eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
پشت سر فرهاد روی موتور نشسته هم صدایش را بالا می آورد تا راحت صدایش را بشنوم. _چند وقته داری روی این نظریه پزشکی کار می کنی؟! توی ذهنم دفتر شمارش عمر سلول های داخل لوله آزمایش را به یاد می آورم آخرین باری که روزش را خط زدم روزی بود که میخواستم به ایران بیایم روز پنجاه بود و یک سال قبلش هم کلی دوندگی کردم و تحقیق !!سرم را نزدیک گوشش می برم. _یک سال و ۵۰ روز !! البته به علاوه تعداد روزهایی که در ایران هستم. _نتیجه بخش بوده؟! _راستش نه خیلی! دکتر جیسون گزارش خوبی برام نفرستاده. یادم می‌آید به دیشب که به دکتر جیسون زنگ زدم تا گزارشی از آزمایشگاه بگیرم. باید تا الان دستگاه های تولید مثل از خود واکنشی نشان داده باشند .هرچند طبق محاسبات هم چند روز دیگر فرصت باقی است اما دل تو دلم نیست تا بفهمم نتیجه دوباره آزمایش هایم به کجا کشیده شده است .وقتی زنگ زدم دکتر جیسون توی اتاق باروری بود.به او یادآور شدم که مراقب باشد سلول های جنسی ماده  در دمای ۳۷ درجه و سلول جنسی نر در دمای ۳۵ درجه نگهداری شود چون دمای کامل خون باعث عقیم شدن سلولها می شود. از آزمایش های خاک و خون خسرو پرسیدم، گفت: با خاک و خون معمولی فرقی ندارد و آن را با پیشرفته ترین مواد و دستگاه‌ها آزمایش کرده. زمانی که میخواست قطع کند گفت :تو چیزی توی آزمایشگاه گذاشتی؟! پرسیدم: چطور ؟ _چند روزی بوی خوشی توی آزمایشگاه پیچیده! میدانم بوی خوش از چیه .چیزی به جیسون نمی‌گویم و تلفن را قطع می کنم .چون نمی توانم برایش هیچ توضیح علمی بیاورم.چیزی که بتواند این واقعه را توجیه کند. فرهاد سرعتش را کم می‌کند و سرعت ماشین های جلو هم کم شده. _فکر کنم جلوتر تصادف شده؛ خدا کند کسی چیزیش نشده باشه. نگاهش را از جلو برمیدارد و نیم نگاهی به من می‌اندازد _ به نظرت علم پزشکی برای فرضیه تو میتونه کاری بکنه.؟ _امیدوارم. _چی شد به این فکر افتادی؟ _انسان همیشه دنبال این بوده که مایه حیات را پیدا کند تا جاوید بشه. _فکر نمی‌کنی این حس همیشه خوب نیست. گاهی آدم رو زمین میزنه و گاهی فکر کردن بهش در لحظه بودن را از آدم میگیره! _اما من به دنبال کشفم. موتور دوباره حرکت کند می‌کند و جلو می‌رود صدای آمبولانس به گوش می‌رسد و فرهاد با نگاهش آمبولانس را دنبال می‌کند. _برنابی در کتاب مقدس ما آمده که وقتی خدا آدم را آفرید، شیطان او را اغوا کرد که از میوه درخت ممنوعه بخوره. شیطان در آدم وسوسه کرد که خوردن اون میوه بهت حیات جاوید میده. _منم دنبال این معجونم! تغییر در ساختار سلولی یا تزریق ژن یا شاید... _اما میدونی چی شد؟! آخرش این شد که آدم و حوا را از بهشت هبوط داد. _توی کتاب مقدس ما هم اومده خدا دو تا درخت در بهشت قرارداد .یکی درخت شناخت خوب و بد که خدا به آدم گفت از میوه اون نخور که میمیری و درخت حیات! وقتی آدم به وسیله مار گول خورد و میوه درخت شناخت خوب و بد را خورد .خدا آدم را به زمین فرستاد تا دستش به درخت میوه حیات  نرسه و از او نخوره .فرشته هایی گذاشت تا با گرزهای آتشین از درخت حیات مواظبت کنند. فرهاد خنده بلندی کرد. _نکنه این همه آزمایش و تحقیق برای رسیدن به درخت حیات؟! یا شاید فکر کردی میتونی به جنگ فرشته هایی با گرز آتشین بری؟ حرف فرهاد به من بر میخورد .فکر میکنمم با این حرفش تمام اطلاعات پزشکی مرا به سخره گرفته است. در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat۲/2304966656C7c3f274f75
.دوباره راه می افتد. کنار آمبولانس دوتا ماشینی که وسط خیابان پخش شده اند یکی از ماشین ها قسمت جلویی آن کاملا از بین رفته و دیگری وارونه شده است. فرهاد از چند عابری که کنار ایستادند می پرسد: کسی طوریش شده؟! _آره دوتا راننده ..هردوشون جون دادن. فرهاد آهی عمیق میکشد. ترافیک باز شده و گاز موتور را می گیرد و می رود. _مرگ ناگهان از راه میرسه .اونی که توی اون ماشین بود وقتی از خونه یا محل کار شما می آمد بیرون، نمیدونست منتظرشه! _چرا خدا نخواست به انسان حیات جاویدان بده  و آدم و حوا را فرستاد زمین؟! _یعنی تو فکر می کنی خدا انسان را برای فنا آفریده؟! _فنا و بقا متضاد هم هستن. _چرا فکر میکنی تضادی وجود داره ؟!شاید یک جور لازم و ملزوم باشه .فنا به معنای کامل هرگز مقصد انسان نیست، هرچند انسانها با فناست که به کمال می رسند!رنج بشر با هبوط آغاز می‌شود. با فرو افتادن از بهشت مثالی، بهشتی که مثالی از ذات آدم به حقیقت وجود اوست. درکه حرفهای فرهاد برایم ثقیل است . انگار خود خسرو است که حرف میزند. _شما می خواین بگین که انسان با هبوط از خودش فاصله گرفت!! _مرگ حقیقی در همین بی معنی شدن است و این روی نمیده مگر آنکه ،بشر وجود خودش را به مثابه واسطه میان زمین و آسمان انکار کنه .انکار آسمانی ،انکار حقیقی آسمانی وجود انسان و با این کار مظهریت او برای حقیقت مطلق انکار میشه و وقتی نیستی رو میکنه! _نیستی؟!! _تجزیه و متلاشی،همچون جسدی که قبض روح شده. _یعنی نیستی وجود نداره و فنایی نیست؟! _برنابی! تو که «نیستی» فکر می کنی که به دنبال« هست »می گردید. اگر همه چیزها در نظرت «هست» بودند «نیستی» جلوه نمی کرد. عصبی می‌شود و ما فریاد میزنم. _نیستی وجود داره و مرگ نیستی آدمهاست! فرهاد آرام است _میل به بقا در همه آدم‌هاست وگرنه بشر در غم نیستی نبود. تو در پی بقایی و همین که دنبالش هستی خوبه برنابی. _گیجم فرهاد !چه کار باید بکنم؟! _گاهی خرق عادت کردن کار سختیه! جواب در راهه برنابی. اصلا تو همش در پی جوابی. _جواب آزمایش ها روی خون خسرو هیچ چیز تازه نداشت. خاک چیز جدیدی نداشت و یک خاک معمولی.خون او مانند همه خون ها !خون همه آدم ها. _تو در خون و خاکی که خسرو توش بود تحقیق میکنی؟!! خسرو را باید جستجو کنی! _باید یک چیز علمی باشه. عنصری ،چیزی که باعث شده جسد متلاشی نشه .یه چیزی شاید مانند مومیایی شدن !این اتفاق ساده نیست. _بله ساده نیست اما شدنیه باهم راه می افتیم به سمت کوه .به یاد گذشته .پایین کوه می‌رسیم .سربالایی است و کمی نفسم را به شماره می‌اندازد. کمی بالا می رویم و اطرافم را نگاه می کنم .هیچ کس نیست جز من و فرهاد. سنگ جلوی رویم را بالا می روم و نگاهی به جلو رویم می‌اندازم. تا صعود به جایی که با بچه‌ها جمع می شدیم و چادر می‌زدیم هنوز خیلی راه هست. حس عجیبی مرا درگیر کرده است. آنقدر که دیگر متوجه بالا رفتن از کوه نیستم. فرهاد از من پایین تر است و می گوید که مراقب باشم. همه چیز از این بالا جور دیگری کوچک و دست نیافتنی  است.یادم هست با خسرو که بالا می آمدیم من او را به حرف میکشیدم. _آخر راز این کوه آمدن را به من نگفتی؟! _مگه خودت بهش نرسیدی؟! _فقط میدونم کنده شدن از رختخواب گرم و نرم و این بالا آمدن خیلی سخته ، اما وقتی میای پشیمون نمیشی که چرا آمدی! _پس خیلی هم ناآگاه نیستی! سرّ کوه را هرکس به اندازه معرفت خودش میفهمه. قدر نیازش و شاید به قدر ایمانش. کوه آمدن به آدم قدرت میدهد .هم قدرت روحی و هم قدرت جسمی. واقعاً خسرو هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی فوق العاده بود. هر چند جثه لاغر و کشیده ای داشت و با اینکه کمی قلبش ناراحت بود، ولی جنب و جوش زیادی داشت. ادامه می‌داد :کوه هم سنخیت عجیبی با بزرگان و پیامبران و امامان ما داشته و اینکه موسی ۴۰ روز به کوه می ره و  پیامبر ما توی کوه به پیامبری مبعوث میشه و آدم های بزرگ هم زیاد به کوه می رفتن. بعد اطرافش را نگاه می‌کرد و می‌گفت :ببین برنابی حتی  ساختار کوه هم یه جور راز و رمزی داره.نگاه کن کوه مانند یک مثلثه که روی قاعده ایستاده که نشانه استواریه و این انرژی به به سمت رأس مثلث کشیده میشه .فکر نمی‌کنی در خلقت این کوه و نوع هندسی اش حکمت های نهفته است ؟!شاید کوه داره خودش با زبان بی زبانی با ما حرف میزنه .میگه دردل من استواری رو یاد می گیری .شاید رسیدن به قله آن قدرت روحی باشه .به دلیل همینه که میگن مومن مانند کوه استواره و هیچی نمیتونه تکونش بده.درست گفتی در واقع کوه کنده شدن از راحتی است. سختی هست که دوباره با خودش راحتی میاره. آدم های بی حوصله توانایی و قدرتی که خدا در وجودشان گذاشته را نمی شناسند .چه برسه که بخواهند این توانایی را بروز بدهند.» در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat۲/2304966656C7c3f274f75
🌷عملیات کربلای 4 بود. من به عنوان نیروی اطلاعات و رسول به عنوان نیروی تخریب همراه یکی از گروهان های گردان امام علی، به فرماندهی شهید عباس حق پرست، در انتهای راست آب گرفتگی شلمچه بودیم. 🔰ما پیشاپیش گردان، نیرو ها را از موانع عبور داده و تا زیر تیربار دشمن برده بودیم. این تیربار اگر روشن می شد، با چند چرخش، همه بچه هایی که پشت سر ما بودند را قتل عام می کرد. 😞 رسول گفت این تیربار با من...👊 دو تا نارنجک در دو دستش گرفت، ضامنش را هم با دندان کشید و خودش را تا ساحل رساند.✋ عملیات شروع شد. تیربار های دشمن شروع به ریختن آتش روی اب گرفتگی کردند. تیربار بالای سر ما هم هوشیار شد، تا خواست شلیک کند، رسول با چابکی از ساحلی شلی خودش را بالا کشید و هر دو نارنجک را هم زمان در سنگر تیربار انداخت... صدای انفجاری بلند شد، تیربار یک سمت آسمان بود، تیربارچی و کمکی اش سمت دیگر... شجاعت رسول دیدنی بود و جان های زیادی را حفظ کرد، در همان ساحل بود که خودش هم دقایقی بعد آسمانی شد... 🌾🌷🌾 رسول ایزدی ﻳﺎﺩﺷﻬﻴﺪ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹🌷🌹🌷 : ﺩﺭ واتسـاپ: http://eitaa.com/joinchat۲/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 "فقط برای خدا " اﻓﺘﺨﺎﺭﻡ ﺧﺎﺩﻡ ﺭﻭﺿﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا س ﺷﺪﻥ ﻫﺴﺖ ✅ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat۲/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 بلند پرواز باش ...🕊 🦋 بگو شهادتو میخوام ... 🌱 بہ ڪم راضی نشو ... 🌸 دین اومده بہ ما بگہ صداقت یعنی یا شهید بشی یا منتظر باشی ... 😊🌱 🍃🌸🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
زمان آموزشی که با ایرج بودیم... درگیری با گروهک ریگی در زاهدان زیاد بود و از مناطق جنوبی نیرو می فرستادن زاهدان، همیشه بهم می گفت: خوش بحال شما، میرید زاهدان و شهید میشید ولی شهر ما درگیری نیست،.... ﺁﺭﺯﻭﻱ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺩاﺷﺖ... اﺧﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ اﺭﺯﻭﻳﺶ ﺭﺳﻴﺪ 👌 حالا ایرج شهید شده و ما هنوز مانده ایم.....😔 🌹 🌹🌷🌹🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍃🍃🍃🍃*🕊🌟🕊*🍃🍃🍃 گاهی تـ❤️ـو را احساس ميکنم اما چقـدر دل خوشـی ها کم استــ ..😔 📎برادر جان می روی 🕊 بسلامتــ؛ سلام ما هم برسان✋ 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shohadaye_shiraz
عطر گل باران بہ مشام آوردم از باغ پرندگان پیام آوردم🌺 واڪن درخانہ راڪہ صبح آمده است من چایے و لبخند و سلام آوردم...🌺 ➖➖➖ شهدایی...❤️ 🌹🦋🌹 @shohadaye_shiraz
.... 👇👇👇👇 پنجشــبه 19ﺗﻴﺮﻣﺎﻩ / ساعــت 18:30 آنلاین شوید از دور انجام دهید/ زیارت عاشورا دستہ جمعے بخوانیـــم 🌷🌹🌷 پخش زنده در صفحه 👇: https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk 🌹🌹🌹 ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻬﺪا ﺑﺎﺷﻴﺪ 👇👇👇 ⛔️⛔️⛔️⛔️ ﺗﻮﺟﻪ : ﺑﺎ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺑﻪ اﻋﻼﻡ ﻣﺮاﺟﻊ ﺫﻳﺼﻼﺡ و ﺁﻟﻮﺩﮔﻲ ﻣﺤﻴﻄ ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ, ﺟﻬﺖ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻱ اﺯ ﺷﻴﻮﻉ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﻛﺮﻭﻧﺎ, ﻟﻂﻔﺎ اﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﺤﻴﻄ ﺧﻮﺩﺩاﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ 🌷▫️🌷▫️🌷 ﺷﻴﺮاﺯ
دیگر چیزی نمانده برسیم. بیشتر وقتها همین جا می نشستیم و بساط ناهار را پهن می کردیم .فرهاد بطری آب خودش را از کنار شلوار نظامی اش در آورد و به من داد. _حسابی خسته شدی؟ _خیلی وقته که کوه نرفتم. با هم روی تخته سنگ می نشینیم. دلم می خواهد از نامه پاپا برای فرهاد بگویم .میپرسم: _گفتی آخر این هفته میری جبهه؟! _بله برای تشییع مهدی اومدم و دوباره باید برگردم. _کاش بیشتر می موندی. _نمیشه یک عملیات در راهه که باید خودمان را برای آن آماده کنیم. _شما چرا میری ؟!خسرو و مهدی رفتن !شما هم... فرهاد لبخند می زند و دستش را روی پایم می‌گذارد. _زندگی چیزی جز این نیست .جنگیدن در راه عقیده و آرمانت. یا در این راه شهید میشی یا می مونی و دوباره میجنگی. _یعنی پیش بینیت اینه که جنگ ایران و عراق حالا حالاها تموم نمیشه!؟ آهی می‌کشد و می‌گوید: _خدا میدونه چقدر طول بکشه. تا الان که تقریباً ۵ ساله داریم می جنگیم. ولی این جنگ هم یه روزی تموم بشه، شاید آتش بس بشه، نمیدونم! ولی مبارزه همیشه بوده و هست! _منظورتو نمیفهمم! _یادمه خسرو به ما برادرای کوچیکش همیشه می‌گفت بچه‌ها جنگ تموم میشه .یه روزی جنگیدیم با شاه و انقلاب کردیم، امروز داریم با عراق می جنگیم و جنگ هم تموم میشه، اما دشمنیِ دشمن هیچ وقت تموم نمی شه .اون رو که از جایی شکست بدیم و بیرون کنیم، از یه جای دیگه وارد میشه. می‌گفت که اگر من شهید شدم و نبودم و شماها موندین، یادتون نره دشمن هیچ وقت نمی خوابه! _سر در نمیارم فرهاد! چرا مانند همه آدم‌های معمولی زندگیتونو نمی‌کنید؟! شما دنبال چی هستید؟! _احقاق حق و پیروزی بر باطل! _حق کیه ؟باطل کیه؟ _حق اسلام هست که برگرفته از دستورات خداوند است و باطل کسانی هستند که نمیخوان حق ظهور کنه! _یعنی میخوای بگی کشور شما حقه و عراق باطل؟! _اسلام برای تمام انسان‌هاست. چه ایران یا هرجای دیگه ‌این که دارند با ما می جنگند، چون که تنها کشوری هستیم که اسلام دین رسمی ماست و در اصل جنگ آنها با ایران نیست با تمدن اسلامیه! _تا جایی که من میدونم عراق هم یک کشور مسلمانه! _آره ،اما در واقع، نیزه دشمن است برای سرکوبی اسلام!میدونی برنابی!دشمن زیرکه و نباید احمق فرضش کنیم !خسرو میگفت: همیشه تاریخ بخونید و ببینید توی تاریخ چه اتفاقاتی افتاده تا بصیرت داشته باشید. _میشه واضح صحبت کنی؟؟ _توی تاریخ اسلام داریم که دشمن از توی خود ما علیه ما اقدامی کنه همین که عراق را دشمن جلو فرستاده یعنی همین! برای نمونه زمانی که می‌خواستند امام علی را زمین بزنند و پیروز بشن، با خود ارزش‌های اسلام به امام ضربه زدند.در تاریخ ما خیلی معروفه« قرآن سر نیزه کردن» وقتی علی و یارانشان بر دشمن غالب میشوند ،اونا برای اینکه تو این جنگ شکست نخورند، قرآن به نیزه می کنند.خوب قرآن برای مسلمانها کتاب مقدسیه! عده‌ای گفتند ما به جنگ قرآن نمیریم و امام را تنها گذاشتند .در حالی که علی خودش قرآن ناطق بود. _این یعنی بصیرت؟!! _بله گاهی باطل لباس حق میپوشه و ظاهر میشه !بصیرت یعنی که بتونی فرق بین این دوتا را بفهمی. در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat۲/2304966656C7c3f274f75
_فکر می‌کنم شما ایرانی ها و مسلمان ها زندگی سختی دارید. اونجا توی آمریکا این چیزهایی که شما میگین مطرح نیست و تنها دغدغه من اینه که بتونم تحولی در علم پزشکی ایجاد کنم. _واقعاً به چیز دیگه ای فکر نمی کنی؟! _شاید به تنها چیزهایی که عمیق فکر کردم به ساختار مولکول ها بوده؟! _حتی به خودت هم فکر نکردی برنابی؟! _گاهی! بیشتر از وقتی که آمدم ایران و خاطرات گذشته برام زنده شده.  بخشی از هویت نوجوانی من در اینجا شکل گرفته، در کنار خسرو! _وقتی رفتی آمریکا هیچ نشانی از خودت نذاشتی! _آمریکا دنیای دیگه ای بود و با فرهنگ شما ایرانی‌ها خیلی فرق می کرد. فرهاد بلند شده و اطراف آسمان را نگاه می اندازد _چیز دیگه تا اذان ظهر نمانده ،هیچ کس مانند خسرو وقتی توی کوه بودیم وقت اذان را تشخیص نمی داد. _واقعاً چطوری می فهمید!؟؟! در جوابم فقط می خندد _خسرو غیر از این که وقت اذان را تشخیص می‌داد، جهت قبله را هم می فهمید. _اگر بازم برام از خسرو بگی فکر می کنم واقعاً با انسانی غیر عادی روبرو هستم .شاید خسرو از کره دیگری به اینجا آمده! در جوابم دوباره میخندد بلندتر از قبل. _تو این همه سال که با خسرو دوست بودی دست نزدی بهش ببینی شاید جنس تنش ازما نباشه! یا ندیدی لباس فضایی بپوشه بره فضا! کمی از حرف فرهاد دلگیر میشوم. _من جدی گفتم. _اما من شوخی کردم.میدونی شاید بهش الهام می شد. دیدی گاهی یک دفعه چیزی از درون میگه مثلاً اگر فلان قرار رو بری طرف نمیاد ،و بعد میری و میبینی واقعا نمیاد ؟! یک چیزی شبیه این ولی عمیق تر! _چرا باید به اون الهام میشد ولی به ما نه ؟!اصلاً چرا او فرق میکنه !؟ _تو خودت دکتری و می‌دونی ساختار بدنی همه آدمها یکیه! تفاوت آدم‌ها در درونشان هست نه در بیرونشون!! _اما جسم خسرو متلاشی نشد !باید مثل جسد همه آدمها متلاشی می شد، ولی نشد! _ما توی کتاب مقدس مان داریم که خدا می فرماید «گرامی ترین انسانها نزد خداوند با تقواترین انسان‌هاست» و شاید تمایز آدم‌ها در همین تقوا باشد. _تقوا چیه؟! _توی کتاب مقدس ما، یکسری کارها را خدا گفته انجام بدیم که بهش میگیم واجبات  ،مثل نماز ،یکسری کارها را هم گفته انجام ندهیم که بهش میگی محرمات، مانند دروغ یا دزدی! تقوا یعنی انجام واجبات و ترک محرمات!بذار برات یک مثال بزنم .فرض کن یک لباس بلندی پوشیدی و رفتی به جایی که همش خار و خاشاک و سنگه چی کار می کنی؟! _خوب معلومه لباسم رو بالا میگیرم تا به خارها نخوره و پاره نشه! _آفرین ،تقوا یعنی همین! مواظب باشی و از خودت مراقبت کنی. _توی کتاب مقدس ما هم خدا ما را به چیزهایی دعوت کرده و از چیزهایی نهی کرده، میخوای بگی تفاوت آدم‌ها در تقوای آنهاست.؟! _بله و خسرو خیلی مراقب خودش بود! _یعنی اگر جسد خسرو متلاشی نشده به خاطر تقواست!!؟ _نه اینقدر دقیق. میدونی برنابی، راه رسیدن تقواست ،اما راه رسیدن به تقوا ساده نیست.به همین دلیل فکر می‌کنیم آدم‌هایی که به اینجا رسیدند متفاوت از بقیه هستند. در حالی که اینگونه نیست .همه آدم ها میتونن به اینجا برسند، فقط باید مراقب خودشان باشند و این مراقبت کار ساده ای نیست. چون ما خار و خاشاک های اطراف خودمان را نمی بینیم. _چرا!! _چون ما یک دشمن داریم که خار و خاشاک ها را برای زیبا جلوه میده؟! _دشمن؟! _بله شیطان دشمن درون ماست و به همین دلیل میگم ما آدمها همیشه در حال مبارزه ایم .دشمن نمی خوابه و همیشه در حال نقشه کشیدن تا ما را زمین بزنه! _آدم یاد فیلم ها می افته که قهرمان با یه موجود دیگر در حال مبارزه است. _دقیقاً اگر توی غصه خودمان بجنگیم و دشمن را با همه سختی و توطئه ها شکست بدیم قهرمان میشیم و در صورت پیروزی اونوقت شخصیت ما محبوب مخاطب میشه و ما هم محبوب خدا! _خسرو قهرمان بود. _خسرو قهرمان شد و قهرمان هم میمونه! در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلــتنگ شــو کــہ اولیــن قـــدم آســـمانے شـدن همــین دلـــتنگیــست...💔 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
در این کوچه‌های بن بست نَفْس، پرواز ممکن نیست .. باید چگونه زیستن بیاموزیم از آنان که گمنــام رفتند .. ... 📎 پنج شنبه های دلتنگی هدیه به روح پاک و معطر شهـدا صلوات🌷 🌹🌷🌹🌷 ﭘﺨﺶ ﺯﻧﺪﻩ اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ و ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا ﺳﺎﻋﺖ 18:30 👇👇👇 https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk 🔺🌹🔺 ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻫﻢ اﻃﻼﻉ ﺩﻫﻴﺪ
اﻧﻼﻳﻦ ﺷﻮﻳﺪ ﺗﺎ ﺩﻗﺎﻳﻘﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﺠﺎﺯﻱ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪا ﺑﺎ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا ﺑﺨﻮاﻧﻴﻢ https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
🕊 [ خدایا عاقبت ما را ختم به شهادت کن... ] دعایی که مستجاب شد…💔😔 حاج‌قاسم، بابا جون دست ما هم بگیر جا نمونیم...😭😔 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌷 ایکاش دردمندِ دوایت شوم حسین(ع) لبریز جرعه جرعه دعایت شوم حسین(ع) آب از سرم گذشته! رسیدم که مثلِ حُر در کشتیِ نجات، هدایت شوم حسین(ع) جانم فدای حضرت زهرا(س) که از ازل در طالعم نوشت؛ گدایت شوم حسین(ع) 🌹🌷🌹 ﺑﻪ ﺗﻮ اﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻡ ....✋ اﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﻴﻚ ﻳﺎ اﺑﺎﻋﺒﺪاﻟﻠﻪ ... 🌹🌷🌹🌷 ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﺮاﻱ ﻛﺮﺑﻼ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ 😭 ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﺮاﻱ ﻫﻴﻴﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ😭😭 ◾️▫️◾️▫️ : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
قصه‌های کهن از چشم ﺷﻤﺎ آغاز شدند شاعران با لب ﺷﻤﺎ ، قافیه پــرداز شدند ... 🌷 🌷 🌷 🌷 اسداللهی زوج🌷 ☘🌹☘🌹☘ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻣﻨﻮﺭ ﺑﺎﺩ 🌷🔺🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 ساده و بی ریا بود, تمام زندگیش یک چفیه بود. که زیر انداز و رو انداز و جانمازش بود. هر چند وقت یکبار به بچه ها یک دست لباس خاکی جدید می دادند. بچه ها لباس های کهنه را, در جای مشخصی می انداختند و لباس نو می پوشیدند. رضا اهل لباس نو گرفتن نبود. بچه ها که می رفتند, توی همان لباس های مندرس می گشت و سالم ترین را بر می داشت و با لباس کهنه خود عوض می کرد.می گفتیم خوب لباس نو بگیر! گفت: بیت الماله, حیفه, این لباس ها را هنوز میشه استفاده کرد! 🌷 می گفت رحیم, نه تنها برادر که بهترین دوست منه! عملیات قدس ۳ تمام شده و گردان از شیار مالحه به عقب می امد. دمای هوا به پنجاه درجه می رسید, همه کلافه بودند و تجهیزات را از خود باز می کردند. دشمن هم با خمپاره بچه ها را بدرقه می کرد. خمپاره ای لبه شیار خورد و ترکشش به کوله رضا چمن گرفت. کوله پر از موشک ار پی جی اتش گرفت. همه هاج واج نگاه اتش می کردند, رحیم فریاد زد رضا بدو... رضا امد. دو برادر, رضا را که می سوخت گرفتند و با هم شروع کردند روی زمین غلطاندن, شکر خدا, به موقع چمن را خاموش کردند. نزدیک ظهر بود که بچه ها از شیار وارد جاده اسفالت شدند.اخرین خمپاره های دشمن هم برای بدرقه رسیدند. جاده اسفالت سرخ شده بود, هر دو برادر کنار هم به زمین افتاده و خونشان در هم پیچیده بود... 💐🌾💐 محمد رضا و رحیم ذهتاب شهادت: ۲۰/۴/۱۳۶۴ 🌷🌷🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 💔😔 . . 🚨 ﻛﻠﻴﭗ ﺩﻟﺘﻨﮕﻲ .... 📹 ببینید | لحظاتی تکان‌دهنده از بی‌تابی‌های دختر شهید مدافع حرم در آغوش سپهبد سلیمانی 😭😭😭 💔ﻣﺎ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺯﻧﺪاﻥ ﺷﻬﺪا, ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺳﺮﺩاﺭ ﺩﻟﻬﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ😞💔 💚 به وقت دلتنگی / به وقت حاج قاسم 😔💔 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🍃🌸🍃
....: هنوز دارم به این فکر می کنم که چرا جسد خسرو متلاشی نشد که فرهاد دنباله حرفش را میگیرد. _برناب!ی وقتی تقوا داشته باشی بعضی چیزها را بهت میدن! _چی ؟کی میده؟ _چیزهایی که دلمون میخواد رو خدا میده!اگر جسد خسرو متلاشی نشده، شاید خودش خواسته !خیلی از جسد شهدا ممکنه متلاشی بشه یا بعضی از جسد ها بود مدتی مفقود می‌ماند و تا برمی‌گشت فرآیند تجزیه شدن را گذرانده بود! _میشه واضح تر صحبت کنی؟ _خدا می فرماید:« اگر تو برای من باشی که در واقع اینه و اگر تقوا داشته باشی من و همه ملائکه برای تو خواهیم بود» خوب شاید خسرو از خدا خواسته که جسدش متلاشی نشده و تا قیامت از پهلویش خون تازه بیرون بزنه و خدا خواسته اش را اجابت کرده ،چون خسرو برای خدا بوده و خدا هم خواسته را اجابت کرده! حرف های فرهاد کلافه می‌کند .آخر چطور ممکن است؟! باور پذیر نیست. _باورش سخته! _چون خودمون را نمی‌شناسیم ،باورش برامون سخته! _یعنی چی؟ _یعنی واقعاً نمیدونیم برای چی اومدیم و قراره چیکار کنیم! خدا چه توانایی هایی به ما داده، از کجا آمده ایم و قراره به کجا بریم؟، و این رو فقط اونایی که رفتن و رسیدن میدونن به قول شاعر که میگه «رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند» (سعدی) فرهاد آستین هایش را بالا می زند تا وضو بگیرد یاد خسرو می‌افتم. وقتی با بچه‌ها می‌آمدیم کوه می نشست و وضو می گرفت. بعد میرفت جایی دورتر ،عبادت می کرد. _خوب تا من نمازم را می خونم، شما هم بگو با من چیکار داشتی که گفتی همو ببینیم، که تا قبل از غروب باید پایین باشیم. چون من باید برم پایگاه کار دارم. به نماز می‌ایستد و من نماز خواندنش را تماشا می کنم .اما در ذهنم غوغاست که چطور حرف هایم را به فرهاد بزنم .چطور وصیت پدرم را برایش بازگو کنم !همین دیشب بود که اما تمام ماجرا را برایم تعریف کرد که توی این سال‌ها چه شده! پاپا دوست نداشت من بفهمم که او توی زندان است و زمانی که خودش را برای آمدن به آمریکا آماده می کرده در فرودگاه دستگیر می شود. من نمی‌دانستم پاپا تمام تلفن ها را از زندان به من می زند. نامه‌ها را عمو مهران برایم پست می‌کرد و خرج این سال‌های تحصیلم را عمو مهران برایم می فرستاد و تمام املاک پدرم که ساواک به پاس خوش خدمتی هایش به او داده بود توقیف شده بود.نمی‌دانم مام از ماجرا خبر داشت یا نه، اما مادربزرگ می گفت :تا آخرین لحظات عمرش اسم را بر روی زبانش می چرخید. حالا من مانده ام و نامه پاپا و حلالیتی که نمی دانم برای چه چیزی است و خسروی که الان نیست! صدای فرهاد مرا از افکارم نجات میدهد. _شاید اگر کمی درباره دین اسلام تحقیق کنی بتونی به جواب سوالاتت برسی .گاهی آنقدر روندگان راه راستی کم می شوند که باور خیلی چیزها برای ما دشوار میشه. با وجودی که خودت جسد خسرو را دیدی و اون خون تازه را لمس کردی ،ولی نمیتونی باورش کنی ،پس شاید انتظار زیادی باشه که ما بخواهیم آنهایی که ندیدن باورش کنند. کنارم می‌نشیند و آستین هایش را که بالا زده پایین می‌آورد. _به خودت فرصت بده !خوب نگفتی چه کارم داری؟ _راستش پاپا  زمانی که انقلاب میشه و شاه از ایران میره دستگیر میشه! سرش را پایین می اندازد و ناراحت می شود. _بله متاسفانه! _شما خبر داشتی؟! _آره اون زمان خیلی ها فرار کردند و خیلی ها هم دستگیر شدند! _چطور فهمیدین!؟ _خسرو  بعد از انقلاب رفت توی سپاه و پرونده‌های زیر دستش آمد که از آنجا متوجه شد پدرت توی زندانه! _به شما هم گفت؟! _اون موقع نه! ولی وقتی میخواست بره جبهه من گفت. خیلی از این قضیه ناراحت بود. از من خواست هوای پدرت را داشته باشم .می گفت :اون توی این اوضاع غریبه کسی را نداره ،بهش هر از گاهی سر بزن! _یعنی شما همه چیزو میدونستی؟! _آره هر از گاهی به پدرت سر میزدم. براش شرایطی فراهم می کردم که بتونه به تو زنگ بزنه یا ...البته نامحسوس، اون من رو هیچ وقت ندید! _یعنی چی؟! _خسرو هم هیچ وقت حضوری پیش پدرت نرفت. از دور هواش رو داشت و نمی‌خواست که پدرت شرمنده اون باشه . از من هم همین را خواست! _من الان گیج شدم برای چی غیرمحسوس؟! _میدونی، توی دین ما آمده آبروی آدمها ارزشمنده. خسرو از کارهای پدرت خبر داشت، اما چون ما با هم همسایه بودیم  دلش نمی خواست  پدرت او را ببینه و شرمنده بشه . منم تنها از روی برگه ترحیم پدرت متوجه فوت او  نشدم .یه روز اومدم سراغش را گرفتم. گفتند که مریض و بیمارستان بستریه و بعدش هم که خبر فوتش را شنیدم. _جرم پاپا چی بود؟! _من چندان اطلاعی ندارم و خسرو هم چیزی به من نگفت. خوب عمده جرمش میتونست همکاری با ساواک باشه . _پاپا وصیتی گذاشته تا خسرو را پیدا کنم و ازش حلالیت بطلبم و یه بسته گذاشته تا به خسرو بدم! _حلالیت برای چی؟! _نمیدونم گفتم شاید شما بدونید؟ در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
_راستش خسرو به من چیزی نگفته بود فقط در همین حدی که گفتم میدانم. از محتویات بسته خبر داری؟! _نه پاکت مهر و موم شده! پاپا از من خواسته بود اون را به خسرو بدم .اون میدونه باید چه کار کنه! _بذار کمی تحقیق و فکر کنم حدس میزنم که چی باشه .شاید دوستای نزدیکی خسرو چیزایی بدونن دست روی شانه ام می گذارد و می گوید:خسرو همه را دوست داشت می گفت همه انسان ها مخلوق خدا هستند و همه را باید برای خدا دوست داشت.هر کاری می کرد برای رضای او می کرد. شبیه اینکه آدم لباسی را بپوشد  به خاطر اونی که دوستش داره ،عطری رو بزنه به خاطر اینکه اون خوشش بیاد. تا جایی که حتی حاضره براش جون بده.عشق عمیق ساده نمیتونی از اونی که دوستش داری دست بکشی، همه جا اونو می بینی، فقط به دنبال اونی و شب و روز به یادش. _گاهی دوست داشتن رنج داره ،رنج از دوری از ندیدن و حتی نرسیدن! _اگه رنجی نباشه، رشدی نیست و تلاشی نیست! _اگر نرسیدی چی؟! _عشق مقصد نیست !عشق راه میانبر برای رسیدن به مقصد ه!اگر عاشق چیزی بالاتر بشی ،چیز های پایین تر را به سادگی ازشون عبور می‌کنی و این میشه رشد ما، یک راه میانبر! چون محبت توی فطرت آدمهاست. که دوست دارند دوست داشته باشند و دوست داشته بشن !به هر چیزی محبت کنی شبیه اون میشی. پس اگر به خدا عشق بورزی ،شبیه خدا میشی! خسرو هم دنبال همین بود و رسید. در اصل دین چیزی غیر از محبت نیست. دلم می خواهد با فرهاد حرف بزنم .اما نمی توانم . _کاش الان خسرو بود. _خسرو هست برنابی! خسرو نمرده! _الان زیر خروارها خاکه! درسته جسدش متلاشی نشده اما مرده بود  روح هم نداشت. _مشکل تو اینه همه رو توی جسم میبینی، خسرو را در روحش جستجو کن! در کتاب مقدس ما آمده اونا که در راه خدا کشته می شوند نمرده اند و زنده هستند و نزد خدا روزی میخورند. جزای عشق به خدا بقاست ،نه فنا! 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 عمو از وقتی به خانه خسرو رفتیم و ماجرایش را فهمیده حالش بدتر شده .همین دیشب صدای گریه هایش را می شنیدم .وقتی می‌خوابید، حرف عجیبی زد. گفت: برنابی! تشییع من هم ایران بمان من کسی را ندارم. اگر میشه من را هم کنار پدرت خاک کن! نمیدونم چرا بابات خواست کنار حسینیه خاک بشه ،اما اونجا نزدیک قبر خسرو هست من را هم اونجا خاک کن! _عمو شما زنده می مونی، میبرمت با خودم آمریکا، اونجا پزشکای خوبی هستند. _برای مرگ دارویی نیست .مرگ سرنوشت ما آدمهاست. گفت: من در ملاقات با وکیلم این خونه را بخشیدم که تبدیل به موسسه خیریه بشه .تمام کتاب‌ها هم وقف کن به کتابخونه ،شاید فکر خسرو توی همین کتاب‌ها به بقیه منتقل بشه .مقدار پولی هم توی بانک دارم که برای مراسم  کفن و دفنم کنار گذاشتم. دم دم های غروب با جیسون حرف زدم .می گفت :که تمام آزمایش ها با شکست روبرو شده !!شوکه شده بودم. تمام زحماتم و تمام اعتباری را که با این تز پزشکی می توانستم به دست بیاورم، برباد رفته بود. دیروز فرهاد را دیدم .بعد از یکی دو روز به من زنگ زد .روز آخری بود که در شیراز بود و قرار شد فردایش با اعزام نیروهای جدید برود جبهه !با هم ساعتی توی کوچه و پس کوچه های اطراف محله قدم زدیم. _اینجا مسجد نو هست. قدیمی ترین مسجد شیراز !یادت میاد؟!شاید اگر این آجرها میتونستن زبون باز کنن ,چیزهای زیادی برامون می گفتند .زمانی این مسجد شاهد خونبارترین اتفاقها بود. هیچ وقت اون روز رو یادم نمیره! نیروهای رژیم موقع نماز ظهر که مردم توی مسجد جمع شده بودند به فرمایش های آیت الله پیشوا گوش می‌دادند را،به محاصره گرفتند .اون موقع پنجم ماه رمضان سال ۵۷ بود. _آره من اون روزها توی خونه حبس بودم ،نزدیک روزهایی بود که باید از ایران میرفتم. _اونروز نیروهای رژیم به مسجد و مردم حمله کردند و گاز اشک آور زدن .من و خسرو و مهدی و بهنام هم بودیم .دنبال هر راهی بودیم که نزاریم نیروها وارد مسجد بشن. از هرچی دم دستمون میومد استفاده می کردیم .سنگ. چوب... _یک بار از خسرو چرایش را پرسیدم، که سوالم را با سوال جواب داد و گفت: برای چی زنده ایم و زندگی میکنی؟! _ما انسان ها دوست داریم آزاد باشیم نمی خواهیم زیر بار ظلم برویم. حتی پرنده توی قفس هم دلش میخواد پرواز کنه .اکر عادت کرد به قفس ،دیگه قادر به پرواز نیست.مثل اینکه تو پرنده را بذارید تو قفس بهش نون و آب بدی و تر و تمیز نگه داری.اما در اصل این پرنده توی قفس و تو آزادیش را گرفتی و این یعنی استعمار! در واتس اپ👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv درایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
پسرمان ۱۰ماه بود که به شدت مریض شد. به اتفاق مجید او را دکتر بردیم و دکتر برایش آزمایش نوشت. مجید که شهید شد، پسرمان هنوز بیمار بود و دکتر می گفت: «تا جواب آزمایش قبلی نباشد دارویی تجویز نمی کنم.» هر جا را که گشتم، جواب ها را پیدا نکردم، حالم حسابی گرفته بود که شب مجید را در خواب دیدم. با مهربانی گفت: «چرا اینقدر آشفته ای؟»◀️ - «جواب آزمایش ها را پیدا نمی کنم.😞 - «آنها بین کتاب نهج البلاغه، بالای طاقچه است!»✅ صبح سراسیمه از خواب پریدم، باورم نمی شد که خوابم راست باشد، نهج البلاغه را که باز کردم چشمانم به اشک نشست.😳 ﻣﻨﺒﻊ: ﻛﺘﺎﺏ ﺭاﺯ ﻳﻚ ﭘﺮﻭاﻧﻪ ☘🌹🌹☘ سمت:معاون گردان امام حسن(ع) – لشکر ۱۹ فجر شهادت:۱۳۶۴/۴/۲۰ 🌷 🌷🌷🌷🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍شهید قاسم سلیمانی در زندگی به انسانیت، عاطفه ها و فطرت ها بیشتر از رنگ های سیاسی توجه کردم. ‏رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید. 📚 بخشی از وصیتنامه حاج قاسم سلیمانی 🌹🌷🌹🌷 👇 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
آتش آنقدر سنگین بود که همه به خاکریز چسبیده بودیم و دل و جرأت پیشروی را نداشتیم، نه که نمی خواستیم ، اصلاً نمی شد سر را از خاکریز بالاتر برد. این بار هم خود فرمانده گروهان، یعنی مجید بلند شد. تمام قامت روی خاکریز ایستاد و با فریاد «الله اکبر» شروع کرد به دویدن به سمت رد تیر، تیربار که به سمتش می آمد. الله اکبر از این رشادت، هر الله اکبری که از دهان مجید خارج می شد، تیری به دهان و دندان ها و گلویش اصابت می کرد، خون و دندان بود که همراه الله اکبر های مجید بیرون می ریخت. کوچی . ﻣﺮﻭﺩﺷﺖ 🌹 🌹🌷🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
: 👇👇 "بسم الله الرحمن الرحيم . اينجانب محمدرضا زهتاب فقط به خاطر خدا و الله جانم فداي اسلام. که حياتم چه ارزشي دارد در برابر نام الله.والسلام" 💐🌾💐 🌹🌷🌷🌹 ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
خنده هایتاﻥ سرچشمه یِ خوشبختی ست ... وقتی که میخندﻳﺪ... مُردن برایم می شود ،مثلِ آب خوردن... 🌹🌷 🌷 🌷 📎سلام ، 🌺 🌹🌷🌹🌷 ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
•••🖤🥀 گاهےازآن‌بالا نگاهےبہ‌مااسیران‌دنیا ڪن؛ دیدنےشده‌حال‌خستہ‌ما وچشم‌هاےپرازحسرتمـان! http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75