ﺁﻏﺎﺯ #هفته_دفاع_مقدس
🎙ما افتخار میکنیم که در این نبرد طولانی و نابرابر فقط با تکیه بر سلاح ایمان و توکل بر خدای بزرگ و دعای بقیه اللّه(عج) و اعتماد به نفس و همت دلاور مردان و شیرزنان صحنه کارزار به پیروزی رسیدهایم و خدا را سپاس میگزاریم که منت هیچ قدرت و کشوری و ابرقدرتی در جنگ، بر گردن ما نیست. امام خمینی (رحمةالله علیه) ۶ مرداد 1366
🇮🇷
#هفته_دفاع_مقدس گرامی باد
🌹🌷🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*#شهید_علیرضا_هاشم_نژاد*
*#نویسنده_محمد_محمودی*
*#منبع_ڪتاب_نبرد_در_هسجان
*#قسمت_دوم*
نمیدانم چه مرزی گرفتم و چرا یک دفعه این شکلی شدم .حتم دارم اگر بیست سال پیش بود باید دعانویس می آوردند تا از بلای جن زدگی نجاتم دهند .بلند می شوم و خودم را به حیاط می رسانم .چند دور توی حیاط قدم میزنم .هوا عجیب سرد است .مادر علیرضا اگر ببیند که اینجا هستم داد و فریاد می کند. که مگر نه یک هفته نیست سرماخوردگی ات خوب شده. اشک از چهارگوشه چشم هایم سرازیر می شود.
گوشه حیاط مشتی آب به صورتم میزنم و چند بار صلوات می فرستم. با آستین تری صورتم را میگیرم .پشت سرم هوای سردی می دود توی خانه.
_کجایی تو ؟ببند در رو!
در جواب مادر علیرضا میگویم :رفتم ببینم گونه زغال خراب نشده باشه.
_خراب نشده بود؟
_نه!
مینشینم پای سفره تخم مرغ آبپز برایم گذاشته.
_قول و قرار امروز من که یادت نرفته؟
_چه قول و قراری؟
_دروازه اصفهان؟
تازه یادم آمد که قرار بود امروز برای خرید ماهی بیرون برویم.
_باشه میریم
_چشمات چرا قرمز شده؟!
_حتما مال این سرماست
_خوب تو این سرما چند بار دست و صورتت رو می شوری؟!
این یکی را جواب درست و حسابی برایش نداشتم .خدا خوب کرده عین یک بچه کوچک هوایم را دارد .چند لحظه مکث میکنم و میگویم:« خاک زغالا زد تو صورتم»
_شنیدی حمله شده؟!
_شنیدم .راستی رادیو چه گفت؟!
_خداروشکر پیروز شدن. خدا پشت و پناهشون باشه .پشت و پناه علیرضا مونم باشه!
امیر نفس میکشم القمه را توی دهان می گذارم مادر علیرضا با شک و تردید نگاه می کند می داند چه دلیل وابستگی به علیرضا دارم.
_به نظرت علیرضا تو حمله بوده؟!
با زهر خندی نگاهش می کنم.
_حرفا میزنی!! علیرضا کشته مرده حمله است!
همان حرف همیشگی را تکرار می کند: «همون خدایی که علی را به ما داده خودشم نگه دار شه»
_کاشکی خدا اندازه نصف تو به من حوصله داده بود.
_بخوربخور که اول صبح نباید به دلت بد بیاری!
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
۹ صبح ، سوار پیکان مدل ۵۰ ،کوچه را به طرف دروازه اصفهان ترک میکنیم .نبش کوچه چشمم به محمد نصیری دوست مسجدی و جبهه ای علیرضا میافتد. سرعت را کمتر می کنم. محمد یک دست در جیب به طرف خانه شان می رود. برایش بوق می زنم و دست بلند می کنم. تا چشمش به ما می افتد به طرف مان میآید.
_سلام عباس ..سلام ننه ی علی!
با هم جواب سلام محمد را میدهیم .قبل از آنکه چیزی بپرسیم محمد می گوید:« از علیرضا چه خبر؟»
_سلامتی، والا ،یی هفته پیش زنگ زد سالم بود .دیشو (دیشب)هم که حمله شده و ..
_ها، حمله شده و پدر عراقیها درآمده !اخبار که گوش کردی؟
_بله گوش کردم کجا بودی؟!
_مسجد. دنبال راه اندازی کاروان جمع آوری..
_خدا خیرتون بده با ما کاری نداری؟!
_خدا یارت!
با این خدا یارت ذهنم را آشفته میکند این فقط یک کلام علیرضا است.
_علیرضا تماس گرفت ،سلام ما را برسانید خدمتش.
به نصیری خیره میشوم و میگویم باشه حتماً و دنده را جا میزنم گاز ماشین را میگیرم.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@shohadaye_shiraz
ادامه دارد ....
#ﺷﻬﺪﺷﻬﺎﺩﺕ🌷
تیر بازویش را خراشیده بود.
گفتم داداش ڪاش تیره یڪ ڪم این طرفتر رد شده بود و به تو نمیخورد!😞
با ناراحتی با انگشت به سینه اش اشاره ڪرد و گفت : *اگه خدا مرا دوست داشت باید از اینجا رد میشد!* 💔
دو سال بعد شهید شد. رفتم بالای سرش. خدا خیلی دوستش داشت، تیر درست از جایی ڪه آن روز اشاره ڪرد، رد شده بود.😇
#شهید محمد کشتکار*
#شهدای_فارس*
🌹🌹🌷🌹🌹
https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC799
🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گوشههایی از نوحه آهنگران در وصف شهید حاج قاسم در مراسم آغاز هفته دفاع مقدس در حضور رهبر انقلاب
☘🌹🌹☘
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ﺧﻮاﻫﺮ....
میخوای شهید شی؟
این دو کار رو بکن...✌️
⁉️‼️
#شهید_محمد_بلباسی
🌹🌷🌹🌷
https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC799
🌸🌱
☀️خورشید
بزرگتریڹ مؤذڹ ،صبـح است
وشـــــــهید،والاتریڹ مڪبر آزادگے
#سلـام🤚
#صبحتـون_شهـدایی🍃
🌸🌱
@shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_علیرضا_هاشم_نژاد*
* #نویسنده_محمد_محمودی*
* #قسمت_سوم*
دروازه اصفهان شلوغی خودش را دارد. مادر علیرضا با حوصله ماهی های مد نظرش را پیدا می کند. این وضع اعصابم را بیشتر به هم میریزد.تصویر تابوت و چهره علیرضا مثل مهر نماز جلوی چشمم بازی میکند.هرچه تلاش می کنم این تصویر را پاک کنم نمی توانم .دستی شانه ام را لمس میکند. یکه میخورم و پشت سرم را نگاه می کنم .چشمم که به برادرم حاج داوود میافتد. اول هول برمیدارد و بعد از شوق نفس میکشم .مادر علیرضا حواسش به ما نیست. میپرسم: تعجب اینجا چه می کنی؟!
نگاهشبه انتهای خیابان کشیده شده و خستگی از چهره می بارد.میگوید: می خوام برم ترمینال!ننه خسرو نذاشت بمونم .باید برم جبهه دنبالش. ننه اش داره دق میکنه به خدا. عباس مطمئنم که خسرو این بار شهید میشه!
_زبونتو گاز بگیر حاجی!
. به ذهنم می رسد:«با حاج داوود به اهواز بروم. هم خسرو را پیدا میکنیم هم علیرضا را..
_خب منم میام!
صدا میزنم: ننه ی علی!
مادر علیرضا چشمش که به حاج داوود می افتد، خنده پخش می شود روی صورتش. می آید طرف ما. احوالپرسی اش تمام نشده میگویم :تا تو ماهی پیدا کنی ما دو تا بلیط بگیریم و برگردیم.
_کجا به امید خدا؟
حاج داوود برایش موضوع را میگوید .مادر علیرضا با خنده میگوید: خوبه برید همه سری به خونه کاکاتون حسین بزنید،
هم بچه هامون را ببینید!
مثل همیشه به حالش غبطه میخورم آرزو می کنم کاش مثل او آرامش داشتم.
بلیت را گرفتیم و در راه برگشت داوود گفت :حالا ببینم تو این وضعیت حمل همیشه بچهها را پیدا کرد یا نه؟
_کار سختیه، اما دیگه راهی نداریم .شاید تا ما برسیم حمله تمام شده باشه!
_زبونت خیر باشه..
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دشمن عصبانی تر از همیشه همه جا را میکوبد. غیبپرور دوباره و برای چندمین بار به مقر فرماندهی عراقی ها نگاه می کند. تند تند تانکها و نفربرهای را که از آنجا حفاظت میکنند می شمارد .افرادشان را از دور می بیند که با هم یکی به دنبال میکنند.
۲۴ تانک نفربر را شمرده .می داند که غیر از آن تعدادی است که پشت خاکریز ها آماده هستند. غیر از آنهایی است که توی دود استتاری که خودشان به پا کرده اند دیده نمیشود.
_حاج غلام حسین؟
غیب پرور به مجید نگاه میکند. کاسه چشمان سیاه درشت مجید دریای اضطراب است .دستش را میگذارد روی شانه غیب پرور و میگوید :«حاج غلامحسین .ایجوری فایده نداره!ما که میدونیم از روبه رو نمیشه زد به اون مقر .هم میدون مین هست هم دنیایی از موانع! از دو جناح هم که نمیشه. فقط یک راه مونده..»
_از پشت سر چطوره؟!
_آفرین حاجی!! می بینید که عملیات توی همین مقر، قفل کرده. باید قبل از اونی که عراقیها سازماندهی شون رو تکمیل کنند کار را تمام کنیم!
_فکر خوبیه .فقط باید با دو گردان بزنیم و کار رو یکسره کنیم.
_خوبه! پس شما اینجا کل آتش توپخانه را متمرکز کنید رو سرشون. منم از پشت سر دو گردان رو میزنم به مقر و کار را تمام می کنیم!
علیرضا می گوید :و اگه نتونیم کربلای ۴ تکرار میشه!
غیب پرور با سر حرف علیرضا را تایید میکند. نگاهش را از چهره مجید میگیرد و این بار تیزتر منطقه را زیر نظر می گیرد. تا چشم می بیند موانع است. سیم های خاردار ،هشتپری و خورشیدی ،میدان مین...
_انشاالله که کربلای ۴ تکرار نمیشه!
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در واتس اپ👇
https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC7Z99
در ایتا
@golzarshohadashiraz
ادامه دارد ...
💠 #سیـره_شهدا*
🔰 با خلیل تو سنگر عراقی ها میچرخیدیم ڪه یڪ تسبیح گران قیمت پیدا ڪردم.
گفتم: خلیل این برای من‼️
گفت : *چون غیمتیه باید خمسش را بدی*‼️
خمسش را به نماینده امام دادم
گفت: *دنبال غنیمت نباش، فرداکه جنگ تمام شد میگن اینا برای مال و اموال میجنگیدن😢 ڪسی ڪه برای شهادت آمده باید این ظرافتها را هم رعایت ڪنه!*
#شهید خلیل مطهر نیا
#شهدای فارس
🌷🌷🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
-🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋
12.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید | #کلیپ
🔻 اینجا بالا شهرِ
🎙 به روایت: حاج حسین یکتا
#شب_های_پرستاره⭐️
👌ﺧﻴﻠﻲ ﺯﻳﺒﺎ ....
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
#ﻳﺎﺩﻱﺷﻬﺪاﻱ_ﺣﺴﻴﻨﻲ
🌷 همیشه وقت خواب می دیدم دست راستش را به حالت ادب روی سینه می گذارد و به خواب می رود. یک روز گفتم رضا, چرا موقع خواب دستت روی سینه ات هست؟
گفت قبل از خواب به اقا اباعبدالله سلام می دم, تا خوابم ببره!
وقتی بعد از یک هفته جنازه اش امد, درب تابوت را که برداشتن دیدم با ادب دست روی سینه به حالت سلام گذاشته و شهید شده.
توی وصیتش هم نوشته بود, چه خوش است وقت رفتن, سر در دامن مولا گذاشتن و رفتن...
📚 منبع و خاطرات بیشتر:مقیم کوی رضا(جلد هشتم از مجموعه شمع صراط)
تهیه کتاب: http://ketabefars.ir/product-12
🌹🌷
#شهید رضا پورخسروانی
#شهدای_فارس
🌹🌷🌷🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹
کــودک ولــے براے همیــشه به خواب رفت
وقتــے کــہ دیــد قصہ بابا بــه «ســر» رســـید...
🏴 🌹 شــهادت مظلــومانه دردانه سيدالشهـــدا (ع) حضــرت رقــیه ســـلام الله علــیها تسلــیت بــاد 🏴🌹
🏴🏴🏴
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
#کانال رسمے هییت شهداے گمنام شیراز
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩🎥فارس دیار دلاوران
🔹️نقش استان فارس در دوران دفاع مقدس
#ما_قوی_هستیم
#ﻣﻠﺖ_اﻣﺎﻡ_ﺣﺴﻴﻦ ع
🔸️مناسب استوری، وضعیت و IGTV
🌹ﻳﺎﺩﺷﻬﺪاﻱ ﺳﺮاﻓﺮاﺯ ﺷﻬﺪاﻱ ﻓﺎﺭﺱ #ﺻﻠﻮاﺕ🌹
☘🌹☘🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ واتسـاپ:
https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC7Z99
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید