#کلام_شهید🌷
#میشود_باتو_دل_به_دریا_زد
👈به همه دوستان توصیه می نمـایم
که #راه_شهـدا را سرلوحه کار و حرکت خود قرار دهند
✔️چرا که راه آنان، #راه_خدا، ائمه و امام (ره) است.
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ
#علیرضا_قلی_پور
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزوهای یک دختر شهید در ۵ کلمه خلاصه می شود💔
”برم بابامو تو بهشت ببینم“
نازدانه شهید مدافع حرم جواد محمدی🌹
🌹🌷🌹🌷
#ﺷﻬﺪاﺷﺮﻣﻨﺪﻩ_اﻳﻢ
🌹▫️🌹▫️🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
دو شهــید ، دو رفیـــق ، دو هم پرواز ...
🌷🌹🌷🌹
#شهیــدحیدرعلےطینوشے
#شهــیدمهدےجوانمــردے
#شهداےفارس
🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ماجراےدوشهیدهم_پرواز
🌷 با یک دستگاه تویوتا، به اتفاق هفت نفر از بچه ها که خودم انتخاب کرده بودم من جمله "حیدرعلی طینوشی" به طرف جبهه ولایت فقیه حرکت کردیم. در بین راه در جلو ایران گاز "مهدی جوانمرد" را دیدیم که با جیپ 106 عازم خط بود. من راننده تویوتا بودم و حیدرعلی طینوشی کنار من نشسته بود. مهدی جوانمرد تا حد گریه کردن التماس می کرد که همراه ما بیاید. من بهانه آوردم که شما بهترین کسی هستی که می تونی با 106 کار کنی، امشب هم باید با این تفنگ در ایستگاه 7 آتش ایذایی اجرا کنی، نه اینکه با ما بیای برای شلیک آرپی جی!
وقتی مخالفت صریح من را دید، حیدر علی را در بغل گرفت و بوسید و گفت: یادت باشه که قرار گذاشتیم با هم شهید بشم.
با اشک هایی که روی صورتش می درخشید با لبخندی ریز ادامه داد: نکنه نامردی کنی و قولت را فراموش کنی و شهید بشی و ما را نبری؟!
من گفتم: زود باشید باید بریم.
بعد از خداحافظی با برادر جوانمرد حرکت کردیم.
شب وقتی که به پشت خاکریز دشمن رسیدیم و دستور حمله صادر شد، حیدرعلی بر اثر ترکش از ناحیه ران زخمی شد که بوسیله یکی از برادران به عقب منتقل شد.
وقتی که صبح به خطوط خودی برگشتیم برادران گفتند: برادر طینوشی در حین حمل به عقب مجدداً بوسیله اصابت ترکش خمپاره به سر و سینه اش ابتدا مجروح و سپس شهید شد و جسد ایشان بین دو خاکریز خودی و دشمن به جا ماند.
از شب بعد جهت انتقال اجساد شهدا اقدام شد و در طی مدت چهار شب حدود 21 شهید به عقب منتقل شد که جسد برادر طینوشی در شب چهارم به عقب منتقل شد. در شب عملیات نیز نیروهای امداد تعدادی شهید را به پشت جبهه انتقال داده بودند و از آنجا نیز سریعاً به سردخانه آبادان انتقال داده بودند. صبح بعد از عملیات برای رویت شهدا به سردخانه مراجعه کردم، اولین تابوت را که دیدم نام "مهدی جوانمرد" روی آن نوشته شده بود. اول شک کردم و با خودم با تعحب گفتم: برادر جوانمرد که در عملیات نبود!
تابوت را باز کردم و جسد را دیدم، با تعجب دیدم خود مهدی است!
از برادر [شهید] حاج موسی رضا زاده (تدارکات خط) نحوه شهادت او را جویا شدم، گفت: صبح وقتی که عملیات شما شروع شد، جوانمرد شروع کرد با 106 شلیک کردن که بعد از زدن چند گلوله، حدود ساعت 5 یک خمپاره 120 از سمت دشمن به کنار جیپ 106 خورد و مهدی شهید شد.
جالب اینکه ساعت شهادت "مهدی جوانرد" در ایستگاه 7 دقیقاً همان ساعتی است که "حیدرعلی طینوشی" در جبهه ولایت فقیه به شهادت رسید، ساعت 5 صبح 4 مرداد ماه 1360 در منطقه آبادان.
🌹🌷🌹
هدیه به شهیدان حیدرعلی طینوشی و مهدی جوانمرد صلوات
#شــهدای فارس
🌷🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
یه زمانی هم رفاقتها این مدلی بود!
🌷🌹
ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺭﻳﻢ ﺭﻓﻴﻘﻤﻮﻥ ﺑﺸﻮﻳﻴﺪ #اﻱ_ﺷﻬﺪا
ﺭﻓﻘﺎﻱ ﺷﻬﺪاﻳﻲ... تا ابد مدیونتون هستیم🌷
🌷🔺🌷🔺
#ﺷﺒﺘﻮﻥ_ﺷﻬﺪاﻳﻲ
ว໐iภ ↬
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
چه دارے⁉️
در اَعماق
#چشمانتَ…!!!
کہ این
چنین
جـ♥️ـانِ مــرا
به #اِسارت مــی بــرد...؟؟؟
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ
🌹🌷🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
وقتــے در آن
بازی کودکانــه
گفــتم:#"بـاباپر"
خندیدی وگفــتی:"من که پرندارم😊"
بزرگــترکه شدم
فهمیـــدم
توهـم بال داشتی😞
هم پـروازراخـوب بلدبودی...😔
📎 #ﺷﻬــﻴﺪﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ
#شهیدﻋﺒﺪاﻟﻜـﺮﻳﻢ_ﭘﺮﻫﻴﺰﮔﺎﺭ🌷
#ﺷﻬﺪاﻱﻓـﺎﺭﺱ , ﺧﻔـﺮ
🌹🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
....:
#براساس_زندگی_شهید_محمدحسن_ایزدی(خسرو) #و_برادران_شهیدش_علی_اکبر(فرهاد)
#علی_اصغر(مهدی)
#نویسنده_مریم_شیدا
#منبع_کتاب_مرابه_مسیح_بسپار
#قسمت_ششم
بعد از آن ،مدتی خسرو غیبش زد و دیگر توی محله ندیدمش! روزهای سختی بود برایم روزهای بدون خسرو .
آن روزها سر من با خسرو ،گرم بازی های کودکانه بود و شیطنت های نوجوانی. از خیلی کارهای خسرو سر در نمی آوردم. من با او در عالم خودم خوش بودم و دوست نداشتم این خوشی را چیزی به هم بزند حتی مذهب و آیین ما.
صدای ناله عمو بلند می شود .نگاهش می کنم .بدن استخوانی اش را مچاله کرده. پنجره را میبندم. ساعت شماطه دار قدیمی ساعت ۹ شب را اعلام می کند.
هر شب همین ساعت می رسیدم آزمایشگاهم و تا نیمه های شب روی پروژه تحقیقاتی ام کار می کردم .موقع آمدنم کار را سپردم به دست دکتر جیسون! امیدوارم سر وقت خودش را به آزمایشگاه برساند، چون لوله های آزمایشگاهی باید به موقع چک شوند. میترسم سرش را دوباره گرم نامزدش کند و یادش برود که آن محلولی را که ساختم، باید هر نیم ساعت به نیم ساعت به لوله آزمایش تزریق کند و گرنه ممکن است تمام زحماتم به باد برود.
تلفن را برمیدارم و شماره آزمایشگاه را میگیرم .بعد از چند بوق صدایش را میشنوم. چندان شاداب نیست .حتما دوباره نامزدش با او قهرکرده و رفته توی کافه با خوردن یک ویسکی غم غصه هایش را فراموش کند. برای چند لحظه به خودم لعنت میفرستم ،که چرا جیسون را برای این کار مامور کردم اما چاره ای نداشتم. تنها کسی که می فهمد باید چه کند، اوست.
_تورو خدا جیسون! ما روی این پروژه خیلی وقت گذاشتیم .تا وقتی که برمیگردم وقت را صرف این کار کن.
_برنابی !تو که خودت میدونی من چقدر ویندا رو دوست دارم .نمیتونم.....
_میدونم جیسون! تو حواست به کار باشه. من قول میدم وقتی برگشتم با ویندا صحبت کنم. باشه؟!
_باشه کی برمیگردی؟
_تمام سعی ام رو می کنم که زود برگردم.
_آخه الان وقت سفر بود؟!! این پروژه توی مرحله بحرانیه!
_چاره ای نداشتم .به زودی برمیگردم. لطفاً مراقبت کن از اوضاع.
دل نگران پروژه میشوم. الان نزدیک دو سال است که دارم روی آن کار می کنم. این پروژه و تز پزشکی اگر با موفقیت همراه شود دنیا را تکان میدهد. این جور وقت ها تنها چیزی که می تواند اعصابم را آرام کند، خوردن یک لیوان قهوه تلخ بدون شکر است. می روم سمت آشپزخانه سرد است و انگار مدت زیادی رنگ هیچ بویی و غذایی به خودش ندیده.آن موقع ها از توی آشپزخانه عمو بوی غذا بلند بود. زن عمو زن وسواسی بود و به دست به سیاه و سفید نمیزد. ولی کلفت خانه اقدس خانوم ، با آن چهره مهربان و صمیمی، همیشه توی آشپزخانه پای اجاق بود و غذا می پخت.
به خصوص وقتی که من می آمدم برایم کیک فنجانی درست میکرد.چندتا را میداد می خوردم و بقیه را هم توی پاکت می کرد و می داد دستم و میگفت :ببر توی مدرسه زنگ تفریح بخور.
چندتایی را هم مخصوص و جداگانه درست می کرد و می گذاشت توی پاکت و می گفت: این راهم بده خسرو !روی پاکت خسرو را با خودکار قرمز علامت می زد و می گفت:« ببین این پاکت مال خسرو هست حتماً هم این پاکت را بهش بده!»
هر وقت می پرسیدم :مگه چه فرقی میکنه؟ میگفت: فرق میکنه .
می دانستم او خسرو را خیلی دوست داشت. حتی بیشتر از من و شاید هم در اصل مرا به خاطر خسرو دوست داشت. خیلی دوست داشتم بدانم آن پاکت قرمز چه فرقی با مال من داشت .بعدها همین سوال را از خسرو پرسیدم .خسرو گفت:« واسه خاطر اینکه آدم باید مراقب چیزی که می خوره باشه. چون روی رفتار و کردار آدم ها تاثیر میذاره!»
مال شبهه ناک واژه غریب بود که هضمش برایم سنگین بود ! بعدها فهمیدم که های پاکت علامت خورده را اقدس در خانه خودشان درست میکرد و به خسرو میداد.
نمی فهمیدم این همه مراقبت از چیزهایی که میخوریم چه چیز را همراه دارد. !!؟خسرو از هر جای خرید نمیکرد. از دست هر کسی چیزی نمی گرفت. حتی خانه عمو که می آمد ،لب به چیزی نمی زد .هرچه اصرار می کردیم فایده ای نداشت. اما ناراحت میشد. اما خسرو با مهربانی رد می کرد و فقط گاهی چیزهایی را که به او می داد، می خورد.
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔺عکس دختر و پسر شهید مدافع حرم #جواد_اللهکرم با پیکر تازه تفحص شدهاش...
✅ ﻣﺴﻮﻭﻟﻴﻦ ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ اﻣﺮﻭﺯﻩ ﻣﺪﻳﻮﻥ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺟﺎﻥ, ﻣﺎﻝ, ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺷﺎﻥ ﺭا ﻓﺪاﻱ اﻳﻦ ﻧﻆﺎﻡ و اﺳﻼﻡ ﻛﺮﺩﻧﺪ ....
#ﺷﻬﺪاﺷﺮﻣﻨﺪﻩ_اﻳﻢ
🌷🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌷🌹🌷
به اتفاق عباس با یک دستگاه تویوتا عازم منطقه عملیاتی غرب بودیم. دلهره و تشویش تمام وجودم را گرفته بود، دوست داشتم هر چه زود تر به مقصد برسیم. اما عباس آرام نشسته و نگاهش به جاده بود. چشمم رفت روی عقربه کیلومتر ماشین، دیدم روی عدد 90 ایستاده، گاهی پائین می آمد اما بالاتر نه.
گفتم: عباس! جاده که خلوته، تندتر برو؟
در حالی که چشمش به جاده بود گفت: مگه نشنیدی، امام فرموده اند، رعایت سرعت مجاز و قانونی در جاده ها و قوانین راهنمایی رانندگی شرعاً واجبه!
جوابی جز سکوت نداشتم. عباس ادامه داد: این ماشین هم بیت الماله، نباید با سرعت زیاد مستهلکش کنیم!
#شهید_غلامعباس_کرمی
#شهداے_فارس
🌹🌹🌹
ڪانـــــالــــ_ﺷﻬـــﺪاے_غــــریــــــبــــ_ﺷﻴــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻓﺮﻫﻨﮓﺷﻬﺪاﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
1_254141743.mp3
4.6M
🔊 #بشنوید | #روایتگری
🔻غواصان دریادل
🎙 روایتگر:
حجت الاسلام والمسلمین رضا آبیار
➕ به ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪا ﻭاﺭﺩ ﺷﻮﻳﺪ👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
دیروز من در آغوش تــو
امـروز تـو در آغوش مـن
دیروز مـن بر دستان تـو
امـروز تـو بر دستان مـن
دیـروز من در چشم تـو
امـروز تـو در چشم مـن
#سپهبد_حاجقاسم_سلیمانی🌷
🌷🌹🌷
#ﺷﺒﺘﺎﻥ ﺁﺭاﻡ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا
🌹🌷🌹
ว໐iภ ↬
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv