eitaa logo
شهدای غریب شیراز 🇮🇷
4.8هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
48 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،اگرباحــفظ‌ آیدی و لوگو باشه بهتر تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
....: . گروه های پایین تپه سنگر گرفته‌اند بالا نمی آیند فرهاد گروهی از بچه ها را می فرستد تا پشت تپه را پوشش دهند که دشمن دورشان نزند .دیگر باید نیروهای کمکی می رسید اما خبری نبود. بالای تپه مه غلیظ تر است .سکوت سرد محال و دی لحظه ها را پر میکند. بچه ها سرشان را از پشت سنگها دزدیدند و نشستن گروه گروه و تک‌تک. نیکبخت دولا دولا و آرام ، بین بچه‌ها می‌گشت و شوخی می‌کرد و چیزی بین شان تقسیم می‌کرد و سراغ گروه بعدی میرفت. توی شیاری کنار پنج تای دیگر نشست از زیر به یک مشت انجیر در آورده به هر کدام یکی داد این حرف می زدند و ریز می خندیدند فرهاد که بالای سرشان را دید گفت: «چه می کنی اس مصیب ؟» _هیچی !داریم انجیر میخوریم ,جوک میگیم می خندیم. بلند شده کنار گوش فرهاد یواش گفت: «چرا نرسیدن؟» _نزدیک ۸ دیگه باید میرسیدن تا حالا. _بچه ها بعضیاشون ترسیدن ‌گفتم ۴ تا جک بگم سرشون گرم بشه تا نیروها برسن. فرهاد حرکت کرد سمت گروه های بالاتر تپه و نیکبخت هم برگشت به کمین خودش .صدا خوابیده بود و بچه ها توی مه که با سوز سرد باد رقیق و غلیظ میشد فقط منتظر بودند. ناگهان یکی از بچه ها که پشت تخته سنگ بزرگی نشسته بود، بلند شد و به حال عجیبی شروع کرد بلند بلند نیکبخت را صدا زدن و از پشت سنگ بیرون آمده بود. نیکبخت نزدیکش بود و نمی‌دانست شده نمی شد خودش را نشان دهد نزدیک پاسدار بی قرار شده خورد روی سنگ و کمان کرد و سکوت شکست. ناخداگاه سرش را دزدید ولی انگار سر جایش خشکش زده بود و پناه نمی گرفت وقت از شیار تپه بلند شد و دوید و کشاندن پشت همان صخره که بود. _«چیکار داری می کنی؟!» _زبانش بند آمده بود آب یخ قمقمه که به صورتش خورد بدنش لرزشی کرد و بعد کمی آرام شد و حالت طبیعی پیدا کرد نیکبخت ترکت کرد برگردد سر جایش تا مواظب دشمن روبرو باشد که بالا نیاید. هم شده بود و جهش کرد به پرتوی شیار که با صدای تک تیر توی فضای مه‌آلود تپه پیچید و نیکبخت با کمر افتاد روی زمین. انعکاس صدا ثانیه ادامه داشت نیکبخت خودش را سر آن توی شیار دستش روی شکمش بود و از بین انگشت هایش خون بیرون می زد. بچه ها پایین را زیر گلوله گرفتند. فرهاد همه را بالای تپه می‌خواند تا فاصله شان با دشمن بیشتر شود. دو نفر آمدند زیر‌بغل نیکبخت را گرفتند تا ببرندش بالا. «نه بزار خودم میتونم .این جوری جلب توجه می‌کنیم تک‌تک بریم امن تره» تیراندازی ها شدیدتر شده بود از دو طرف انفجار خمپاره ها و موشک آرپی‌جی ها هم بود که پیوسته روی تپه می‌ریختند نیکبخت یک دستش را گذاشته بود روی شکمش فشار میداد و بالا می‌رفت چشم هایش را هم روی هم محکم زور می‌داد و باز می‌کرد.درست اطراف را نمی دیده به بالا که نگاه کرد، دید فرهاد با جلیل و کمک تیربارچی اش شریف حسینی دارند می‌دوند سمت پایین. بلند داد زد :«فرهاد جلیل نرین پایین صبر کنید تا نیروها برسند.» فرهاد لحظه مکث کرد و نگاه کرد سمت صدا ،نیکبخت را روی برف ها دید که دارد دولا دولا بالا میرود. یکی دیگر از این نیروها از وسط مه فریاد زد:« نیکبخت تیر خورده» فرهاد با لبخند به جلیل گفت :«این حالا تیر خورده داره اینجوری میره‌بالا ؟!!تیر نخورده بود چه کار می کرد؟!» هم خندید و باز هم دویدن سمت پایین. صدای تیربار جلیل از پایین به گوش می‌رسید.کنار مصیب ،مه رقیق تر میشد. صدای تیربار که کامل قطع شد مصیب هم از هوش رفت. هرچه پایین تر می رفت هوا شفاف تر می شد . پشت سنگی پناه گرفته بودند .فرهاد داشت با دو انگشت چشم‌هایی شریف حسینی را می‌بست .جلیل هم تیر خورده بود اما هنوز زنده بود. مهمات تیربار تمام شده بود و برای اولین‌بار جلیل را بی ضرب در نوار تیر روی سینش می شد دید. فرهاد گاهی تک تیر از پشت سنگ میزد تا نیروهای گروههای جلو نیایند. خشاب کلاش فرهاد هم که خالی شد ،جلیل را کور کرد تا برگردد سمت بالا .توی سینه کش تپه هنوز چند قدمی برنداشته بود که تیری از پشت به پیکر جلیل که روی دوشش بود خورد با دو زانو و زمین افتاد.اما جلیل را نگه داشت کف پای راستش را روی زمین محکم کرد و دوباره بلند شد و باد مه را پراکنده کرده بود و تنها سوز برف مانده بود که توی تن می رفت ،اما جلوی دید را نمی گرفت. با هر قدم تا بالای پوتینش در برف فرو می‌رفت سنگین و خسته قدم برمیداشت لحظه توی حرکت برگشت تا سمت پایین تپه را نگاه کند گلوله مستقیم توی سینه اش نشست. چند نفری از بچه ها از بالای تپه می آیند به سمت پایین برای کمک. اما زودتر از آنها چهار نفر بالای سرشان می رسند خندان و جدی _ پاسدارند؟ _ریش و پشمی هم دارند؟ _فکر کنم واسه هر کدامش هزار تومانی بدهند. 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹امسال ۱۵ رجب با ۲۰ اسفند سالروز میلاد سردار دلها مصادف شده تا عظمت روح مطهرش و ارادتش به بانوی دمشق را بار دیگر به رخ دنیا بکشد... 🌷 🌷 ﺑﻪ ﺷﻬﻴﺪﺣﺎﺝ ﻗﺎﺳﻢ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
یک بار در جبهه شهید صیاد شیرازی گفته بود:"این بچه در این جا چه می کند؟"  و در پاسخ به او گفته بودند:"همین بچه عضو گروه شناسایی ست و می رود در قلب دشمن ، شناسایی می کند و بر می گردد." شهید صیاد شیرازی گفته بود:"باید درجه ی مرا بردارند و بر دوش این جوان بگذارند. 🌺🌷🌺 🌺🌷🌺 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
3.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹اگر خواستی بهت ثابت بشه که شهیدان زنده هستند این کلیپ کوتاه را حتماً ببین اﻧﺪ 🌺🌷🌷🌺 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
3.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹عمه‌ی سادات میخواند مرا... 🚩اشک‌های و "امام خامنه ای" هنگام شعرخوانی آهنگران درباره مدافعان حرم 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نداریم❌ خیلی وقت است که آلوده شده‌ایم☠ به هوایِ ... 📎 حال‌ و هوای‌ جمع ‌ ‌آرزوست😔 🌹🍃🌹🍃 ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷مراســم مـیهماني لالہ هاے زهرایے🌷 در روز سیدسادات الاعاظم احمــدبن موسے(ع) به از در پیج شهداے شیـراز https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk 👆👆 پنجشنبه ۲۲ اسفند ساعت ۱۶ انلاین باشید و در خانہ مجلس روضــہ برپا کنید 🌹🌷🌹🌷
8.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | 🔅 راز سوزناک شهیدی که روی سیم‌های خاردار قتلگاه فکه ... 🔻شهیدی که اقتدا به حضرت زهرا (س) کرد ؛ 🌺🌹🌺 ➕ به ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪا ﻭاﺭﺩ ﺷﻮﻳﺪ👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷اواخر آذرماه سال 1365 بود که بارندگی شدید و متوالی باعث سیل و آب گرفتگی شهرها و راه های استان فارس شد. آن شب بارانی در خانه مان در سروستان بودیم که امیر با سر و روی خیس وارد خانه شد. هر وقت از جبهه می آمد روز به سروستان می رسید نه این موقع، با تعجب از آمدن این موقع جریان را پرسیدیم. گفت: رودخانه خشک شیراز طغیان کرده بود. آب روی پل فسا سر ریز کرده بود و ماشین ها متوقف شده بودند. خودم را به آب زدم تا با هدایت ماشین ها از روی پل راه را باز کنم! صبح زود برای کمک مردم سیل زده رفت. شهرداری با بیل لودر مردم را از آب عبور می داد، امیرباز خودش را به آب انداخته بودومردم را از خانه هایشان سواربیل لودرمی کرد.به خاطر بارندگی خیلی از مسافران ﺩﺭﺟﺎﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.امیر آن مسافران را جمع و درمساجدو مدارس سروستان اسکان داد، بعد ازفرمانداری مقدار زیادی آرد تهیه کرده و از نانوایی ها خواست تابرای این درراه مانده ها نان رایگان پخت کنند. بعد هم به قبرستان سروستان رفت تا قبرهایی که در اثر بارندگی تخریب شده بودند را درست کند... چند روزی که برای خداحافظی از جبهه به شهر برگشته بود، همه وجودش را صرف خدمت به مردم کرد. آخرین روزهای زندگی اش بود، چند روز بعد در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید و سال ها مفقود بود. از مجموعه برشی از کتاب 🌹🌷🌹 ( امیر) مهدی زاده سروستانی 🌺🌹🌺🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰🏴 17 رجب سالروز بزرگداشت شهادت ﺳﻴﺪﺳﺎﺩاﺕ اﻻﻋﺎﻇﻢ حضرت احمدبن‌موسی‌الکاظم شاهچراغ(ع) تسلیت باد. 🌺🌹 ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺗﺶ 🌷 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
16.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 به روايت حاج حسين يكتا 🔻 برشي از ⏱ اسفند ١٣٩٧ - شلمچه ﺩﻋﺎﻳﻤﺎﻥ ﻛﻨﻴﺪ 🌷 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75