:« نیکبخت تیر خورده»
فرهاد با لبخند به جلیل گفت :«این حالا تیر خورده داره اینجوری میرهبالا ؟!!تیر نخورده بود چه کار می کرد؟!»
هم خندید و باز هم دویدن سمت پایین.
صدای تیربار جلیل از پایین به گوش میرسید.کنار مصیب ،مه رقیق تر میشد. صدای تیربار که کامل قطع شد مصیب هم از هوش رفت. هرچه پایین تر می رفت هوا شفاف تر می شد . پشت سنگی پناه گرفته بودند .فرهاد داشت با دو انگشت چشمهایی شریف حسینی را میبست .جلیل هم تیر خورده بود اما هنوز زنده بود.
مهمات تیربار تمام شده بود و برای اولینبار جلیل را بی ضرب در نوار تیر روی سینش می شد دید.
فرهاد گاهی تک تیر از پشت سنگ میزد تا نیروهای گروههای جلو نیایند. خشاب کلاش فرهاد هم که خالی شد ،جلیل را کور کرد تا برگردد سمت بالا .توی سینه کش تپه هنوز چند قدمی برنداشته بود که تیری از پشت به پیکر جلیل که روی دوشش بود خورد با دو زانو و زمین افتاد.اما جلیل را نگه داشت کف پای راستش را روی زمین محکم کرد و دوباره بلند شد و باد مه را پراکنده کرده بود و تنها سوز برف مانده بود که توی تن می رفت ،اما جلوی دید را نمی گرفت.
با هر قدم تا بالای پوتینش در برف فرو میرفت سنگین و خسته قدم برمیداشت لحظه توی حرکت برگشت تا سمت پایین تپه را نگاه کند گلوله مستقیم توی سینه اش نشست.
چند نفری از بچه ها از بالای تپه می آیند به سمت پایین برای کمک.
اما زودتر از آنها چهار نفر بالای سرشان می رسند خندان و جدی
_ پاسدارند؟
_ریش و پشمی هم دارند؟
_فکر کنم واسه هر کدامش هزار تومانی بدهند.
🌷 🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹امسال ۱۵ رجب با ۲۰ اسفند سالروز میلاد سردار دلها مصادف شده تا عظمت روح مطهرش و ارادتش به بانوی دمشق را بار دیگر به رخ دنیا بکشد...
🌷 🌷
#ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﻴﺪﺣﺎﺝ ﻗﺎﺳﻢ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ #ﺻﻠﻮاﺕ
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
21.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩﺩاﻧﻠﻮﺩ 👆
ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﻴﺪﻩ ﻧﺠﻤﻪ ﻗﺎﺳﻢ ﭘﻮﺭ
#ﺷﻬﺪاﻱ ﺭﻫﭙﻮﻳﺎﻥ ﻭﺻﺎﻝ
#شهدای_فارس
🌷🌹🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ :
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
یک بار در جبهه شهید صیاد شیرازی گفته بود:"این بچه در این جا چه می کند؟"
و در پاسخ به او گفته بودند:"همین بچه عضو گروه شناسایی ست و می رود در قلب دشمن ، شناسایی می کند و بر می گردد."
شهید صیاد شیرازی گفته بود:"باید درجه ی مرا بردارند و بر دوش این جوان بگذارند.
🌺🌷🌺
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪﻣﺤﺴﻦ_ﺭﻭﺯﻳﻂﻠﺐ
#شهدای_فارس
#اﻳﺎﻡ_ﺷﻬﺎﺩﺕ
🌺🌷🌺
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹اگر خواستی بهت ثابت بشه که شهیدان زنده هستند این کلیپ کوتاه را حتماً ببین
#شهید_مدافع_حرم
#ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ اﻧﺪ
#ﺷﻬﻴﺪحاج_قاسم_سلیمانی
🌺🌷🌷🌺
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹عمهی سادات میخواند مرا...
🚩اشکهای #سردار_شهید_قاسم_سلیمانی و "امام خامنه ای" هنگام شعرخوانی آهنگران درباره مدافعان حرم
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ماسک نداریم❌
خیلی وقت است که
آلوده شدهایم☠ به هوایِ #دنیا ...
📎 حال و هوای جمع #شهیدانم آرزوست😔
🌹🍃🌹🍃
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75