eitaa logo
شهدای غریب شیراز 🇮🇷
4.8هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
48 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،اگرباحــفظ‌ آیدی و لوگو باشه بهتر تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
☘🌹☘🌹 محمدمهدی ۵ یا ۶ ساله بود که نزدیک‌های نوروز به خرید رفتیم و او یک کفش کتانی متمایل به سبز را انتخاب و آن را خرید، وقتی در کوچه و در کنار بچه‌های دیگر آن را می‌پوشید و می‌دید که بقیه نیز کفش او را دوست دارند اما به دلیل نداشتن توانایی خرید، دمپایی به پا می‌کنند نوبتی کفشش را به پای دوستانش می‌داد. چند روز که از خرید کفش گذشت دیگر آن را نپوشید و گفت: چون دوستانم مانند آن را ندارند من هم دیگر نمی‌توانم آن را به پا کنم. ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ☘ 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
خورشیــد از شیار چشم هایتان چکّه می کند.. حل می شوم در صدایِ شیرینِ لبخندتان.. عشــق ،زندگی را به صفحه ی دلم می کشاند.. روز ،داستان کوتاه و بلندی است ، که در ادامه ی دوست داشتن شُمــا اتّفاق می افتد ... 🤚 🍃 @shohadaye_shiraz
: 🔰ڪسى ڪه عاشق است و در آرزوى ديدار دوست، ڪدامين راه از اين راه يعنى شهادت بهتر و نزديك‌تر مى‌داند⁉️ آرى شهادت چه ڪلمه زيبا و دلنشينے ڪه قلب ميليونها انسان جوان و پير از شنيدن آن مى‌تپد و ميلياردها انسان مسلمان آرزوى آن را مى‌نمايد ❤️ و بايد هم آرزوى شهادت داشته باشند زيرا زندگى با همه خوبى‌هايش، با همه لذت‌هايش و ارزش مادى آن و طبيعت با آن همه وصف و جمالش با ڪوه، خشكى و دريا و جنگل و اقيانوس و تابستان و زمستان و بهار و پاييزش، با همه جاهاى ديدنى و لذت‌بخش آن براى آن انسان هيچ ارزشى ندارد . مگر اينكه بُعد معنوى داشته به انسان معنويت ببخشد. انسان را با ايمان ڪند. دل انسان را به نور و قلبها را به ولايت قائم و اصول دين هدايت ڪند. اما همه اينها در پايان دارای بعد معنوى هستند و معنويت ڪه يڪى از آنها شهادت است. 🌹 قرآن مجيد مى‌فرمايد: *ڪسانى ڪه در راه خدا كشته مى‌شوند مرده نگوييد، زيرا آنها زنده هستند و در نزد خدا روزى مى‌خورند .. پس زندگى با شهادت چه لذت‌بخش است.* 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ﺁﻏﺎﺯ 🎙ما افتخار می‏‌کنیم که در این نبرد طولانی و نابرابر فقط با تکیه بر سلاح ایمان و توکل بر خدای بزرگ و دعای بقیه اللّه(عج) و اعتماد به نفس و همت دلاور مردان و شیرزنان صحنه کارزار به پیروزی رسیده‏‌ایم و خدا را سپاس می‏گزاریم که منت هیچ قدرت و کشوری و ابرقدرتی در جنگ، بر گردن ما نیست. امام خمینی (رحمةالله علیه) ۶ مرداد 1366 🇮🇷 گرامی باد 🌹🌷🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* ** ** * ** نمیدانم چه مرزی گرفتم و چرا یک دفعه این شکلی شدم .حتم دارم اگر بیست سال پیش بود باید دعانویس می آوردند تا از بلای جن زدگی نجاتم دهند .بلند می شوم و خودم را به حیاط می رسانم .چند دور توی حیاط قدم میزنم .هوا عجیب سرد است .مادر علیرضا اگر ببیند که اینجا هستم داد و فریاد می کند. که مگر نه یک هفته نیست سرماخوردگی ات خوب شده. اشک از چهارگوشه چشم هایم سرازیر می شود. گوشه حیاط مشتی آب به صورتم میزنم و چند بار صلوات می فرستم. با آستین تری صورتم را میگیرم .پشت سرم هوای سردی می دود توی خانه. _کجایی تو ؟ببند در رو! در جواب مادر علیرضا می‌گویم :رفتم ببینم گونه زغال خراب نشده باشه. _خراب نشده بود؟ _نه! مینشینم پای سفره تخم مرغ آبپز برایم گذاشته. _قول و قرار امروز من که یادت نرفته؟ _چه قول و قراری؟ _دروازه اصفهان؟ تازه یادم آمد که قرار بود امروز برای خرید ماهی بیرون برویم. _باشه میریم _چشمات چرا قرمز شده؟! _حتما مال این سرماست _خوب تو این سرما چند بار دست و صورتت رو می شوری؟! این یکی را جواب درست و حسابی برایش نداشتم .خدا خوب کرده عین یک بچه کوچک هوایم را دارد .چند لحظه مکث می‌کنم و می‌گویم:« خاک زغالا زد تو صورتم» _شنیدی حمله شده؟! _شنیدم .راستی رادیو چه گفت؟! _خداروشکر پیروز شدن. خدا پشت و پناهشون باشه .پشت و پناه علیرضا مونم باشه! امیر نفس میکشم القمه را توی دهان می گذارم مادر علیرضا با شک و تردید نگاه می کند می داند چه دلیل وابستگی به علیرضا دارم. _به نظرت علیرضا تو حمله بوده؟! با زهر خندی نگاهش می کنم. _حرفا میزنی!! علیرضا کشته مرده حمله است! همان حرف همیشگی را تکرار می کند: «همون خدایی که علی را به ما داده خودشم نگه دار شه» _کاشکی خدا اندازه نصف تو به من حوصله داده بود. _بخوربخور که اول صبح نباید به دلت بد بیاری! 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ۹ صبح ، سوار پیکان مدل ۵۰ ،کوچه را به طرف دروازه اصفهان ترک می‌کنیم .نبش کوچه چشمم به محمد نصیری دوست مسجدی و جبهه ای علیرضا می‌افتد. سرعت را کمتر می کنم. محمد یک دست در جیب به طرف خانه شان می رود. برایش بوق می زنم و دست بلند می کنم. تا چشمش به ما می افتد به طرف مان می‌آید. _سلام عباس ..سلام ننه ی علی! با هم جواب سلام محمد را می‌دهیم .قبل از آنکه چیزی بپرسیم محمد می گوید:« از علیرضا چه خبر؟» _سلامتی، والا ،یی هفته پیش زنگ زد سالم بود .دیشو (دیشب)هم که حمله شده و .. _ها، حمله شده و پدر عراقی‌ها درآمده !اخبار که گوش کردی؟ _بله گوش کردم کجا بودی؟! _مسجد. دنبال راه اندازی کاروان جمع آوری.. _خدا خیرتون بده با ما کاری نداری؟! _خدا یارت! با این خدا یارت ذهنم را آشفته می‌کند این فقط یک کلام علیرضا است. _علیرضا تماس گرفت ،سلام ما را برسانید خدمتش. به نصیری خیره می‌شوم و می‌گویم باشه حتماً و دنده را جا میزنم گاز ماشین را می‌گیرم. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @shohadaye_shiraz ادامه دارد ....
🌷 تیر بازویش را خراشیده بود. گفتم داداش ڪاش تیره یڪ ڪم این طرفتر رد شده بود و به تو نمیخورد!😞 با ناراحتی با انگشت به سینه اش  اشاره ڪرد و گفت : *اگه خدا مرا دوست داشت باید از اینجا رد میشد!* 💔 دو سال بعد شهید شد. رفتم بالای سرش. خدا خیلی دوستش داشت، تیر درست از جایی ڪه آن روز اشاره ڪرد، رد شده بود.😇 محمد کشتکار* * 🌹🌹🌷🌹🌹 https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC799 🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گوشه‌هایی از نوحه آهنگران در وصف شهید حاج قاسم در مراسم آغاز هفته دفاع مقدس در حضور رهبر انقلاب ☘🌹🌹☘ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ﺧﻮاﻫﺮ.... میخوای شهید شی؟ این دو کار رو بکن...✌️ ⁉️‼️ 🌹🌷🌹🌷 https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC799
🌸🌱 ☀️خورشید بزرگتریڹ مؤذڹ ،صبـح است وشـــــــهید،والاتریڹ مڪبر آزادگے 🤚 🍃 🌸🌱 @shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * دروازه اصفهان شلوغی خودش را دارد. مادر علیرضا با حوصله ماهی های مد نظرش را پیدا می کند. این وضع اعصابم را بیشتر به هم می‌ریزد.تصویر تابوت و چهره علیرضا مثل مهر نماز جلوی چشمم بازی می‌کند.هرچه تلاش می کنم این تصویر را پاک کنم نمی توانم .دستی شانه ام را لمس می‌کند. یکه  می‌خورم و پشت سرم را نگاه می کنم .چشمم که به برادرم حاج داوود می‌افتد. اول هول برمی‌دارد و بعد از شوق نفس میکشم .مادر علیرضا حواسش به ما نیست. می‌پرسم: تعجب اینجا چه می کنی؟! نگاهشبه انتهای خیابان کشیده شده و خستگی از چهره می بارد.می‌گوید: می خوام برم ترمینال!ننه خسرو نذاشت بمونم .باید برم جبهه دنبالش. ننه اش داره دق میکنه به خدا. عباس مطمئنم که خسرو این بار شهید میشه! _زبونتو گاز بگیر حاجی! . به ذهنم می رسد:«با حاج داوود به اهواز بروم. هم خسرو را پیدا میکنیم هم علیرضا را.. _خب منم میام! صدا میزنم: ننه ی علی! مادر علیرضا چشمش که به حاج داوود می افتد، خنده پخش می شود روی صورتش. می آید طرف ما. احوالپرسی اش تمام نشده می‌گویم :تا تو ماهی پیدا کنی ما دو تا بلیط  بگیریم و برگردیم. _کجا به امید خدا؟ حاج داوود برایش موضوع را می‌گوید .مادر علیرضا با خنده می‌گوید: خوبه برید همه سری به خونه کاکاتون حسین بزنید، هم بچه هامون را ببینید! مثل همیشه به حالش غبطه میخورم آرزو می کنم کاش مثل او آرامش داشتم. بلیت را گرفتیم و در راه برگشت داوود گفت :حالا ببینم تو این وضعیت حمل همیشه بچه‌ها را پیدا کرد یا نه؟ _کار سختیه، اما دیگه راهی نداریم .شاید تا ما برسیم حمله تمام شده باشه! _زبونت خیر باشه.. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 دشمن عصبانی تر از همیشه همه جا را می‌کوبد. غیب‌پرور دوباره و برای چندمین بار به مقر فرماندهی عراقی ها نگاه می کند. تند تند تانکها و نفربرهای را که از آنجا حفاظت می‌کنند می شمارد .افرادشان را از دور می بیند که با هم یکی به دنبال می‌کنند. ۲۴ تانک نفربر را شمرده .می داند که غیر از آن تعدادی است که پشت خاکریز ها آماده هستند. غیر از آنهایی است که توی دود استتاری که خودشان به پا کرده اند دیده نمی‌شود. _حاج غلام حسین؟ غیب پرور به مجید  نگاه می‌کند. کاسه چشمان سیاه درشت مجید دریای اضطراب است .دستش را می‌گذارد روی شانه غیب پرور و می‌گوید :«حاج غلامحسین .ایجوری فایده نداره!ما که میدونیم از روبه رو نمیشه زد به اون مقر .هم میدون مین هست هم دنیایی از موانع! از دو جناح هم که نمیشه. فقط یک راه مونده..» _از پشت سر چطوره؟! _آفرین حاجی!! می بینید که عملیات توی همین مقر، قفل کرده. باید قبل از اونی که عراقی‌ها سازماندهی شون رو تکمیل کنند کار را تمام کنیم! _فکر خوبیه .فقط باید با دو گردان بزنیم و کار رو یکسره کنیم. _خوبه! پس شما اینجا کل آتش توپخانه را متمرکز کنید رو سرشون. منم از پشت سر دو گردان رو میزنم به مقر و کار را تمام می کنیم! علیرضا می گوید :و اگه نتونیم کربلای ۴ تکرار میشه! غیب پرور با سر حرف علیرضا را تایید می‌کند. نگاهش را از چهره مجید می‌گیرد و این بار تیزتر منطقه را زیر نظر می گیرد. تا چشم می بیند موانع است. سیم های خاردار ،هشتپری و خورشیدی ،میدان مین... _انشاالله که کربلای ۴ تکرار نمیشه! ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در واتس اپ👇 https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC7Z99 در ایتا @golzarshohadashiraz ادامه دارد ...
💠 * 🔰 با خلیل تو سنگر عراقی ها میچرخیدیم ڪه یڪ تسبیح گران قیمت پیدا ڪردم. گفتم: خلیل این برای من‼️ گفت : *چون غیمتیه باید خمسش را بدی*‼️ خمسش را به نماینده امام دادم گفت: *دنبال غنیمت نباش، فرداکه جنگ تمام شد میگن اینا برای مال و اموال میجنگیدن😢 ڪسی ڪه برای شهادت آمده باید این ظرافتها را هم رعایت ڪنه!* خلیل مطهر نیا فارس 🌷🌷🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 -🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋
12.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | 🔻 اینجا بالا شهرِ 🎙 به روایت: حاج حسین یکتا ⭐️ 👌ﺧﻴﻠﻲ ﺯﻳﺒﺎ .... 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ