فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 اولین دیدار مادر #شهید_محمود_رادمهر با پیکر مطهر فرزند شهیدش در ساری😔
😭😭😭
و ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻝ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮاﻱ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
🏴
#شهداي_خان_طومان
🏴🌹🏴🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫🍃
#صبـح را
از پنجـرهے چشـمانت
تمـاشا میڪنم
چہ باشڪوه صبـحیسـت...
خندهٔ تـو
ڪہ با خورشیـد
دمخـور میشـود..
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
💫🍃
@shohadaye_shiraz
#ﻫﻴﻴـــﺖ_ﺗﻌﻂﻴـــﻞ_ﻧﻤﻴﺸـــﻮﺩ....
👇👇👇👇
ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ
#ﺑﻪ_ﺻﻮﺭﺕ_ﻣﺠﺎﺯﻱ
🏴🏴🏴
ﺩﺭ اﻳﺎﻡ ﺭﺣﻠﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اﻋﻆﻢ (ص) و ﺷﻬﺎﺩﺕ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ع و اﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ(ع)
👇👇👇
پنجشــبه 24 ﻣﻬﺮ / ساعــت 16
🌷🌹🌷
پخش زنده در صفحه 👇:
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
🌹🌹🌹
#هییــت_شهداے_گمنـــام_شیــراز
🏴🏴🏴
*ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻬﺪا ﺑﺎﺷﻴﺪ*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ واکنش عجیب مادر شهید محمود رادمهر، بعد از شنیدن خبر بازگشت فرزند شهیدش
▫️بگذار دشمن خود را بفريبد و در انتظار
از پا نشستن ما باشد.
آينده از آنِ فرزندان ماست، فرزنداني كه در دامن عفت مادران مسلمانشان، راهيان صديقهی زهرا و زينب كبری عليهماالسلام، رشد ميكنند؛
مادرانی كه با حجاب سياهشان خون سرخ شهدا را پاسداری می كنند... شهید آوینی(ره)
#دفاع_همچنان_باقی_ست
#ما_قوی_هستیم
🏴🏴🏴🏴
@shohadaye_shiraz
🌹🌹🌹🌹🌹:
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_علیرضا_هاشم_نژاد*
* #نویسنده_محمد_محمودی*
* #قسمت_بیست_و_ششم*
راه کج می کنم به طرف مقر! تا دیدار علیرضا فقط چند دقیقه مانده است.عین باران بهاری از گوشه چشم هایم شره می کند. میرسم به چند قدمی دژبانی. یکسر طنابی را به بشکه ای پر از خاک گره زده اند به جای زنجیر. در دو طرف ،دو گلوله توپ را ایستانیدهاند و داخل آن پرچم گذاشته اند .بسیجی با تفنگ کلاش ایستاده است. سلام می کنم صورتش را میبوسم و او هم بعد از سلام دستم را می بوسد و با حیرت نگاهم می کند.
_اومدم بچه ام را ببینم .علیرضا هاشم نژاد میشناسیش؟!
_شما پدر دکتر هستید؟
_دکتر ؟نه !علیرضا رو میگم!
_از مشهد تشریف آوردین؟!
با هم به طرف کیوسک می رویم.
_از شیراز خدمت رسیدم شما میشناسیدش؟!
گوشی را می چسباند یک طرف صورتش و جوابم را نمیدهد
_یا حسین.. وصل کن بهداری.
دست را می چرخاند و نگاهم می کند. دوباره گوشی را می چسباند به یک طرف صورت
_به هاشمنژاد بگو ملاقاتی داری. دژبانی منتظرم!
گوشی را میگذارد کلاه آهنی را از سر بر می دارد .می گوید: شنیده بودم دکتر مشهدیه!
به قدری گیج و منگم که جوابش را نمی دهم. نمیدانم چه بلایی سرم آمده این علیرضا و دکتر و مشهد چه ربطی به بچه من دارند؟!
چند قلم از نگهبان فاصله میگیرم .چشم به انتهای جاده خاکی سنگر هایی که نامنظم زیر تلهای خاک جا خوش کردهاند .صدای موتور که به گوش میرسد، نگهبان میگوید: اومدش!
موتور که میرسد میترسم نگاه کنم .موتور خاموش میشود جوان قدبلند از موتور پیاده میشود .تا بخواهم فکر کنم که این دیگر کیست نگهبان به او می گوید :این آفات!
دلم میخواهد مثل روغن آب شوم بروم زیر خاک !دوتایی همدیگر را برانداز میکنیم .سفیدتر از علیرضا است چشم هایش بادامی سن عسلی قدشان بلندتر است
_سلام پدر جون مثل اینکه اشتباهی اومدی ؟
دست ها را باز میکنم و تنگ او را در بغل میگیرم.زیر گوشش نجوا می کنم: بله عزیزم .اسم بچه من هم علیرضا هاشمینژاد تورو خدا من چه خاکی بر سرم کنم؟
میزنم زیر گریه.باهم گریه میکنیم. پشت پرده اشک نگهبان را میبینم که اشکهایش را پاک می کند.دیگر نه پاهایم به اختیارم هست نه کمرم .سست می شوم روی گونی خاک. دکتر خم میشود بالای سرم میگوید :ببخشید که باعث ناراحتی تو شدم .همش به خاطر یه تشابه اسمی این دردسر درست شده»
صدای غرش وحشتناکی تکانم میدهد .دست دکتر روی شانه ام ستون میشود و بر می گرداند .هنوز دست دکتر روی شانهام است که زمین زیر پایم می لرزد و صدای انفجار همه جا را می گیرد. دکتر می گوید :حمله هواییه»و به طرف موتورش میرود به نگهبان میگوید :این آقا را پیش خودت نگه دار تا من برگردم.
به سرعت موتور را روشن می کند و به طرف سنگر ها میرود.
ستونهای از دود بالا رفته. انگار خواب میبینم یعنی من فقط اومدم که جون دکتر رو نجات بدم؟
در آسمان به دنبال هواپیماها میگردم .صدای تپ تپ ضدهوایی ها بالا گرفته .یکی از هواپیماها را میبینم شیرجه میزنند و اوج میگیرد. فقط یک لحظه آمدند و رفتند و گلوله های ضد هوایی را میبینم که در آسمان میترکند. دود سفید رنگی به جای می گذارند. یاد دو برادرم میافتم که پشت دژبانی منتظرم هستند. نباید معطل کنم. راه میافتم .نگهبان می گوید بمان تا دکتر بیاید. نمی مانم جاده خاکی و گلی است و کفش هایم را سنگین کرده.ناچار می شوم کفش و جوراب هایم را بکنم و پای برهنه راه بیفتم. کنار جاده کفش ها را می تکانم و تمیز می کنم و میپوشم. برای ماشین هایی که از آبادان به طرف اهواز میروند دست بلند می کنم. هیچ کدام نگاهم نمی کند. به سیاهی نزدیک می شوم. می بینم یک تریلی با بار کنار جاده ایستاده .میفهمم خراب شده .هیچکس دوروبرش نیست نزدیکش می ایستم .دست بلند می کنم. بالاخره مینیبوسی نگه داشت .سوار شدم پر از رزمنده راننده پرسید :چش بوده خراب شده؟ موضوع را میگویم .کلافه می شود و می گوید: ما فکر کردیم راننده تریلی هستی وگرنه نگه نمی داشتیم.
_حالا خدا خیرتون بده جرم که نکردی!
_اتفاقا جرمه..اصلا شما کارتون اینجا چیه؟
_از شیراز اومدم دنبال بچم ..هرچی میگردم نیست
_از کجا بفهمم راست میگی. تازه دژبانی که قبول نمیکنه!
_قبل دژبانی منو پیاده کن ممنون میشم.
_اینم که میشه خلاف.
نرسیده به دژبانی پیاده ام می کند.
دو تا از بازرسیها را بی دردسر رد می کنم .بازرسی سوم جوانی یقه ام را میگیرد
_از کجا می آیی؟
_از مقر لشکر فجر.. دنبال بچم هستم
دستم را می گذارد توی دست یکی دیگر و میگوید :«ببریدش»
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در واتس اپ👇
گروه اول
https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC7Z99
درایتا ،👇👇
@shohadaye_shiraz
ادامه دارد ....
🌸از ، #شهـدا به ، جامانـدهها؛
هنـوز هم شهادتــ #میدهنـد
اما به "اهلِدرد" نه به بیخیـالها
🌾فقط دم زدناز #شهـدا افتخار نیستـ
بایدزندگیمـان،حرفمـان، #نگاهمـان،
لقمههایمـان، #رفاقتمـان
هم #شهدایـی باشـد...
🌸دلمـان 💕را #شهدایـی کنیـم...(..
اَللّهُمَّ اَلحِقنا بِاالشُهَداء...
..
🌾#جاموندهﻫﺎ
🌸#ﺭﻭﺯﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ اﺳﺖ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺻﻠﻮاﺕ
🍃🌹🍃🌹
ﭘﺨﺶ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ اﺯ ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ 👇👇
اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16:15
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
اﻧﻼﻳﻦ ﺷﻮﻳﺪ
ﺗﺎ ﺩﻗﺎﻳﻘﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﺠﺎﺯﻱ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪا
ﺑﺎ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا ﺑﺨﻮاﻧﻴﻢ
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
💠 شهید مدافع حرم حاج محمد بلباسی :
گوش به فرمان ولی فقیه زمان خود باشید، ادامه دهنده راه شهدا باشید، نگذارید این عَلمَ به زمین بیافتد.
#شهید_محمد_بلباسی
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
༻﷽༺
🖤ڪبوتر دل من بعدِ شاه بےمرقد
🍁بہ سوے گنبد سبز پیامبر پر زد
🖤بہ یاد روضہ جانسوز اهل بیٺ ولا
🍁حرم حرم همہ جا گریہ ڪرد تا مشهد
#ایام_سوگوارے
#28صفر_ ﺭﺣﻠﺖ_ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ(ص)ﻭﺷﻬﺎﺩﺕ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ع تسلیٺ_باد🏴
🏴🏴🏴
#تسلیٺ_یاﺻﺎﺣﺐ_اﻟﺰﻣﺎﻥ_عج💔
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#ﻫﻴﻴﺖ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﮔﻤﻨﺎﻡ_ﺷﻴﺮاﺯ
@shohadaye_shiraz
#قربانےاول_ماه_قمرے
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ(ﻋﺞ )
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺟﻬﺖﺭﻓﻊ_ﺑﻼﻭﺑﻴﻤﺎﺭﻱ
#ﻛﻤﻚ_ﻣﻮﻣﻨﺎﻧﻪ
🌷🌹🌷🌹
ﻃﺮﺡ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ #ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ, ﺩﺭ #اﻭﻝ_ﻣﺎﻩ_ﺭﺑﻴﻊ_اﻻﻭﻝ و ﺗﻮﺯﻳﻊ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪاﻥ ﺷﻴﺮاﺯ
👇◾️👇
ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ و ﻣﺸﺎﺭﻛﺖ :
6362141080601017
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷
🌸🍃🌸🌱🌸🍃🌸🌱🌸
صبـحانهی عشــق هم صفایی دارد...
چایی ز محبت و
کمی
نان و پنیر...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🌸🍃🌸🌱🌸🍃🌸🌱🌸
@shohadaye_shiraz
🔻 سلام آقا
دوباره جمعه و ...!
جمعه نشانی از گل روی تو دارد
به قلبش آدرسی از منزل و کوی تو دارد
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
#امام_زمان❤️ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺗﻨﮓ اﺳﺖ ﺑﺮاﻳﺘﺎﻥ...
🏴🏴🏴🏴
@shohadaye_shiraz
😳ﻗﺒﺮ ﻋﺠﻴﺐ ﻳﻚ ﺷﻬﻴﺪ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻲ 😳
#ﻭﺻﻴﺖﻧﺎﻣﻪ_ﺷﻬﻴﺪﻓﺨﺎﺭ✍:
قبر حقیر به یاد مظلومیت چهار امام در بقیع ﺧﺎﻛﻲ و بی نام و نشان در میان شهدا جای دهید شاید این بتواند مظلومیت شیعه را اثبات و از گناهان حقیر بکاهد..."
#شهیدصمدفخار
#شهدای_فارس
#ﺷﻬﺎﺩﺕ: ﺷﻠﻤﭽﻪ ﻛﺮﺑﻼﻱ 5
☘🌺☘🌺☘
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_علیرضا_هاشم_نژاد*
* #نویسنده_محمد_محمودی*
* #قسمت_بیست_و_هفتم*
نوک زبانم است بگویم نه ،که حاج داوود وارد می شود .همین که چشمش به من میافتد هول و کلافه می پرسد: چی شده عباس؟
پاسدار یک نگاه به من و یک نگاه به حاج داوود میکند .از تشابه چهره مان متوجه برادر بودن میشود .حسین هم کلافه تر از داوود کنارش ایستاده. نگاهم روی آن دو جابجا میشود.
پاسدار به من میگوید :شما را لطفاً بیرون باشید.
بیرون میروم. سرباز که انگار دارد یک قاتل را می پاید .گز میکند طرفم و میگوید: سیگار داری؟
_نه ما خانوادگی اهل دود و دم نیستیم.
انگار که فحشش داده باشم از من فاصله میگیرد.از داخل صدای حسین میآید که دارد سیر تا پیاز ماجرا را برای فرمانده توضیح می دهد .دلم برایش میسوزد که زن و بچه اش را توی شهر غریب گذاشته علاف ما شده.
از سنگر که بیرون می آیند سروکله پاسدار هم پیدا می شود. صدا میزند: عقابی بزار برن!
مانده ام چطور به برادر هایم بگویم که این علیرضا ،علیرضای ما نبود.
🌿🌿🌿🌿
_لیلا هاشمی نژاد؟لیلا مگه با تو نیستم؟!
حواسم که جمع میشود. ۲۲ جفت چشم نگاهم می کند .یک نظر خانوم معلم را میبینم. میگوید: خوب حالا بگو من چی گفتم؟
نگاهی به تخته سیاه می کنم .فقط میدانم که درس علوم بود و داشت درباره کیلووات حرف میزد.
_چرا گوش نمیگیری؟! فردا که داداششت از جبهه اومد،میاد دفتر به سین جیم کردن ما که درس لیلا چطور بوده؟!
برمیگردد پای تخته سیاه.دوباره به پدر و برادرم فکر میکنم که آیا تا حالا پیدایش کرده یا نه؟
چقدر خوب میشد اگر مدرسه تعطیل بود و همراهش میرفتم. سه سال قبل که پنجم ابتدایی بودم با پدر و مادر رفتیم منزل عمو حسین ،بعد رفتند علیرضا را از پادگان آوردند پیش مان.
غروب که شد علیرضا دست من و دخترعمو را گرفت و به بازار برد .بازار کوچکی که خیلی زود به انتهایش رسیدیم دوباره برگشتیم جای اول مان. علیرضا که انگار دلش نمی آمد زود گشت و تفریح ما را تمام کند، هی ما را توی بازار کوچک هفت تپه میچرخاند. برای هر دوتامون عروسک و مداد رنگی خرید پشت سر هم می گفت :هر چی میخواهی تا برای عزیزای دل خودم بخرم و پشت سر هم کاکل مرا می بوسید و دستشان می کشید.
وقتی برای دوستانم از خوبی های علیرضا میگویم همه آرزو میکنند که برادری مثل او داشته باشند .مریم می گوید: خوش به حالت داداش ما را بگو که از بابا و مامان نترسه،لهمون میکنه!
ولی آخه چرا توی این چند روز زنگ نزده؟! اون که میدونه من و مرضیه چقدر منتظر هستیم. میدونه هر وقت تلفن کنه ما دوتا تا خانه میدویم و از بابا و مامان مژدگانی می گیریم. پس چرا زنگ نمیزنه ؟!دو هفته بیشتر هست که زنگ نزده !!او که می داند مادر هر ظهر و غروب سر راهمان می ایستد و می پرسد :کاکاتون زنگ نزد ؟!حالا گیرم دستش بند بوده و به قول مامان در جبهه درگیره... بابا چرا خبری ازش نیست!؟
_لیلا بازم که گوش نمیدی؟! اگر مشکلی هست به من بگو..
_نه فقط به فکر داداش علیرضا هستم.
_این که مشکل نیست.داداشت که بار اولش نیست رفته جبهه. انشالله همین روزا پیداش میشه.
صدای زنگ مدرسه می پیچد .توی محوطه منتظر مرضیه می شوم .بی حوصله و رنجور می آید و می گوید: دیدی امروز هم زنگ نزدن.!!!
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در واتس اپ👇
گروه اول
https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC7Z99
گروه دوم
https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP
درایتا ،👇👇
@shohadaye_shiraz
ادامه دارد ....
#ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬﺪا
ماه صفر سال ۶۵ ، در پادگان شهید دستغیب اهواز بودیم.
محمد سرگشته و حیران بود. گفتم: چی شده محمد؟
گفت: یه جای خلوت و دنج می خوام، با خودم خلوت کنم، کسی مزاحمم نشه!
دیگر ندیدمش تا فردا که ۲۸ صفر، سالروز رحلت حضرت ﺭﺳﻮﻝ(ص) بود. محمد را دیدم. یک رادیو روی زمین بین دو پایش گذاشته بود. رادیو روضه می خواند و شانه های محمد از گریه تکان می خورد. تا اذان ظهر بی آنکه سرش را بلند کند، اشک می ریخت.
وقت نماز شد. نمازش را که خواند دوباره سرش را روی زانو گذاشت و شروع به گریه کردن کرد. دیدم حال خوشی دارد مزاحمش نشدم. غروب حال و احوالش سر جا آمده بود. گفتم: محمد چی شده، امروز خیلی بیتابی کردی؟
گفت: امروز اتفاق بزرگی افتاده، پیامبر اسلام رحلت کرده و از دنیای ما به دنیای دیگه رفته. این غم واقعاً برام سخت و سنگین بود.
چند قدم که راه رفتیم گفت: ولک، کسی از حال امروز من با خبر نشه!
منبع کتاب پرواز فرشته
#شهیدمحمددریساوی
#شهدای_فارس
🏴🏴🏴🏴
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🌷ﺷﻬﻴﺪﻱ ﺑﺎ ﻗﺒﺮ ﺧﺎﻛﻲ🌷
#ﻭﺻﻴﺖ_ﺷﻬﻴﺪ✍
*خدا #دلم پر ميزند براى قبرستان بقيع آخر تا چه حد #مظلوميت، و به همين منظور از شما ميخواهم که اگر جسدم به دستان رسيد #قبرم را درست نکنيد و خاکي بگذاريد همچنين دوستان ديگرم که بعد از من به جبهه مي روند پيشنهاد مي کنم که اگر مايل بودند چنين سفارش کنند تا ما هم قبرستاني شبيه #قبرستان_بقيع داشته باشيم تا زماني که قبرستان بقيع #مرمت گردد . ... »*
#شهیدمحمدحسین_شکاری
#شهدای_فارس
☘🌷☘🌷☘
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲┊ #ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ
【امــامِࢪضـاجانـم💛🌱】 🏴 باز شب آخر ماه عزاست
🏴 باز دلم پيش امام رضاست
🏴 باز دو چشمان ترم تشنهاند
🏴 باز خراسان دلم کربلاست
#ﺷﻬﺎﺩﺕ_اﻣﺎﻡ_ﺭﺿﺎ(ع)ﺗﺴﻠﻴﺖ ﺑﺎﺩ
🏴🏴🏴
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🏴🏴🏴🏴🏴
🍂
به به چه نسیمے،چه هوایی سرِصبح
به به چه سرودِ دلگشایے سرِ صبح
صبحانہ یِ من بهشتےاز زیبایی ست
پیچیده چه عطرِ خوشِ چایے سرِ صبح
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🍂
@shohadaye_shiraz
🌷 #شهداےامام_رضایےفارس🌷
چنـد روز قبـل از شهــادت به یکے از دوستانـش گفت :
"خیلی #دلــم پر میزند برای #امام_رضا(علیه السلام) ، دوست دارم بروم #زیارت "😭
بعــد از #شهـادت، #جنـازه ابراهیــم اشتباها" توسـط #تعـاون به سمـت #مشهـد رفـت و طبـق #رسم مشهــدی ها دور حـرم طـواف داده شـد ....
بعدا" که پیکـر ابراهیـم شنـاسایے شد به شیـراز و بعـد #ڪازرون منتقـل شد و پیکر پاڪش در ڪنار شهداے دیگر آرمید.
#شهیــدابراهیــم_باقری_زاده
#شهداےفارس
🍀🍀🍀🍀
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🏴🏴🏴🏴🏴
ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_علیرضا_هاشم_نژاد*
* #نویسنده_محمد_محمودی*
* #قسمت_بیست_و_هشتم*
خط ساکت است .بچه های گردان حضرت رسول که از صبح را تحویل گرفته اند .در حال بگو مگوهای معمول هستند .مهمتر از همه اینکه از شهرک الدوعیجی خبر رسیده که بابانظر پهلوان و معرکه گیر محلههای مشهد ،فرمانده تیپ عراقیها را به اسارت گرفته است .خبری که مثل بمب صدا کرده و همه جا دهان به دهان می شود.
_چطوری؟
_یه نوع دیوونگی !یه ریسک خطرناک .!سوار موتور شده و زیر آتش از بین دو خط گذشته و تا در ساختمان فرماندهی تیپ که توی شهرک بوده رانده و از آنجا فرمانده که بیرون بین دو محافظش با بیسیم صحبت میکرده مات و مبهوت نگاه بابانظر می کنه. بابانظر رگباری میگیره و محافظا شو میکشه و میپره رو سر و گردن سرهنگ و با هم چنگ به چنگ میشن.
_بگو کشتی گرفتن دیگه!
_آره خوب این بابانظر از قبل هم کشتی گیر بوده. خلاصه سرهنگ رو میزنه زمین و تا بقیه خبردار بشن دست و پاشو می بنده و برش میداره میاره
_و سالم هم میرسن؟
_بله همین یکی دو ساعت پیش اتفاق افتاده!
گوش غیب پرور به صحبتهای داغ و با حرارت دو بسیجی است که با آب و تاب از بابانظر می گویند.
یک مرتبه دارعلی سراسیمه از راه می رسد .اول نفس نفس میزند و بعد انگار که با برق خشک کرده باشند این مجسمه وسط میدان شهر عمود میشود پشت خاکریز. یک دستش طرف عراقی ها را نشان میدهد.غیب پرور میگوید :دارعلی چی شده؟
دار علی که رگ گردنش باد کرده همانطور ایستاده و نفس نفس میزند
علیرضا که دو قدمی او ایستاده می پرد روی خاکریز و به سمتی که دست دارعلی کشیده شده نگاه میکند
_حاجی غلام حسین اینجارو نگاه..
و هول از سینه خاکریز سر میخورد پایین. خودش را به غلامحسین میرساند و تا بخواهد چیزی بگوید دارعلی زبان باز کرده است.
_عراقیان مثل مور و ملخ دارن میان!
و دست به اسلحه از سینه خاکریز بالا میرود .علیرضا هم همین حرف را تکرار می کند و می پرد پشت تیربار .حالا غیر از علیرضا ،هاشم، مجید، غیب پرور ،محمد غیبی، روزیطلب و نبی رودکی هم حضور دارد. یعنی فرمانده لشکر و همه معاون های دسته اولش فقط ۲۰ یا ۳۰ متر متر با عراقیها فاصله دارند.
علیرضا همچنان پشت تیربار است و هاشم اعتمادی نارنجک پرتاب میکند. یکی مچ دست غیب پرور را میکشد.چشمش میافتد به رضا رودکی که پشت سرش ایستاده است
_رضا بگو چه خبره؟
رضا برخلاف همیشه جدی و محکم می گوید :حاجی خواستم اگر زحمتی نیست این تسویه حساب ما را ببریم!
_بچه حالا چه وقت شوخی کردن؟ زود باش یک کاری بکن دیگه
رضا میزنه زیر خنده و میدود. غلامحسین میگوید :عجب حالی داره این آدم به خدا »و حلقه نارنجک را که می کشد و پرت می کند. همزمان به محمد غیبی میگوید :خدا خیرت بده تو فقط خشابا را پر کن
مجید سپاسی روزی طلب و نبی رودکی, آرپیجی برداشتهاند. عراقیها دیوانهوار خط را میکوبند. توپخانه و ادوات لشکر هم بی وقفه آتش می ریزد روی مقر های عراقی .اما هیچکدام خیال کوتاه آمدن ندارند .هم هر دو طرف با تمام قدرت تلاش میکنند تا هرچه دارند رو کنند. فکر و خیال رشادت بابانظر از ذهن و زبان بسیجیها پریده است .لرهای نورآبادی لوکه میزنند بلند و پی در پی ! و بعد فوکی موشکهای آر پی جی است که پشت سر هم به طرف تانک ها میرود
شهدا و زخمیها لحظه به لحظه بیشتر می شود .دندانهای علیرضا روی هم ساییده و پوکه های برنزی در فاصله بین خودش و یک بسیجی پاشیده می شود روی خاکها.
از قبل چندین نوار را چرب و آماده گذاشته که برای چنین وقتی کم نیاورد. حتی یک تیربار هم با نوار جدا گذاشته است تا به محض لزوم از آن استفاده کند فریاد باریکلا به علیرضا در فضا می پیچد.
لبه های خاکریز هر لحظه فرو میریزد .غلامحسین در ازدحام صداها وینگه ترکش ها را هم میشنود نبی رودکی در یکی دو قدمی اش با توپخانه صحبت میکند .صدای عباس مشفق از پاور صوت پخش میشود .نبی گرای دقیقی به مشفق می دهد و می گوید :«آره سری همین جداره هلالی پشت نهر را با شدت بیشتر بکوبید.»
رمز بی رمز. کسی توی این گیر و دار فرصت نمی کند توپ و خمپاره را به نقل و نبات و یا پرتقال و لیموشیرین تشبیه کند. کاری که فرماندهان عراقی هم از آن دوری می کنند .انگار چیزی نیست که لازم به مخفی گویی باشد .همه چیز به یک مقاومت جانانه بستگی دارد.
نور منوری که بالای سر غلامحسین میترکد ذهنش را میبرد به آن سوی روشنایی .نگاهی به دور و برش می کند هیچ چیز در دود و دولاغ پیدا نیست .
در واتس اپ👇
گروه اول
https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC7Z99
گروه دوم
https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP
درایتا ،👇👇
@shohadaye_shiraz
ادامه دارد ....
#قربانےاول_ماه_قمرے
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ(ﻋﺞ )
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺟﻬﺖﺭﻓﻊ_ﺑﻼﻭﺑﻴﻤﺎﺭﻱ
#ﻛﻤﻚ_ﻣﻮﻣﻨﺎﻧﻪ
🌷🌹🌷🌹
ﻃﺮﺡ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ #ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ, ﺩﺭ #اﻭﻝ_ﻣﺎﻩ_ﺭﺑﻴﻊ_اﻻﻭﻝ و ﺗﻮﺯﻳﻊ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪاﻥ ﺷﻴﺮاﺯ
👇◾️👇
ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ و ﻣﺸﺎﺭﻛﺖ :
6362141080601017
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷
#ﺷﻬﻴﺪاﻣﺎﻡ_ﺭﺿﺎﻳﻲ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭس🌹
🌷🌹
شهید فخار علاقه و عشق عجیبی به حضرت #امام_رضا (ع) داشت .✅
یکی از آرزوهای او این بود که پس از #شهادت بدنش حول #حرم مطهر ثامن الحجج طواف داده شود .
پس از شهادت شهید فخار، به علت اشتباهی که به خواست خداوند در تقسیم شهدا پیش آمده بود بدن مطهر او را به عنوان یکی از شهدای دیار خراسان به #مشهدمقدس فرستادند، تنها زمانی این اشتباه کشف شد که طی سنت دیرینه او را به دور قبله دل و مزار امام طواف داده بودند .
بدن ﻣﻂﻬﺮ شهید, به مشهد رفت و پس اززیارت امام رضا (ع) به کازرون بازگشت و به خاک سپرده شد.
🌸➖🌸➖🌸
#ﺷﻬﻴﺪاﻣﺎﻡ_ﺭﺿﺎﻳﻲ
#ﺷﻬﻴﺪﺻﻤﺪﻓﺨﺎﺭ🌹
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ . ﻛﺎﺯﺭﻭﻥ
#ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹
☘☘🌺☘☘
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
👇👇
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪا
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ممنون که دو ماه اجازه دادی ارباب
پای علمت به سینه و سر بزنیم
یکسال دوباره چشم در راه هستیم
تا ماه محرم تو پرپر بزنیم
🏴🏴🏴
اﺯ ﻣﺎ ﻛﻪ ﮔﺬﺷﺖ ... اﻟﻬﻲ ﻫﻴﭽﻜﻲ اﺯ ﺳﻔﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻮﻧﻪ 😭😭
🌷🌹🌷🌹
#ﺷﺐ_ﺁﺧﺮ
#ﻭﺩاﻉﺑﺎﻣﺤﺮﻡ_ﻭﺻﻔﺮ
🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️#سردار_دلها
📹 ماجرای لغو سخنرانی حاج قاسم در حرم حضرت معصومه(س)
💢نتیجه این همه اخلاص میشه اینکه خدا محبتش رو توی همه قلب های سالم قرار داده...
🌷#ما_ملت_امام_حسینیم
🌷#ما_ملت_شهادتیم
🌷#مکتب_حاج_قاسم
🌺🌷🌺🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🕊🍁
چشمانت ، نگاهت
همان اتفاقیست که هر صبح ؛
شهر دلِ من را گرم میکند ...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🕊🍁
@shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_علیرضا_هاشم_نژاد*
* #نویسنده_محمد_محمودی*
* #قسمت_بیست_و_نهم*
ساعتی می گذرد .هوا تاریک شده خط آرام میشود. آرام نه اینکه خمپاره نبارد و توپ منفجر نشود. نه !اینها همه هست اما تانک ها برگشتند. توی نخلستان پشت خاکریزها .تیربار علیرضا نمی فرد و آرپیجی ها فوکه خشک و خشن پمی کشند .حالا زیر سوسوی منورها، چتر نخلهای باغات بصره دیده میشود. همه میگویند می بینیم اما علیرضا نمیبیند. یعنی چشمان خسته و پر از خون مردهاش دیگر آن قدرها فروغ برایشان نمانده که چتر نخل ها را ببیند.
نبی رودکی با یکی ،دوتای دیگر رفتهاند .غیبپرور علیرضا را میبیند که کنار تیر بارش روی پشت افتاده است. اگر میتوانست زحمت نفس کشیدن را هم از خود سلب می کرد تا ته مانده توانش را حفظ کند. اما باید نفس بکشد و می کشد.
پاهایش انگار وزنه های اضافی هستند که به تنش وصل شدهاند .درد زخم دستش میرسد به مغز سرش .پلک هایش انگار که خواب را از یاد برده باشند . روی کاسه چشم ها چفت نمیشود.دانه های باران که میافتد روی صورتش نگاه می کند به آسمان.
حاج غلامحسین برای لحظهای به این فکر میکند که اگر باران بیاید خوب است می داند که این زمین های رملی اگر بارانی شوند تانکهای عراقی زمینگیر میشوند .یعنی باران میشود بلای جان تانکها.
اما مانده است که پشت این خاکریز بی سرپناه چگونه میشود زیر باران تاب آورد .این همه جسدی که پهن شده اند پشت خاکریز .چطور ؟ آهی میکشد و صاف می نشیند نگاهی به دور و برش می کند .علیرضا کنار دستش نشسته و انگار که خشکش کرده باشند تکان نمیخورد.غیب پرور میداند او چقدر خسته است .سروصدای لودری که نبی رودکی فرستاده تا خاکریز را ترمیم کند، نگاه غلامحسین را از علیرضا دور می کند نمی داند که مجید ،هاشم، محمد غیبی و روزی طلب کجا رفته اند ؟حدس میزند که آنها هم افتاده باشند پشت خاکریز و از زور خستگی به خود پیچند.
غلامحسین کسی را میبیند که نزدیک می شود می رسد به خودش تکیه اش به گونیهای خاک است
_دادا ...دادا
چشم باز میکند
_دادا ...این لودر مال شماست؟
غلامحسین انگار که باورش نشود کجاست نگاهی به دور و برش می کند و نگاهی به چهره مردی که رگههای بلوز پلنگی دیده می شود. مرد اجازه می دهد که غلامحسین حواسش جمع بشود
_دادا این لودری که اینجا کار میکنه بگین حواسش باشه که جنازه بچه های لشکر امام حسین اینجاست.
غلامحسین هول بلند میشود دست میاندازد دور گردنش و میگوید: «حاجی شما هستین؟»
اوهم براق می شود توی صورت غیب پرور و میگوید: _غلامحسین خوابت برده بود؟!
روبوسی میکنند.غیب پرور میگوید:الان میفرستم دنبال رانندش که حواسش جمع باشه.
مرد که خداحافظی می کند هنوز دو قدمی فاصله نگرفته که علیرضا از غیب پرور میپرسد :حاجی این کی بود؟
_نشناختیش!؟ حاج حسین خرازی بود دیگه!
_واقعا میگم یه جای دیده بودمش!
بلند میشود تا به راننده لودر بگوید که حواسش به شهدا باشد.
زمان به کندی می گذرد کسی در قید زمان و مکان نیست .شب می رود که به نیمه نزدیک شود. غلامحسین و هاشم در یک گودال مچاله شده اند.پتوی روغنی پر از خاک را که شاید تا روز قبل رو انداز یکی از دهها قبضه خمپاره انداز عراقی بوده کشیدند روی سرشان. با این حال از سرما می لرزند. روزیطلب و محمد غیبی هم گودال دیگری گیر آورده اند
صدای پاور صوت بیسیم مسئول محور بلند می شود جای غلامحسین، هاشم جواب می دهد .از آن طرف نبی رودکی صحبت میکند .از هاشم می خواهد که جلدی خود را به مقر تاکتیکی برساند. تا آنجا راه زیادی نیست. همان مقر فرماندهی تیپ ۱۱۰ عراقیها است که حالا به مقر ابوذر معروف شده.
هاشم به غلامحسین میگوید: شما حواستون به خط هست؟! و از جا بلند می شود.
علیرضا باری از پتو بر دوش گرفته وبه هر کدام یکی می دهد به اینها که می رسد می گوید:
_دوتا کیسه خواب عراقیها هم برای شما آوردم.
وکیسه خوابها را میاندازد زمین .هاشم کیسه اش را پرت میکند برای معاونش محمد غیبی. دوباره به غلامحسین میگوید :«حاج غلام باید مواظب باشید که عراقی ها سر و کله شان پیدا نشه»
_به خدا نای نفس کشیدن هم ندارم تا ترسه..
_هاشم به طرف محمد غیبی میرود این بار از او می خواهد که حواسش به خط باشد
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در واتس اپ👇
گروه اول
https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC7Z99
گروه دوم
https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP
درایتا ،👇👇
@shohadaye_shiraz
ادامه دارد ....
💌فرازی از #وصیت_نامه ء شهید:
🔰همانطور که #امام خمینی(ره) فرمودند: “پیرو ولایت فقیه باشید تا به مملکت و اسلام ضربه نخورد”، اصل ولایت فقیه اصل بسیار مهمی است که همه ی کسانی که به خدا و اهل بیت عصمت و #طهارت علیهم السلام اعتقاد دارند باید به توجه ویژه به آن داشته باشند. هر کجا که دور شدیم و غفلت کردیم ضربه خوردیم.
🔰به گفته #شهید اهل قلم (آوینی): ”. اگر شهید نشدیم لاجرم باید مرد”
چه بهتر که انسان به واسطه ی ریختن خون خودش بتواند به دین اسلام کمک کند. چه چیزی بالاتر از این است که خیر دنیا و آخرت در پی دارد. البته این مطلب را بگویم که #شهادت را به هر کس نمی دهند و خدا به بندگان ویژه ی خود می دهد و من این احساس را می کنم که لیاقت این امر را ندارم و از خدا می خواهم که این لیاقت را شامل من سرتا پا گناه🚫 و تقصیر کند. انشاء الله
#شهید_محمد_استحکامی🌷
#سالروز_شهادت
#شهداےفارس
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید