🌸🕊🌸🕊🌸🕊
جان بہ هرحال قرار است
ڪہ قـربان بشود ...
پس چہ خوب است
ڪہ قربانـی جانــان بشود ...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی
🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@shohadaye_shiraz
🌹ماجـراےدو شهیـدے کہ سـبب سـاز ازدواج شهیــدی دیگـرشدند 💞💓🍃
😇
شهیدمحمدحســن روزیطلب که شهیــد شــد ،عبدالحمــید حسینے اورا از زیر رمل پیدا کــرد و به شــیراز آورد .
در مراسم تشیــیع او از مادر محمدحسن، طلــب دعاے #شهادت کرد🤲...
،چهلمـــین روز #شهیدمحــمدحسن ،عبدالحمــید هم #شهیــد شد .😭🌷
براے عرض تسلیــت به منزل عبدالحمید حسینی رفتیم .
🌿مادربزرگــم پیشنهـاد داد برای اینڪہ جبــهه از سر محمدجواد بیفتد خواهــر عبدالحمیــد را برایــش خواسـتگارے کنیــم .
بعد از چهلم حمید برای خواستگاری رفتیم .❤️💞💝
محمــدجـواد خیلے کـوتاه و مختــصر خــود را معرفے میکــند ڪہ من خیلےشــوخ طبعــم، زندگے را راحـت میگـیرم و درعیـن حال متعصـبم....
بالاخره حلقه ساده ای تهیه شد 💍و آن دو در روز تولـد محمــدجواد به عقـــد هم در آمدند💕👏
و آخـر محـمدجواد هـم روزشهادت حضرت زهرا( س) سال ۶۵ در عملیات کربلاے۵ بارمز یازهرا و تیرے در پهلو آسمانےشد...😭
#شهـید_محمــدجــواد_روزیطـلب
#سالــروز_ولادت🎁🎊
#شهداےفارس
🎈هدیہ به شهدا صلوات🎈
🌹💐🌹💐
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#براساس_زندگی_شهید_هاشم_اعتمادی
#منبع_کتاب_چشمهای_شکفته_در_باران
#نویسنده_منوچهر_ذوقی
#قسمت_بیست_و_پنجم
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
📝 هاشم با عجله فرمان اتومبیل را به سمت کناره خیابان پیچاند و محکم پایش را روی پدال ترمز کوبید. علی اکبر به جلو پرت شد و پیش از آن که سرش به شیشه بخورد ،دستانش را به داشبورد چسباند و خودش را عقب کشید.
با صدای گوشخراش ترمز, رهگذران و دکانداران به سمت آنها برگشتند و جوانان یکی از وحشت دوچرخه درون جدول خیابان افتاده بود برخاست و با عصبانیت کنار پنجره ایستاد و رو به هاشم که سرش را روی فرمان گذاشته بود فریاد زد: «حواست کجاست؟!! اگه بلد نیستی پشت فرمون نشین!»
هاشم آرام سر بلند کرد و نگاهی به جوان انداخت و بریده بریده گفت :«ببخشید ....طوریت ...که نشد..»
جوان نگاهی به علی اکبر کرد و ادامه داد:
_به خاطر ریش سفید این پیرمرد کاری باهات ندارم و گرنه..
_ببخشید اگر خسارتی بهت رسیده..
و سرفه اجازه نداد حرفش را تمام کند.
جوان با تعجب به او خیره شد.
_انگار راستی راستی حالت خوب نیست! برو بابا ..برو..
علی اکبر دستش را دور شانه های هاشم انداخت رو به جوان کرد.
_شما به بزرگی خودت ببخش.
آنگاه پیاده شده اتومبیل را دور زد لحظه ایستاد و دور شدن جوان را نگریست سپس در را باز کرد.
_من رانندگی می کنم برو اونطرف بشین.
اتومبیل را روشن کرد از چند خیابان گذشته روبه روی بیمارستان شهید مطهری ایستاد .هاشم با تعجب به اطراف نگاه کرد.
_اینجا اومدی چیکار؟!
علی اکبر اتومبیل را خاموش کرد.
_توی این چند روز این بار سومه که اینجوری میشی!
_چه جوری؟!
_محض خدا خودت را به کوچه علی چپ نزن! تو حالت خوب نیست!
_نه بابا چیزی نیست. فقط کمی خسته ام!
_لازم نیست ظاهرسازی کنی. من دیروز رفتم سراغ یکی از دوستانم که دبیر شیمی هست .موضوع را براش گفتم. گفت: احتمالاً شیمیایی شدی! به هرحال ضرری نداره که دکتر معاینه ات کنه!
_حق با دوست شماست!چند وقت پیش یکی از عملیاتهای شیمیایی شدم ولی خیلی شدید نبود.
_من کاری به این حرفها ندارم. باید خودتو به دکتر نشون بدی!
دکتر بعد از شنیدن توضیحات شروع به معاینه کرد. علی اکبر که تمام وجودش دستخوش اضطراب و دلشوره بود، به دنبال راهی تا با دقت بیشتری معاینه اش را انجام دهد،سر حرف را باز کرد:
_آقای دکتر ایشان جوان و کله اش باد داره ! از بس تو جبهه جنگیده نسبت به این چیزها بی تفاوت شده. به هر حال سلامتی و وجودش برای جبهه ها لازمه ! پسرم مسئولیتهای مهمی توی جبهه داره به همین خاطر خواهش می کنم هر کاری لازمه براش انجام بدین!
هاشم با شنیدن این حرف به طرف او برگشت و طوری نگاهش کرد که دیگر به حرفش را ادامه ندهد.
دکتر حرکت او را دید.
_ناراحت نشو جوان هنوز پدر نشدی تا بفهمین بنده خدا چه حالی داره.
برو به علی اکبر ادامه داد:
_چشم پدر جان!! هر کاری لازم باشه برای این فرمانده جوان انجام میدم. خیالت راحت باشه!
علی اکبر زیر چشمی به چهره گرفته و در همه هاشم نگاه کرد و ساکت شد.
🌿🌹🌿🌹🌿🌹
ادامه دارد...
در واتس اپ👇
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#آرزويی_برای_ديدن_روی_پدر
✍غلامرضا در نامه ای نوشته بود:
نام دخترم را آرزو بگذارید و بعدها علت این نامگذاری را متوجه می شوید که براي چه به او نسبت داده ام
🌹 او مي دانست که آرزو براي هميشه آرزوي ديدن روي پدر را خواهد داشت. 😞😞
پس از شهادتش خداوند سومین فرزندش را به وي عطا فرمود .🌺🌿
#شهید_غلامرضا_زارع
#شهدای_فارس
#سالروز_شهادت
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
∞💌😍🦋∞
#تلنگر 🍃
🍂طوری #تَلاش کنید 💪کِه اگر روزی
#امام زمان عج فرمودند:
" یه سرباز #متخصص میخام
🍃بفرمایند ؛ فلانی بیاید "
سربازی کِه هیچ #کارایـی
نداشته باشه بدردِ اقا نمیخوره..
برید #آمادگیِ جسمانیِ
خودتون رو ببرید بالا✅
🍂مومن باشید..
همراه با آمادگیِ جسمانی...♥️✨
#شهیدحسینمغزغلامے🌷👆
☘🌷☘🌷
#ﺳﺮﺑﺎﺯﺷﻬﺪاﻳﻲ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺞ ﺑﺎﺷﻴﻢ
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_ﮔﻠﺰاﺭشهدا:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
#پیش_بینےشهــادت🌹
در منطقــه ای در کردستان بودیـــم
در حیــن عـــبور از آنــجا، غلامرضــا از حرکــت باز ایســتاد و گوشه اے نشســـت.
ما ازاو جلو افتــادیم. ولے وقتے تاخــیر او طولانے شـد، نگرانـش شدیــم و به سویـش برگشتیــم. گوشه اِے نشــسته بود و اشــک مے ریخــت...😭😭
علــت را جویا شـــدیم. فکــر کردیم خداے ناکــرده اتفــاق ناگوارے براے خانواده اش رخ داده اســـــت.
وقتے اصـــرار مــا را دید، گفت: « من بزودے در همــین جــا شهـــید مےشـــوم. این را در خــواب دیده ام.»
… و همین اتفـــاق هـــم رخ داد
28 ﻣﺮﺩاﺩ 62 ﻭﻗﺘﻲ اﺯ,ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﺑﺮﻣﻴﮕﺸﺖ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﺭﻭﻱ ﺗﻠﻪ اﻧﻔﺠﺎﺭﻱ ﺩﺷﻤﻦ ﺭﻓﺖ و ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﺷﺪ....
🌷🌹🌷
#شهیـد_غلامـرضا_زارع
#شهــداے_فارس
#سالــروز_شهادت
☘🌹☘🌹☘
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#براساس_زندگی_شهید_هاشم_اعتمادی
#منبع_کتاب_چشمهای_شکفته_در_باران
#نویسنده_منوچهر_ذوقی
#قسمت_بیست_و_ششم
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
📝 در بین راه داروخانه سکوت سنگین میانشان حکمفرما بود .هاشم که تحمل ناراحتی پدرش را نداشت گفت:« بابا جون این چه حرفی بود که زدی ، چیزهایی که در مورد من گفتی؟
_خب مگه چه عیبی داره؟! این که باید باعث خوشحالی و افتخار من و تو باشه!
_شما لطف داری !میدونم که منظور بدی نداشتید، ولی باید بیشتر از اینها مواظب باشید!
_مواظب چی ؟!من که اصلا سر در نمیارم!
_ببین !توی این موقعیت که من با لباس مبدل اینجا و آنجا میروم و حتی مواظبم که محل خونه ام توی شیراز محرمانه باقی بمونه ،گفتن این حرف کار درستی نبود!
علی اکبر که تازه متوجه منظور او شده بود با ناراحتی و پشیمانی سری تکان داد:
_حق با توست. نباید میگفتم که تو چه کاره ای!
_البته مرگ و زندگی دست خداست. ولی در شرایط فعلی احساس میکنم که وجودم برای به انجام رساندن کاری که شروع کردیم لازم است. از طرفی وظیفه همه ماست که از خودمون مواظبت کنیم .من به فکر شخص خودم نیستم .ولی مسئولیت بزرگی روی دوشم هست که باید با کمال دقت انجامش بدم!
علی اکبر با این توضیحات به یاد اتفاقات دو ،سه سال گذشته افتاد .حوادثی که طی آنها ، رزمنده هایی که به مرخصی آمده بودند در دل شب تاریک و یا در خلوت یک بعد از ظهر گرم تابستان هدف گلوله افراد ناشناسی قرار گرفته بودند.
با این خیالات دلشوره در جانش نشست.یک آن این هراس از ذهنش گذشت که« اگر همان دکتر ..»اما دل به آن نداد و حرفش را عوض کرد: «مدت که من و مادر تصمیم داریم درباره موضوعی باهات صحبت کنیم»
هاشم تا آخر ماجرا را حدس زد اما به روی خود نیاورد.
_چه موضوعی؟!
_موضوعی که هر پدر و مادری آرزو دارند تا زنده هستند به چشم خودشون ببینند.
_خدا انشالله به شما و مادر عمر نوح بده و هم اگه گفتی چی؟!
_چی؟
_صبر ایوب!!
_امان از دست تو یعنی ما باید چقدر دیگه منتظر بمونیم.؟!دیگه هرچی ما را سر دواندی بسه! این بار باید تکلیف تو را مشخص کنیم.
_بابا جون من فعلا خیلی کار دارم.. اینقدر شلوغه که..
_دیگه حرف از این چیزا گذشته !خودم تمام مقدماتش را چیدم. خیال دارم یه دختر از خانواده ثروتمند و اشرافی برات بگیرم و طوری جشن عروسی را برپا کنم که نظیر نداشته باشد.
هاشم یکباره روی داشبورد زد.
_همین جا نگهدار بابا..
علی اکبر وحشتزده پا روی پدال ترمز فشردو اتومبیل درجا میخکوب شد.
_چی شده باباجون؟! اتفاقی افتاده؟! حالت خوب نیست؟!
هاشم دستگیره در را کشید و در حالی که وانمود میکرد قصد پیاده شدن دارد گفت: «اتفاقی نیفتاده فقط می خوام پیاده بشم و از یه راه دیگه برم»
_منظورت چیه؟؟ کدوم راه؟؟
هاشم سادگی پدرش را که دید لبخندی زد
_جناب آقای اعتمادی! قربون شکل ماهت برم! بیا دست از سر کچل من بردار!
_این حرفا چیه میزنی پسر !مگه من چی گفتم؟
_آخه قربونت برم! من چه کارم با طبقه اعیان و اشراف؟! انگار یادت رفته من کی ام ؟بنده هاشم اعتمادی پسر مشهدی علی اکبر اعتمادی!
پدر اخم هایش را درهم کرد
_مگه تو پیرو پیغمبر اکرم نیستی!؟خوب ایشون هم با حضرت خدیجه و دختر ابوبکر و عمر ازدواج کرد و آنها هم از طبقه اعیان و اشراف بودند.
_درسته ولی ایشون پیغمبر خدا بود و حسابش از بقیه جداست!
_حالا چی میخوای بگی؟ یعنی خیال ازدواج نداری؟!
_چرا ندارم؟خوب هم دارم! ولی با دختری که با ما جور باشه!
علی اکبر از این که با اصل موضوع مخالفت نشان نداد خوشحال شد.
_بسیار خوب .قبوله!
هاشم ادامه داد:« در ضمن خودت میدونی که من اهل تشریفات نیستم .با یه مراسم جمع و جور و یک جشن خانوادگی هم میشه ..نمیشه؟؟
_شدن که میشه ولی..
_ولی نداره! اگه قبوله تا در را ببندم و بریم وگرنه من همینجا پیاده میشم.
_لازم نیست پیاده بشی با هم اومدیم با هم بر میگردیم حالا اگه جنابعالی شرط و شروط دیگه ای نداری راه بیفتیم»
🌿🌹🌿🌹🌿🌹
ادامه دارد...
در واتس اپ👇
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🎨 لوح | کنترل نفس ...
💠 شهید علی چیت سازیان:
تنها کسی می تواند از سیم خاردار های دشمن عبور کند که، در سیم خاردار های نفس خود گیر نکرده باشد.
#شهید_چیت_سازیان 🌷
➕ 🌹🌷🌹🌷
#ﺷﻬﺪا ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭا ﻣﻴﺨﻮاﻫﺪ ....
🌹🌷🌹🌷
@golzarshohadashiraz
🖋📃برشی از وصیت نامه ﺯﻳﺒﺎﻱ شهید💌
مرگ روزى بسراغ ما خواهد آمد، وبراساس آيه *«أَینََما تَکونُوا یدْرِککمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیدَةٍ »* طعم تلخ مرگ را خواهيم چشيد وطعمه مرگ سياه خواهيم شد. پس چه بهتر با مرگ سرخ از اين جهان رفتن و چگونه زيستن و چگونه مردن را به نسل اينده بياموزيم چون همگى ما در برابر نسلهاى اينده مسئوليم.
سرور شهيدان چنين مى فرمايد:
🌿« اگر با كشته شدن من دين جدم حضرت محمد (ص) پايدار و استوارمى ماند، پس اى شمشيرها مرا دريابيد »
#شهید_بهمن_انصاری
#سالروز_شهادت
#شهدای_فارس . ﺧﻨﺞ
🌹☘🌹☘
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#ﻣﺮاﺳﻢﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ
◀️ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ
🔻🔻🔻🔻
ﻣﺪاﺡ : ﺑﺮاﺩﺭ ﻣﺤﻤﺪ ﺷﺮﻳﻒ ﺯاﺩﻩ
🔻🔻🔻🔻
#ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ 30 ﻣﺮﺩاﺩ / اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 18:30
🔸🔸🔸🔸
ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ/ ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ
⚫️⚫️⚫️⚫️
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
✍گزیده ای از وصیت نامه شهید💌
«نکند در رختخواب ذلت بمیرید که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد 🌷
و ای جوانان نکند در رختخواب غفلت بمیرید که حسین (ع) در میدان نبرد با هدف شهید شد ✅
و ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه و اطاعت کردن از امر خدا یعنی جهاد جلوگیری کنید ،که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب حضرت زینب زینب (س) را بدهید که تحمل هفتاد و دو شهید را نمود و خود نیز اسیر شد .😞
#شهید_علی_اکبر_اکرمی_زاده
#سالروز_شهادت
#شهدای_فارس🌹
🌷🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
تو نرفتی بلکه آمدی،
نمردی بلکه زنده شدی،
شهادت انسان را زنده می کند...
#سپهبد_حاجقاسم_سلیمانی🌷
#ﺷﺒﺘﻮﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ
ว໐iภ ↬
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸🌸🌸🌸
#ﻗﺮاﺭﺷﺒﺎﻧﻪ
#ﭼﻠﻪ_ﺣﺴﻴﻨﻲ
#ﺗﻮﺻﻴﻪ_ﺭﻫﺒﺮﻱ
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺟﻬﺖﺭﻓﻊ_ﺑﻼ_ﻭ_ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ...
👇👇👇
*دعای هفتم صحیفه سجادیه*
*یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.*
*ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.*
*فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.*
*أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ*
*وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بیمَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.*
*وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.*
*فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.*
*فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.*
*وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.*
*فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بییا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بیذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.*
🕊💫🕊💫
نه پرواز بلدم،
نه بال و پرش را دارم..
#دامهای دنیایی اسیرم کرده اند...
ولی٬من میخواهم
اسیر نگاه شما شوم و بس...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی
🕊💫🕊💫
@golzarshohadashiraz
#قربانےاول_ماه_قمرے
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ(ﻋﺞ )
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺟﻬﺖﺭﻓﻊ_ﺑﻼﻭﺑﻴﻤﺎﺭﻱ
#ﻛﻤﻚ_ﻣﻮﻣﻨﺎﻧﻪ
🌷🌹🌷🌹
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺧﺮﻳﺪاﺭﻱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﺎ ﺟﻬﺖ ﺫﺑﺢ و ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﻗﺮاﺭ اﺳﺖ اﻣﺮﻭﺯ اﻧﺠﺎﻡ ﺷﻮﺩ ..
ﻫﺮ ﻛﺲ ﻛﻪ ﻣﻴﺨﻮاﻫﺪ ﺷﺮﻳﻚ اﻳﻦ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﺷﻮﺩ اﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻋﻘﺐ ﻧﻴﻔﺘﺪ
👇◾️👇
ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ:
6362141080601017
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷
ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺯاﻳﺮﻳﻦ و ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ ﺷﻬﺪا
👇👇👇
ﺑﻪ ﺣﻤﺪاﻟﻠﻪ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﺪﺕ ﺣﺪﻭﺩ 6 ﻣﺎﻩ ﺑﻪ ﻟﻂﻒ ﺷﻬﺪا و ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا (س) ﻣﺠﻠﺲ ﻫﻔﺘﮕﻲ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺠﺎﺯﻱ ﺑﺮﮔﺰاﺭ ﺷﺪ و ﻗﺒﻮﺭ ﺷﻬﺪا ﺭﻧﮓ ﻏﺮﺑﺖ ﻧﮕﺮﻓﺖ و ﺩﻝ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻫﺎﻱ ﺷﻬﺪا ﺷﺎﺩ ﮔﺮﺩﻳﺪ ..✅
🔻🔻🔻🔻
ﺑﺎ اﻳﻦ ﺣﺎﻝ اﻣﺮﻭﺯ ﭘﺲ اﺯ اﻳﻦ ﻣﺪﺕ و ﺑﺎ ﻣﺠﻮﺯ ﺳﺘﺎﺩ ﻣﻠﻲ ﻛﺮﻭﻧﺎ, ﻣﻘﺮﺭ ﺷﺪﻩﻣﺠﻠﺲﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻋﻤﻮﻣﻲ و ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﺎﻣﻞ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺑﺮﮔﺰاﺭﺷﻮﺩ
ﻟﺬا ﺧﻮاﻫﺸﻤﻨﺪﻳﻢ ﺿﻤﻦ ﺣﻀﻮﺭ , ﻣﻮاﺭﺩ ﺫﻳﻞ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺷﻮﺩ:
1: اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ اﺯ ﻣﺎﺳﻚ ﺩﺭ ﺣﻴﻦ ﻭﺭﻭﺩ و ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺮاﺳﻢ ﺿﺮﻭﺭﻱ اﺳﺖ
2: ﺑﻪ ﻫﻤﺮاﻩ ﺩاﺷﺘﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺩﻋﺎ و ﻣﻬﺮ و اﺏ آﺷﺎﻣﻴﺪﻧﻲ ﺿﺮﻭﺭﻱ اﺳﺖ
3:ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻓﻀﺎ و ﺯﻣﺎﻥ ﻟﻂﻔﺎ ﺳﺮ ﺳﺎﻋﺖ ﺣﻀﻮﺭ ﺑﻬﻢ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪ
➖▫️➖
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺑﺎ ﺩﻋﺎﻱ ﺧﻴﺮ ﻣﻮﻣﻨﻴﻦ و ﻧﻆﺮ ﻟﻂﻒ ﺣﻀﺮﺕ ﺻﺎﺣﺐاﻟﺰﻣﺎﻥ (ﻋﺞ)ﺑﺎ ﺭﻓﻊ ﺑﻼ و ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﻣﺠﺪﺩ ﻫﻴﻴﺖ ﻫﺎﻱ ﺣﺴﻴﻨﻲ ﻣﺜﻞ ﻗﺒﻞ ﺑﺮﻗﺮاﺭ ﺷﻮﺩ ..
🔻▪️🔻▪️🔻
ﻟﻂﻔﺎ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻫﻢ اﻃﻼﻉ ﺩﻫﻴﺪ..
🌷🌹🌷🌹
*ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ*
#براساس_زندگی_شهید_هاشم_اعتمادی
#منبع_کتاب_چشمهای_شکفته_در_باران
#نویسنده_منوچهر_ذوقی
#قسمت_بیست_و_هفتم
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
📝 هاشم که اینک خیالش آسوده شده بود خندید.
_از اولش هم من هیچ شرط و شروطی نداشتم .بفرما دنده را چاق کن!
علی اکبر اتومبیل را به حرکت درآورد و زیر لب غرید:
_پدر صلواتی! کی میتونه حریف تو بشه!؟
هاشم به طرفش برگشت و بوسه ای بر دستان او که روی فرمان بود ، نشاند.
_ما کوچیک شما هستیم آقای اعتمادی!
علی اکبر خندید و سر تکان داد.
🌿🌿🌿🌿🌿
_اینقدر این دست و اون دست نکن. زودتر باباجون!
_ به روی چشم .چقدر شما هولی!
_پس چی که هولم! بجنب پدر صلواتی!
علی اکبر با لبخندی که روی لب هایش نشسته بود مثل گنجشک های سرمست بهاری این طرف و آن طرف می پرید و گاهی به اتاق هاشم سرک می کشید.
_پس چرا آماده نمیشی ؟! زود باش دیگه!
و گاهی پی همسرش راه میافتاد
_همه چیز آماده است ؟!چیزی کم و کسر نداری؟!
و یا شهرام را به دنبال خودش می کشید.
_آفرین !بشین کفشهای داداشت را واکس بزن. همچین برقش بنداز که چشم را خیره کنه!
دست آخر, همانطور که هر کسی به دنبال کار خودش بود ,وسط هال ایستاد و با صدای بلند گفت:
_باید سنگ تموم بزاریم. می خوام مراسمی برپا کنیم که هیچ جا نظیرش را ندیده باشیم.
هاشم دکمه پیراهنش را بست و از داخل اتاق سرک کشید.
_بابا جون شما که باز گفتی ؟! تشریفات بی تشریفات .میدونی که من خوشم نمیاد!
_این چه حرفیه ؟!مگه چندبار میخوای عروسی کنی؟! یه بار! این یک بار هم باید حسابی باشه!
_مگه اینجوری که من میگم بی حسابه؟! حساب و کتابش یک خطبه است و شیرینی همین! بقیه اش اضافیه!
علی اکبر همسرش را مخاطب قرار داد
_خانم شما یه چیزی به این شازده بگو !شیر پاک خورده یک کلامه!
رودابه چادرش را روی سرش مرتب کرد و از اتاق بیرون آمد.
_حالا چه وقت این حرفاست.؟ ما تازه میخوایم بریم بله برون. حالا کو تا عروسی و مراسم!
هاشم کتش را پوشید از اتاق بیرون آمد و نگاهی به مادرش انداخت:
«حاج خانم! شما همون جوری که من گفتم, ترتیب کارها را بده! شرط کن که مراسم باید خیلی ساده و جمع و جور باشد»
جلوتر رفت و نفس به نفس علی اکبر ایستاد و ادامه داد: «بابا جون .قربونت برم. آخه تو این وضعیت درست نیست .هم اسرافه هم بی معرفتی!.از آن طرف شهید میارن از این طرف بزن و بکوبه راه بندازیم ؟!!اینکه نمیشه! باور کن اگه سنت پیغمبر و دستور دین نبود ،شاید فعلا زیر بار همین هم نمی رفتم!
علی اکبر فهمید که ادامه بحث بینتیجه است، تنها به عنوان آخرین تیر ترکش زیر لب گفت: «کار حرام که نمی خواهیم بکنیم» و رفت تا کفش هایش را بپوشد.
مهران که تا آن زمان ساکت ایستاده و به تماشا میکرد کنار علی اکبر رفت و همانطور که خود را مشغول واکس زدن کفش ها نشان می داد آهسته گفت: «بابا شما که او را میشناسی! بزارید راحت باشه. اصل ازدواجه که به حمدالله داره صورت میگیرد»
رودابه برای ختم کلام روبه پروین کرد:
_مادرجان خلعتی را آماده کردی؟!
_بله گذاشتمشون توی کیف دستی.
_پس راه بیفتیم که دیر شد.
🌿🌹🌿🌹🌿🌹
ادامه دارد...
در واتس اپ👇
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌴لبیك یا حسین🌴
⭕️ امام خامنه ای:
گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون
شهید، از خود شهادت کمتر نیست.
رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است.
رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمه اطهار علیهم السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند.
امروز، ما چنین #وظیفه ای داریم.
#قرار_عاشقی
#گلزارها_و_حرم_های_شهدا
#پنج_شنبه_های_شهدایی
#روز_زیارتی_شهدا
➕ 🌷☘🌷☘
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ﺗﺎﺩﻗﺎﻳﻘﻲ ﺩﻳﮕﺮ ...
ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺷﻮﻳﺪ ....
ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬﺪا اﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻴﺪ
اﺯ ﺟﻮاﺭ ﻗﺒﻮﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا ﺑﺨﻮاﻧﻴﻢ ....
👇👇👇
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
❥✨❥
سَـلٰامْ دُرْدٰانِه ی خُـدٰا❣️
یک سلامم را اگر پاسخ بگویی
میروم لذتش را، با تمام شهـر
قسمت میکنم.
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله
#محرم_رسید
#تسلیت
••●❥✧❥●••
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💠بــیعت با امــام حسیـــن (ع)💠
✍گزیـده اے از وصیت نامه شهیــد:
🌹تا آخـــرين قطـــره خونــم سنــگر اســلام را ترک نخـــواهم کـــرد.
🔆با خداوند پيمــان مي بــندم که در تمـــام #عاشــوراها و در تمـــام کربلاهــا با #حســين عليه السلام همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامے که همه احکام اســلام در زير پرچــم اسلامے امام زمـــان عجل الله تعالی فرجــه به اجـــرا در آيد .
⚜ان شــاء الله⚜
#شهید_سید_عبدالمحمد_حسینی
#سالــروز_شــهادت
#شهداے_فارس
🌹🌷🌷🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
شهدای غریب شیراز
🌸🌸🌸🌸 #ﻗﺮاﺭﺷﺒﺎﻧﻪ #ﭼﻠﻪ_ﺣﺴﻴﻨﻲ #ﺗﻮﺻﻴﻪ_ﺭﻫﺒﺮﻱ #ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا #ﺟﻬﺖﺭﻓﻊ_ﺑﻼ_ﻭ_ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ... 👇👇👇 *دع
ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺷﺐ #ﻗﺮاﺭﺷﺒﺎﻧﻪ✋
ﺑﻪ ﺣﻤﺪاﻟﻠﻪ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﺷﺪ ﻳﻪ ﭼﻬﻠﻪ ﺣﺴﻴﻨﻲ ﺑﻪ ﻧﻴﺎﺑﺖ اﺯ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎن ﻋﺞ و ﺷﻬﺪا ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ
🌹🌹🌹
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ اﻳﻦ ﭼﻬﻠﻪ ﺗﻌﺠﻴﻞ ﺩﺭ اﻣﺮ ﻓﺮﺝ و ﺭﻓﻊ ﺑﻼ و ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ اﺯ ﻋﺎﻟﻢ ﺷﻮﺩ
🌹🌹🌹
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
میگویند: روزی را
صبحِ زود تقسیم میکنند
هرجا که هستید سهمِ امروزتان
رزق سفرهی شهدا ...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
@shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم / اخبار عجیبی در عالم دنیا که برای ﻣﺎ ﻧﻤﻴﮕﻮﻳﻨﺪ....
#فوق_العاده_مهم
#ﻣﺤﺮﻡ_ﺑﻲ_ﺣﺎﺝ_ﻗﺎﺳﻢ
#اﻟﺘﻤﺎﺱﺩﻋﺎﻱ_ﺷﻬﺎﺩﺕ
🌷🌹🌷🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ واتسـاپ:
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#براساس_زندگی_شهید_هاشم_اعتمادی
#منبع_کتاب_چشمهای_شکفته_در_باران
#نویسنده_منوچهر_ذوقی
#قسمت_بیست_و_هشتم
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
📝 آخه این چه وضعیه چرا صورتت را مرتب نکردی؟! اینجا را که میبینی محل عروسی هاشمِ ،نه سنگر تاکتیکی!
_چیکار کنم ؟!همین دو ساعت پیش رسیدم !تازه خیلی هنر کردم که با پوتین نیامدم!
_پوتین صد شرف داره به کفشی که پوشیدی!
_مال خودم نیست. از کریم قرض گرفتم. کفش خودم برام تنگ شده بود! حالا چرا اینقدر پیله کردی به من ؟خودت چی؟!نمی تونستی یه دستی رو صندلی چرخدارت بکشی و تمیزش کنی؟؟اصلا می تونستی یه شاخه گل هم بچسبونی جلو ش!
_کاری نداره !حالا از همین گلهایی که تو آوردی یکیش رو میزنم به صندلیم.
_چیکار می کنی؟ نکن! الان همش پرپر میشه!!
هاشم که از چند لحظه پیش به تماشای آنها ایستاده بود به خنده افتاد.
_شما دو تا هم که همیشه با هم درگیرید. بسه دیگه نا سلامتی اینجا عروسیه!
مصطفی رو به محمد کرد:
_بفرما پاک آبروریزی کردی!
_من یا تو؟!
هاشم جلوتر رفت
_بابا محض خدا بس کنید کو بقیه بچه ها؟!
_مگه نیومدن؟!
_نه فکر کردم همتون با هم میایین.
مصطفی چپ به محمد خیره شد
_بازم دست گل به آب دادی؟! مگه نگفتی قرار و مدار گذاشتید که اونها جدا بیان!
_الان پیداش میشه.
محمد پشت سر مصطفی نگاه کرد. لبخندی زد و با اوناها پیداشون شد.
هر سه به آن سوی خیابان خیره شدند.تعدادی از دوستانشان برخی با چوبدستی یا سوار بر صندلی چرخدار در حالی که هر کدام یک شاخه گل محمدی در دست داشتند. لبخند زنان به سویشان میآمدند.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
با رفتن مهمان ها سکوت آرامش به خانه برگشت. هاشم همانطور که کنار پدرش گوش به سفارشات و نصیحت هایش می کرد ، با نگاه حرکات خواهران و برادرانش را که مشغول جمع کردن ظروف و وسایل پذیرایی بودند، تعقیب میکرد.
علی اکبر حرفهایش که تمام شد گفت: خوب حالا از مراسم راضی بودی؟!دیدی که نه تشریفاتی بود و نه بریز و بپاشی!
هاشم برگشت. لبخندی زد که سرشار از رضایت و سپاسگزاری بود. دست پدر را در دست گرفت و بر لب هایش گذاشت.
علیاکبر دستش را عقب کشید او را در آغوش گرفت و بوسید:
_انشالله که جشن پیروزی را همین جا و همین جوری برپا کنیم و شما دو تا هم یک عمر کنار هم زندگی خوب و باصفایی داشته باشید.
رودابه خسته اما شاداب و بانشاط بالای سر آنها ایستاد.
_پدر و پسری خوب با هم خلوت کردین.
هاشم دست او را کشید و کنار خود نشاند.
_خسته نباشی حاج خانم
_درمانده نباشی. انشالله دست راستت زیر سر برادرانت!
هاشم خم شد و بوسه ای نرم بر دستان مادر نشاند و زمزمه کرد:« انشاءالله»
ناگهان برقی آبی رنگ همه جا را روشن کرد. همه سر بلند کردند. مهران دوربین به دست روبرویشان ایستاده بود.
_«اینم یک عکس یادگاری!»
🌿🌹🌿🌹🌿🌹
ادامه دارد...
در واتس اپ👇
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#قربانےاول_ماه_قمرے
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ(ﻋﺞ )
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺟﻬﺖﺭﻓﻊ_ﺑﻼﻭﺑﻴﻤﺎﺭﻱ
#ﻛﻤﻚ_ﻣﻮﻣﻨﺎﻧﻪ
🌷🌹🌷🌹
ﺑﻪ ﺣﻤﺪاﻟﻠﻪ ﺧﺮﻳﺪ و ﺫﺑﺢ 4 ﺭاﺱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺟﻬﺖ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ اﻭﻝ ﻣﺎﻩ ﻣﺤﺮﻡ اﻟﺤﺮاﻡ اﻧﺠﺎﻡ و ﺗﻮﺯﻳﻊ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻫﺎﻱ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﻨﺎﺳﺎﻳﻲ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ اﻧﺠﺎﻡ ﻫﺴﺖ
👇👇👇
ﻫﺮ ﻛﺲ ﻛﻪ ﻣﻴﺨﻮاﻫﺪ ﺷﺮﻳﻚ اﻳﻦ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﺷﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﻫﺴﺖ
👇◾️👇
ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ:
6362141080601017
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷
#ﻳﺎﺩﻱ_اﺯﺷﻬﺪاﻱ_ﺣﺴﻴﻨﻲ:
🔻🔻🔻🔻
#شهیداحسان_حدائق :
امید آن دارم که در راه حق قطعه قطعه شوم تا چیزی از این قفس تن باقی نماند.
به مادرم بگویید که بر مظلومیت حسین (ع)گریه کند تا یاد حسین (ع) همیشه پا برجا بماند.
🌹▪️▪️▪️🌹
#ﺷﻬــــﺪاے_فارس
🍀☘☘
.
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کشف پیکر مطهر یک شهید در محور فکه با پیراهن مشکی دیروز و در آستانه ماه محرم
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم...
#ڪربلا
#شهدا_یاران_حسین ع
🌷▫️🌷▫️🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد