حاج حسین یکتا: آتش به اختیار یعنی به اختیار، غم و غصهی مردم را به دل ریختن. غصهی مردم را خوردن. غمِ مردم را حل کردن.
🔺🌹🔺🌹🔺
#گلـریزان_شهــدایے
🌸🌸🌸🌸🌸
مثل شهدا ﻣﻴﺨﻮاﻫﻴﻢ غصــہ دار مردم باشــیم
👇👇👇
خانواده اے نیازمند توسـط خادمــین شهدا ، شناسایے شده است که متاسفانہ در این هــواے گرم تابستان یخــچال ، ندارند 😔
👇🔺👇🔺
لذا باز مثل همیشه دســت یارے جهت رفع مشکل این خانواده به سمت دوستان و همسنگراے شهدایے :
1⃣: اﮔر ﻛﺴﻲ یخچال دست دوم قابل استفاده و با کیفیت جهت اهدا سراغ دارد اطلاع بدهد 🔽
09177296569
2⃣ واریز،کمک هزینه جهــت خرید یخچال و اهدا به این خانواده :
6037697506615480
بانك صادرات محمد پولادي
▫️🔺▫️🔺▫️
ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﺎﻧﻲ ﺷﺪﻥ ﻓﺮﺩﻱ ﺟﻬﺖ اﻫﺪاﻱ ﻛﻞ ﻳﺨﭽﺎﻝ, ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪﻱ ﺷﺪﻳﺪ اﻳﻦ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻣﺒﺎﻟﻎ ﺟﻤﻊ اﻭﺭﻱ ﺷﺪﻩ, ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﻌﻴﺸﺘﻲ ﺑﻪ اﻳﺸﺎﻥ اﻫﺪا ﻣﻴﺸﻮﺩ
▫️🔺▫️🔺
*هییت شهدای گمنام شیـــراز*
🌹🌹🌹🌹🌹:
🌹🌹🌹🌹🌹:
#براساس_زندگی_شهید_هاشم_اعتمادی
#منبع_کتاب_چشمهای_شکفته_در_باران
#نویسنده_منوچهر_ذوقی
#قسمت_سوم
علی اکبر از خواب بعد از ظهر بیدار شد .فرشاد با پیراهن مشکی میان تعدادی از دوستانش زیر سایه درخت نشسته بود.علی اکبر از پنجره آنها را تماشا کرد .سپس دست و رویش را شست و به اتاق برگشت. میز کوچک چوبی را جلوی دستش کشید و مشغول نوشتن شد ،که چند ضربه به در خورد .قلم را زمین گذاشت. صدای در دوباره بلند شد .کسی او را صدا زد. _مشتی علی اکبر!!!
صدا آشنا بود. از پنجره سر بیرون آورد و فریاد زد :«بفرمایید»
در خانه باز شد و سید ابوتراب در آستانه در ظاهر شد .سید را که دید گل از گلش شکفت.
_سلام سید ابو تراب!! خودتی یا دارم خواب میبینم؟!
سید خنده کرد: سلام مشدی! مهمون نمیخوای؟!
_قدمت روی چشم! صفا آوردی.
تا سید در را پشت سرش ببندد ،علی اکبر خود را به حیاط رساند .فرشاد سربلند کرد و به سید نگریست .از آنجا که او را به خاطر نمیآورد دوباره مشغول بازی شد.
_حسابی عیالوار شدی مشتی..!!
_اونا که همشون مال من نیستن, فقط اون یکی پسر منه.
علی اکبر فرشاد را صدا زد:« بابا جون بیا به عمو سلام کن
فرشاد برخاست. همان طور که به آنها زل زده بود جلو رفت و سلام کرد.
_سلام عمو جان! ماشالله چه پسری!! مدرسه میری عمو جان!؟
فرشاد بالحن کودکانه ای، در حالیکه مجذوب سیمای جذاب سید ابوتراب شده بود گفت:« هنوز نه ولی امسال میرم»
علی اکبر به آشپزخانه رفت.رودابه که مشغول پخت و پز بود پرسید:«علی اکبر کی بود؟!»
_سید ابوتراب!
_خیلی وقته به ما سر نزده چندسالی میشه چی !شده این طرفا اومده؟
_نمیدونم .فعلا بگو صدری دو تا استکان چای برامون بیاره.
علی اکبر به اتاق که رفت .سید را پشت پنجره دید. پرسید :«چرا آنجا ایستادی سید؟!»
_خیلی جالبه بیا ببین!
علی اکبر کنار او ایستاد و به حیاط نگریست. فرشاد میان بچه ها نشسته بود و با لحن کودکانه برایشان نوحه هایی که در مراسم عزاداری شنیده بود ،میخواند. آنها یک صدا پاسخ میدادند.
_از کجا یاد گرفته ؟خیلی خوب میخونه!
علی اکبر لبخند زد:«همین؟!! گفتم حالا چی شده!»
_سن و سالش کمه. تا حالا همچین چیزی ندیدم !»
صدری سینی چای را کنار میز گذاشت و بیرون رفت. علی اکبر پشت میز نشست .
_بیا بشین سید .دو ساله که ماه محرم کار فرشاد همینه .بچه ها رو جمع می کنه و نوحه میخونه .دیگه برای ما عادی شده.
_داغشونبینی، از همون اول که دیدمش به دلم نشست.یه چیزی بگم دست کم نگیر. هاشم بچه زیرک و باهوشیه . حسابی مواظبش باش .یک دعا هم بنویس بزن به پیراهنش.
_هاشم کیه؟!!!
_من گفتم هاشم؟! منظورم فرشاد بود. دعا را فراموش نکن.
این حرف از زبان سید که مردی عالم و دنیا دیده بود برایش جالب بود به فکر فرو رفت. یک لحظه فکر کرد شاید دوستش اتفاقی این اسم را بر زبان نیاورده .بهانه ای شد تا فکر کند که هاشم برای فرزندش نام برازنده ای است. بی اختیار زمزمه کرد: «هاشم.»
ادامه دارد...
در واتس اپ👇
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷هر شب براي نماز بر مي خاست و با حالتي وصف ناپذير،با خداي خويش راز ونياز مي كرد .
يك شب كه در سنگر خط اول بوديم با صداي خفيف از خواب بيدار شدم. آهسته بلند شدم و پشت سنگر را نگاه كردم. در آن سكوت شب ودر آن سرماي شديد محسن ديدم را كه لباسهاي بچه هاي سنگر را جمع كرده وهمه را شسته بود وداشت روي يك بخاري كوچك ،آنها را خشك مي كرد . ديگر همه چيز دستگيرم شد و به رازلباسهاي شسته هر شب ، پي بردم .
. فردا محسن را گوشه سنگر تك و تنها گير آوردم . وقتي فهميد از كار او سر درآورده ام مرا قسم داد و از من قول گرفت كه به بچه ها چيزي نگويم .
(راوي ، همرزم شهيد )
#شهيدمحسن_بوستاني
#ﺷﻬﺪاﻱ ﻓﺎﺭﺱ🌷
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
🌷🌹🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🏴 شهادت مظلومانه باقر علم اولین و آخرین، صابر روزگار تلخ اموی، امام محمدباقر(ع) را تسلیت میگوییم.
◾️◾️◾️◾️◾️
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸🌸🌸🌸
#ﻗﺮاﺭﺷﺒﺎﻧﻪ
#ﭼﻠﻪ_ﺣﺴﻴﻨﻲ
#ﺗﻮﺻﻴﻪ_ﺭﻫﺒﺮﻱ
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺟﻬﺖﺭﻓﻊ_ﺑﻼ_ﻭ_ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ...
👇👇👇
*دعای هفتم صحیفه سجادیه*
*یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.*
*ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.*
*فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.*
*أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ*
*وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بیمَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.*
*وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.*
*فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.*
*فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.*
*وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.*
*فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بییا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بیذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.*
🌷🌱🌷🌱
شهادت یعنی :
متفاوت بھ آخر برسیم !
وگرنھ مرگ پایان همھ قصھ هاست...🍃
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🌱
🌷🌱🌷🌱
@shohadaye_shiraz
#نهمــین_مرحلــه #ڪمڪهاے_مؤمنــانہ
🌸☘🌸☘🌸
امام علے ع: فضـیلت یک درهم صدقه در غدیر بزابر دویســت هزار درهم اســت
🌷🌹🌷🌹
#به_نیابــت_امام_زمــان(عج) و #شهــدا
#نذرظهــورمنجــےموعــود
🌷🌹🌹🌷
تهیه و توزیع بستہ هاے معیشتے جهت نیازمــندان در ایام عید غدیــر
👇👇👇👇
شماره کارت جهــت واریز مبالغ:
6362141080601017
ﺑﻨﺎﻡ ﻣﺤﻤﺪ ﭘﻮﻻﺩﻱ , ﺑﺎﻧﻚ اﻳﻨﺪﻩ
🌷🔺🌷🔺🌷
هییــت شهــداے گمنــام شیراز
🌹✅🌹✅🌹
تبلیغ فراموش نشـــود
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹:
#براساس_زندگی_شهید_هاشم_اعتمادی
#منبع_کتاب_چشمهای_شکفته_در_باران
#نویسنده_منوچهر_ذوقی
#قسمت_چهارم
علی اکبر همان طور که جایزه ها را مرتب می کرد به یاد گفته چند سال پیش سید ابوتراب افتاد و در دل او را به خاطر پیشبینیهایی ستایش کرد .فرشاد که از آن زمان به بعد هاشم نامیده شد، اینک سال آخر دوران ابتدایی را پشت سر می گذاشت و هر سال به عنوان شاگرد ممتاز از دست پدرش که رئیس فرهنگ منطقه بود جایزه میگرفت.
رودابه مهران را آماده رفتن به مدرسه کرد و او را به هاشم سپرد و گفت:« مواظب برادرت باش»
رذودابه رو به علی اکبر کرد و گفت:« از دیشب تا حالا هاشم یه جور دیگه شده !همش توی خودشه. اصلا از دیدن جایزهها هم خوشحال نشد.»
_درسته! از وقتی بهش گفتم که قراره به حرایجان منتقل بشیم اینجوری شده.
_کاش بهش نگفته بودی .هنوز که دو سه ماه مونده!
_چه فرقی میکنه؟ بالاخره باید میدونست. عادت میکنه!
_طفلک به همبازی هاشون انس گرفته .دلش نمیاد ازشون جدا بشه!
_تکلیف چیه ؟!سال دیگه باید بره دوره راهنمایی ،اینجا هم که مدرسه راهنمایی نداره. از طرفی راه حرایجان درست شده و از امسال میشه مرکز فرهنگ منطقه. من مجبورم برم .یه مدت بگذره عادت می کنه.
💥💥💥💥💥
تابستان روزهای آخرش را طی می کرد و هر روز که میگذشت هاشم بیشتر در خودش فرو می رفت و برای همه که او را همیشه با نشاط و سرزنده دیده بودند عجیب و نگران کننده بود. آخرین روزهای اقامتشان در سنگر، پدر تصمیم گرفت شکار ترتیب دهد .سپیده دم همراه پسرانش و تعدادی از همراهان همیشگی ،عازم کوههای سنگر شدند.هاشم از همه فاصله گرفته و بالای تخت سنگی نشست و نگاهش را به دیوارهای سخت کوهستان و دشتهای فراخ و سرسبز روستای کوچک سنگر که سالها با آنها خو گرفته بود، انداخت. وجب به وجب آن منطقه خاطره داشت. شب پیش که پدر از دوباره موضوع انتقال را به روستای حرایجان را پیش کشیده بود، حسابی دلش گرفته بود و تا نیمه های شب با ارسطو و پروین بیدار مانده و درباره آن حرف زده بودند .تنها دلخوشی اش این بود که برای ادامه تحصیل و شروع دوره راهنمایی به حرایجان میرود. این انگیزه خوبی بود تا به شوق درس و مدرسه ،روستای سنگر را که زادگاه و یادآور خاطرات کودکی اش بود رها کند و دل به هجرت بندد.
علی اکبر تفنگ در دست جابجا کرد و به صخره بزرگی که پشت سرش بود تکیه داد. نگاهش را روی دشت و کوهستان گرداند. از همه خواست تا دورش حلقه بزنند .زمان آن بود که افراد را به دو دسته تقسیم کند .یک دسته برای فرار دادن شکار و کشاندن آنها به تیره است و یکدست نیز برای زدن آن ها!
با یک نگاه سریع افراد را از نظر گذراند.
_ تو این طرف...ت و آن طرف ...تو هم با آنها برو.
نگاهی به هاشم کرد:« باباجون تو هم با اونا برو حواست هم خوب جمع کن»
از اینکه پدرش او را برای دنبال کردن شکار انتخاب کرده بود, سر از پا نمی شناخت. با چابکی از روی سنگی که دوبرابر قامتش بلندی دارد پرید و دوش به دوش دیگران به راه افتاد.
شبهنگام شکارچیان با دستانی پر به روستا برگشتند. علی اکبر پا به پای بچه ها وارد کوچه شد. مردی را دید که جلوی در خانه شان نشسته با کنجکاوی به سوی او رفت. هاشم یکبار دلش فرو ریخت .مرد از دیدن آنها از جا بلند شد و لنگان به طرفش آنها رفت. علی اکبر با تعجب نگاهی به او انداخت
_قربانعلی تویی؟!
مرد با صورت زخمی و لباسهای پاره پاره جلوتر رفت
_سلام آقای اعتمادی !ها ...منم قربون علی!
_چی شده؟ چرا به این روز افتادی؟!
_خدا ازشون نگذره! کار تفنگچی های الله قلی خانِ...!
ادامه دارد...
در واتس اپ👇
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#ﺷﺠﺎﻋﺖﺷﻬﺪا🌹
خیلی قبل از اینکه انقلاب اسلامی ایران پیروز شود ،اله کرم با گچ مدرسه روی درب منزل و ﺩﺭﻭﻥ ﺩﻳﻮاﺭ ﺧﺎﻧﻪ شعار دورد بر خمینی را نوشت
. ظهر که پدرش از مزرعه به خانه آمد چون سواد نداشت سئوال کرد چه روی درب حیاط خانه نوشته اند .
گفتند:اله کرم روی درب ها نوشته «درود بر خمینی »
. پدر شهید برومند گفتند :تا کسی نفهمیده آنها را پاک کنید که ممکن است مأموران حکومتی بفهمند .
اله کرم اصرار داشت که آنها را پاک نکنند ولی برادران کوچکتر ،روی درب حیاط را پاک کردند.
ولی داخل خانه که نوشته بودند تا مدت ها بعد از انقلاب باقی ماند .
اله کرم از اینکه اولین نفری بود که در روستا شعار علیه رژیم طاغوت نوشته احساس خوشحالی می کرد.
#شهید_اله_کرم_برومند
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ 🌷
#سالروز_شهادت
🌹🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥یک دقیقه اشک.....
🏴ﻏﺮﻭﺏ #ﺷﻬﺎﺩﺕاﻣﺎﻡﺑﺎﻗﺮ ع ﻫﻮاﻱ #ﻣﺪﻳﻨﻪ و.....
🏴ﻣﺎﺩﺭ .....😭
🌷◾️🌷◾️🌷
#اﻟﺘﻤﺎﺱ_ﺩﻋﺎﻱ_ﻓﺮﺝ
▫️🌹▫️🌹▫️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✍وصــیت زیباے شهیــد:
مــادرم! انسانســـازترين مكان خــاكى #سنگــر اســـت. آن هـــم سنگــرِے كه بر عـــليه ظلم و ستـــم باشــد.✅
اين را هم بايد بدانیـــد كه گرامےترين مرگـــها #شهـــادت در راه خــداست.....
منطق شهيد منطقى است آميخته با منطق عشق الهى.....💖💕
از يك طــرف و منطـــق اصلاح و مصلــح از يك طــرف ديگر..
اما روى سخنم به شــما خواهران مسلـــمان است كه حجاب اسلامى خودراحفظ كنـــيد، كه حفظ حـــجاب شماهاكوبنده ترازســـلاح من است و در زندگى زيـــنب وارباشـــيد....
شهید #محمدرضا_آقاجان_عبداله🌹
#سالروز_شهادت
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ . ﻣﺮﻭﺩﺷﺖ
🌷🌹🌷🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#ﻗﺮاﺭﺷﺒﺎﻧﻪ
#ﭼﻠﻪ_ﺣﺴﻴﻨﻲ
#ﺗﻮﺻﻴﻪ_ﺭﻫﺒﺮﻱ
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺭﻓﻊ_ﺑﻼ_ﻭ_ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ...
👇👇👇*دعای هفتم صحیفه سجادیه*
*یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.*
*ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.*
*فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.*
*أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ*
*وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بیمَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.*
*وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.*
*فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.*
*فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.*
*وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.*
*فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بییا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بیذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.*
🕊🌱🕊🌱
شهیدان نامه گلگون نوشتند
شهادت نامه را #با خون نوشتند
بنازم این همه #ایمان و ایثار
به تاریخ جهان قانون نوشتند
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی☘
🕊🌱🕊🌱
@shohadaye_shiraz
از 16 سالگــے وارد بســیج شـــد و 4 بار به جبــهه اعـــزام شد.✅
بار آخـــرے که قـــرار بود اعـــزام شود از ایشان خواستیم که نرود.....😔
محکم گـــفت:
"مــن با #شهــــدا عهـــد بستـــم. اگر نروم جــلوے بچه های شـــهدا شرمـــنده میشم...😔
مـــن که مــجردم . اما آنــها با داشتن زن و فرزنـــد، این راه را رفـــته اند و از جانـــشان دریغ نکــردند.
او رفت و دیگر هرگز طنین صدایش در خانه نپیـــچید....
🌷🌷🌷
🌹راوی خواهر شــهید
💓شهید مفقودالاثر عبدالقادر تابع بردبار
#شهدای_فارس
#سالروز_شهادت
🌹🌷🌹🌷
#کانال_شهدای_غریب_شیراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹:
#براساس_زندگی_شهید_هاشم_اعتمادی
#منبع_کتاب_چشمهای_شکفته_در_باران
#نویسنده_منوچهر_ذوقی
#قسمت_پنجم
با شنیدن نام اله قلی خان ، نفرت در وجود هاشم چنگ انداخت. قبلا هم این نام را شنیده بود و هر بار درست مثل حالا مردی یا زنی با سر و روی خونین و پریشان و ترسیده مقابله خود دیده بود .از آنجایی که علی اکبر رئیس فرهنگ منطقه بود و تمام ایران آن ناحیه او را میشناختند و رعیتها برای تظلم و پادرمیانی به سراغش می آمدند .و او نیز شاهد صحنه های دل آزار مانند این باشد .همین بود که باعث شد گرچه هیچ وقت اله قلی و تفنگچی هایش را از نزدیک ندیده بود ،ولی کینه عمیقی نسبت به او در دلش لانه کند.
علی اکبر تفنگش رابه هاشم داد و قربانعلی را با خود به خانه برد .ارسطو دست دور شانه هاشم انداخت و به حیاط پا گذاشتند
_ برو تفنگ ها رو بذار توی اتاق ,بیا یه آبی به سر و صورتت بزن .
هاشم بی هیچ حرفی راه افتاد .جلوتر که رفت صدای قربانعلی را از اتاق پدرش شنید که با ناله و نفرین ماجرا را تعریف می کرد
«نانجیب ها دست از سرمون بر نمیدارن !! این حالا بار چندم کی اینجور به روز ما میارن ! اول که آب را می دزدند و می بندد روی زمین های اله قلی خان !! دوم هم که اگه حرف زدیم کتک مون می زنند و گوسفندانمون را هم می برند.با قنداق تفنگ دنده هام را خرد کردند شما را به خدا فکری به حال ما کن .اول خدا بعدش هم شما !
ارسطو از کاهدان بیرون آمد و هاشم را پشت در اتاق پدرش دید .
_تو که هنوز اینجایی ؟!زود باش راه بیفت!
هاشم نگاه غم بارش را به او دوخت و راه افتاد. اما صدای آه و ناله قربانعلی را هنوز از اتاق مجاور می شنید با خشم و نفرت تفنگ پدر را در مشتهای کوچکش فشرد و زیر لب نام الله قلی خان را با کینه تکرار کرد.
💥💥💥💥💥
صبح آخرین روزهای تابستان بوی پاییز را گرفته بود. هاشم چشم گشود و بیدرنگ ماجرای شب پیش و اینکه آن روز می بایست دست به کار جمع آوری وسایل خانه برای حرکت به سوی هرایجان میشدند در ذهنش زنده شد. با سستی برخاست رختخواب ارسطو خالی بود .کنار پنجره رفت و به حیاط نگاه کرد .پدر و برادرش را مشغول وضو دید .آستینها را بالا زد و به حیاط رفت.
علی اکبر به ارسطوگفت:« شما دست به کار بشید من باید بعد از نماز بروم طرف ایل. بلکه بتونم برای قربانعلی کاری بکنم»
هاشم سلام کرد و از مقابل آنها گذشت .یک لحظه آرزو کرد کاش میتوانست تفنگ شکار پدرش را بردارد به همراه او سوار بر اسب به سوی اطراقگاه الله قلی خان برود.و حساب تفنگچیهایش را کف دستشان بگذارد .اما اینها جزء خیالاتی کودکانه چیزی نبود .خیلی ها بزرگ تر از او هم نتوانسته بودند کاری بکنند. آخر الله قلی و تفنگی هایش به امنیه و ماموران دولت پشتشان گرم بود
رودابه بساط صبحانه را چید. سپس گفت :«مادرجان بعد از صبحانه برو به صدری بگو بیاد اینجا کمکم کنه تا اسباب اساسی ها را جمع کنیم»
پیغام مادرش را به صدری که در اتاق پشت کاهدان زندگی می کرد رساند و با خیالی پریشان از خانه بیرون زد. کوچه ها خلوت بود. روستای سنگر را آرامش صبحگاهی فرا گرفته بود. از دور پرچم مدرسه بر فراز بام که در دست باد میرقصید ،توجه اش را جلب کرد .به مدرسه نزدیک شد. از لای در نیمه باز سرک کشید و قدم به حیاط کوچک و خاکی آن گذاشت. وارد ساختمان کاهگلی شد .به سوی کلاس سال آخر ابتدای اش رفت. قدم به قدم آن جا هزاران خاطره را در او زنده می کرد. داخل کلاس شد پشت نیمکتی که سال آخر نشسته بود، نشست. به دیوارهای دود گرفته ....تخته سیاه رنگ و رو رفته که پر از ترک بود و نیمکتهای چوبی و کهنه و صندلی فلزی معلم کنار بخاری نفتی بزرگ، نگریست و برخاست تکه گچی از کنار دیوار برداشت بر روی تخت سیاه نوشت «خداحافظ سنگر»
ادامه دارد...
در واتس اپ👇
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌱🌸 . . .
.
.
.
•|🍃°|شهادت میخوای⁉️
پس بدان ڪه . . . •|❣°|
تنها ڪسانی #شهید می شوند ڪه شهید باشند…•|🌙°|
•|🌼°|به این سادگی ها نیستـــــ
•|💥°|باید قتلگاهی رقم زد•|🔥°|
باید ڪُشت‼️
←منیت را→
←تڪبر را→
←دلبستگی را→
←غرور را→
←غفلت را→
←آرزوهای دراز را→
←حسد را→
←ترس را→
←هوس را→
←شهوت را←
←حب دنیا را←
باید از خود گذشت•|👣°|
•|✌️🏻°|باید ڪشت «نَفس» را
شهادت #درد دارد!•|🥀°|
•|💔°|دردش ڪُشتن " لذت " هاست...
باید #ڪشته شویم تا شهید شویم!
بايد اقتدا كرد به شهدا•|💛°|
#وچہ_لذتےدارد_وصال_معشوق•♥😍
🍃🌹🍃🌹
@shohadaye_shiraz
#ﺯﻣﺰﻣﻪ_ﺩﻋﺎﻱ_ﻋﺮﻓﻪ....
👇👇👇👇
ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﺠﺎﺯﻱ #ﮔﻠﺰارﺷﻬﺪاﻱﮔﻤﻨﺎﻡﺷﻴﺮاﺯ و ﻧﺠﻮاﻱ ﺩﻋﺎﻱ ﭘﺮﻓﻴﺾ ﻋﺮﻓﻪ
🔽🔽🔽🔽
پنجشــبه 9 ﻣﺮداﺩ / ساعــت 18
🌷🌹🌷
پخش زنده در صفحه 👇:
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
🌹🌹🌹
ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻬﺪا ﺑﺎﺷﻳﺪ
🌷▫️🌷▫️🌷
#ﻫﻴﻴﺖ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
#ﭼﺸﻤﺎﻥ_ﻣﻨﺘﻆﺮ ....😭
🌷🌷🌷
از مادر شهید ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ:
هنوز هم بعد از این همه سال به یادش می افتید؟
چشمان منتظرش را به قابی که در دست داﺷﺖ ﺩﻭﺧﺖ ... با گوشه روسری غبار احتمالی را از روی عکس پاک ﻛﺮﺩ ...
اشک توی چشمانش موج میزد...😓
و زمزمه میﻛﺮﺩ...
💔بچه ام خیلی خوب بود... همه اش با خودم میگم، معلوم نیست بچه ام روی کدوم زمین افتاده؟! کجا جون داده؟ الان کجاست!
ﺳﺎﻟﻬﺎﺳﺖ ﭼﺸﻢ اﻧﺘﻆﺎﺭﺷﻢ ....
🌹
#شهیدمفقودالاثر عبدالقادر تابع بردبار🌹
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🌷🌹🌷
#کانال_شهدای_غریب_شیراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
┄┅═✼✿✵♥️✵✿✼═┅┄
اَللّهُمَ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج
#ﺩﻋﺎﻱ_ﻫﻤﮕﺎﻧﻲ ﺟﻬﺖ ﻇﻬﻮﺭ ﻣﻨﺠﻲ ﻣﻮﻋﻮﺩ
👇👇
اﻣﺸﺐ و ﻓﺮﺩا, ﻃﺒﻖ ﺭﻭاﻳﺎﺕ اﺯ ﺑﺎﻻﺗﺮﻳﻦ ﺯﻣﺎﻧﻬﺎﻱ اﺟﺎﺑﺖ ﺩﻋﺎﺳﺖ ....
🤲🤲🤲
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#ﻗﺮاﺭﺷﺒﺎﻧﻪ
#ﭼﻠﻪ_ﺣﺴﻴﻨﻲ
#ﺗﻮﺻﻴﻪ_ﺭﻫﺒﺮﻱ
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺭﻓﻊ_ﺑﻼ_ﻭ_ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ...
👇👇👇*دعای هفتم صحیفه سجادیه*
*یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.*
*ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.*
*فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.*
*أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ*
*وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بیمَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.*
*وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.*
*فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.*
*فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.*
*وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.*
*فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بییا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بیذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.*
ای امیر عرفه ، بی تــو صفا نیست
که نیــست ....
بی تـودر آن عـرفه ، عـشق و وفـا نیست
که نیـست...
ای امـیر عـرفه ، یوسـف زهـرا مـهدی(عج)
حاجـتی غیـرظهـورت بـه خـدا نیست
کـه نیـست...
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#ﺣﺎﺟﻲ_ﻋﺮﻓﺎﺕ
اﻟﺘﻤﺎﺱ ﺩﻋﺎ🌸🍃
#ﺭﻭﺯﺗﺎﻥﻣﻬﺪﻭﻱ
🌹🌷🌹🌷
ว໐iภ:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb